کد خبر: ۲۱۴۲۸۹
زمان انتشار: ۱۲:۰۸     ۱۸ فروردين ۱۳۹۳
اين درست است که پيشنهاد دهنده «پايتخت3»، تلويزيون و مديران فرهنگي اش بودند، اما باور کنيد، اگر به قصه و ايده جذاب و بکري نمي رسيديم، هرگز «پايتخت 3» را شروع نمي کرديم.
به گزارش پایگاه 598، خيلي‌ها منتظر هستند بدانند آيا سه گانه «پايتخت» ادامه پيدا خواهد کرد يا خير؟ بسياري فکر مي‌کردند «پايتخت 3» نتواند همچون دو مجموعه قبلي جذاب از آب در آيد، خيلي ها انتظار به زمين خوردن اين مجموعه را در نوروز 93 داشتند و خيلي‌ها هم به مقدم، گروهش و البته ريسک اين تيم در به دست گرفتن مجدد اين سريال با قصه اي جديد مطمئن بودند. بالاخره «پايتخت 3» ساخته شد، روي آنتن رفت، طرفداران خودش را مثل هميشه داشت و مثل هر اثر نمايشي منتقداني را نيز با خود همراه کرد. امّا نکته اي که بيش از هر چيز در سري سوم «پايتخت» مشهود بود و البته خواسته قلبي خود سيروس مقدم، ارتباط مخاطب با قصه نو و شخصيت هايي بود که بدون شک امروز از محبوب هاي تلويزيون محسوب مي شوند. سيروس مقدم در روزهاي پاياني پخش سريالش مهمان يک فنجان چاي «باني فيلم» شد و از هر دري در خصوص «پايتخت» صحبت کرد، از سبک و سياق قصه گويي جديدش، کارگرداني مستند گونه، پرداخت شخصيت هايي که پس از سري اول و دوم امروز نيازمند رنگ و لعابي نو بودند تا جذاب و با مزه باقي بمانند و البته حرف و حديث هايي که در طول پخش سريال به گوش رسيد و با فينال متفاوت «پايتخت» فروکش کرد...
 
سريال پايتخت(3) در حالي شکل گرفت که خيلي ها امکان ساخت آن را زياد نمي دانستند. هدفتان از اين ريسک بزرگ  چه بود ؟
 
ـ واقعيت اين است که هدف خاصي در بين نبود. من و خانم غفوري تا مدتها، حتي به ساختن «پايتخت 3»، فکر هم نمي کرديم و پروژه اي به نام «ميکاييل» را به نويسندگي سعيد نعمت ا...، براي ناجي هنر در دستور کار داشتيم، حتي براي بازبيني محل به جنوب رفتيم، هفت قسمت فيلمنامه نگارش شد، با بازيگران تا مرحله عقد قرارداد هم پيش رفتيم که ناگهان سازمان، تصميم گرفت که «پايتخت 3» را، توليد کند. با توجه به اينکه سريال «ميکاييل» حتماً بايد در پاييز و زمستان و در جنوب توليد مي شد، عملاً آنرا کنار گذاشتيم تا پايتخت را شروع کنيم.
 
از سوي ديگر، محسن تنابنده و احمد مهرانفر با «شاهگوش» قرارداد داشتند و دوقلوهاي ما در سوئد زندگي مي‌کردند. ديگران نيز هر کدام گرفتاري خود را داشتند و جمع کردن گروه پايتخت، کار بسيار سخت و بعيدي به نظر مي‌رسيد. از همه مهمتر، خط داستاني و يا طرح فيلمنامه هم نداشتيم و تيم نويسنده هم، هنوز شکل نگرفته بود. بنابراين، مجبور شديم ميکاييل را تعطيل و تلاش کنيم پايتخت را کنار هم جمع کنيم و اين همزمان بود با اوج بحران مالي در سازمان و پايتختي که به لحاظ مالي بايد حمايت مي‌ شد تا شروع شود.
 
در نهايت با حمايت هاي مالي دارابي و پي گيري هاي فرجي و سيفي آزاد، استارت پايتخت در مهرماه زده شد و ما تصميم گرفتيم که با کمک تيم، پايتختي را بسازيم که نسبت به «پايتخت هاي 1 و 2»، گامي به جلو داشته و قوي تر باشد.
 
قبول داريد ممکن بود اين سري، همه رشته هاي شما و تيمتان را پنبه کند ؟ چه فاکتور هايي اين موفقيت را براي شما از پيش تضمين مي کرد؟
 
ـ اين نگراني همواره وجود دارد. وقتي «پايتخت 2» را شروع کرديم، با خود مي گفتيم، چه بايد کرد که نسبت به «پايتخت 1»، گامي به جلو باشد. تجربه هاي ناموفق گذشته، ما را مي ترساند، ولي از طرف ديگر با تيم سازنده و بخصوص محسن تنابنده پيمان بستيم که اگر به ايده و طرح تازه اي نرسيم و موقعيت هاي جذاب تازه اي نداشته باشيم، «پايتخت 2» را نسازيم و بگذاريم خاطره خوب «پايتخت1»، در ذهن مردم پابرجا بماند.
 
در اين سري هم، مدتهاي مديد تيم نويسنده با اضافه شدن خشايار الوند، همه دغدغه شان اين بود که روي چه موضوعي متمرکز شوند که هم حال و هوايي بومي و محلي داشته باشد و هم پيامي فراگير براي همه هموطنان مان در آن نهفته شود. زماني که ايده کُشتي که ورزشي همگاني در مازندران است به ذهن نويسندگان خطور کرد، با طرح قهرماني جهان توسط نقي، عنصر ملّي و ايراني هم آغشته شد و ضمانت گيرايي آنرا تضمين كرد.
 
اجازه دهيد باور نکنم تنها خواسته تلويزيون و مخاطب اين انگيزه را به شما داد. اگر بيس و پايه سري سوم شکل نمي گرفت دست به کار مي شديد؟
 
ـ اين درست است که پيشنهاد دهنده «پايتخت3»، تلويزيون و مديران فرهنگي اش بودند، اما باور کنيد، اگر به قصه و ايده جذاب و بکري نمي رسيديم، هرگز «پايتخت 3» را شروع نمي کرديم. ما شرطمان با تلويزيون اين بود که به امّا و اگر بسنده نکنيم و اگر به سوژه قابل دفاعي نرسيديم، «پايتخت» را کنار بگذاريم و روي طرح و ايده سريال ديگري براي ايام عيد فکر کنيم. خوشبختانه تلويزيون هم پذيرفت و ما حتي روي يکي - دو ايده کمدي ديگر متمرکز شديم، تا محسن تنابنده و تيمش، اعلام کردند ايده جذابي يافته اند که همانا بحث کُشتي و قهرماني نقي در جام جهاني پيشکسوتان بود. بنابراين طرح هاي ديگر را کنار گذاشتيم و روي «پايتخت 3» فوکوس و به سازمان اعلام کرديم حالا مي توانند روي «پايتخت» سرمايه گذاري کنند.
 
دو خطي سري سوم چه بود و چگونه کار به اينجا کشيده شد ؟
 
- دو خطي سري سوم اين بود: نقي معمولي در آستانه زندگي در خانه تازه سازش، بر اثر يک اهمال و کوتاهي، در شب عروسي ارسطو، سقف خانه اش مي ريزد و دچار افسردگي و بد اخلاقي مي شود. هما، براي کمک و تغيير حال روحي اش، او را تشويق مي کند که به ورزش دوران جواني اش، يعني کشتي برگشته و اوقات فراغت خود را پر و بر افسردگي ناشي از خرابي خانه و بيکاري اش غلبه کند. نقي در فينال پيشکسوتان ايران به خاطر غرور بي جا و دست کم گرفتن حريف، بازنده مي شود و حالش از آنچه بود، بدتر مي شود. ... تا زماني که به عنوان نفر دوم به اردوي تيم ملي فرا خوانده مي شود و اين بار، آگاهانه و مصمّم تر، قهرمان جهان مي شود و باعث غرور و افتخار هموطنان و هم شهري ها و خانواده اش مي گردد...
 
قسمت هاي آغازين سريال، چندين بار بازنويسي شد و در نهايت قرار شد تا قصه از عروسي ارسطو و خرابي خانه نقي شروع شود و سپس وارد بحث کُشتي شويم...
 
در سري سوم بيشتر شاهد اين هستيم که کاراکتر هايي که در دوسري قبل خلق شدند ، محبوب تر و شناخته تر شدند و... کار را به دست گرفتند و شدند برگ برنده شما، قبول داريد که گاهي شخصيت ها بيش از خود قصه، پيش برنده کار بودند ؟ اين هدف از پيش تعيين شده خودتان نبود ؟
 
- بايد بپذيريم که در نمايش هاي جهاني هم اين يک اصل است. شخصيت هايي محبوب و دوست داشتني مي شوند و سپس بر اساس آنها، قصه هاي ديگري نوشته مي شود... طبيعي است که اين شخصيت ها زمام قصه را در دست گرفته و پيش برنده ماجراها مي شوند... روابط اين آدمها، خلق و خوي آنها، طرز گفتارشان، شيوه زندگي شان و... همه و همه، مانند خود زندگي، در سريال جاري مي شود... اينگونه قصه ها، بر اساس توان و قدرت بازي بازيگرانش مي توانند، باورپذير شوند... اين مطلب براي همه ما روشن بود و به همين دليل هم وقتي که حضور احمد مهرانفر به عنوان ارسطو، دچار مسئله شد، همه ما نگران شديم و گويي از يک ميز چهار پايه، يک پايه اش کم است و تعادل ندارد و لنگ مي زند. چون بسياري از موقعيت هاي «پايتخت» بر اساس، بده بستان هاي ارسطو و نقي شکل مي گرفت... بنابراين نبود ارسطو و يا هريک از شخصيتها پازل «پايتخت» را دچار نابساماني مي کرد... ما سعي کرديم تعادل خوبي بين پيشرفت قصه و توان بازيگران برقرار کنيم که هيچ کدام بر ديگري نچربد... اما مي پذيريم که بعضي جاها، اين شخصيت ها بودند که از قصه جلو مي زدند و برخي مواقع هم بر عکس بود، شخصيت ها، تحت الشعاع قصه و فضا قرار مي گرفتند، مثل مراسم رونمايي از لباس تيم ملي... .
 
نکته اي که شايد در سري سوم بيش از دو سري قبلي مشهود بود، شوخي هاي کلامي و رفتاري در دل لحظات کاملا جدي و حتي دراماتيک از جمله شکست نقي، ساچمه مانده در بدن بهبود و... بود در اين باره صحبت مي کنيد ؟
 
ـ بايد بپذيريم که وقتي اثري در ژانر کمدي خلق مي کنيم، وظيفه اصلي، طرح مسائل تلخ و جدي و اجتماعي است با چاشني شيريني و خنده و ملاحت... بنابراين هر چقدر بتوانيم در عين طرح مسائل واقعي لبخند بيشتري بر لب مردم بنشانيم، به وظيفه خود بهتر عمل کرده ايم. لبخندي که همراه با تفکر و تعمق است و اصلاً به سمت لودگي و بيهوده گويي، تمسخر، تحقير و استهزاء نمي رود و حتي آنرا به نقد مي کشد.
 
در «پايتخت3»، موقعيت هاي خطير و هولناک و دردناکي وجود دارد که اگر طرح آنها، همراه با شيريني و لبخند نمي شد، به شدت تلخ و غير قابل تحمل مي‌شد؛ مثلاً موضوع محيط بانها و سختي هاي کار و اوضاع زندگي شان، تراژدي محض است، سعي کرديم تا در کنار طرح اين مصائب، با ايجاد شوخي و خنده، فرصت نشان دادن آنها را هم داشته باشيم... يا در موضوع شکست نقي، حتماً مي بايستي با چاشني شوخي همراه شود که قابل تحمل گردد و انگيزه اي شود تا نقي را مصمم کند به قهرماني برسد... اين ويژگي خاص «پايتخت 3» است...
 
