به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، در دی ماه ۱۳۹۲ پای صحبت یکی از بانوان فعال در عرصه حوزه و دانشگاه نشستیم که از قضا دختر آیتالله مهدوی کنی است، بانویی که همراه با خانواده لحظات پر اضطراب قبل از انقلاب را تجربه است و در همان کودکی با پدرش که همواره از او به عنوان حاج آقا یاد میکند، در محل کار پدرش با همان چادر سیاه آستیندارش حضور یافته است، او آخرین فرزند از خانوادهای است که کسب معارف اسلامی از همان سنین کودکی برایشان مهم بوده است، دانشآموز زرنگی که به جای دندانپزشکی سر از ادبیات عرب درآورد، در سوم دبیرستان با حجتالاسلام سیدمصطفی میرلوحی که هم اکنون عضو هئیت علمی و مدیرکل روابط عمومی و امور بینالملل دانشگاه امام صادق(ع) است، نامزد کرد، وی هم اینک مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و نظارت و ارزیابی همایش هماندیشی خانوادهپژوهی در سیره رضوی است، مشروح این گفتوگو را از اینجا میتوانید مطالعه کنید.
در ادامه گزیدهای از این گفتوگو را مرور میکنیم:
*علت تغییر فامیلی از حاجی باقری به مهدویکنی
-وقتی پدرم در قم بودند، به خاطر توسل زیادشان صاحبالزمان(عج)، دوستانشان ایشان را مهدوی خطاب میکنند، البته فامیلی اصلیشان حاجی باقری است و شناسنامه همه ما مهدویکنی هستیم.
*هنگامی که پسر حاج آقا شجاعانه در برابر مأموران ساواک ایستاد
- اینکه مدام ساواکیها به خانهمان هجوم میآوردند و حاج آقا را میبردند یا اینکه حتی مادر در خانه نبود و به منزلمان میآمدند. یکی از خاطراتی که بسیار برایم سخت است اینکه ساواکیها پایشان را لای در میگذاشتند بعد با ماشین وارد حیاط میشدند تا همسایهها متوجه نشوند، یک روزی ما بچهها تنها در خانه بودیم که ساواکیها هجوم آوردند، یادم هست که یکی از ساواکیها من را بغل کرده بود و من مانند جوجه میلرزیدم، تمام خانه را بهم ریخته بودند، برادرم در آن موقع سنی نداشت، مردانگی به خرج داد و میگفت: لازم نیست با خواهرم مهربانی کنید، هر چه بخواهد برایش میخرم، آن روز مادرم روضه رفته بود، تا زمانی که مادر به منزل بیاید، رعب و وحشت غیرقابل وصف برایمان ایجاد کرده بودند که هنوز هم آن را به یاد دارم.
*درس خواندن منافاتی با ازدواج ندارد
-ازدواج ما به نوع نگاه خانواده بر میگشت، یعنی هیچ مغایرتی در آن نمیدیدیم، اصلاً این طوری به ما تلقین شده بود، چون مادرم قبل از انقلاب تحصیل میکرد و ما دیده بودیم که ایشان در اوج سختیها درس را کنار نمیگذاشت و برایمان طبیعی بود، خواهرم نیز 19 سالگی ازدواج کرده بود، در بستگانم هم میدیدم که این اتفاق برایشان افتاده و از درس عقب نیفتادند، البته برای من یک مقدار سریعتر بود.(خنده) البته یواشکی بگویم خودم دوست داشتم، یک علاقه شخصی هم بود و خانواده هم این موضوع را فهمیده بود.(خنده)
*دو پسرخالهای که دامادهای دو آیتالله شدند
-پسرخاله همسر من داماد آیتالله مطهری هست، یعنی دو تا پسرخاله داماد حاج آقا و آقای مطهری شدند، چون خیلی رفت و آمد با همسر آیتالله مطهری و خانوادهشان داشتیم، من را معرفی کردند، وقتی معرفی کردند، با اینکه خانواده همسرم در اصفهان بودند، قسمت پیش آمد.
*مهریه دختر آیتالله مهدویکنی
-سکه بهار آزادی (14+1) به نام 14 معصوم و دیگری یکی به نام حضرت ابوالفضل(ع) بود، پدر همسرم خیلی اعتقاد به شراکت با حضرت اباالفضل(ع) داشت، البته آیینه و شمعدان، قرآن و حج واجب هم بود که حج واجب را هم بعد از 10 سال که از ازدواجمان گذشت، رفتیم.
*قبل از سن تکلیف با علاقه چادر به سر میکردم
-برایم تعریف کردند که من از دو سالگی چادری داشتم که سرم میکردم و هر موقع مهمان برای حاج آقا میآمد با همان چادر بغل حاج آقا مینشستم، البته یادم هست با همان چادر نمازم موقعی که حاج آقا به مسجد میرفت اصرار داشتم که همراه ایشان بروم، یعنی از همان کودکی عاشق حجاب و چادر بودم، موقعی که پدر وزیر کشور بود، من هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، دوست داشتم محیط کار حاج آقا را ببینم، آن زمان سال دوم و سوم دبستان بودم، مادرم چادری برایم دوخته بود که آن زمان مد بود چادر آستیندار که مقنعه و چانه سرخود هم داشت و درزش تا پایین هم بسته بود، من این چادر را سر میکردم و همراه حاج آقا به وزارت کشور میرفتم.