هويت فرهنگي علم مدرن
برخلاف تفسير و تبييني كه علم مدرن از خود ارائه ميدهد اين علم به صورت معرفتي صرفاً تجربي و حسي نيست كه مستقل از زمينههاي فرهنگي عالمان باشد، به همين دليل انتقال نظريات اين علم از بستر فرهنگي آن به سوي ديگر كشورها با انتقال فرهنگ همراه است و انتقالات فرهنگي لوازم و پيامدهاي اجتماعي و تمدني خود را دارد.
علم مدرن از آغاز با لوازم فرهنگي خود همراه بود و لكن تا زماني كه نگرش پوزيتيويستي بر آن حاكم بود اين علم خود را مستقل از فرهنگ و ايدئولوژي و به عنوان معرفتي حقيقي و بيبديل معرفي كرد و از همين طريق زمينههاي بسط و گسترش خود را فراهم ميآورد.
كشورهاي غيرغربي و از جمله كشورهاي اسلامي نيز براساس شناسنامهاي كه علم مدرن از خود ارائه ميداد با آن برخورد ميكردند. آنان اين دانش را به عنوان ميراث مشترك بشريت كه تعلق به فرهنگ و قومي خاص ندارد ميديدند و امكانات انساني و اقتصادي خود را در جهت ترويج و گسترش آن در حوزه فرهنگي خود به كار ميگرفتند و از آن پس نيز در پرتو اين دانش حوزههاي معرفتي خود را ارزيابي ميكردند.
تأثير معناي پوزيتيويستي علم در فرهنگ اسلامي
دنياي اسلام با پذيرش معناي پوزيتيويستي علم، ناگزير متافيزيك، كلام، عرفان، فقه، اصول و دانشهاي ديني و هنجاري خود را نميتواند علم بداند. حوزههاي مزبور با آمدن علم مدرن، به عنوان موضوع دانش درميآيند و از اين پس ناگزير مطالعات غيرعلمي بوده و مطالعات علمي نسبت به دين الزاماً مطالعات بيرون ديني ميباشد.
ديدگاه فوق نظام معرفتي ديني را كه قبل از آمدن علم مدرن عهدهدار تبيين عالم و آدم است از اعتبار ساقط كرده و معرفت جديدي را كه از بنيانهاي فرهنگي و تمدني دنياي غرب سرچشمه ميگيرد، جايگزين ميكند و اين معرفت جديد كه با عنوان معرفت علمي در سازمانهاي رسمي علم تدريس ميشوند هويت فرهنگي نويني را در امتداد فرهنگ غرب پديد ميآورد.
جوامع اسلامي اصطكاك علم مدرن را با هويت فرهنگي ديني خود مخصوصاً در دايره علوم انساني از آغاز احساس ميكردند. آنان نظريات علمي مدرن را گاه با اصول اعتقادي خود، گاه با ظواهر يا نصوص دين منافي مييافتند و براي حل اين تناقض راهكارهايي را جستوجو ميكردند كه اغلب به تغيير باور و نگرش اعتقادي آنان و به بازخواني و قرائت جديدي از دين منجر ميشد. قرائتهاي جديدي كه در حاشيه علم مدرن براي دين و شريعت پديد ميآيد اغلب متخذ از كوششهايي است كه متكلمين غربي براي تطبيق مسيحيت با دانش جديد انجام دادهاند.
بنابراين ورود دانش مدرن تا بازنويسي لايههاي عميق فرهنگي و بازخواني و بلكه بازسازي بنيادهاي معرفت ديني ادامه مييابد.
قرائت سكولار از دين
تا هنگامي كه علم با تعريف پوزيتيويستي خود در ذهنيت دانشمندان راه مييافت نخبگان علمي جوامع اسلامي ناگزير به تغييرات مزبور تن در ميدادند و لكن اينك كه معناي پوزيتيويستي علم افول كرده و هويت ايدئولوژيك و يا فرهنگي آن آشكار شده است فرصت نويني براي حل اصطكاك به دست آمده و آن تغيير تئوريها و نظريههاي علمي با استفاده از بنيانهاي فرهنگي و ديني جوامع اسلامي است.
