کد خبر: ۱۹۸۶۹۶
زمان انتشار: ۱۰:۲۳     ۳۰ دی ۱۳۹۲
چهارشنبه گذشته نویسندگان کتاب‌های درسی مقاطع ابتدایی و متوسطه در وزارت آموزش و پرورش، مهمان سازمان حفاظت محیط زیست بودند تا طی شرکت در یک نشست تخصصی مشترک، بتوان راهکارهای افزایش محتوای محیط زیستی به کتاب‌های درسی را بررسی کرد. در حاشیه‌ی این گردهمایی، یکی از نویسندگان مدعو، خاطره‌ای را شرح داد که سبب شد تا نوشتار پیش رو جان گیرد ...
به گزارش پايگاه 598 به نقل از خبرانلاين؛ تقریباً همه آمده بودند ... هر کسی که نقشی در تولید محتوای کتاب‌های درسی وزارت آموزش و پرورش داشت، آمده بود و ظاهراً این برای نخستین بار بود که چنین گردهمایی گسترده‌ای با عنوان: «نشست هم‌اندیشی تبیین مبانی سواد و اخلاق محیط زیستی در نظام آموزش رسمی کشور» شکل می‌گرفت؛ یک گردهمایی کاملاً محیط زیستی که به شهادت بررسی فرم‌های نظرسنجی که پس از پایان کارگاه در بین شرکت‌کنندگان توزیع شده بود، اغلب حاضرین از کیفیت مطالب ارایه شده در آن، ابراز رضایت می‌کردند. نگارنده امیدوار است که با تدوام برگزاری چنین نشست‌هایی بتوان بر کیفیت و کمیت مطالب و سرفصل‌های محیط زیستی در کتاب‌های درسی به شیوه‌ای جذاب اثر گذاشت و فرزندانی را تربیت کرد که وقتی صندلی‌های حکومتی و مدیریتی را اشغال کردند، هرگز محیط زیست و منابع طبیعی را سد راه توسعه ننامند؛ هرگز غذای سنجاب‌ها را به مصرف دام نرسانند و هرگز به بهانه‌ی ایجاد باغ شهر، بر داغ شهرهای وطن نیافزایند.

نشست هم اندیشی در مورخ 25 دی ماه 1392

    بگذریم ...
    نکته‌ی جالبی که در این گردهمایی و پس از پایان سخنرانی‌ها توسط یکی از نویسندگان کتاب‌های درسی مطرح شد، به شدت برای من و اغلب شرکت‌کنندگان جالب بود. ایشان اعتراف کردند که در زمان نوجوانی، بسیار علاقه‌مند به آزار حیوانات و پرندگان بودند و البته از خداوند درخواست کردند که گناهان‌شان را ببخشد. وی سپس به خاطره‌ای تکان‌دهنده اشاره کرد ...

خری که آدمی را شرمنده کرد و انتقام نگرفت!

    روزی که با یک تکه کلوخ، محکم به پیشانی یک الاغ حمله‌ور شد و پس از اصابت آن کلوخ، خون از وسط پیشانی آن حیوان نگون‌بخت سرازیر گشت ... وی گفت: «در حالی که ترسیده بودم و بیم آن داشتم که هر لحظه آن الاغ آسیب‌دیده به سمتم یورش برده و مرا مهمان یک جفت لگد کند، اما با کمال شگفتی دیدم که حیوان زخمی فقط اندکی به من نزدیک‌تر شد و چشم در چشمم دوخت و سکوت کرد ... تو گویی انگار می‌خواسته از من بپرسد تو کیستی؟ تو آدمی و من خر یا ... ؟! لحظه‌ای که سبب شد به شدت تکان خورده، احساس درماندگی و شرمندگی کرده و با خدای خویش عهد بربندم که دیگر سبب آزار هیچ حیوانی را فراهم نسازم.»

    انگار آن الاغ مظلوم با چشمانش می‌خواست به من تو که خود را آدم می‌پنداریم، زنهار دهد: «شرط دودی نشدن شیشه‌ی دل‌‌هامان، آن است که گاه بتوانیم در بزنگاه‌های زندگی، فتیله‌ی خشم را پایین بکشیم!»

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها