هرچند خونسردی و آرامش ظاهری او در دادگاه، همه حاضران را شگفتزده کرده است.
وکیل تسخیری نیما نیز درباره وضعیت پرونده سکوت کرد. اعضای خانواده او از زمان حادثه تا امروز هیچ تماسی با وی برقرار نکردهاند و حتی تلاشی هم برای استخدام وکیلی خصوصی از خود نشان ندادهاند. اعضای خانواده نیما به پلیس گفتهاند هیچ رابطهای با او ندارند.اما با گذشت چند روز، حالا ابعاد دیگری از ماجرا روشن شده است که مهمترین آنها، کتک خوردن ساناز در سوم شهریورماه در آنکارای ترکیه در هتل محل اقامتشان است.
پدر 56 ساله ساناز نظامی حالا درباره آن روز به خبرنگاران خارجی گفته است: «درهتل بودیم، اتاق آنها نزدیک اتاق من بود، صدای داد و فریادشان بلند شد، نیما ساناز را کتک زده بود، صورتش زخمی بود. به اداره پلیس رفتیم و گزارش دادیم. نیما به دست و پای ما افتاد و بازهم عذرخواهی کرد. فکر میکردم خب همه چیز تمام شده است.
برای من مهم این بود که حالا حتماً ساناز فهمیده است چرا ما با این ازدواج مخالفیم اما ساناز گفت میخواهد باز هم به او فرصت بدهد.»
وی در بخش دیگری از گفتوگو میگوید: «واقعاً مخالف بودم. تا لحظه آخر گفتم نرو، این پسر به درد تو نمیخورد. حتی وقتی امریکا بود از سفارت کانادا ایمیلی دریافت کرده بود که با ویزای او برای تحصیل در اوتاوا موافقت شده است. برایش 5 هزار دلار پول فرستادم و گفتم بیا برو کانادا. به حرفم گوش نکرد.»
این مرد- پدر ساناز- در مدت یک سال و نیم گذشته شاهد مرگ دوعضو خانوادهاش بوده است؛ سال گذشته مادر ساناز که لیسانس روانشناسی داشت و برای ادامه تحصیل اقدام کرده بود، در چهارراه ولیعصر تهران وقتی از خودروی همسرش از ماشین پیاده شد، با یک موتورسیکلت تصادف کرد و در دم جان سپرد.
وی میگوید: «جلوی چشم خودم همسرم فوت کرد. شوک وحشتناکی بود. نزدیک دفاعیه ساناز از پایاننامه فوق لیسانسش بود. ساناز بازهم توانست ازعهده دفاع بربیاید، اما نمیدانم چطور شد که عاشق این پسر شد. ساناز از مالزی پذیرش گرفته بود و برای دانشگاهی در لندن هم اقدام کرده و پذیرفته شده بود. دانشگاه اوتاوا هم او را پذیرفته بود و حتی برای تحصیل در دانشگاه صنعتی میشیگان هیچ نیازی نداشت با این پسر ازدواج کند. من مخالفتی با رفتنش نداشتم.
بارها گفتم خودت برو. خوابگاه هست، این همه دانشجوی تنها خارج از ایران زندگی میکنند ولی نمیدانم واقعاً ساناز چرا با خودش و ما این کار را کرد.»دوستان ساناز میگویند او رابطه صمیمی با خانواده داشته است. یکی از آنها تعریف میکند: «ساناز مستقل و باهوش بود، او قبل از همه ما از پایان نامهاش دفاع کرد، رتبههای دانشگاهی و معدلهای او میتواند ثابت کند که او واقعاً یک دانشجوی عالی بود.»
پدر ساناز که وضعیت روحی مناسبی ندارد، یک سال ونیم حادثه تلخ و دردناک پی در پی، حالا او را مجبور کرده با قرص آرامبخش و قرص قلب کمی آرام بگیرد. درباره نیما میگوید: «از همان فرودگاه که دیدمش خوشم نیامد.
نه تحصیلات عالیه، نه شغل درست و حسابی، نه حتی ظاهری که فکر کنم دخترم به آن دلبسته شود. فقط من نبودم، خواهر ساناز و حتی داماد ما بارها گفتند که این پسر به درد تو نمیخورد. بعد از کتک خوردن ساناز هم مطمئن شدم که از نظر اخلاقی هم این پسر مشکلدار است. فقط کاش ساناز همان جا به حرف من گوش میکرد.»
نظامی در این باره میگوید: «من فکر میکنم اصلاً این خانواده میخواستند نیما را از سرخودشان بازکنند. من بارها پرسیدم مواد مخدر، مشروب، اعتیاد به چیز خاصی ندارد؟ پرسیدم سلامت روحی و اخلاقی دارد؟ آنها هم تأیید کردند که بله دارد و پسر بسیار آرامی است. حالا این پسر آرام تأیید میکند که سر دخترم را به زمین کوبیده و موجب مرگ وی شده است.»
وی از ساناز میگوید: «دختر آرامی بود، اصلاً سرکشی نداشت. باور نمیکنید یک بار نشد به من حرفی بزند که برنجم. هیچ نمیتوانم بفهمم چرا ساناز آنقدر بیقرار نیما شده بود؟ من نمیتوانستم جلوی او را بگیرم.»
یکی از همکلاسیهای ساناز در دوره فوقلیسانس میگوید: «ساناز واقعاً دختر باهوشی بود اما راحت به آدمها اعتماد میکرد. خیلی ساده بود و البته بلندپرواز. عاشق تحصیل در دانشگاههای خارج از کشور بود و همه فکر و ذکرش همین بود. در ظاهر دختر مذهبی نبود اما مرتب قرآن میخواند و رفتنش دلیل آزادیخواهی بیشتر یا محدودیت در ایران نبود. رؤیایش برای رفتن به خارج، فقط تحصیل در دانشگاههای معتبر جهانی بود.»
پدر ساناز هم درباره روحیه مذهبی ساناز توضیح میدهد که او علاقه زیادی به قرآن داشته و در تلاش برای ترجمه قرآن به زبان اسپانیایی بوده است، میگوید: «مرتب کتاب جلوی ساناز بود. باور کنید از دوره ابتدایی هم دختر باهوشی بود حتی میتوانست درکلاس اول، چند کلاس بالاتر شرکت کند که به توصیه یکی از معلمهایش، این کار را نکردیم و فقط یک سال جهشی خواند.
در مواقع استراحت هم قرآن، انگلیسی و عربی میخواند. اهل خانه و خانواده بود. همه اینها باعث میشود تا از خودم مدام بپرسم چرا؟ من بعد از حادثه ترکیه به هر دری زدم تا او از فکر نیما بیرون بیاید. بارها به او گفتم این پسر تو را به کشتن میدهد. نمیدانم این چه فکری بود که مدام در سرم میآمد ولی حس خیلی بدی داشتم. آخرین حرفم هم قبل از رفتن همین بود که با این پسر نرو.»
شواهد دیگری هم نشان میدهد رابطه ساناز و نیما رابطهای عجیب بوده است. ازکتک خوردن ساناز در ترکیه تا کتک خوردن او در میشیگان، شواهدی از شکنجه و آزار روحی در دسترس نیست، اما شواهدی مبنی بر رابطه آرام وجود دارد از جمله عکسهایی که ساناز برای خانوادهاش ارسال میکند، شعر عاشقانه نیما که روی صفحه فیسبوک ساناز ارسال شده است و کامنت محبتآمیز ساناز برای نیما در28 نوامبر، چند روز پیش از حادثه. از سویی دیگر در تماس ساناز با پلیس، صدای نیما را هم میشود به وضوح شنید که در تأیید آدرس، به ساناز در کمال خونسردی میگوید: «بله، آدرس همین است.»
در نهایت نیما نصیری هنگام ورود پلیس هیچ مقاومتی نمیکند و به گفته مسئولان پرونده، کوبیدن سر همسرش به زمین را تأیید کرده است.
در ذهن پدر داغدار ساناز پرسشهای زیادی وجود دارد؛ این که چه بلایی سر دخترش آمده؟ چرا حرف پدر را گوش نکرد و با نیما ازدواج کرد: «قصه ساناز را همان طور که هست روایت کنید. بگذارید حداقل دختران دیگر به راه اشتباه نروند، بدانند پدر و مادرها خیر و صلاح آنها را میخواهند؛ بدانند خارج از ایران خبری نیست.
حتی اگر یک نفرهم از راه اشتباه بازگردد و به جای عشق کورکورانه، با منطق تصمیم بگیرد، فکر میکنم مرگ ساناز بیهوده نبوده است. ساناز ارزش زندگی کردن را داشت، میتوانست خیلی مفیدتر از اینها باشد اما کاش مرگش برای دیگران مفید باشد و کسی دیگر به روزگار ما دچار نشود.»
پدر ساناز در نزدیکی سال جدید میلادی یک بسته پستی برای دخترش از ایران ارسال میکند اما بسته زمانی به میشیگان میرسد که ساناز دیگر زنده نیست تا آنها را دریافت کند. پدر ساناز از افسر پرونده خواسته بسته پستی را به پرسنل و پرستاران بیمارستان اهدا کند؛ همانهایی که حاضر شدند جلوی وبکم از جانب او بوسهای بر پیشانی دخترش بزنند.