اينکه قصه پايتخت در طول مسير در مي آيد کار را سخت تر نمي کند ؟ چقدر با قصه آماده  در اين جنس کار موافقيد ؟ به نظر شما قصه آماده و کامل ، خلاقيت و بداهه تيم را تحت الشعاع قرار مي دهد؟
 
ـ در ابتدا بايد بگويم که طرح کلي و سيناپس کامل «پايتخت 3»، از ابتدا معلوم بود. ما مي دانستيم که نقي بايد شکست بخورد تا بتواند پيروز شود، تنها مي ماند کيفيت و چگونگي رسيدن به اين قهرماني. در طول مسير اين سيناپس، بايد موانع و مشکلات و حوادثي را طراحي مي کرديم که قهرماني نقي ارزشمند و با کيفيت شود. خوب اين شيوه کار، بسيار سخت و ريسک پذير است. ما حتي اگر قصه کامل و نوشته شده اي هم داشتيم، باز هم در طول ساخت سريال، دستخوش تغييرات مي‌شد.
 
قصه «پايتخت» اين ويژگي را دارد که به شدت به روز و منطبق با حوادث و ماجراهاي روز پيش مي رود و شايد هم به اين دليل است که مردم آنرا بسيار واقعي و ملموس مي دانند.
 
قصه هاي «پايتخت» برآمده از دل جامعه و موضوعات روز جامعه است... ما اين آمادگي را داشتيم که حتي فيلمنامه آماده شده را کنار بگذاريم و قصه تازه اي که برآمده از دل يک ماجراي واقعي است در آن تزريق کنيم...
 
موضوعي مثل محيط زيست، برگرفته از صفحه حوادث روزنامه هاست که ناگهان مورد هجوم شکارچيان غيرقانوني قرار گرفت و در مقطعي که ناگهان موضوع حيات وحش و محيط بانها حاد شد و شدت گرفت آنرا به فيلمنامه تزريق کرديم... يا موضوعات ديگر مثل تجليل از محيط بانها... مراسم رونمايي از پيراهن تيم ملي که در زمان خودش، مهمترين مسئله جامعه شد، ولي به آن کم توجهي شد... بنابراين، اين شيوه کار، ذات پايتخت است و آنرا به شدت واقعي و باورپذير مي کند... .
 
معمولا سريال‌هاي نوروزي با يک قصه واحد وچند داستانک پيش مي روند اما  اينجا شاهد بوديم  داستانکها مي آمدند محوري مي شدند وگاهي به انتها مي رسيدند و قصه اي ديگر کليد مي خورد ....
 
- سريال «پايتخت»، هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ شکل، سريالي متفاوت با ديگر سريالهاي تلويزيون است. اولاً که واقع گرايي و رئاليسم در آن کاملاً تعريف شده و معنادار است و واقع گرايي به معناي بازگويي حادثه، عين به عين که بسيار ملال آور و بي خاصيت است، نيست. لحظه هاي ناب و جذاب يک واقعيت درک و کشف مي شود و لحاظ مي گردد و سپس لحظات بدو بي خاصيت آن دور ريخته مي شود.
 
از سوي ديگر ريتم سريال، با ريتم واقعي زندگي تفاوت هايي دارد. ريتم واقعي زندگي کُند و خيلي از مواقع تکراري و پوچ است، اما در «پايتخت» ريتم زندگي با ريتم هنري بازسازي زندگي، تلفيق شده و شما در 60 و يا 70 دقيقه اي که سريال مي شود، در عين واقع گرايي، اصلاً کُند، ملال آور و تکراري به نظر نمي رسد...
 
از طرف ديگر، داستانکها و بچه قصه ها، اگر خود تبديل به قصه اصلي و تأثيرگذاري نشوند، حوصله مخاطب را سر برده و دليلي براي پيگيري آن نيافته و کلافه اش مي کند. داستانکهاي «پايتخت»، آنچنان حساب شده و به اندازه در قصه اصلي آورده مي شوند، که به هيچ عنوان نمي توان آنرا جدا کرد و بعد قصه «پايتخت» را تعريف نمود... اين مهارت نويسندگان «پايتخت» است.
 