تا هنگامي كه متفكرين مسلمان براساس علم مدرن و از زاويه نگاه اين دانش به فرهنگ و دين خود مينگرند به جاي بازخواني و رجوع مكرر به فرهنگ و دين خود ناگزير به بازسازي و تغييرات ساختارشكنانه دين و فرهنگ خود روي خواهند آورد و نتيجه اين گونه از تحولات شكلگيري فرهنگي سكولار و دنيوي و ارائه تفسير جديدي از ديانت است كه در ضمن اين فرهنگ ابعاد متعالي قدسي و آسماني خود را از دست داده و به صورت ديني سكولار درآمده باشد. دين سكولار به جاي آنكه نيازهاي عصر و محيط خود را با روش اجتهادي از طريق بنيانها و اصول خود پاسخ و در جهت ديني كردن عصر خود گام بردارد ذخيرههاي فرهنگي ديني امت اسلامي را در خدمت عرف دنيوي بشر امروز قرار ميدهد.
بازسازي علم مدرن و بازخواني علم ديني
توجه به هويت فرهنگي دانش مدرن امكان حركت معكوسي را فراهم ميآورد و آن بازسازي معرفت علمي براساس مباني، اصول يا متافيزيك ديني است. در اين رويكرد به جاي رجوع و بازخواني مجدد تئوريهاي غربي جهت بسط و گسترش آنها نسبت به موضوعات مربوط به فرهنگ و تمدن اسلامي به بازخواني علم و فرهنگ اسلامي و لايههاي عميق اين معرفت نظير فلسفه، كلام و عرفان پرداخته ميشود تا از اين طريق معرفت علمي جديد در يك تحول ساختاري بازسازي شود و البته رهاورد اين حركت جديد پيدايش علمي نوين خواهد بود. علم و دانشي كه براساس متافيزيك و هستيشناسي ديني شكل ميگيرد و از منابع معرفتي فرهنگ و تمدن اسلامي بهره ميبرد، بدون شك علمي قدسي و متعالي است.
اين علم به جاي آن كه همه هستي را به افق طبيعت و امور حسي و آزمونپذير تقليل دهد طبيعت و امور حسي و تجربي را در ذيل اصول ديني و يا عقلي خود تعالي بخشيده و به صورت آيات و نشانههاي الهي بازخواني ميكند.
قرائت پست مدرن از دين
نكته پاياني پراهميتي كه بايد به آن توجه نمود اين است كه نگاه ديني همانگونه كه نميتواند در چارچوب پوزيتيويسم و حسگرايي علم مورد نظر خود را سازمان داده و بازسازي كند در چارچوب ديدگاههاي پست مدرن نيز به مقصد خود نميرسد زيرا نگرش پست مدرن به رغم نگرش انتقادي خود نسبت به تعريف پوزيتيويستي علم از برخي اصول بنيادي اين دانش خارج نشده و در حقيقت نقد خود را براساس همان اصول سازمان داده و به همين دليل نيز از شكاكيت و نسبيت فهم و حقيقت سردرآورده است.
اگر دين تبيين علمي خود را براساس ديدگاههاي پست مدرن و با استفاده از بنيانهاي معرفتي آن سازمان دهد در اين حال گرچه به ظاهر فاصله بين دو حلقه معرفت ديني و معرفت علمي برداشته و علم ديني به تبيين پديدههاي هستي و از جمله دين ميپردازد و لكن اين تبيين تنها به عنوان يكي از تفاسير ممكن در عرض ديگر تفاسير متقابل و گاه مخالف و روياروي قرار ميگيرد. بدون اينكه دليل و معياري براي توزين و داوري بين آنها باقي مانده باشد.
برمبناي انديشههاي پست مدرن حضور دين و يا ديگر حلقههاي معرفتي و فرهنگي نظير اسطوره، ايدئولوژي، فلسفه و يا اقتدار در ساختار معرفت علمي تنها به اين دليل است كه علم ارزش جهان شناختي و به تعبير بهتر ارزش كشف و واقعنمايي خود را از دست داده و به صورت دانشي ابزاري در يكي از سطوح نازله فرهنگ بشري قرار ميگيرد و علم ديني اگر در همين چارچوب معنايي، سازمان يابد بدون شك هويتي ابزاري بشري پيدا ميكند زيرا چنين علمي نيز به عنوان يكي از پديدههاي فرهنگي و تاريخي بشر شناخته ميشود كه برمبناي بعضي از اشكال و صور فرهنگي آن سازمان يافته است.
متدينين اگر اصول و مباني فيلسوفان پست مدرن را كه در حقيقت برخي از مباني اساسي نگرش پوزيتيويستي به علم نيز هست، بپذيرند، در نخستين گام تلاش علمي خود، به واپسين مقامي سقوط خواهند كرد كه معرفت و آگاهي مدرن پس از چند سده به آن راه يافته است و آن اعلان پايان روشنگري و سيطره فراگير شكاكيت، نسبيت و تاريخي نگري محض است...
وجوه اشتراك و امتياز تفاسير مدرن و پست مدرن از علم
اصل مشتركي كه ديدگاههاي پوزيتويستي و پسامدرن از آن استفاده ميكنند و همين اصل انديشههاي پست مدرن را به سوي شكاكيت سوق داده است، انكار هويت علمي و ارزش جهان شناختي ديگر حلقههاي معرفتي است.
پوزيتيويسم در بستر انديشههاي مدرن با دو مبناي معرفتي مهم سازمان يافت.
مبناي اول: انكار ارزش معرفتي دانش شهودي و وحي است.
اصل دوم: انكار ارزش معرفتي خرد ناب و تنزل دادن عقلانيت به افق دانش تجربي و آزمونپذير است.
پوزيتيويسم با دو مبناي سلبي فوق يعني انكار مرجعيت عقل و وحي علم را به گزارههاي آزمونپذير منحصر ساخت و اين بخش از معرفت را مستقل از ديگر حوزههاي معرفتي در نظر گرفت.پست مدرنها با تمركز بر معناي پوزيتويستي علم، استقلال مورد ادعاي پوزيتويستها را مورد نقد قرار دادند و نقد استقلال مزبور بدون نقد دو مبناي سلبي ياد شده سبب ظهور بحران در روشنگري مدرن و افول و بلكه زوال حقيقت علم شد.پست مدرنها نتوانستهاند دو مبناي سلبي پوزيتويسم را به چالش كشانده و از هويت علمي وحي و شهود و عقل نظري و علمي دفاع نمايند و به همين دليل نقد آنها در محدوده نقادي معناي پوزيتويستي علم باقي ماند و اين مقدار از نقد گرچه دين و فرهنگهاي ديني و از جمله دنياي اسلام را از ذيل فشار حاصل از ناحيه معناي پوزيتويستي علم رهايي ميبخشد و لكن راه دفاع از هويت ديني علم و يا علم ديني و مقدس را هموار نميكند.
الزامات علم قدسي
علم ديني و مقدس در صورتي امكان پيدا ميكند كه نقد از محدوده تعريف پوزيتويستي علم خارج شده و متوجه اصل و حقيقت علم شود. به گونهاي كه مفروضات و يا بنيانهاي پنهان انديشههاي پستمدرن نيز به چالش كشيده شود. منحصر دانستن علم به تعريف مقبولي كه همه عمر آن به دو سده نميرسد و نقد اين معناي از علم راهگشا نيست. قبل از هر چيز بايد انحصار مزبور درهم شكسته شود و حقيقت علم در لايههاي عميقتري كه معناي تجربي و پوزيتويستي آن بر آنها بنيان نهاده شده نيز جستوجو شود.