به گزارش پایگاه 598 به نقل از مشرق، موضوعی که پس از سخنرانی رهبر معظم انقلاب در منطقهى عمومى عمليّات شكست
حصر آبادان در شرق كارون در استان خوزستان مورد توجه قرار گرفت این بود که
چرا ایشان این منطقه را برای سخنرانی مورد توجه قرار دادهاند.
برای
یافتن پاسخ این سوال به مرور بخشی از سخنان ایشان در مورد اهمیت این منطقه
می پردازیم. مقام معظم رهبری طی مصاحبهای با تهیهكنندگان مجموعه روایت
فتح در تاریخ ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ می فرمایند؛
... البته بين فرمايش امام
[درباره لزوم شكسته شدن حصر آبادان] و عمليات «ثامنالائمّه»، چند ماه
فاصله افتاد و بلافاصله اين كار انجام نگرفت. منتها امام، مسأله را درست
تشخيص دادند. وقتى انسان جمع بندى مىكند، دو نقطه براى دشمن خيلى مهم بود:
يكى همين انتهاى محلّ اتصال ايران به عراق در جنوب كه عبارت بود از آبادان
و خرمشهر و كلاًّ جزيرهى آبادان. يك نقطه هم دزفول بود.
دزفول از
اين جهت اهميت داشت كه اگر از پل روى «كرخه» عبور مىكردند و دزفول را
تهديد مىكردند و جادهى دزفول را مىبستند، كلّ خوزستان در محاصره قرار
مىگرفت و راههاى ما بسته مىشد. بنابراين، دزفول براى دشمن اهميت
استراتژيك داشت. لذا شما مىبينيد، دشمن جلوِ دزفول، پنج، شش لشكر خوابانده
بود. تمام «دشتعبّاس» را پر كرده بود. (آنجا را هم بنده از نزديك ديده
بودم.) يك نقطه هم، نقطهى اصلى بود. چون دشمن، دزفول را كه نمىخواست
نگهدارد. به فرض هم، اگر كارى مىكرد، دزفول برايش ماندنى نبود. جايى كه
براى او مهم بود، اصل جزيرهى آبادان بود. جزيرهى آبادان را مىخواست.
بهطور مطلق، دو طرف اروند را مىخواست داشته باشد.
بنابراين، محلّى
كه برايش مطلوب نهايى و قطعى بود و برو برگرد نداشت، جزيرهى آبادان بود
كه شامل آبادان و خرمشهر مىشد. لذا، اين دو نقطه، دو نقطهى حسّاس بود.
خرمشهر را همان روزهاى اوّل با وجود آن حماسهى مقاومت عجيب گرفتند. يعنى
طورى بود كه قابل دفاع نبود و گرفته شد. امّا آبادان را نتوانستند بگيرند.
هدف اين بود كه حالا كه از آن طرف نمىتوانند بيايند، دور بزنند و از جزيره
وارد شوند. يك كار بسيار حساب شده بود كه دشمن مىكرد و قدم قدم هم پيش
مىآمد و موفّق هم شده بود. همانطور كه گفتم، جزيرهى آبادان، در حقيقت
محاصره شده بود.
امام روى نقطهاى اساسى انگشت گذاشتند. گفتند: «اين حصر
بايد شكسته شود.» يعنى در حقيقت يكى از آن دو نقشه و دو نقطهى اصلى جنگ و
حملهى دشمن را كه عبارت بود از تصرّف نهايى و قطعى اين بخش از كشور
ايران، با اين دستور خودشان خنثى كردند. معلوم بود كه وقتى امام دستورى
بدهند، جوانان مىروند و آن را عمل مىكنند.
بنابراين، دستور،
دستورِ حكيمانه و حساب شدهى دقيقى بود. از همان وقتى كه امام فرمودند
(ظاهراً در همان اوقات بود و حالا تاريخش دقيقاً يادم نيست) يك عدّه از
جوانان سپاه رفتند و نقطهاى را در نزديكى منطقهى عبور دشمن، از رودخانهى
كارون كه تقريباً حدود «مارد» بود انتخاب كردند. آنطور كه به ذهنم
مىآيد، اسمش «محمّديه» بود. آنجا زمين را گود كردند و نزديك دشمن، وارد
سنگرها شدند؛ بدون اينكه امكاناتى داشته باشند.
فرماندهى آن گروه،
همين آقاى «رحيم صفوى» بود كه مرتباً به اهواز مىآمد و از ما امكانات
مىخواست. من، گزارش كارشان را كه مىپرسيدم، مىديدم اينها قدم به قدم،
جلو مىروند. يعنى مثلاً اوّل در فاصلهى چند كيلومترىِ دشمن بودند و
همينطور نزديك شده بودند. يك بار ايشان مىگفت: «ما شبانه از سنگرهاى
خودمان، دشمن را مىزنيم.» يعنى دشمن خبر نداشت كه اينها اينجا هستند، و
اينها را كشف نكرده بود. اين مقدّمهى عمليات ثامنالائمّه شد. بين فرمان
امام تا شكسته شدن حصر، چند ماهى فاصله شد. يعنى شكسته شدن حصر آبادان، بعد
از قضاياى هفت تير و اين قضاياى سال شصت بود و امام اين را قبلاً فرموده
بودند. يعنى در آن اوايلِ حصر بود كه فرموده بودند «حصر آبادان بايد شكسته
شود.» ولى گمان مىكنم شش، هفت ماهى يا هفت، هشت ماهى فاصله افتاد.
مصاحبه با تهیهكنندگان مجموعه روایت فتح ۱۳۷۲/۰۶/۱۱