در ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ، به نظر رسید که در باب بخشی از تضادها و اختلافات تئوریک و درنتیجه عملی که بین گرایشات گوناگونی که در داخل و خارج کشور در مورد انقلاب اسلامی از همان سال 57 پیدا شد و علنی شد و تا امروز به اشکال مختلف ادامه داشته ، نکاتی را خدمت دوستان عرض کنیم.
یکی از نکاتی که هم غرب ( آمریکاییها و انگلیسی ها ) و هم صهیونیست ها ، کمونیست ها ، چپ ها ، بلوک شرق و غرب در بیرون و عواملشان درداخل کشور همه تقریبا در این اواخر اعتراف کردند که سوء تفاهمی ایجاد شده و بازی خوردند و دور خوردند و فکر نمی کردند که انقلاب اسلامی به این شکل پیروز شود و جلو بیاید . این اعتراف مشترکی بین جریانهای چپ و لیبرال و ملی گرا و مذهبیون غیر انقلابی آن ها در داخل و بلوک شرق و غرب بوده که مجموعا تصورشان این بود که انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب با صفت اسلامی و با رهبری امام یا پیروز نخواهد شد یا اگر پیروز شود قدرت نظام سازی نخواهد داشت و ولایت فقیه به خصوص عملی نیست و حتی مفهوم نیست.
این افراد تصور روشنی از تشکیل حکومت اسلامی با رای ملت و یک انقلاب دینی مردمی بی نظیر ، و یک چنین رهبری که میلیونها ملت را از خانه هایشان به خیابان بکشاند و به ظاهر با ثبات ترین رژیم وابسته و مورد اجماع استکبار جهانی در منطقه را با آن قدرت نظامی و اقتصادی و اطلاعاتی و امنیتی پایین بکشانند و سپس مردم را در خیابانها مهار کنند ، مدیریت کنند ، جمع کنند و با رای ملت یک حکومت اسلامی بر مبنای ولایت فقیه بعد از انقلاب تشکیل شود ، و بعد از آن ماندگار شود و نظام سازی صورت بگیرد و با اقتدار در برابر تمامی توطئه ها مقاومت کند.
اساسا هیچ کس از مخالفان با هیچ رویکردی ، چنین تصور و تصویری از امام و امت و انقلاب اسلامی نداشتند. و تحلیلشان که امروزه در اسناد لانه جاسوسی و در بیان صریح صهیونیست ها و کمونیست ها اروپایی ها من جمله انگلیس ، فرانسه و شوروی علنی شده و اجماع داشتند این بوده که تقریبا هیچ کدام احتمال را ه افتادن چنین انقلابی را با چنین ماهیت و حجمی و سپس پیروزی آن و سپس تشکیل یک نظام مردمی ، انقلابی ، اسلامی و دوام آن تا امروز هرگز نداشتند و در تمام این مدت همواره هزاران توطئه چیده شد و غافلگیر شدند و نتوانستند جمع بندی درستی داشته باشند.
در عین حال به بخشی از آنچه که با ادبیات چپ به خصوص ادبیات لیبرال از موضع به طور مثال لیبرال_دموکراسی علیه مبانی نظری انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی از همان قبل از انقلاب و اوایل انقلاب تا امروز با لحن ها و ادبیات های مختلف گفته می شد . بخشی از این ها رو مرور کنیم که همچنان ممکن است نمونه هایی از آن ادامه داشته باشد و شاهدیم که بعضی از آنها در جریان است و روشن شود که پاسخ های انقلاب اسلامی به این موضوعات چه چیزی بوده و هست.
یکی از تحلیل های این افراد در پاسخ به اینکه چرا انقلاب شد اساسا این
بوده که یک توسعه نا موزون و حساب نشده ای را در ایران به وجود آوردند که
باعث فشار اقتصادی و طبقاتی شد و مسئله عدالت اجتماعی برای بخشی از مردم
مهم شد. و شکاف طبقاتی آن را به یک مطالبه اساسی تبدیل کرد و در سالهای پس
از انقلاب جامعه ایران به لحاظ فرهنگی متکثرتر شود در حال یک گذار جبری به
سمت مدرنیته طبقاتی میشود و طبقه متوسط جدید تشکیل میشود آنگاه طبقه
متوسط حاملان دموکراسی و توسعه و دارای تفکر اصلاح طلبی خواهند بود و
جمهوری اسلامی را دوباره به اردوگاه غرب بر میگردانند و در آن هضم خواهد
شد.
برای اینکه مومنین و انقلابیون تحریک نشوند گاهی لازم است دینی حرف زده شود ولی از دین حرف زده نشود . یعنی ضوابط دین به عنوان ملاک یک انقلاب و یک حکومت و دولت مطرح نشود ولی از ادبیات دینی از نوع محافظه کارانه آن البته برای آرام نگه داشتن جامعه و کنترل تدریجی آنها استفاده شود.
اگر در زمان شاه از منظر درست وارد قضایا می شدند میتوانستند بحران بیکاری و فقر و اعتیاد و طلاق و ناکارآمدی حکومت شاه را که منجر به بحران اعتماد اجتماعی شده را به درستی مدیریت کرد تا به انقلاب منجر نشود و رژیم شاه قابل اصلاح بود و شاه میتوانست سرنگون نشود و صرفا کمی دموکراتیک شود و کار به دست اسلام گراهای انقلابی نیفتد و دولت بزرگ و جامعه مدنی کوچک عرصه عمومی نحیف، طبقاتی نبودن جامعه و فقدان حزب های لائیک و حرفه ای باعث شده بود که یک جامعه توده ای و نیمه توده ای تشکیل شود و سپس آن سیری که غرب ایجاد کرده بود برای اینکه به عنوان مثال زنان و جوانان تحت عنوان توسعه علم و ارتباطات و سبک زندگی غربی و این گونه مسایل یک سرمایه آماده ای را ایجاد کند برای تظاهر به توسعه و دموکراسی و عملا و باطنا تعمیق وابستگی ها ، چگونه به بن بست رسید و شکست خورد.
پس از انقلاب نیز تصور کردند که انقلاب می شود و یک قانون اساسی بر روی کاغذ نوشته می شود اولا اسلامیات و ولایت فقیه و ابعاد انقلابی و مردمی وجمهوری حقیقی قانون اساسی به تدریج ضعیف شود و اگر نتوانست حذف شود کاری کنیم که ساختار حقوقی قانون اساسی به لحاظ حقیقی قابل سوء استفاده بماند و محتاج یک سری اصلاحات غربی است ولی ظرفیت دموکراسی غربی را در آن حفظ کنیم و سپس یک فکری به حال ساختار حقیقی حکومت کنیم که مانع دموکراسی غربی است و آن را باید به شیوه ای دموکراتیزه و غربی و لائیک کرد.
حتی بر روی این مسئله مانور دادند که همین امکان انتخابات در جمهوری اسلامی یک ظرفیتی است تا بشود آن را از طریق بلوک های جدید قدرت کنترل کرد و بتوان با نفی جمهوریت با تفسیر اسلامی و نفی اسلامیت ، جمهوری اسلامی را تحریف کرد ، منحرف کرد و بازی داد و نباید اجازه بدهیم که حکومت یکپارچه شود و به دست امام خمینی و خط امام و ولایت فقیه ( که اسم این را اقتدارگرایی ایدئولوژیک توده گرا نامیده بودند و می نامند) بیفتد و باید تحت عنوان شفاف سازی و نقد و شعارهای به ظاهر درست عملا افکار عمومی را گیچ کرد . و چون در ایران یک تجربه انباشته از نوع غربی درباره حزب و متصل به نظام بلوک های سرمایه داری نداریم . بنابراین احزاب کم ، منفصل از توده ها و اصناف ، و به اصطلاح نخبه گرا بودند .
سازماندهی سیاسی و کادر سازی ضعیف است احزاب صرفا بیانیه ای و تزیینی هستند و عملا به نام حزب باند بازی و جریان های فشار بی هویت وجود دارند که در زمان انتخابات میتوانند به عنوان یک ماشین رای جمع کن وارد صحنه شوند . و بایستی اینها را به پایانه های قدرت تبدیل کرد که از خارج از کشور بتوان حکومت و دولت انقلاب را کنترل کرد و یک تشکیلات و سازماندهی قوی را به وجود آورد. معنویت و دین داری هم به عنوان یک سرمایه اجتماعی بزرگ را در ایران بایستی به رسمیت شناخت و برای بقای خود و جریان های غیر دینی و ضد انقلابی باید از این سرمایه اجتماعی استفاده کرد و با آن درگیر نشد .
خوب شعار مدرنیته و توسعه و تکثر ، دموکراسی و از این قبیل مسائل به
عنوان الفاظ تبلیغاتی مورد توجه دشمن قرار داشته و دارد . این تعابیر
تبلیغاتی ترین و خوش استیل ترین ادبیات هایی است که برای توجیه رژیم شاه و
غرب و برای زیر سوال بردن انگیزه های مردمی ، الهی و حتی طبیعی ملت برای
انقلاب علیه استبداد و استعمار و استثمار همه با هم با نام خدا بود . چون
چپ ها بیشتر به وجه استثمار نظر می کردند ، ملی گراهای غیر وابسته به رژیم
بیشتر بر مسئله استعمار تکیه میکردند البته تعداد این افراد خیلی کم بود و
آزادی خواهان اقتضا می کرد بر مسئله استبداد بیشتر توجه شود . ایدئولوژی
این انقلاب اسلامی به رهبری امام بر هر سه مسئله استثمار ، استبداد و
استعمار توام با هم تاکید داشت و هر سه را هدف قرار داد ولی با جهت گیری و
مبانی اسلامی و نه غیر اسلامی و با حضور مردم و نه بدون حضور آنها . اینها
نکات بسیار مهمی بود .
این استدلال هایی مبنی بر اینکه : دلار های حاصل از فروش نفت زیاد شده و به درستی خرج نشد ، توسعه ناموزون بود و اینها دلایل وقوع انقلاب بودند ، تحریف قطعی انقلاب اسلامی است و این موضوعات هرگز علت وقوع این انقلاب نبود. البته همه اینها در ذیل آن ستم و استثمار و تحقیر این ملت نقش داشت ولی مسئله این نبود که این ملت قرار بود با خواست آمریکا و شاه توسعه یافته و متمدن و پیشرفته یا مرفه شود و بعد بالا آوردند و ظرفیت آن مقدار توسعه را نوشتند و یا این استدلال که این فضای باز مربوز به کارتر بوده و دموکرات های آمریکا میخواستند که ایران دموکراتیزه شود و آزادی هایی داده شد و این مسائل باعث به وقوع پیوستن انقلاب شد. به عبارتی آنها میخواستند که انقلاب اتفاق بیفتد.
و یا این استدلال که روشنفکر ها ، چپ ها و یا ملیون و یا چریک های گروه چریکی اینها بودند که انقلاب کردند. به عبارتی انقلاب را امام خمینی دزدید . روحانیون و امام خمینی نگذاشتند و به ما و روشنفکران و مردم دروغ گفتند و ما را فریب دادند. ما نمیدانستیم جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی چیست. و مردم نیز متاسفانه روحانیت را بیش از اندازه قبول داشتند و مجموعا باعث شد که همه ما دور و فریب خوردیم. این ها همه دروغ هایی است برای ارائه به افکار عمومی و برای فریب افکار عمومی امروز بیان میشود و قبلا هم گفته میشد.
زمانی که از داخل به آمریکاییها گفته میشد که یک قدرتی تلفیقی بین بختیار و ملی گراهای غرب گرا به اصطلاح یک جریان خمینی به وجود بیاوریم تا آخرین لحظه آمریکاییها با این موضوع مخالفت کردند و معتقد بودند که نباید اجازه داد که امام خمینی و تیم و جریان فکری او وارد حکومت و دولت شود . این افراد را اگر شد بایستی سرکوب کرد وگرنه باید آنها را مهار کرد.
پول نفتی که وارد کشور شده هرگز به جیب این ملت نرفت و خرج توسعه این کشور نشد. خرج طبقاتی شدن و سوء استفاده و فساد اینها شد. خود مستشار های آمریکایی ، انگلیسی ، اسراییلی در جهت غارت بیشتر این مردم از این پول نفت استفاده و مصرف میکردند. درباریها و حکومت و باند شاه از این پول استفاده میکردند. این پول در جهت پیشرفت ملت به کار نرفت ، توسعه ای در کار نبود که بخواهد موزون یا ناموزون باشد و مقداری زرق و برق زدن به ظواهر برای بقای حکومت بود.
اینکه انقلاب را چپها یا ملیون یا منافقین یا روشنفکران غرب گرا و این قبیل افراد به وجود آوردند و امام آمده این انقلاب را از این افراد دزدیده است. این موضوع از آن دروغ های مسخره ای است که خودشان و ارباب هایشان همیشه اعتراف میکردند که چنین چیزی نبوده و این قدرت امام و اعتماد ملت به امام و روحانیت انقلابی و (البته نه همه آن روحانیت) بوده که انقلاب را ایجاد کرده است.
این افراد از اول هم میدانستند و الان ادعا میکنند که امام حرفش را تغییر داده در نجف یک چیزی گفته و در پاریس چیز دیگری و در ایران نیز یک چیز دیگری گفته است اگر کسی اگر به دیدگاههای امام مراجعه کند متوجه میشود که این حرفا کاملا دروغ است. مسئله ولایت فقیه را که امام از قبل از شروع انقلاب در نجف مطرح کرد. امام با پرچم حکومت اسلامی و ولایت دینی و با پرچم مبارزه با آمریکا و صهیونیسم و استبداد و استثمار و نه شرقی نه غربی از اول حرکت خود را آغاز کرد و ملت نیز صرفا دنبال و پیرو امام بودند نه این که بعد امام آمده باشد و انقلاب را از آنان دزدیده باشد یا به کسی دروغ گفته باشد یا کسی را فریب داده باشد.
این افراد خیلی جستجو کردند و یکی دو جمله از امام پیدا کردند که ببینید امام به مردم هم وعده دروغ داد . یکی از این جملات که خیلی مشهور است و در این چند سال به طور مداوم در رسانه های ضد انقلاب پخش کرده اند که امام وقتی وارد ایران شد در بهشت زهرا گفت که ما آب و برق و اتوبوس و همه چیز را مجانی می کنیم. در حالی که امام اصلا این را نگفته. جمله امام را بروید ببینید:
امام تصریح میکند که : این انقلاب ما یک انقلاب مادی محض نیست ، مسئولیت های مادی – اجتماعی در برابر حقوق اقتصادی ملت و پیشرفت مادی دارد اما ، هدف اصلی و نهایی ما منحصر در این حرف ها نیست و عینا تعبیر امام این است که راضی نباشید به اینکه صرفا اتوبوس و برق و آب را مجانی کنیم بلکه مسئله اصلی بالاتر از این حرف هاست. مسئله رشد الهی ، معنویت ، تکامل وتعالی اخلاقی و روحی معنوی این ملت است که از پیشرفت مادی نیز مهم تر است و هردوی اینها جزیی از اهداف انقلاب است. این افراد جز با تحریف و دروغ و تهمت واقعا حرفی در این قضایا نداشتند و نگفتند .
اینکه هدف ما توسعه علم و ارتباطات بوده هم اکنون آثار آن را میتوانیم ببینیم . انقلاب اسلامی بیش از تمام دوران رژیم شاه در سخت ترین فشارها ، ده ها و صد برابر آن در جهت پیشرفت علم و ارتباطات و همین طور مردم سالاری و دموکراسی واقعی اقدام کرد و مردم سالارترین انقلاب در تاریخ معاصر و در کل تاریخ بوده است میتوانید این موضوع را به ببینید، کدام یک از انقلاب های فرانسه و روسیه و انگلیس و دیگران اساسا و حقیقتا مردمی بودند؟ اصلا آنچه به عنوان انقلاب انگلیس گفته می شود شورش سرمایه داری جدیدی بود با رهبری هلندی ها و طبقات اشراف در انگلیس علیه شاه برای موازنه قدرت بین اشراف جدید و دربار.
آنچه که به عنوان انقلاب آمریکا می نامند ، جنگ فرانسه و انگلیس در قاره آمریکا بر سر مستعمرات بود. که فرانسه در یک سری از جنگهایی در اروپا و آفریقا و آسیا شکست هایی از انگلیس خورده بود ، که این شکست ها را در آمریکا جبران کرد و از آنان پشتیبانی کرد و انگلیسی ها و اروپاییان مقیم آمریکا با کمک فرانسوی ها با انگلیس درگیر شدند و مستقل شدند یعنی مستعمره نشینان انگلیسی و غربی از مادر یعنی لندن با کمک فرانسه جدا شدند .
این صرفا یک جنگ قدرت و ثروتی بود و انقلاب محسوب نمیشده. نه در انگلیسی واقعا انقلابی بوده و نه در آمریکا. وصرفا جنگ استقلال و جنگ قدرت جنگ داخلی است بین سرمایه داران اروپایی و باندهای قدرت بر سر تقسیم ایالت ها و سرزمین های آمریکای شمالی و مرکزی و جنوبی بود. اینها انقلاب نبودند . هیچ کدام به این معنا انقلاب مردمی نبودند .
این انقلاب اسلامی ایران بود که با اینکه ادعای دموکراسی و توسعه با تفسیرهای مادی نداشت ولی حتی با ملاکات مادی هم در دموکراسی وتوسعه از همه آنها بیشتر و پیشتر و سریعتر رفت. اینها با ادبیات های دموکراسی و توسعه و از این قبیل به جنگ با ارزش های انقلابی آمدند و می آیند. و یا وقتی که راجع به حزب و احزاب صحبت می کنند مراد آنها از احزاب ، احزاب مردمی و واقعی و انقلابی نیست که در تمام دوران شاه این افراد ، احزاب و گروه ها و جریان های انقلابی و مردمی و اسلامی را سرکوب و قتل عام و شکنجه میکردند .
مقصود آنها از جامعه مدنی و حزب مدرن و نخبگان و از این قبیل مسائل ، همان کسانی است که در قالب فراماسونری و بعد در قالب های دیگری ، برای کسب و حفظ قدرت در ایران، و برای غارت کشور کادر سازی کردند ، سازماندهی کردند . و هنوز هم با همین شعارهای جامعه مدنی و احزاب واقعی و از این قبیل مسائل به صحنه نگاه می کنند و میخواهند عمل کنند.
مجموع جریان هایی که در برابر انقلاب اسلامی و امام ایستادند ، از همان اول تا امروز ، یک بخش بقایای شاه و رژیم شاه بودند که هنوز هم فعال هستند خصوصا در خارج از کشور در ماهواره ها و جریان های مختلف ، یک عده انقلابیون غیر مسلمان و چپ و راست بودند که تعدادشان بسیار کم بود ، اساسا پایگاه اجتماعی و توده ای نداشتند من جمله : مارکسیسیت ها و بعضی از ملی گرا ها و لیبرال های لائیک، که اولا هرگز به اندازه امام و پیروان امام در انقلاب نقش نداشتند و جدی نبودند.
یک بخش دیگر عفرت طلبان و فسقه که جریان ها و طبقات فاسدی بودند خصوصا اشراف ، کسانی که قبل از انقلاب به راحتی دزدی میکردند و در عیش و نوش و آزادی کامل بودند و باز هم میخواستند مثل گذشته در عیش و نوش و آزادی کامل باشند و عیش و عترت داشته باشند ، حلال و حرام نمیشناسند ، جامعه را به سمت فساد و وابستگی و مصرف زدگی ببرند.
خط فکری شان هم در آن زمان هم در حال حاضر همین بوده و هست. با ادبیات های مختلف با ارزش های انقلاب اسلامی مبارزه کردند و مبارزه می کنند . یک عده هم جریان های تکاثر گرا و افزون طلب ، جریان هایی که ثروت های بزرگ در اختیارشان بود و هنوز هم در شبکه های اقتصادی ، در پیوند داخل و خارج فعالند و مسئله اصلی شان منافع مادی خودشان هست.
این افراد همه با انقلاب اسلامی درگیر بودند و هستند و همگی توسط آمریکا و دشمنان خارجی ، انگلیسی ها و صهیونیست ها ، اروپا و فرانسه ، مدیریت و رهبری می شوند و با یکدیگر همکاری می کنند ، و مجموعا در این سالها چند موج ایجاد کردند که بتوانند در داخل حکومت ، با ادبیات به ظاهر مذهبی و حتی انقلابی ، با کمک بخشی از عناصری که سابقه مبارزات مذهبی هم قبل یا بعد از انقلاب داشتند.
یک جریان های وابسته ، ترسو ، غیر انقلابی ، سازش کار ، میانه رو چه لیبرال ، چه مذهبی و چه بهتر که لیبرال مذهبی باشند . در واقع ماتریالیست شده های همچنان نماز خوان و علاقه مند به شخص امام و انقلاب که دیگر معتقد و وفادار به ارزش های امام و انقلاب نیستند ، افرادی ترسو ، ضعیف التفس ، مسلمانان غیر انقلابی و مسلمانان انقلابی غیر انقلابی شده و تغییر ایدئولوژی داده های بی نام . این یک طیف وسیعی است که میبینید همه این افراد با هم در آن حضور داشته اند ، از اول انقلاب تا الان گاهی افراد و مصادیق آن عوض شده اند ولی خط آنان ، حرفهایشان تغییری نکرده و صرفا آدم هایش عوض شده اند ، البته در درون جبهه انقلاب اسلامی نقاط ضعفی بوده و هست.
هر وقت توانستیم بر این نقاط ضعف فائق بیاییم ، جلو رفتیم ، و هر وقت نتواستیم ، درجا زدیم و گاهی احیانا عقب رفتیم ، مثلا اختلاف های سلیقه ای و روشی را تبدیل به ستیز کردن ، ضعف و گاهی فقدان گفتگوهای سالم انتقادی بین نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی ، ضعف های اخلاقی ، سوءظن ، عدم مدارا در چهارچوب اصول ، منفعت طلبیهای مادی، اصالت دادن به قدرت و ثروت ، منافع ، ریاست ، قدرت طلبی باندی ، حب و بغض های شخصی و نه انقلابی و مکتبی که گاهی ممکن است با پوشش انقلابی مطرح بشود ، ضغف مدیریت جریان های همفکر انقلابی که باعث میشد اتحادیه های ضعیف و شکننده بین انقلابیون به وجود بیاید و گاهی نیروهای ما به جای دشمن صرف خودمان بشود ، این ها ضعف هایی است که وقتی تقوای کافی سیاسی – انقلابی نباشد خیلی از انقلابیون هم دچار آن می شوند.
مسئله دیگری که نسبت به آن نباید غفلت کرد فقر نرم افزاری در مواردی بین بخش هایی از نیروهای انقلاب اسلامی که در طول سی و چند سال گاهی نتوانستند مسائل را درست تحلیل کنند و به ریشه های تحلیلی مکتب گره بزنند است ، شعور سیاسی – اجتماعی ، درک درست جبهه دوست و دشمن ، درک اولویت ها و تهدید های اصلی ، اینها مسائلی است که در آن نبوده وباعث شده ضرباتی خوردیم.
دشمن همیشه به دنبال افرادی است که ظاهر مذهبی و حتی سابقه انقلابی داشته باشند این ها تنها کسانی هستند و بهترین موقعیتی که اط طریق آنها می شود دوباره ایدئولوژی غیر انقلابی و ضد انقلابی وارد حکومت شود با این هدف که جمهوری اسلامی را در اردوگاه غرب هضم کند. و در آن چهارچوب فعال کند اگر نشود آن را از بین برد. تحت اینکه هم سازش با آمریکا بد است ، هم تقابل با آمریکا بد است. به دنبال یک چیزی باشیم که همکاری با آمریکا در چهارچوب منافع آنها با ترک مبارزه در برابر آنها.
اینکه بدون حل و فصل مسائل فکری و عملی و اهداف و شعارها ، همه با هم متحد شوند. یک اتحاد توام با توهم ، که مشخص نیست اتحاد بر سر چه و بین چه کسانی است ؟ اتحاد و وحدت بین نیروهای همفکر و مومن و انقلابی در مسیر حرکت اسلامی_انقلابی باید باشد والا اگر آن گونه اتحاد ها بود ، امام هم باید با لیبرال ها و منافقین ، جبهه ملی و نهضت آزادی و حتی سلطنت طلبان و کمونیست ها و همه باید اتحاد می کرد ، حتی قبل از انقلاب نیز میشد با خود شاه وحدت کرد. و لذا شما میبینید این ایام کسانی هستند که میگویند : شاه نیز قابل اصلاح بود ، انقلاب ضرورتی نداشت و میشد انقلاب نشو و ما تند رفتیم ، خود شاه هم اجازه نداد که اصلاح بشود و از این قبیل حرف ها. یعنی باز هم مشکل از طرف ماست والا شاه و رژیمش نیز خیلی فاسد نبودند .
گاهی کسانی از طرف دشمن حرف می زنند ، به جای اینکه ملت را هشیار کنند میخواهند آنها را در خواب غفلت فرو ببرند.. خود غرب اکنون دارد ما را تهدید نظامی می کند با این وجود میگویند نه چنین چیزی نیست و غرب تهدید نظامی نمیکند و این تهدید ها توهم است خوب خود او دارد میگوید، از این طرف کسانی دارند وکیل مدافع می شوند که نه چنین چیزی نیست.
بالاخره این تیرهای سمی در طول این سی و چند سال همواره به سوی اصول انقلاب اسلامی ، حرکت امام و خط اصیل انقلاب شلیک شده . و گاهی متاسفانه توسط کسانی که خودشان در جبهه انقلاب بوده اند ، زحماتی کشیده اند ، ولی به تدریج تجدیدنظر می کنند ، تغییر ایدئولوژی می دهند و اعلام نمی کنند . خودشان هم گاهی شاید متوجه نباشند و این نفسانیت افراد هست که با آنان این کارها را میکند ، کاری میکند که خودمان ، خودمان را گول بزنیم .
دشمن از هیچ چیز نگذشته و نخواهد گذشت . و حتی میگویند از معنویت و دین داری به عنوان یک سرمایه اجنماعی نگذریم و روی آن برنامه ریزی کنیم که در جهت منافع ما به کار افتد.
بحث عدالت مطرح میشود : درست است ، عدالت مهم است ولی عدالت انضمامی و واقعی و غیرکلی ، همین عدالتی است که در ذیل سرمایه داری و توسعه به سبک سرمایه داری به وجود می آید . شما می بینید که کمک کم کم شعار عدالت هم مسخره می شود و داده نمیشود. و اینها همه خط قرمز های انقلاب اسلامی است .
استقلال ، آزادی ، جمهوریت با تفسیر اسلام ، ضوابط اسلام ، عدالت خواهی ، این ها همه اصول اساسی انقلاب اسلامی است. و همیشه که این ها را علنی و صریج که زیر سوال نمی برند. به قول معروف می پیچانند. مثلا آزادی را به جای اینکه برخورداری از حقوق اسلامی ، حقوق انسانی با تعریف اسلام ، تعریف شود . کم کم برمیگردد به این موضوع که آزادی یعنی حق متفاوت بودن به هر شکل و با هر چیزی ، محدود در هیچ اصول و مبنایی نشدن ، استقلال مطلق فرد ، و این را بگویند خدادادی است و بعد آزادی را در حقوق آزادی اندیشه ، بیان ، قلم ، آزادی حزب ، آزادی در انتخاب سبک زندگی ، حقوق بشر و حفاظت از آن با این تفسیر که یک حقوق بشر و آزادی تعریف کنیم که مقبول همه جهانیان باشد و از این قبیل مسائل. جهانیان چه کسانی هستند؟
جهانیان یک بخش اعظم بشریت هستند که آزادی و حقوق شان توسط قدرت های استکباری و استبداد و مستبدین وابسته به آنها معمولا پایمال شده ، و آن تعریفی که از آزادی و حقوق بشری که غرب ارائه می دهد در جهت نفی ارزش های الهی و حاکمیت خودشان بر جهان است ، والا آزادی حقیقی به ملت هایی که تحت قدرت آنها هستند هرگز ندادند و نخواهند داد ، چنان که در ایران قبل از 57 شما دیدید تا مصر امروز و هر کشوری که حکومتش به آنها وابسته است و یا مستقیم تحت قدرت آنهاست . در اینجاها صحبتی از آزادی و حقوق بشر مطرح نیست.
در آنجا نمیگویند که ایران ملک مشاع همه ایرانیان بوده است . در زمان شاه این حرف ها را هرگز نزده اند. در آنجا هرگر نگفتند تکثر فرهنگی باشد و هیچ تفکری حق انحصاری در فرهنگ سازی ندارد . نه در زمان شاه و نه در زمان هیچ کدام از ژیم های وابسته به آمریکا و غرب نگفتند و نمی گویند هیچ قدرت و اختیاری جز از طریق دموکراسی و رای مردم مشروعیت ندارد. در کشوری این حرف ها را می گویند که همه پایه های قدرت با رای ملت بر سر کار می آید و تکثر واقعی در چارچوب قانون وجود داشته است. البته دارای قوت و ضعف بوده است .
کسانی که منافع ملی را با تفسیر مادی از زمان مهندس بازرگان تا به امروز اصل می کنند . و بعد می گویند زندگی مسالمت آمیز با جهانیان یا تنش زدایی ، اعتمادسازی ، صلح جهانی و در برابر آن کلماتی همچون ماجراجویی و انزوا و رویارویی با همه جهان و رادیکالیزم و افراطی گری و تندروی که حتی در جهت منافع و مطالبات ایران که میگویند این ها درست نیست ، خلاف عقلانیت است ، اجتماعی و بین المللی است و فقط پیشرفت و توسعه و کسب ثروت هدف است و آن هم در جهان فعلی جز با هضم شدن در قدرت و ثروت و بلوک سرمایه داری یعنی جز بازگشتن به دامان ارباب سابق (امریکا) امکان ندارد.
عملا تمام شعارهای امام و انقلاب اسلامی را میخواهند جوری تفسیر کنند که با انزواطلبی و ماجراجویی و فقدان عقلانیت و تندروی و رادیکالیزم و ایجاد تنش و این قبیل حرفها معادل شود در واقع امام و انقلاب با شعارهایش باعث شد که اعتماد جهانی از ما سلب بشود .نه اینکه سلب اعتماد از آمریکا شود. سپس با کلمات و ادبیات رسانه ای و روشنفکری اصل مردم سالارترین حکومت و انقلاب را که انقلاب امام خمینی بود و سریعترین پیشرفت مادی را با وجود همه جنگ ها و تحمیل ها و تحریم ها و ترور ها به وجود آورد . متهم میکنند که این ها نمی گذارند دموکراسی در ایران اجرا شود و با هم دنیا نیز دعوا دارند . و هدف ما از اصلاحات و رفرم ، یکی دموکراتیزه کردن حکومت و پاسخگو کردن قدرت و مشروع کردن آن است و یکی ایجاد توسعه پایدار متوازن جامع در همکاری با جامعه جهانی و در داخل نیز تقویت و گسترش طبقه متوسط ، تامین اجتماعی و مشارکت نهادینه جامعه در قالب احزاب و جامعه مدنی .
این شعارها هم شعارهای به اصطلاح روشنفکرانه است که در علوم اجتماعی تئوریزه شده با مبنای غربی و لیبرال سرمایه داری. خط مشی حزبی و فعالیت سیاسی شان هم این است که راهبرد ما براندازی نباشد چون نسبت به هزینه اش نمی ارزد و ما نمیتوانیم آنها را براندازی کنیم . بلکه تحت عنوان راهبرد سیاست ورزی اصلاح طلبانه مداوم ، استفاده از همه ظرفیت ها و فرصت ها برای اینکه برنامه ها و اندیشه های غربی کردن ایران و بازگشت به دامان آمریکا و غرب را پیش ببریم . دیگر اینکه یک رویکرد اجتماعی را اتخاذ کنیم که راه ارتباطات با بدنه نیروهای اجتماعی را شناسایی کنیم و فعلیت به آنها بدهیم و نیروهای اجتماعی را در جهت برخورد با ولایت فقیه به نیروی سیاسی تبدیل کنیم. دیگر اینکه با حرکت های همسو در رده های مختلف ائتلاف کنیم ولو اعلام نشده و اندیشه سازمان یافته انقلابی را که به قدرت رسیده و در این 35 سال جمهوری اسلامی پایه اصلی قدرت بوده است یعنی مسئله خط انقلابی ولایت فقیه این را از داخل محاصره کنیم در یک ائتلافی که از بیت فلان مرجع تقلید تا گروه کمونیست ها و چریک های فدایی و منافقین و از انجمن حجتیه تا سرمایه داری وابسته و تا بعضی از انقلابیون فرسوده ورشکسته خود محور ، همه اینها را فرا بگیرد. شعار انتخابات آزاد مطرح می شود به این عنوان که آزاد از قانون اساسی و آزاد از ضوابط اسلامی .
مراد از انتخابات آزاد ، آزاد از دخالت های غیر قانونی ، آزاد از مافیاهای ثروت و قدرت ، آزاد از ایدئولوژی مادی ، آزاد از دخالت بیگانگان است . این انتخاباتی است که قانون اساسی ما به رسمیت شناخته است و با همین انتخابات نیز همه این افراد در این سی و چند سال به سر کار آمدند چه آنهایی که مخالف این ارزش ها بودند یا بعدا شدند و چه آنهایی که مخالف این ارزش ها نبودند و بعدا نیز نشدند. یک وقت انتخابات آزاد از قانون اساسی و آزاد از ضوابط اسلامی است . این انتخابات آزاد در واقع انتخابات در جهت اعاده استبداد و استثمار به کشور بوده و مطرح است.
این برای حذف مردم و رای مردم مسلمان انقلابی از صحنه است. همین ملتی که دیروز دوباره در 22 بهمن دیدید که با چه حجم عظیم و بی سابقه ای در جهان به میدان آمده اند این افراد تحت عنوان اینکه ما میخواهیم تعامل جهانی و صلح جهانی را ایجاد کنیم وبا جنگ طلبی و نظامی شدن و امنیتی شدن فضا مخالفت کنیم و این ها را تعدیل کنیم و در داخل نیز یک ارتباط سازمان یافته با اقشار مختلف در درون جامعه برقرار کنیم تا بتوانیم توده ای سازمان یافته ایجاد کنیم و به عنوان یک اهرم فشار و مقاومت جهت بدهیم در برابر ولایت فقیه و انقلاب اسلامی این خطی است که این افراد از ابتدا یعنی از دهه 60 تا به امروز دارند طی میکنند و با همین تفکر و خط آمده اند. این ها حرف های تازه ای نیست . این ها بارها امتحان شده . و باز هم امتحان میشود.
اساسا یک اصلی است در حوزه فلسفه تاریخ که دوستان بایستی به آن دقت کنند . خیلی وقت ها یکسری مفاهیمی است که به طور مداوم به شکل های مختلف بازسازی میشود و ایدئولوژی و مکتب انقلاب ، مکتب اسلامی ، انقلاب ، مکتب اهل بیتی در این انقلاب ، یک مکتبی نیست که پیر و عقیم باشد . یک مکتب جوان تمدن ساز اجتهادی ، دائما نو شونده مبتنی بریک عقلانیت اسلامی است. عقل ورزی بر اساس ارزش های اسلامی است . که خود آن ارزش ها نیز در ذات و بنیاد خود عقلانیست.
مکتب درست پیر نمی شود ، ایدئولوژی های چپ و راست پیر شدند تا خودشان مجبور شدند بگویند دوران ایدئولوژی گذشته است. راست گفتند ولی همین کسانی که می گویند دوران ایدئولوژی گذشته است خودشان هم یک ایدئولوژی مادی دیگری را طرح کرده اند. باید به آنها نیز گفت که دوران ایدئولوژی مطلقا با شمول ایدئولوژی خود شما هم گذشته است.
آنهایی که شعار گلوبالیزیشن غربی و لیبرال سرمایداری دادند ، قبل از آنها گلوبالیزیشن چپ سوسیالیستی و کمونیستی دادند و آنهایی که از گل و بلبلیزیشن در داخل کشور سخن میگویند که بهانه نفوذ غرب در کشور باشد ، و حذف انقلاب و ارزش های انقلاب .آنها توجه کنند که یک ایدئولوژی اگر غلط باشد ، در اوج غرور جوانی اش نیز غلط و بی پایه است . و اگر درست باشد ، همیشه درست است . ممکن است یک وقتی سرکوب و از صخنه حذف شود ، اما از مسیر و صحنه حقیقت حذف نخواهد شد . چنان که در مفهیم علمی و هستی شناسی نیز همین گونه است در عرصه نه فقط سیاست در عرصه علم نیز همین گونه است.
در اینجا یک مثالی را عرض میکنم : این نظریه که تحت عنوان اعتقاد به اتم و ذرات که سابقه آن حداقل آنچه به طور مکتوب در غرب نوشته شده به دو هزارو چند صد سال پیش برمیگردد حداقل آن چیزی که در کتوب نوشته شده، از قبل ارسطو کسی مثل لوسی بیوس مسئله اتم و ذرات نهایی را مطرح میکند . بعد از ارسطو این موضوع نفی شد قرن ها گذشت . دوباره در قرن های اخیر این موضوع مطرح شد ، قبول شد و حاکم شد و مبنایی برای بسیاری از مفاهیم علمی شد.
در حوزه سیاست و تفکر مکتبی هم همین طور است . این موضوع که چه کسی کی حاکم میشود دلیلی بر حق بودن آن نیست و وقتی سرکوب شد معنی آن این نیست که ناحق بوده است . یک زمانی بر جهان اسلام نظریه اقتصادی کعب الاحبار توسط خلیفه تایید و حاکم شد ، ادبیات و ایدئولوژی ابوذر و سلمان و مقداد و بلال و اهل بیت حذف شد ، سرکوب شد ، نابود شد ، اما این بدین معنی نبود که آن حرف پیر و غلط بود . این عقلانیت مارکسیستی و سرمایه داریست که مبتنی برایدئولوژی و ایدئولوژیک است و عقیم وناقص است و این ها کهنه می شود ، عقلانیت اسلامی و توحیدی که مبنای فطری و الهی دارد کهنه نمیشود .
به خاطر دارید بر سر مسئله برابری طبقاتی ، حالا آن کسانی که سنشان بیشتر است و یادشان است که هنوز جریان چپ و مارکسیستی قوی بود در جریان روشنفکری و دانشگاهی ما. ماارکسیست اساسا برای مبارزه با سرمایه داری بنا شده بود ، خیلی مشخص و مصداقی هم صحبت میکرد و علیه سرمایه داری سخن می گفت. در آن زمان بعضی افراد ایراد میگرفتند که اگر اسلام واقعا بر علیه سرمایه داری است ، چرا خیلی مصداقی و مشخص و بر اساس عدد و رقم حرف نزده است؟ پاسخ این پرسش روشن است : برای اینکه ملاکی که اسلام بدان توجه میکند ملاکی است که در همه زمان ها و به اشکال مختلف ظهور می کند. و کهنه نمی شود ولی مارکسیسم با نابودی و یا ضعف سرمایه داری تاریخ مصرف داشت و تمام میشد و پیر میشد . اما اسلام وقتی تعبیر مستضعف و غنی و فقیر و استضعاف و استکبار را مطرح می کند ، برای همه زمانها و مکانها سخن میگوید .
مارکسیست ها ادعا می کردند یک بیماری به نام سرمایه داری وجود دارد ، ما طبیب آن هستیم و میخواهیم آن را درمان کنیم. اسلام گفت درست است آن یک بیماری است ولی شما طبیب آن نیستید ، خود شما نیز یک درد و بیماری دیگری هستید و لذا اینکه مارکسیزم و اسلام دو طبیب برای مبارزه با بیماری سرمایه داری بودند . و اسلام چیزی بین مارکسیزم و سرمایه داری بود . هرگز این گونه نبود. عقلانیت اسلامی ، عقلانیتی که اسلام برای جامعه سازی ، برای سیاست اقتصاد می گفت ، می گوید و خواهد گفت ، غیر از تئوری هایی است که مارکسیست ها و سرمایه داری مطرح کردند و بارها آن را تغییر دادند ، همه این جریانات برای همه ادعاهایشان ، ادعای علم و غلمی بودن کردند ، چنان که امروز به ما می گویند این روش های انقلابی غیر علمی بوده است و بایستی علمی عمل کرد.
مارکسیست ها میگفتند : مارکسیزم علم مبارزه و علم تاریخ است . سرمایه داری غرب به مارکسیست ها میگفت :که ماکسیزم علم نیست چرا که علم اساسا کار جهان سرمایه داری است. دیکتاتوری پلوتاریا بوروکراسی ظلم به بقیه مردم است و این باعث شکست شرق میشود . از آن طرف نظام سرمایه داری در واقع مارکت اکونومیک اقتصاد بازار ، اقتصاد بدون عدالت و بدون اخلاق بود و هست . میینید این هم شکست غرب شد، دموکراسی مدرن که خودش لیبرال دموکراسی ایدئولوژی تمام عیار دیکتاتور بوده و هست.
بعد از آن دموکراسی پست مدرن مطرح شد توسط افرادی همچون ریچارد رویتی و دیگران که دموکراسی فقط روش باشد، که دوباره اینها نهایت حرفی بود بعد از شکست های فراوانی که لیبرال – دموکراسی در نظر و عمل خورد ، این افراد ادعا میکردند که اسلام و دین نمیتواند روی پای خود بایستد . اولا که این افراد – آقای خمینی- نمی توانند انقلاب کنند و اگر انقلاب کنند ، پیروز نخواهند شد ، و اگر هم پیروز شوند نمیتوانند مدیریت کنند.
روحانیون انقلاب میکنند مثل همه انقلاب های دیگر و در آخر کار را به دست خودمان میسپارند و کار را از آنها میگیریم اینها تحلیل های کمونیست ها ، منافقین ، لیبرال های مذهبی و غیر مذهبی بودند. اینکه ما از آخوند و مردم استفاده می کنیم و بعد قدرت به دست خودمان است و اینها ماندگار نیستند.
انقلابی بودن را باید با سرم به این ایدئولوژی پیر شده تزریق کرد چرا که خودشان انقلابی نیستند ، جهان جدید بر اسلام پیروز شده است و دوره اسلام به پایان رسیده است. ولی تصور اینکه چیزی به نام عقلانیت اسلامی – انقلابی مطرح است که فضای عمل عقلانی بر اساس مبادی و غایات اسلامی با مشارکت فعال مردم ، بر اساس ارزش ها و روش ها یعنی عقل عملی و عقل نظری ( هر دو) نه بر اساس عقل عملی ارسطو و نه عقلانیت لیبرال امثال ماکس وبر و نه آنچه به عنوان عقلانیت مارکسیستی و علم چپ نامیده می شد ، هیچ کدام از اینها.
تفکر توحیدی ، هدف و قسط و تهذیب و رشد و تعالی مادی و معنوی و تکیه به مردم و اعتماد به خدای متعال . این ها اصلا در دنیا شناخته شده نبود ، مسخره می شد چنان که صرفا از همین ایدئولوژی و مکتب ضربه دیدند و بعد کسانی که یک زمانی ادعای چپ می کردند ، یک عاقل مسلمان در قرن 21 چگونه میتواند رفتار خود را توجیه کند و عمل خود را موجه کند و موجه جلوه بدهد.
آیا مبتنی بر تعالیم اسلامی میتواند فضای عمل درست کند و در آن فضا عقل ورزی کند و تمدن بسازد . این ها را که این افراد قبول نداشتند و هنوز هم قبول ندارند ، آنهایی را هم که قبول دارند میگویند مخالفند و میگویند نباید رخ بدهد. امکان آن وجود دارد ولی ما با آن مخالفت می کنیم. این که کسانی یک زمانی انقلابی و یا روشنفکر انقلابی ، چپ یا مذهبی بوده باشند و بعد شروع کنند ستایش از غرب.
همین چپهای سابق امروز میگویند جهان جدید و مدرنیته و فلان. در پیشگاه قدرت و اشرافیت حاکم بر انسانیت جدید ، این ستایش ها ، این تملق ها ، یک توطئه تاریخی است که سرمایه داری غرب در این مسیر آمده و علم و ادبیات و مذهب و هنر و سینما و فلسفه و حقوق بشر و دموکراسی و همه چیز را به استخدام در آورده است. این توطئه را جوانان انقلابی ما در دهه چهارم انقلاب اسلامی بایستی بشناسند که این انقلاب ظاهر و جهت تاریخ را تغییر داد اگر این را نتوانید بشناسید ، پس از تاریخ چه آموخته اید ؟ و چه خواهید آموخت؟ شما و ما تکنسین هایی هستیم که باید به آن رساله مکتب انقلاب به درستی عمل کنیم و گاهی عمل کردیم و گاهی عمل نکردیم.
نقش اسلام و مکتب ، نقش مسلمانان و مکتبی ها و انقلابیون ، این ها بایستی به صورت جداگانه ولی مرتبط به درستی تحلیل شود ، نقاط ضعف و نقاط قوت ما کجاست ؟ مکتب نقطه ضعف ندارد ، سراسر نقطه قوت است. انسان ، روشنفکران ، نقش بدی که بعضی از این افراد ایفا کردند ، بنا نیست حذف شود ، قرار نیست فکر ما حذف شود ، تفکر و تجربه حذف شود. ایدئولوژی و مکتب چنان که متفکران اسلامی میگفتند و میگویند ، مثل یک راهنمای طباخی و کتاب راهنمای آشپزی نیست که جزییات را به طور کامل به ما بگوید و عقل و تجربه ما و روشنفکری انقلابی و اسلامی تعطیل شود ، غذاهای مفید را مشخص می کند ، ماییم که باید این غذاها را بپزیم و تهیه کنیم و ابتکار کنیم . ما هستیم که باید به موقع مواد خام آن را تهبه کنیم و آن را بپزیم. همه این ها مسئولیت های ما و شماست.
ایدئولوژی و مکتب جای مسئولیت انسان و عقل و اراده و تجربه ما را نمی گیرد. این ها آمدند و مفهوم حکومت دین را تحریف کردند ، گفتند که دین اساسا برای حکومت نیامده ، دینداران اگر اکثریت هستند ، حکومت دموکراتیک خود به خود تابعی از ارزش های دینی میشود و اگر اقلیت هستند که حق حکومت ندارند. حکومت دموکراتیک بگوییم کافی است ،دیگر نباید دینی بگوییم .
همان اول انقلاب گفتند بگوییم جمهوری دموکراتیک ، مردم که مسلمان هستند عملا مفاد آن اسلامی می شود . یا وقتی دیدند امام و امت مردمی را قبول ندارند ، نهضت آزادی گفت که بگوییم جمهوری دموکراتیک اسلامی. منافقین و لیبرال های مذهبی ، چپ های مذهبی نیز همین را گفتند. امام مخالفت کرد . گفت هر فضیلتی که در دموکراتیک به دنبال آن هستید در اسلام وجود دارد ولی نقاط ضعف آن نیست ما دموکترایک نمی خواهیم. جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. اکثریت قاطع این ملت از همان روز اول تا به امروز به پای حکومت مردمی جمهوری اسلامی ایستادند.
بالاترین تعداد رای گیری را داریم هنوز شما قبول نمی کنید که ، مردم جمهوری اسلامی را علی رغم وجود انتقاداتی قبول دارند و البته حق دارند ، جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و شورای اسلامی را مثل شیمی اسلامی مسخره کردید و میکنید.ادعا کردید که هر کجا اسلام وارد حکومت بشود ، استبداد دینی قهری است ، هر دینی که باشد آزادی بقیه ادیان و مکاتب را نفی می کند ، در حالی که خودتان دیدید ، دین با رای ملت وارد حکومت شد و مبنای حکومت قرار گرفت ، و هر جا جمهوری اسلامی به سمت استبداد تمایل پیدا کرده است اتفاقا در این چند دهه به دست افرادی همچون شما بود. یعنی به دست جریان هایی که تحت تاثیر گرایش های غیر اسلامی بودند ، دچار التهابات فکری بودند و اسلام و تشیع آمدند و آزادی هیچ کدام از ادیان را نفی نکردند.
مسلمان و مسیحی و زرتشتی و یهودی و شیعه و سنی ، همه این افراد طبق قانون اساسی از حقوق شهروندی برخوردارند. اگر کسانی نیز گاهی به این قانون ها عمل نکردند ، ببینید چه کسانی بودند و چرا این کار را انجام دادند؟ آیا با حجت اسلامی بوده؟ آیا ولایت فقیه چنین نظری داشته؟ اسلام فردی است و فقط فردی نیست . و مسئولیت اجتماعی و حقوق اجتماعی قائل است ، ولی بدون تحمیل و استبداد و حکومت یکجانبه.توام با تساوی همه در برابر قانون و آزادی همه ادیان و همه شهروندان. درست است این ها ادعای اسلام بوده و در قانون اساسی آمده و جمهوری اسلامی موظف است این ها را رعایت کند و در اغلب موارد رعایت شده است. آثار آن را نیز هم اکنون میبینیم.
امروز آزادی غیر مسلمانان و غیر شیعیان و حقوق شان و امنیت شان ، کرامت شان نمونه ای از آن است. در کمتر جایی در دنیا این گونه رعایت شده و میشود. گفتند پیروان هیچ دین خاصی هیچ حق ویژه ای ندارند. درست است حق ویژه ندارند ، حق ویژه شهروندی ندارند ، اما این که بگوییم هیچ دین خاصی مبنای حکومت نباشد ، این را از کجا آوردید؟ ملت مسلمان رای دادند. اکثریت مسلمانند و مبنای این حکومت و جمهوری اسلام است. چنان که جمهوری و دموکراسی های دیگر و شبه دموکراسی های دیگر و دموکراسی های قلابی و حتی دموکراسی های واقعی غربی نیز هم دارای مبنای ایدئولوژیک هستند و مبنا و خط قرمزشان آنها غالبا لیبرالیسم و منافع سرمایه داری بوده است .
گفتند اگر جمهوری ، اسلامی شود و ولایت فقیهی امام را بپذیریم ، عملا
مسئله دین با قدرت آغشته می شود . قرآن صرفا در سه یا چهار مورد کیفر را در
باب حقوق و مناسبات بین مردم مطرح کرده و هیچ کیفری در مورد هیچ گناهی ،
مطرح نشده، همه مجازات ها فقط به آخرت و خدا موکول شده است ، هیچ کس را در
باب رابطه با خدا نمی شود کیفر داد..
اولا : شما همان مقدار کیفر های قانونی – حقوقی ، همان چند موردی که در
قرآن هم آمده شده و شما میگویید که ما روشنفکر مذهبی هستیم ، قرآن را قبول
داریم همان را نیز قبول ندارید.
همان چند حکمی که در مورد سرقت و در مورد زنا و زنای محسنه و ... آمده ، شما اینها را نیز قبول ندارید و می گویید خلاف حقوق بشر است . درست است ، چند کیفر در قرآن درباره سرقت مال ، قتل یا جراحت و صدمه زدن به جان انسانها و ناموس مردم ، زنای علنی ، فحشای علنی ومسئله امنیت مردم ( تهدید موجودیت مردم ) آمده است:
در اینجا ما بنا را بر این 4 موضوع میگذاریم : 1) حریم مالی و اقتصادی 2) حریم جان مردم 3) ناموس مردم 4) امنیت . 4-5 حکم صریح قرآنی درباره همین چند مورد آمده است. حالا درباره بحث قمار و مشروب و حجاب و ارتداد و شرک یا تبلیغ الحاد بحثی دارید و میگویید اصلا حکومت وظیفه ای ندارد ، و قانون نباید دخالت کند. البته هیچ کدام از حرفهایتان نه مبنای فقهی دارد نه حتی مبنای حقوقی غیر فقهی با ملاک حقوق دینی.
فرض کنیم تمام موارد دیگر را فقها آمده اند در اسلام تاریخی ، این مجازات ها را جعل کرده اند و اینها ریشه قرآنی و ریشه در سنت پیغمبر نداشته است که البته اینها تماما دروغ است. فرض کنید در باب حجاب قرآن صرفا دعوت به حجاب کرده و دعوتش نیز ارشادی بوده است نه کیفری و صرفا برای حفظ خانواده بوده است، فرض کنیم حجاب فقط امر تربیتی بوده و دخالت دولت و اجباری شدن حجاب ، که مسائل فرهنگی – اعتقادی نباید اجباری شود و این کار باعث ریاکاری و نفرت از حجاب میشود.
این حرف ها را در همان موقع ، قبل از انقلاب و حتی در زمان امام هم میزدند . تمام این بحث ها پاسخ دارد و پاسخ آن نیز توسط امام داده شده. و در تمام این سالها نیز به این سوالها جواب داده شده است ، و خودشان نیز می دانند ولی من الان نمیخواهم وارد جزییات این بحث بشوم.
من میگویم همان 4 مورد کیفری که خودتان آن را قبول کردید که در قرآن هست در مورد سرقت مال ، بحث قطعیت و قطع انگشت ، در مورد اعدام کسی که جان دیگری را گرفته (قاتل ) در صورت عدم رضایت اولیای دم ، در مورد ناموس و زنا و بحث 100 تازیانه به زنای معمول و بحث سنگسار که روشن تره و همچنین بحث امنیت و محاربه ، که محارب (کسی که مسلحانه به جان امنیت مردم می افتد ) را که بایستی اعدام شود یا دست و پایش قطع شود و یا از بلندی پرتاب شود.
شما همین موضوعات را نیز قبول ندارید ، و همین موضوعات را میگویید خلاف حقوق بشر است ، بحث حجاب و قمار و مشروب را که به کنار بگذاریم . اسم خودشان را روشنفکر مذهبی و یا لیبرال مذهبی گذاشتند و باز هم همین حرف ها را گفتند. ضمن اینکه اغلب این موضوعات نیز اجرا نشده و نمیشود. مسئله شما چیز دیگری بود ، کسانی آمدند گفتند که بیایید از عناصر قابل استفاده در مفاهیم سکولاریسیتی در اسلام استفاده کنیم ، مثلا بیاییم از بخشی از مفاهیم عرفانی ، علیه شریعت استفاده کنیم، در حالی که اساسا عرفای بزرگ اسلام معمولا، خودشان مفسر و فقیه و اهل تهذیب نفس و شریعتمدار بودند یا اینکه گفتند : معتذله در تاریخ اسلام ، یک عناصر سکولاری در فکرشان هست و می تواند در سکولاریزیسیون در جوامع اسلامی استفاده شود و یا فرض کنید در تفکر اشاعره یک نوع عقل گریزی و عدل گریزی در مبنای نگاه هست که باب را برای اعتباری کردن مفاهیم باز می کند حتی به دنبال شباهت بین اشعری گری و پوزیتسیم بودند.
گفتند : علت ظهور سکولاریزم در جوامع ، بحران های تاریخی و نیازهای واقعی بوده ، ولی یک محمل نظری برای پذیرش این ها در جامعه دینی لازم است ، باید مشروعیت سکولاریزم را موجه کنیم تا از آن نترسند و همین که یک تفکر مستقل از شرع در حوزه علوم طبیعی و فلسفه و این گونه مسائل ، به وجود آمد ، این آقا جزیی از سکولاریزم بوده است ، علوم انسانی نیز تنها حوزه ای است که در ایران باید خارج از سیطره تفکر دینی بماند و سکولار بماند و سکولاریزه تر بشود تا مبنای تغییر ساختار در حکومت را به وجود بیاورد. پیش فرض این افراد این بوده است که تفکر عقل یا تجربی از منظر معرفت شناسی اسلامی – شیعی ، سکولار محسوب می شود و آغاز سکولاریزم می باشد و نفهمیدند که غقل و تجربه و وحی هرگز تعارض و تناقض قطعی ندارند و نگاه معرفت شناسی اسلامی ، شیعی و قرآنی به این مسائل با معرفت شناسی و تفکر سنتی مسیحی – کلیسایی غرب و با تفکر مدرن مادی غرب و با تفکر پست مدرن شکاک غرب و حتی با تفکر اشعری و معتزلی در جهان اسلام فرق دارد. آنها مبنای انقلاب اسلامی نیست.
فرض کنید در حوزه حقوق زن ، تحت عنوان حقوق زنان که تا الان دعوای سکولار مذهبی بوده ، باید از دوگانه سکولار – مذهبی آن را فراتر بیاوریم تا به مطالبه همه زنان تبدیل شود . تا برای سکولاریزسیون مفید واقع شود. جواب دادند : که ما دعوایی بین اسلام و حقوق زن نداریم ، حقوق زن تعریف اسلامی دارد ، تعریف مادی و غیر دینی دارد، مسلمانی یا غیر مسلمان ؟ و البته تعریف اسلامی اش اتفاقا بیشتر زنانه و به نفع زن است تا تعاریف مادی آن. حتی جلوتر آمدند.
در همین سالها بعضیها گفتند و نوشتند که : دین حتی در قالب احزاب سیاسی هم و در حوزه سیاسی عمومی دموکراتیک هم نباید باشد. چون ممکن است در انتخابات رای بیاورد و مردم از آن طرفداری کنند و سرانجام به قدرت برسد. صرفا دین را باید در حریم شخصی و جامعه مدنی محدود کرد . همین که در قانون اساسی مصر و ترکیه و پاکستان و همه جا در جهان اسلام و غرب حاکم کرد..
گفتند که سکولاریزمی که دین را در حوزه فردی بپذیرید آن را حاکم می کنیم و اگر خواستیم عقب نشینی کنیم ، بگوییم آن را در حوزه اجتماعی بپذیرید ، در حوزه حکومت و قانون آن را هرگز نباید بپذیریم . حتی آمدند برای اسلام مدنی و همین طور اسلام عرفانی در برابر اسلام سیاسی آدم تراشیدند . گفتند ما یک اسلام عرفانی درست می کنیم ( اسلام معنوی) این را جلوی اسلام سیاسی خمینی قرار دهیم. آن گاه دیدند خود خمینی عارف ترین آدم است. و به دلیل همان عرفان توحیدی اش وارد سیاست شده است. گفتند بیایید یک اسلام فقاهتی سنتی غیر سیاسی ر در برابر اسلام خمینی قرار دهیم . دیدند خمینی جزء مراجع درجه اول تقلید است ، و مراجع بزرگ هم کم و بیش با او هم صدایی می کنند ، و کسی حتی آقای شریعت مداری نیز که خودشان او را بر سر کار آوردند در مقابل او قرار نمی گیرد. البته بعدها مشخص شد که در کودتا نقش داشته است.
گفتند : بیایید اسلام مدنی را در برابر اسلام سیاسی طرح کنیم . انواع و اقسام این حرف ها و مسیرها را طی کردند . در فکر اینها این بود که به جای ولی فقیه یک پاپ بیاورند که هر وقت هر قدرتی در دنیا بود با آن همکاری کند اگر هیتلر آمد پاپ در کنار آن قرار گیرد . صهیونست ها حاکم شدند ، پاپ در خدمت آنهاست.
همانطور که میدانید پاپ فعلی قبلا یهودی بود ، سالها در اسراییل زندگی کرد . آمریکا به هر کجا حمله میکند پاپ در خدمت اوست. لانه جاسوسی فتح شود دوباره پاپ آدم را در دفاع از آنها می فرستد. دیدید که اخیرا پاپ فعلی گفت جهنمی وجود ندارد و یک اسطوره ای دروغ است، خلقت آدم و حوایی وجود ندارد. فقط بهشت وجود دارد. ما فقط اهل عشقیم و ما و هم جنس باز ها و کمونیست ها و لیبرال ها همه با هم به بهشت میرویم.
پاپ دقیقا همین جمله ها را گفت. بر خلاف پاپ قبلی که خیلی افراطی و کلاسیک و محافظه کار بود ، به سرعت (صریح؟) علیه اسلام اهانت می کرد و آن حرف های زشت را علیه اسلام گفت این پاپ می گوید همه خوب هستند. یعنی این ها یک نظام پاپیستی میخواهند که در خدمت همه چیز باشد، دموکراسی را به گونه ای تعریف کردند که مردم سالاری دینی انقلاب اسلامی با بالاترین نصاب های رای مردم باز هم دموکراتیک حساب نشود.
دموکراسی را حکومت مردم بر سرنوشت خود و حاکمیت انسان تعریف کردند ( سوژه خودمختار خودفرمان آزاد) ، مفهوم شهروند که انسان و مردم شهروند بشوند. مشروعیت بر پایه اراده انسان قرار بگیرد، انسان به طور مطلق در حق اندیشه و عقیده و بیان و مشارکت مطلقا آزاد است، در این آزادی ها همه برابرند، سنگ بنای دموکراسی هم واحد سیاسی دولت – ملت است و اینها مفاهیم مدرن هستند ، سابقهای در اسلام و فقه سنتی و از این قبیل مسائل ندارند، بنیادگرا ها هم ذات این افراد را قبول ندارند ، منشا مشروعیت و حقوق را مرهبی ها و سنتی ها و بنیاد گراها این ها را خدا میدانند و شریعت بیان این حقوق است.
پس وقتی میگویید مردم سالاری دینی مراد دموکراسی مسلمانان است ، اما نباید با زیربنای تئوکراسی باشد که حاکمیت خداست از طریق آدم ها ، یعنی خداسالاری مردمی منتها با مکانیزم دموکراتیک انتخاباتی و با ظاهر مردم سالاری دینی. چون در هر صورت اگر مردم سالاری دینی هم که بیاید از نظر این ها آزادی و برابری همه انسانها مفقود است ، چون هم آزادیشان قید شرعی – اخلاقی دارد و هم برابریشان در ذیل ضوابط شریعت مطرح می شود ، این ها حداکثر آزادی و برابری یک عده خاصی را می پذیرند . در چارچوب مرجعیت متون دینی، دیگر بالاتر از یک پلورازیسم کنترل شده دینی در درون نخواهد آمد.
این به اصطلاح یک دموکراسی مقید مشروط در چارچوب امت – ملت به اصطلاح می شود، این حرف ها از اساس اشکالات مبنایی هم به لحاظ معرفت شناختی و هم به لحاظ فلسفه سیاسی دارد . البته در اینجا نمی خواهیم راجع به آن بحث کنیم و در جاهای دیگر به این موضوع پرداخته ایم . در سال های گذشته و تک تک پاسخ گفته شد.
من میخواهم بر اساس همین ادعا بگویم : که با همین ادعای شما که می گویید سوژه خودمختار ، خودفرمان ، حاکمیت مردم بر سرنوشت خود ، مشروعیت بر پایه اراده انسان ، حق اندیشه و عقیده و مشارکت ، برابری در آزادی ها ، واحد سیاسی دولت – ملت ، همین ها را نیز شما در عمل قبول ندارید. ملت ما با استفاده از همین مفاهیم ، با استفاده از همین محمل ها که انقلاب کرده و حکومت تشکیل داده و بالاترین نصاب های انتخاب ها و بیشترین مشارکت در صحنه را داشته است.
من برای یک سمینار علمی به مسکو رفته بودم که یک جشنی گرفته بودند و معاون رییس جمهور روسیه هم بود . ایشان صریح به من گفت : من به شما به عنوان یک نظر شخصی و نه یک مسئول دولتی که مطالعات شخصی سیاسی دارم به شما میگویم: امروز هیچ دموکراسی در جهان به اندازه دموکراسی مردم ایران واقعی و جدی و بنیادین نیست ، این تنها حکومت و تنها انقلابی است که میتواند این همه جمعیت را هر ساله از خانه هایشان به خیابان ها بکشاند ، هیچ حکومت دیگری در جهان چنین قدرتی ندارد . مردمی واقعی شمایید.
ولی ببینید من میگویم مفاهیم ارزشی اسلام و انقلاب به کنار ، با همین تعابیر عوام فریبانه ای که خود این افراد به کار می برند ، دموکراتیک ترین و مردمی ترین انقلاب ، انقلاب اسلامی است ولی باز احترام نمی گذارند . چرا؟ چون تقسیم بندی های مادی که در ذهن این افراد است . اصلا واحد سیاسی یا به شکل دولت شهر های یونان باستان باید بوده باشد ، یک دموکراسی صوری محدود ، توام با برده داری ، نه برابری واقعی، دموکراسی برای بعضیها در اولین دموکراسی غربی صریحا میگفتند که شهروندان اقلیتی از جامعه هستند ، غیر یونانی ها شهروند بودند و یونانی ها شهروند نبودند ، زنان و بردگان کلا شهروند به حساب نمی آمدند.
یک اقلیت مرد برده دار یونانی که در قالب مافیای قدرت جا گرفته ، این ها شهروند بودند. اولین و پدر دموکراسی غرب ، دموکراسی یونان هست ، دموکراسی یا برابری کاملا محدود و مبتنی بر نابرابری برای یک عده ای خاص. این یونان غرب بوده ، ایران و شرق نیز همان هخامنشی ایران بود ، یک واحد سرزمین ، امپراطوری داشت ، مطلقا چیزی به عنوان مشارکت سیاسی یا حاکمیت مردم ، هرگز نه در امپراطوری رم نه در شاهنشاهی ایران قبل از اسلام ذره ای واقعیت نداشته ، اصلا این مفاهیم مسخره شده است .
در دولت – ملت مدرن هم که بر اساس سرزمین و قلمرو شکل گرفته ، الان که اینها تحت عنوان جهانی شدن به طور کامل مفهوم دولت – ملت مدرن را زیر پا گذاشته اند و آن را قبول ندارند . علاوه بر اشکالاتی که در ذات دموکراسی لیبرال هست ما قبلا به آن اشاره کرده ایم، گفتند که اینها به جای ایرانی میگویند امت اسلام ، بین امت ملیت تزاحماتی هست. این ها قابل اعمال نیست. اصلا امتی که امام گفته ( امت اسلامی ) هرگز نفی مفاهیم مثبت ملت و ملی گرایی نبود.
اصلا با همین مفاهیم اسلامی جهانی و امت محور بود که امام و انقلاب اسلامی ، ایران و این ملیت ایرانی را عزت بی سابقه در تاریخش رساند و از وجب به وجب خاک ایران دفاع کرد ، ایران پرست ها که ایران را فروختند به خصوص در زمان قاجار و پهلوی به خصوص . خداپرستان ایران را خفظ کردند و به ملیت ایرانی عزت دادند . شما اگر ایران را خانه مشاع و مشترک بین همه ایرانی ها میدانستید ، اگر واقعا قانون اساسی حتی زمان شاه را میثاق دموکراتیک میدانستید ، اگر ذره ای حقوق اساسی ملت و آزادی ها را قبول داشتید ، به چرخش دموکراتیک قدرت تن می دادید ، این چرخش بود که بقای جمهوری اسلامی را تا به الان حفظ کرده ضمن تغییر دولت ها ، دولت هایی که گاها با هم مخالف بودند و هستند.
چپها میگفتند مالکیت را دموکراتیزه کنیم ، منابع تولید را اجتماعی و سوسیالیزه کنیم ، دموکراسی اختصاصی بوجود بیاوریم . خوب شما در کشور های چپ مالکیت را دولتی کردید ، حزب حاکم کردید ، دموکراتیزه نکردید و فقط حرفش را زدید ، شما هم مثل جناح سرمایه داری غرب دروغ می گفتید و می گویید ، دینداران دست کم حق داشتند مثل لاییک ها در فرایند دموکراسی در لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی ، در هر دو شرکت کنند ولو شما آنها را بنیاد گرا میدانید ولو شما به این ها چنین حقی ندادید، هنوز هم در برابر حق انتخاب ملت ما ایستادید و میایستید.
کسانی آمدند تقسیم کردند که ما یک دموکراسی صنعتی داریم، یک دموکراسی پیش صنعتی . شما که هم با صنعتی شدن کشور ( پیشرفت های صنعتی ما ) ، تکنولوژی ما هم با مردم سالاری ما در حال مبارزه هستید شما دنبال احزاب قدرت طلب و باندهای سرمایه داری بودید و هستید، که این ها را طبیعی تلقی کنید که بد نیستند، بعد یک پروتکل خصوصی با آن ها امضا کنید، از طریق آن ها بر این ملت حکومت کنید و از طریق روشنفکران وابسته، که استعمار و استثمار و استبداد را تئوریزه کنند مثل رو شنفکران اواخر قاجار و دوره مشروطه و به خصوص در دوره رضاخان و شاه، چپ هایشان یک جور، راستهایشان یک جور، در عمل دنبال حاکمیت و اعاده قدرت خودتان بر این ملت بودید.
حتی اگر قبول داشتید حرف ارسطو را که سیاست ادامه اخلاق است، شما همه جا در همه عرصه های سیاسی غیراخلاقی عمل کردید. منتها به لحاظ تاکتیک و تکنیک یک جاهایی باید نیش ترمز می زدید، یک جاهایی پا را روی پدال گاز بیشتر فشار می دادید. هرجا منافعتان اقتضا کرد به روش کاملا پراگماتیستی و مادی و فرصت طلبانه، این کار را کردید. بعد هم گفتید بله جامعه در حال گذار است، تاریخ ما در حال گذار است، از جامعه سنتی بسته به جامعه باز مدرن، باید به گفتگو دامن بزنیم، ما همین را می گوییم. شما نمی گذارید جامعه ایران آن گذار تاریخی مردمی خودش را با انتخاب خودش صورت بدهد و جلو برود. شما اهل گفتگو نیستید. شما اهل تک صدایی و تحمیل هستید. شما عادت کرده اید به صد و پنجاه سال، دویست سال دیکتاتوری در جهان.
گفتید از سنت به سوی دموکراسی گذار هست، خوب چرا جلوی این گذار ایستاده اید؟ چرا در تمام کشورهای اسلامی، عربی و غیرعربی، جلوی مردم و انقلاب های مردمی ایستاده اید و سرکوبشان می کنید؟ مگر شما نمی گفتید که می خواهید محافظه کاران را دموکرات کنید؟ چرا جلوی دموکراسی محافظه کاران، به قول خودتان، ایستاده اید؟ چرا رسانه های شما مدام در حال خلق و گسترش ادبیات نفرت و تحریک و تحریف اند؟ تکثر در غرب سرمایه داری یک تکثر کاملا مجازی و غیر واقعی است، یک تکثر دروغ است.
شما منتظر این بودید که انقلابیونی در ایران خسته شوند، و همیشه چنین انقلابیونی بوده اند، بعد به کمک اصلاح طلبان وابسته به خودتان که همیشه با نشاط اند، آهسته و پیوسته می آیند، لیبرال های مذهبی و غیر مذهبی، ترکیبی از حرکت شتری آهسته و پیوسته لیبرال مذهبی و محافظه کار وابسته، با انقلابیون، یا سابقا انقلابیون خسته و اسب های از نفس افتاده و پیر شده به وجود بیاورید. ولی شما برای ما خطر نیستید. تو خطر نیستی. تو در خطر هستی. شما در خطرید. خطری برای ما نیستید.
انقلاب اسلامی هرگز نگفت که همه طرح های خوب عالم را من یکی دارم. آغوش خود را به روی همه حرف های حساب در تاریخ و در جهان باز کرده است. و شما بدانید حکومت بر این مردم سخت است، بعد از این که مزه انقلاب اسلامی را چشیدند، مزه ولایت فقیه و آراء و مردم سالاری و رای ملت را چشیدند. هیچ کس دیگر نمی تواند بر این ملت حکومت کند چون این ملت مزه آزادی و انقلابی گری را چشید.
مزه پیروزی را، جهاد را، فداکاری را و عزت را چشید. هر بحثی که بخواهد به این جامعه و به نسل جدید هویت و انگیزش بدهد و ایدئولوژی و مکتب انقلاب را بازتولید و بازخوانی کند، شما از دستش عصبانی می شوید. اسلام، اسلام پاسخگو، اسلام ناطق و عاقل، اسلام متعهد و زیبا، اسلام زنده، شما با این اسلام که سخنگویانی دارد مخالفید. با اسلام ساکت جامد و همینطور اسلام منفعل و شرمنده که هردویشان توجیه گر شما هستند، و هردویشان متاسفانه به قدر کافی سخنگو و رسانه در داخل و خارج دارند، با آن ها رابطه تان خیلی خوب است، همکاری می کنید. امام به نسل انقلاب آموخت که به نفع مردم کار بکنید اما حتی نه برای مردم، بلکه برای خدا. و حتی اگر به کسانی که خدمت می کنید از طرف آن ها ناسپاسی و ناجوانمردی هم ببینید، جهل و نادانی کسانی، حتی خیانت کسانی که شما ممکن است به آن ها خدمت بکنید، شما را نه خواهد رنجاند، نه مایوس خواهد کرد، نه میترساند و نه امیدوار می کند. تایید و رد دیگران ملاک عمل یک انقلابی مسلمان و مجاهد فی سبیل الله نیست.
نسبت به او باید بی تفاوت بود و علی السویه همه چیز و همه شخص و همه ی زمان ها و مکان ها برای یک مجاهد فی سبیل الله علی السویه و مساوی است مگر بعد از این که نسبتش با خدا تعیین بشود و با خواست خداوند. این تفکر با مردم سالاری می خواند به لحاظ حقوقی، به لحاظ کرامت، به لحاظ اخلاق، اما نه به لحاظ مبنای مشروعیت. این تفکری که اعلام کرد زنان و مردان در ارزش و حرمت برابرند ولو در جسم و اعصاب و قدرت و مسئولیت و حقوق و اختیارات به طور طبیعی و الهی نابرابر و متفاوتند اما به لحاظ شان و ارزش و مقیاس عدالت، برابرند، این نگاه، نگاه مادی مردسالار سرمایه داری و زن سالاری های تبلیغاتی فمینیستی با هردو ناسازگار است. چون این جا صداقت است، آن جا هردو دروغ است.
کسی هرگز نگفت در مبنای انقلاب اسلامی که با قطع نظر از بیعت مردم حق حاکمیت بین حسین(ع) و یزید علی السویه بود، اما رضایت مردم و همکاری مردم در باب اعمال مسئولیت و احساس مسئولیت حتی حسین بن علی(ع) دخالت داشت. کسانی در این سال ها به ما گفتند که دموکراسی غربی تقدیر بشریت است و گفتند ما دموکراسی دینی و غیر دینی نداریم و فرقی ندارد و گفتند دین بدون دموکراسی مشروعیت و ارزش ندارد و حق حاکمیت ندارد. و نفهمیدند که بحث باید، از بحث می توان، جداست. یک وقت داری صحبت باید و نباید منطقی و استدلال می کنی، یک وقت داری صحبت توانستن، یعنی زور می کنی که آیا بدون رای مردم می شود بر ما حکومت کرد یا نمی شود؟ نظامی گری باید کرد یا نه؟ پس به لحاظ مبنا و نظر این تضاد وجود دارد، به لحاظ عمل هم شما دروغ گفتید، هیچ جا به رضایت این مردم کاری نداشتید، همه جا برخلاف رضایت و رای این ملت دارید عمل می کنید و کردید.
چه کسی حق حکومت به حسین(ع) یا یزید می دهد و چه کسی می گیرد؟ خدا یا غیرخدا؟ اما حتی حسین بن علی(ع) وقتی که زمینه اجتماعی نبیند، وظیفه اش تغییر می کند. اما حقش تغییر نمی کند. حق حاکمیت بر سرنوشت خود، حاکمیت ملی، مثل حق اختیار شخصی است. مطلق نیست، مشروط به عقل و شرع است. اما اگر مردم نخواهند حکومت نباید کرد. این به چه معنا درست است، به چه معنا غلط است؟ به این معنا غلط است که شما حق حاکمیت را از حقانیت و مشروعیت سیاسی را از مشروعیت دینی نمی توانید جدا بکنید، اصلا قابل دفاع منطقی نخواهد بود.
حق حاکمیت مثل حق انتخاب فلان رنگ یا پوشیدن فلان لباس نیست که حتی اگر حسین ابن علی(ع) نخواهد، بتواند آن را هدیه بدهد به یزید. چنین حقی حسین(ع) هم ندارد. اما به این معنا که امکان عزل و نصب و نظارت، محتوا و جهت حکومت، این ها چه نقشی دارد؟ مثل این که بگویید ماشین، همین که دیفرانسیل و در و گاز و ترمزش کار بکند کافیست، مهم نیست چه کسی پشتش بنشیند و به کدام طرف با کدام سرعت برود. دموکراسی محض ابزاری، یعنی ماشین در اختیار هرکس که بود. آیا این برای مشروعیت آوردن کافیست؟ آیا قدرت مشروعیت می آورد یا حقیقت؟ حالا قدرت، چه اقتصادی، چه مردمی، چه کودتا. آیا حکومت، محتوای حکومت، به من و تو واگذار شده است یا تابع ولایت الهی است؟ آیا تصمیم من و تو، تصمیم حکومت، می تواند قداست و شرعیت بدهد و داشته باشد بذاته؟ پس یک وقت بحث این است که چه کسی حق حاکمیت دارد، کسانی که تابع ضوابط الهی باشند.
یک وقت این است که آیا هرکس حق حکومت دارد، بدون شرایط بیرونی، نظر به امکان حکومت، می تواند این حق را اعمال کند؟ جواب این است که نه، ولی از این بحث نظری گذشته، شما که سی و پنج سال است جلوی مردم سالاری دینی و جمهوری اسلامی ایستاده اید، جلوی ولایت فقیه مردمی ایستاده اید، شما در عمل هرگز نه به رای خدا کار داشته اید نه به رای مردم. شما جمهوریت و اسلامیت را از هم تفکیک کردید و جدا جدا با هر دو دشمنی کردید. در تحلیل مسائل، تحلیلگر کنشگر می شود. آنالیزیست، اکتیویتیست می شود. ما به ضرورت نهادسازی توجه داریم و باید توجه داشته باشیم. نفی حق ویژه در سیاست یک اصل اسلامی است. حق حاکمیت اصالتا متعلق به الله است.
تضمین حقوق اقلیت طبق شریعت اسلامی، واجب بر حکومت اسلامی است. این که مردم سالاری با ضوابط اسلامی، این که این ماشین دموکراسی در اختیار کدام راننده به سوی کدام جهت برود، به سمت لیبرالیسم و سرمایه داری برود، به سمت الحاد برود، به سمت عدالت یا ظلم برود، به سمت خدا یا شیطان برود، این ها دخالت دارد در اسلامی یا غیر اسلامی بودن جمهوریت و دموکراسی. البته هر ارزشی تحقق خارجی اش در عالم انسانی، نسبی و تدریجی است. نقش نخبگان و ترویج فرهنگ صحیح، نقش بسیار مهمی در فرهنگ سازی جامعه اسلامی است.
انسان، حیوان ناطق شناخته شده، این معنی اش این است که بسیاری از معضلات جامعه با گفتار درمانی حل می شود. باید یاد بگیریم درست صحبت کنیم. کسانی که به لحاظ تئوریک لب شکری هستند، دچار شکاف کام هستند، واضح نمی توانند صحبت کنند، کسانی که شعار عقلانیت ارتباطی و گفتاری را دادند ولی هرگز به آن عمل نکردند، بدانند که ما با شما باید یک روزی بحث کنیم، علنی و شفاف، در معرض قضاوت همه جهان، که کدام تعریف از انسان؟ انسان را حیوانی ابزارساز دانستن، یا انسان را حیوانی، موجود و جاندار و حی ای ناطق، متاله و الهی دانستن؟ کدام یکی از این ها به تکنولوژی جنگ و خشونت و مواد مخدر و سکس و بمب شیمیایی و هسته ای منجر شده و کدام یکی از این ها حقیقتا به فرهنگ و گفتگو و اخلاق و برادری منجر شده است و می شود؟ چه شعاری می دهید و چه عملی می کنید؟! دقیقا در جهت خلاف حتی همان شعار های مادی و وجیهی که دادید عمل کردید. ما هم در مبنای بسیاری از شعارهایتان با شما مشکل داریم، و هم به خصوص در التزام عملی تان حتی به شعارهای خودتان، حتی به قوانینی که خودتان نوشته اید.
بالاخره با همان ادبیات گفتمانی هم که صحبت کنیم، گفتمان انقلاب اسلامی غالب شد و تثبیت شد، با خواست ملت و ملت ها. شما دنبال شکاف حاکمیت دوگانه بودید و هستید، در همین شکاف خواستید نهادهای وابسته به خودتان را تثبیت کنید، نتوانستید. دوره مفت سواری و موج سواری تمام شد. دوره خالص سازی و تفکیک انقلابیون متدین صادق و ناصادق است.
نقاط ضعف شما آشکار شد، ناکارکردی نهادهای ساختگی حل منازعه شما در لحظات حساس در سطح عالم علنی شده است. شعار نخبه گرایی ذاتی دادید ولی در عمل از هر پوپولیستی، پوپولیستی تر عمل کردید و می کنید. دروغ می گویید، دنبال تمرکز بیش از حد بودید و شعار توزیع قدرت را دادید. امید به قانون گرایی مفرط لگالیزم مطرح شد، در حالی که هنوز مقوله مشروعیت سیستم برای شما حل نشده است. گاهی شعار سرعت کمتر، دقت بیشتر دادید، چنان که امروز بعضی هایشان می گویند کمی سرعتمان را کم کنیم، دقیق تر برویم تا بشود دوباره شکست نخوریم، ولی شما نه سرعتتان معقول است نه دقتی دارید در حرف هایتان. و خدا را ندیده نگیرید، خدا آن لحظه ای که فکرش را نکردید و نمی کنید، مشتتان را باز خواهد کرد، چنان که قبلا کرد. فکر کردید در غیاب مردم شهرنشین باسواد، روستایی ها آمده اند انقلاب کرده اند، حالا شهرنشین باسواد طبقه متوسط می آید اصلاحات کند، انقلاب را برگرداند به جای اولش.
تمام این تیپ بندی و قشربندی های شما در باب انقلاب اسلامی غلط است. اصلا انقلاب اسلامی از روستاها شروع نشد، روستاها اتفاقا، بعد پیوستند. حتی از طبقات فقیر هم بخش اصلی آغاز کنندگان انقلاب اسلامی نبودند. اتفاقا برخلاف همه تحلیل هایتان که طبقه متوسط را عامل سکولاریزه کردن و وابسته کردن و غربی کردن کشور میخوانید، بخش مهمی از جرقه های آغازین انقلاب اسلامی اتفاقا به لحاظ اقتصادی در طبقه متوسط بود منتها آنها انگیزه طبقانی نداشتند، انگیزه الهی و دینی بود. اصلاحاتی که شما میگویید همان اصلاحات رضاخان است که با ظاهرگرا و احمقانه و دیکتاتوری و ضددینی هست منتها با ادبیات دینی ممکن است پیش برود.
رضاخان فکر کرد اصلاحات در بیحجاب کردن زنان و اینها، اول هم شعار جمهوریت داد که میخواهیم دموکراتیزه کنیم ایران را، میخواهیم ایران به پیشرفت و توسعه برسد، ایران با جامعه جهانی عقب مانده و باید برسد، یا پتر کبیر که اصلاحات را اصلاح ریش و سبیل به جای اصلاحات گذاشت، اول ریش و سبیل خودش را به تقلید از اروپایی ها زد تا پیشرفت کند بعد با قیچی افتاد به ریش مژیکها و دهقانان روس، به زور زد. چون یک وقتی با لباس مبدل رفته بود اروپا، دیده بود که اینها ریش ندارند. اولین تزار بیریش روسیه شد. همان کاری که مصطفی کمال آتاتورک که فاسد و پلید کردند به یک شکل، این طالبان آمریکایی هم به یک شکل تکفیری های آمریکایی و غربی هم متحد صهیونیست ها هم به شکل دیگری از این طرف معکوس عمل می کنند ولی با یک روش.
اصلاحات غربی از بالا و سطحی دربارهای روشن فکر همین کار را در قرن 19 و اوایل قرن 20 کردند، بیسمارک در اروپا این کار را کرد، اصلاحات از بالا دولتی، دن شیاو پنگ 1.26.53در چین این کار را کرد، کاترین این کار را کرد. گفتند در کشورهایی که مردمشان احساس عقبماندگی می کنند، یک اصلاحات را ما انجام می دهیم. حالا باز دوباره کسانی می گویند بیاییم دوباره از این مردم که شعور فرهنگی برای توسعه و مدرنیته و این حرفها را ندارند، دولت را و قدرت را بگیریم و از آن طریق شروع کنیم به تدیرج بدون اینکه اینها را حساس بکنیم، کارمان را پیش ببریم.
گفتند جریان راست ایران از پا به هم بسته شده اند، یعنی پایگاه مشترک، منافع اقتصاد مشترک و منافع فامیلی و رفاقتی دارند، جریان چپ از سر به هم بسته اند به لحاظ مبانی فکری و آفاق مشترک اما سیال و غیرثابتی دارند، بنابراین نه در چپها و نه در راستها هیچ سیمان محکمی وجود ندارد. نقطه اتکای راستها عینی است، منافع نقطه اتکای چپها ذهنی بود، هیچ کدامش جواب نداد. پترو دلار، دلارهای نفتی که باید سر آنها با غرب معامله کرد و آنها را خاطر جمعشان کرد از نقطه اقتصاد توسعه با دموکراتیزه کردن مردم و یک لعاب مذهبی دادن.
خب این اگر پراگماتیزم هم باشد که نیست، چون شماها شعور درک پراگماتیزم هم ندارید، پراگماتیزم هم با عقلانیت نمی سازد. پراگماتیزم یعنی معیاری وجود ندارد، منافع اصالت داشت. آنی که شما گفتید راست که ایدئولوژیک و اهل یوتوپیا بود و از ارزش سازی و بعد در عمل هم نظامی سازی و پلیسی سازی فضا و امنیتی کردن و اینها حرف می زده، و آنی که میگویید جریان راست مصلحت گراست، از قدرت و ثروت و مافیا و حفظ و انحصار و ارتباط با خارج و تخصیص منابع کمیاب به خود همه این تقسیم بندی هایتان غلط بود. همه این جریانها با هم در کنار هم در برابر انقلاب اسلامی، کم یا زیاد، موقت یا ادامهدار ایستادند.
اینها گفتند جناحی که پایگاه اجتماعی مشخص ندارد نمی تواند کنشگر فعال و پایا باشد نه در تصمیمسازی و نه در تصمیمگیری و سیاست را تبدیلش خواستند بکنند به فعالیت شخصی و باندی با حلقه مریدان برای کسب قدرت. چی جلویشان ایستاد؟ چی جلوی اینها ایستاد؟
امام، امامت ایستاد جلوی اینها. اینها در تمام این سی و چند سال هیچ طرحی حتی برای دیوان سالاری کشور، دیوان سالاری فشل برای حرکت به سوی شایسته سالاری نکردند. پیاده شده های از قطار سیاست در ایستگاه های 35 سال گذشته را که به دست خودشان با انقلاب و امام درافتادند و به حاشیه رفتند، میخواهند دوباره سوار کنند. مفهوم خودی و غیرخودی به مفهوم مواضع انقلابی را میخواهند حذف کنند.
اصلاح طلبانشان آنهایی که شعار میدادند، یک عده ای شکلگرا و یک عدهای ذات گرا، خودشان را اینجوری تقسیم می کردند. یک عده فرمال و یک عده سنتیال. فرمالیست ها و این فرمیست های فرمالیست با شعار نخبهگرایی و اینکه برویم بالا و با آن ارباب قدرت چانه بزنیم از نهادهای صوری دموکراتیک هم استفاده کنیم علیه انقلاب برای کنار زدن نیروهای انقلابی.
جریان های به اصطلاح سنتیالی اینها هم گفتند برویم سراغ پایگاه های اجتماعی قدرت اجتماعی و فشار از پایین. فضار را بعد قفلش می کنیم، حکومت تک گزینه ای می شود، آمریکا و غرب هم مجال مانور بیشتری در کشور پیدا می کند، آنها هم میان کنار ما. گزینه های دیگر را هم باید کم کم کور کرد. یک گزارش کاری را پیش بینی می کنیم و باز می گذاریم و میرویم جلو. یک فلوچارت تحت عنوان گزارش کار برای جهان، برای ترغیب و تشویق غرب برای سرمایه گذاری غرب که آقا بیایی و کنار ما بایستید. این تحریم ها که بالاخره جواب میدهد، کمک کنید ما هم از داخل کمک می کنیم این تحریم ها جواب می دهد، قانع می کند.
خب حالا سوال این است، اینها چند بار باید امتحان بشود این ادبیات ها؟ ببینید بعد مشروطه، شعار دادند که آقا گفتمان سیاسی عوض شده، دولت مدرن آمده و اینها. بعد محصولش شد رضاخان که در اوج عصر ناسیونالیسم اروپایی آمده، اکثر روشنفکران چپ و راست ایران نهایتا رفتند کنار رضاخان ایستادند به عنوان اینکه این وطنخواهی و جمهوریت و پیشرفت و این حرفها است. جلوی ارتجاع مذهبی و اینها باید ایستاد.
اصلا از زمان رضاخان گفتمان اصلاحات ملی و ناسیولانیسمی مطرح شد. بعد قدرت دست هیتلر و اینها دارد احتمالا می افتد، افتاد در خط فاشیسم آلمانی و ناسیولانیسم هیتلری. قبلا در خط ناسیونالیسمی بود که غربی ها می خواستند. بعد چپ ها کمونیست ها در همین فضا تخمگذاری کردند. در آن گروه 53 نفر تقی ارانی و اینها. ناسیولانیسم شد شوونیسم ونژاد پرستی و علیه اسلام و علیه منافع ملت و در جهت وابسته کردن کشور به بیگانگان قرار گرفت.
ملی گرایی که ملت را وابسته و تحقیر کند. آنهایی که از ناسیونالیسم میگفتند اینطور عمل کردند، آن روشنفکرانی که از لیبرالیسم حرف زدند، گفتند آقا مناسب تجدد همین لیبرالیسم است، شعار آزادی و فقر خب بود محدودیت دولت و قدرت بود، قرار بود دموکراسی پارلمانی باشد، جدایی دین از دولت هم بودف حقوق برابر شهروندان هم بود ولی اینها فقط به آن بخش ضداسلامی اش عمل کردند. به ابعاد صریحا ضداسلام لیبرالیسم عمل کردند، اما آن ابعادی از لیبرالیسم هم که قدرت غرب و سلطنت و حکومت را در ایران تضعیف می کرد، آنها همه کنار رفت. عملا لیبرالیسم نتیجه نهایی اش ترکیب روشنفکری محافظه کار با سرمایه داری غرب بعلاوه ازادی فحشا تحت عنوان ایدئولوژی ترقی و پیشرفت مطرح شد.
در غرب هم که محافظه کارانی مگر نبودند که قبل از سوسیالیست ها تندتر از آنها لیبرالیسم می جنگیدند، ولی در ایران اینها هم در خدمت سرمایه داری غرب قرار گرفتند یعنی لیبرالیسم و سوسیالیسم و محافظه کاری همه رفت در خدمت ناسیونالیسم، همه رفت در خدمت انگلیس و آمریکا و صهیونیست ها قرار گرفت. مگر انسان لیبرالیسم قرار نبود یک انسان آزادیخواه و خودمختار و شریف باشد؟
چطور شد یک انسان خودخواه سودمحور که مثل سوسمار در لانه خودش می خزد؟ لیبرالیسم امروز همان سرمایه داری وحشی است که مجبور شد عملاً از ادعاهاش عقب بیاید یک ترکیبی از لیبرالیسم و سوسیالیسم، اقتصاد مختلط طرفدار دولت رفاه، زیر سایه کمپانی های سرمایه داری به وجود بیاید. مگر در قرن 20 کسانی مثل 01.34.11 نیامدند از مهندسی اجتماعی و برنامه ریزی اقتصادی به سود همه بحث کردند. مگر قرار نبود کفه لیبرالیسم به سمت دموکراسی و برادری سنگین تر بشود. چرا در جهان این اتفاق نیفتاد با شعار علیرغم همه این شعارها.
نوبت به ما که رسید گفتند لیبرالیسم آقا اصلا نمی خواسته بهشت روی زمین بسازد و ما وعده ای ندادیم و ما فقط از آزادی فرد و نفی تمرکز قدرت دفاع کردیم حتی نه نفی تمرکز ثروت و سرمایه. خب کو آزادی فرد و نفی تمرکز قدرت در بخش مهمی از نیمی از جهان که حداقل در اختیار نظام سرمایه داری غرب بود. کمترین اثر و ردپایی از آزادی فرد و نفی تمرکز قدرت و تقسیم قدرت بود؟ کجا پلورالیزم و تکثرگرایی مطرح شد؟ لیبرالیسم یک ایدئولوژی سیاسی شد و نوعی روش زندگی و سبک زندگی همزاد با سکولاریسم و جدایی دین از زندگی و از دولت به مفهوم state را حاکم کرد در جهت منافه گروه خاص و اقلیت خاصی.
شعارش البته مدیریت عقلی و مدیریت علمی و علم گرایی و رهایی از سنت و اقتدار و این حرفها بود. لیبرالیسم و دموکراسی بعد تضاد پیدا کرد در بسیاری از کشورها. اینها می گفتند دموکراسی توسعه طبیعی لیبرالیسم، شروع هر دو اصالت فرد است و دشمن هردوتایشان یکی است. اما در واقع در بسیاری از جاها همین شعار لیبرال، پرچم لیبرال سرمایه داری را بر گور مردم سالاری و دموکراسی و رای ملت ها بنا کردند .
هیچ جا به رای ملت ها تسلیم نشدند. گفتند مردم امنیت سیاسی و اقتصادی و امید به اقتصاد بهتر و اینها را می خواهند. آیا اینها را دادید به کشورهایی که تحت سلطه شما بودند؟ اینها 3-4 تا کشور مثل ژاپن، آلمان، کره جنوبی و اینها را علم کردند، این ها را کردند بخشی از کمپانیایی سرمایه داری، برج و ساختمان و چند تا کارخانه زدند تا به دنیا بگویند هرجا وابسته و نوکر ما شده و حکومتش دیگر مستقل نیست و قانون اساسیاش را ما نوشتیم و ارتشمان هنوز آنجا است، ببینید اینجوری آباد می شود. و به این اسم بر دنیا تسلط . گسترش پیدا کرد، جهان تا به امروز دارند غارت می کنند در بسیاری از این کشورها مردم فقیرند. همین کنیای بدبخت که در آفریقا میگویند کنیا و آفریقای جنوبی دوتا کشوری هستند که غرب تمدن خوشان را آنجا نشانده و اکثریت مسیحی هستند.
بنده در همین کنیا بودم و چند تا خیابان مرکزی اینها قانونشان است، چند تا خیابان شیک درست می کنند و بقیه را پشت این پرده نشان می دهند در حالیکه چند کیلومتر آنطرفتر در پایتخت کنیا، 1.5 تا 2 میلیون انسان ها در حلبی آبادها دارند زندگی می کنند، حلبی نشین هستند و خاک نشیناند. کوخ نشینند، کوخ هم ندارند. ببینید.
نزدیک 2 میلیون انسان در نامبیا، پایتخت کنیا همه هم مسیحی بیچاره ها اغلب. در فقر و گرسنگی مطلق دارند زندگی می کنند، اینها چهارتا خیابان بسازند و چهارتا برج و اینها و فیلم و هالیوود و دروغ و فریب تحت عنوان اینکه هرکسی با ماست تسلیم ماست، آن وضعش درست است. در همین کنیا و تانزانیا چند روزی بنده رفتم، دعوت داشتم در جلساتی که آنجا بود، در هر دو کشور سفارت آمریکا در هر کشور نزدیک هزار تا نیرو و از طرق آنها کل اقتصاد سیاست و دانشگاه و رسانه ها و احزاب و همه اینها دارد و حکومتشان را دارند کنترل می کنند.
یک استثمار و استبداد وقیح، همان حالتی که قبل از انقلاب اسلامی در ایران بود، سلطه مطلق. اینها به شعارهای لیبرالی و دموکراتیک هم پایبند نیستند. همه چیز دروغ است. همه چیز دروغ است. اینها به فکر امنیتی سیاسی و اقتصادی و امید اقتصاد بهتر جایی نیست، اینها به فکر پیشرفت ما شما نیستند. لیبرالیسم مذهبی کوسه ریش پهن است. یک نقطه پایانی بگذاریم بر این سوابق کاذب.
اگر هم کسانی بگویند 01.38.45 مسیحیت و اندیشه چند خدایی یعنی سه گانه مسیحیت و اندیشه چند خدایی و پانتئون، انجمن خدایان اینها مد دمورکاسی در یونان و غرب بوده، حتی به چندگانگی و تکثر اینها تن نداند و نمی دهند. کسانی گفتند آقا قائی به خدایان روم و یونان که باشی، تکثر خدایان در زمین هم به تکثر فرهنگها و آدم هم تن میدهی. نمی خواهی همه را مثل خودت بکنی، دقیقا برخلاف اتفاقا وقتی قائل به خدایان باشی هر کسی طرف خدایان و خدای خودش را می گیرد ولی وقتی موحد باشی و بگویی یک خداست و خدای همه ما یکی است، بنابراین همه ما یکی و برابر و برادر می شویم. حالا جدا از این مسئله تئوریک در عمل هم دروغ گفتند.
چهار تا شاهد از فلسفه به دروغ چهار تا استناد بر می دارند برای لعاب فلسفی – مذهبی دادن و حقوقی دادند. مثلا رواقی ها زنون در برابر نظریه کلی متعالی افلاطون و کلی انضمامی ارسطو از فرد و جزء حرف می زند که تکثر تجربی است راجع به افراد و جزئیات. این ظاهرش این است که شما اگر به او قائل هستید باید به تک تک افراد و حقوق افراد ملت ها در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین و شرق اروپا و حتی در جوامع خودتان در آمریکا و غرب اروپا به اکثر طبقات باید احترام بگذارید به افراد. چرا نمیگذارید؟
کسانی امروز برادرم و خواهرم دارند ادبیات لیبرالی را دوباره را ترجمه می کنند و می خواهند لیبرالیسم ایرانی را غنی کنند، یک زمانی ادبیات چپ را رشد دادند آن موقع هم اهل برابری و معتقد به برابری نبودند امروز که باز ادبیات راست با پوشش و مذهب و غیرمذهب را دوباره می خواهند رایج کنند، امروز هم این شعارها و برابری لیبرالی هم معتقد نیستند در نظر هم نمی توانند درست از آن دفاع بکنند در عمل هم به آنها پایبند نیستند به این مسائل توجه داشته باشیم.
کسانی که اداعا می کردند ما با مفاهیم روشنفکری، ادبیات روشنفکری از مشروطه تا امروز می خواهیم دموکراسی و حقوق بشر را مستمر اما به تدریج وارد فرهنگ و قوانین کشور کنیم تا کم کم قابل اجرا بشود، ما به مردم مطالبات را یاد دادیم و تحریک کنیم و امیدوارشان کنیم و شجاعت بدهیم به آنها، ما پرچم حکومت اکثریت در چهارچوب حقوق بشر را بالا ببریم نه میل مطلق اکثریت را، یعنی دموکراسی را مقید به تعریف خاصی از حقوق بشر، حتی به حرفهای نادرست خودشان هم وفا نکردند. در همین ایام دیدم یکی از اینهایی که به اصطلاح قبلا نظری بوده و حالا حقوق بشری مادی لیبرال شده، میگوید باید تمام قوانین کشور و تمام رای اکثریت را هم و کل قوانین شرع، همه اینها را باید تطبیق داد بر حقوق بشر، یعنی چی حقوق بشر؟ حقوق بشر با یک تعریف لیبرال سرمایه داری.
بیسواد کیست؟ شماها بیسواد هستید. حقوق بشر در چهارچوب اسلام یا حقوق بشر در چهارچوب لیبرالیسم یا یا یا ... ما دوگانه اسلام و حقوق بشر، یا قانون و حقوق بشر نداریم. قانون را 01.42.09 تعریف می کند. حالا یا براساس اسلام یا براساس هر مکتب دیگری مثلا لیبرالیسم. مستبدین از مصداق حقوق بشر خوششان نمی آید. ولی شما مجبورید با ارتباطات فعلی آزادی بیان را بیان مجبورید تضمین بکنید و نمی توانید و نمی کنید. اجازه نمی دهید این حرفها درست شنیده بشود. چون می دانید آزادی بیان اگر واقعا به آن عمل کنید، به آزادی اندیشه هم مجبورید تن بدهید و شما نمی خواهید اندیشه انقلاب اسلامی آزادانه در سراسر جهان مطرح بشود. شعار دادید که دمکراسی آینده قهری بشریت است ولی بیشترین مبارزه را با رای ملت ها دارید شماها می کنید.
اینها بخشی از مسائلی است که به نظرم باید با شفافیت، با صداقت و صراحت توأم با استدلال همچنان گفته بشود و رهبری در سالگرد انقلاب تعبیری ایشان کرد و آنکه امام خیلی شفاف و صریح بدون هیچ شرمندگی و محافظه کاری ارزشها و مفاهیم و شعارهای انقلابی و اسلامی را همواره تا آخر عمرش مطرح کرد. بعضی از این آقایان حتی جرأت خواندن ادبیات و عبارات صریح امام را هم ندارند و می ترسند. به خود بنده بعضی ها گفتند جمله های امام دیگر وقتش نیست و گذشته و نباید اینها را گفت و خواند. ما باید خیلی شفاف و صریح اصول انقلاب اسلامی، مواضع امام (رض) را و رهبری را بارها و بارها در داخل و خارج بگوییم، بنویسیم و محکم پایش بایستیم با استدلال و بنا را هم بر درگیری و سوء ظن و تکفیر و اینها نگذاریم و نمیگذاریم ولی نباید اجازه بدهیم این حرف ها به پسطو برود.
کسانی که به اینها نه معتقدند و نه ملتزم چه آنهایی که از اول نبودند، چه آنها که قبلاً معتقد بودند و عقایدشان تغییر کرده و اعلام نمی کنند به شجاعت و صراحت ندارند باید با اینها وارد بحث شویم، در این بحث بمانیم و ذرهای انفعال و عقبنشینی نباید باشد. البته با رعایت منطق، اخلاق و ادب و حتی با حسنظن. چون کسانی هم میشناسیم که این حرفها را می زنند و آگاه نیستند و نمی دانند دقیقا چه می گویند و اینها چه نتایجی دارد.
با درود به روح مطهر امام خمینی که همچنان و همیشه زنده است، چون این خط خط انبیاء و اولیاست و پرچم مبارزه و عدالت و توحید و معنویت و جها و شهادت تا ابد برفراز خواهد بود و درود بر شهدای این انقلاب و سلام بر همه برادران و خواهرانی که عرایض طولانی بنده را تحمل کردند. امیدواریم همه ما تا آخر به این ارزشها وفادار بمانیم و زیر این پرچم از دنیا برویم. و چه بهتر که کشته شویم. امیدواریم که اگر هم کسانی بخواهند از این ضوابط تخطی کنند، نتوانند اول اینها را تحریف کنند و بعد زیرپا بگذارند. مجبورشان کنید که زیر پا بگذارند بدون اینکه بتوانند این اصول را تغییر بدهند و اگر تغییر ایدئولوژی دادند باید خودشان صریح و ضفاف و صادقانه به همه بگویند.
والسلام علیکم و رحمه الله