سري سوم پايتخت هم در اين وانفساي مالي سازمان به سراغ اسپانسر رفت . نمايش اينگونه اسپانسر، خواسته و طراحي خودتان بود يا شبکه ؟ ( اين سوال خيلي هاست ) اصولا با استفاده اينگونه اسپانسر در آثار نمايشي موافق هستيد ؟
 
ـ در همه دنيا، سه چيز است که بر اساس توان مالي حاميان مالي‌ اش، سر پا مي ماند و فعاليت مي کند. اول، سياست، دوم ورزش و سوم هنر... بنابراين حضور حاميان مالي اصلاً چيز عجيب و غريبي نيست که مي بايستي به فال نيک گرفته شود و از آن حمايت به عمل آيد. اما تفاوت ما با ديگر کشورهاي جهان در اين است که شرح وظايف و کيفيت اين همکاري حاميان مالي با سه مقوله اي که عرض کردم، روشن و قانونمند نيست. ميزان دخالت اين حاميان مالي در عرصه اي که به آن پا نهاده اند، چگونگي ارائه محصول موردنظر، تفاوتهاي بين تبليغ مستقيم و غيرمستقيم. توقعي که اين حاميان مالي دارند و... از جمله اين مسائل هستند.
 
خوشبختانه سريال «پايتخت»، سريالي شناخته شده است و خود معرف خود است. کمتر نياز پيدا مي شد سريال را توضيح دهيم و ميزان همکاري با اسپانسر را مشخص كنيم... ما اين شانس را داشتيم که با شرکت اطلس مال، که مديراني فرهنگي و آگاه با مسئله تبليغات و آشنا به سريال پايتخت بودند همکاري داشته باشيم... خوشبختانه اتفاق خوبي افتاد... بحث تبليغات در دل کار طراحي شد و به هيچ عنوان، با شعار و استفاده غير منطقي، صدمه اي به سريال نخورد و اين شرکت هم در دل قصه ما درست تعريف شد... در غير اينصورت واقعاً ساخت سريال «پايتخت»، با اوضاع مالي مملکت و سازمان و هزينه هاي سرسام آورش بخصوص در بخش مسابقات، تقريباً غير ممکن بود... من همين جا از اين دوستان و حمايت هاي به موقع شان تشکر مي کنم .
 
در سري سوم پايتخت هم اگرچه زندگي به شکلي قابل باور در جريان است اما بيش از قبل کارگرداني محسوس است ؟ مشخصا جدا از نمايش زندگي وجوهي ديگر نيز مد نظر بوده که جلوه هاي ويژه هم اينبار به کمک شما آمده بود ؟
 
ـ وقتي مي‌خواستم «پايتخت3» را شروع کنم، مروري بر «پايتخت‌هاي 1 و 2» داشتم و به اين نتيجه رسيدم که زيبايي هاي طبيعت مازندران، جنگلها، شاليزارها، آبگيرها و جاده ها و... تنها از طريق نماهاي هوايي (هلي شات) قابل ارائه است. بنابراين سعي کردم تا زيبايي شمال را در مقايسه با دود و آلودگي تهران و برج ها و ترافيک و... از طريق اين گونه نماها  به نمايش بگذارم. از طرف ديگر، سعي کردم حضور خودم به عنوان کارگردان کمتر احساس شود و سکانس ها به ساده ترين شکل و نمابندي تصويربرداري شوند.
 
|نکته قابل توجه در اين سري حرکات کمتر دوربين امير معقولي بود. اين بار قاب بندي هاي او کمتر شکسته مي شد و مشخصا تصاوير شارپ تر به نظر مي رسيد....
 
قرار ما از روز اوّل همين بود. نماها، همگي رئال و طبيعي باشد. نورپردازي ها واقعي و در جهت خلق لحظات کمدي کار باشد و هيچ لحظه اي تحت الشعاع حرکت بي هدف دوربين و يا نورپردازي هاي دراماتيک خاص نباشد و همه چيز طبيعي به نظر برسد. امير معقولي، فيلمبردار باهوشي است، او با کم کردن کنتراست تصاوير و شارپ نمودن عکس ها، تلاش کرد سريال «پايتخت»، راحت و روان و بي استرس به مخاطب منتقل شود و از هر حرکت اضافي و يا به رخ کشيدن، پرهيز كند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها