به نقل از روزنامه نود، رسيدن به جام با توني شبيه روياست. غريبه آشنايي که
تربت عشق را به پيشانياش ماليده و در زمستان دلهاي شکسته را بند ميزند.
او در نخستين حضور خود پرنده کوچک خوشبختي را روي شانههاي پرشورها نشاند
تا تراکتور از کوچه گمشده خارج شود و در زمهرير تبريز شور و شادي را به
ارمغان بياورد.
اگر مجيد جلالي از برودت هواي سهند گلايه ميکرد و
در نقش يک هواشناس آخرين شرايط جوي را برايمان ترسيم ميکرد اين توني است
که با سرما آهنگ رستگاري مينوازد و اشک زمستان را با احساساتش درميآورد.
او از آن سوي قاره سبز آمده تا پرچم سرخ تراکتور را بر بلندترين نقطه جام
حذفي بيفرازد و ترکها را به آسيا رهنمون کند.
لرزيدن و از برف هراس
داشتن با سبيلوي دوست داشتني که نوستالژي واسيلي نازنين را زنده ميکند
تناسبي ندارد. او به تنهايي يخها را آب ميکند و به امپراتور زمستان بدل
ميشود تا ثابت کند با هرم نفسهاي ترکهايي که يادگار را روي سر خود
ميگيرند ميتوان سرما را از ياد برد و از قلهها بالا رفت.
سبيلوي
احساساتي که ساز همنوايي را در اردوي تراکتور کوک کرده و به حاشيههاي
ويرانگر پايان د اده است دو ماموريت مهم دارد. اول اينکه جام حذفي را در
آغوش سهند جا دهد و کاجها را به دست خود چراغاني کند و دوم آنکه در ليگ
تيمش را به تيمي زهردار بدل نمايد و پنج ايستگاه پيش رو را به سلامت رد کند
تا رخسار عشق تراختوريها با شادي گره بخورد و از تيمي که بغض مدتهاست راه
نفسش را بسته اعاده حيثيت کند.
مرد پرتغالي اهل افسوس خوردن ودل به
قضا و قدر سپردن نيست. او با اتوريتههاي تابستان را به زمستان تراکتور
سنجاق خواهد کرد تا خوابها يکي يکي تعبير شوند و آتش پارهها از برزخ
دلتنگي خارج شوند.
زيباي خفته با تلنگري بيدار خواهد شد. اين تلنگر را توني با روح تابستانياش خواهد زد. در اين زمستان دلفريب البته!