«خوارج» يك جريان سياسي بود كه با فهم سليقهاي از دين، دست به قتل قرآن ناطق زد، امروز نيز وهابيت بر مبناي انديشههاي زنديقگونه «ابنتيميه» و «محمدبن عبدالوهاب» دست به تفرقه ميان مسلمانان، همكاري با رژيم صهيونيستي و انكار فضايل اهل بيت (ع) زده است.
به گزارش 598 به نقل از خبرنگار آيين و انديشه فارس، در جهان صدها دين و فرقه در حال فعاليتهستند از اديانهاي آسماني و تا اديان نوظهور! از اديانهاي زنده تا دينهاي ابتدايي كه امروزه به شكلهاي ديگري ظهور كرده است! از اديان ابراهيمي تا اديان غير ابراهيمي! از اديان شرقي تا اديان غربي! همه در حال فعاليت هستند! به نظر مي رسد كه وجه مشترك اين اديان اصل معبود داشتن است؛
* آيا تا كنون، به علل شكلگيري فرق و اديان گوناگون تأمل كردهايم؟!
در پاسخ به اينكه اين معبود چيست؟ و كيست؟ و كجاست؟ اختلافها شكل گرفته است و به نظر ميرسد كه روششناسي دينپژوهي و دينشناسي مبدء شناخت علل شكلگيري و توسعه فرق مذاهب و اديان بوده است.
اين نكته كه در فوق آمده به نظر ميرسد مهمترين اصلي كه است كه در فلسفه دين و دينشناسي بايد مورد اهتمام قرار گيرد.
در دين اسلام هم همين گونه است، يعني روششناسي فهم دين، مهمترين عامل شكلگيري فرق مسلمان بوده است، گفتني اغراض سياسي و هواي نفساني از عواملي ديگري است كه بايد مجزا مورد بررسي قرار گيرد.
فهم سطحي و قشري از دين، تعطيلي عقلانيت و اجتهاد در دين از جمله آفتهاي دينپژوهي است كه متاسفانه در جهان اسلام، تعداد افرادي كه به اين مرض گرفتار شدهاند، شمار اندكي ندارند، از فهم جمودگرايانه از دين و روحيه تكفيرگرايانه زماني در عصر اميرالمؤمنين (ع) در چهره خوارج ظهور پيدا كرد و زماني در چهره ابن تيميه و امروز در چهره وهابيت ظهور پيدا كرده است.
* خوارج اولين گروه تكفيري جهان اسلام
فِرَق خوارج را به صورت کلی میتوان در دو دسته تقسیم کرد: تندروان و معتدلان. هر فرقهای که تندروتر بوده، زودتر از صحنه اجتماع محو گردیده است و هر چه اعتدال آن بیشتر بوده، دوام آن نیز بیشتر بوده است. فرقه اباضیه از معتدلترین فرقههای خوارج است که تا به امروز باقی مانده و در کشور عمّان وادی مزاب الجزایر، کوههای نفوسه و زواره در لیبی، جزیره جربه در مغرب و در زنگبار حضور جدی و پررنگی دارند. گفتنی است که همه ملل و نحلنویسانْ اباضیه را شاخه معتدل خوارج میدانند.
با بررسي فرق خوارج میتوان به این نکته رسید که خوارج تندرو، چون همیشه در پی جنگ و برخورد افراطی با پیروان دیگر مذاهب بودند، عالمان برجستهای در میان آنان ظهور نکردهاند و آنچه از آنان باقی مانده فقط اشعاری است که در برخی متون ادبی باقی مانده است. بنابراین نباید از آنان انتظار داشت که به تحلیل مفهوم ایمان و کفر بپردازند و با استناد به لوازم آن، نظام فکری خود را بنا کنند، زیرا اگر به این کار میپرداختند یقینا از قتل و غارت دست برمیداشتند. نکته دیگر اینکه عاقبت تندروی محو و از بین رفتن است. با بررسی تاریخ خوارج میتوان این حقیقت را دریافت و در پرتو آن به مسلمانانِ روزگار ما توصیه کرد که تندروی، غیر از کشتار و قتل و غارت، و نیز نابودشدن یا به انزوا رفتن نتیجه دیگری ندارد.
خوارج را نبايد صرفا به يك جريان سياسي معارض اميرالمؤنين نگاه كرد، بلكه خوارج يك متد و روش فهم دين است، روشي كه در اين جريان محصور نيست و گاه در اشخاص ديگري اين تفكر حاكم ميشود.
در آستانه قرن هشتم روش و متد خوارج به دست احمد بن تيميه در شام به شيوه جديدي احيا شد، مطالبي را در مسائل مختلف اسلامي ؛ در اصول عقايد و فروع احكام ، كه بر خلاف مسلّمات اسلام و مخالف با فتاواي علما و پيشوايان و در بعضي از مسائل موافق با نظريات خوارج بود ، عنوان كرد و از طريق سخنراني ها و نوشته هايش به تبليغ و ترويج آراء خود پرداخت و در اين راه تلاش فراوان نمود .
* ابن تميه؛ احياگر خوارج
احمد بن تيميه، در روز دهم ربيع الاوّل سال 661 هـ ق در شهر «حرّان»، از توابع شام، به دنيا آمد و تا هفت سالگى در آن سرزمين زندگى كرد، ولى به خاطر حمله ى سپاه مغول، عبدالحليم، پدر ابن تيميه مجبور شد به همراه خانواده اش وطن خويش را ترك و به سوى شام (دمشق) حركت كند و در آن جا اقامت گزيند. پدر ابن تيميه يك روحانى حنبلى مذهب بود؛ از اين جهت فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد، تا فقه حنبلى را فرا گيرد. اين كودك همان احمد بن عبدالحليم بن تيميه حرّانى است كه آيين وهابيت در قرن 12 هـ ق بر اساس افكار و آراى او پى ريزى شد.
ابن تيميه در بيست سالگى پدرش را از دست داد و خود به جاى پدر عهده دار تدريس شد و تا سال 698 هـ ق به عنوان يك روحانى حنبلى در شام زندگى مى كرد و تا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد؛ ولى با آغاز سال 698 هـ ق، به تدريج آثار انحراف در او ظاهر شد؛ خصوصاً موقعى كه ساكنين «حماة» از وى خواستند آيه (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ) را تفسير كند، در تفسير اين آيه دچار لغزش شد و براى خداوند مكانى در فراز آسمان ها، كه بر عرش متكى است، تعيين كرد. وى با اين تفسير نادرست، آشكارا براى خداوند جهت و سمت جسمانى قايل شد. انتشار پاسخ ابن تيميه در دمشق و اطراف آن غوغايى به راه افكند.
در سال 698، گروهى از فقها عليه وى قيام كردند و محاكمه او را از جلال الدين حنفى، قاضى وقت خواستار شدند؛ ولى وى از حضور در محكمه سر باز زد.
در روز هشتم رجب سال 705، قضات شهر همراه با ابن تيميه در قصر نايب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطيّه» ابن تيميه در اين مجلس قرائت شد و در دوازدهم همان ماه در نشست دوم، كمال الدين زملكانى با او به مناظره پرداخت و مردم از فضايل كمال الدين زملكانى و مناظره نيكوى او تشكّر كردند. در هفتم شعبان، در نشست سوم، وى به تبعيد به مصر محكوم شد و دمشق را به قصد مصر ترك كرد و چون در آن جا نيز از نشر انديشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصى، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سرانجام ابن محلوف مالكى، قاضى وقت، او را به زندان محكوم و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلاميه منتشر كرد. سرانجام ابن تيميه در روز جمعه، 23 ربيع الاول سال 707، از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را بر انتقال به دمشق ترجيح داد. وى پس از آزادى، در نشر عقايد خود پافشارى مىكرد. عدهاى از صوفيه و عرفاى مصر از وى به قاضى وقت شكايت كردند و ابن عطاء با او مناظره نمود و او را به محكمه قاضى بدرالدين بن جماعة كشانيد. قاضى احساس كرد كه او در سخنان خود نسبت به پيامبر(ص) ادب را رعايت نمىكند؛ بنا بر اين، او روانه زندان شد و عاقبت در آغاز سال 708 آزاد گشت.
فعاليت مجدد ابن تيميه سبب شد كه وى در آخر ماه صفر 709 به اسكندريه مصر تبعيد شود؛ و پس از هشت ماه اقامت در آن جا به قاهره بازگشت. لجاجت و پافشارى ابن تيميه بر عقايد باطل خود، سبب شد كه قضات هر چهار مذهب، حكم دست گيرى و زندان عليه او صادر كنند.
ابن كثير مى گويد: ابن تيميه در روز پنجشنبه، 22 رجب سال 720، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دارالسعاده احضار شد. قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، حنفى و مالكى) او را نكوهش و محكوم به زندان كردند، تا در دوم محرم 721 از زندان آزاد گرديد.
شوكانى مى گويد: پس از زندانى شدن ابن تيميه، طبق فتواى قاضى مالكى دمشق، كه حكم به كفر او داده بود، در دمشق ندا دردادند كه هر كس داراى عقايد ابن تيميه باشد، خون و مالش حلال است. وى در سال 728 هـ ق درگذشت.
* مبانى فكرى ابن تيميه
مبانى فكرى ابن تيميه را در سه محور اساسى مىتوان خلاصه كرد:
الف) اعتقاد به جسمانيّت و رؤيت حسى خداوند
ابن تيميه در كتاب منهاج السنة در ردّ كتاب منهاج الكرامة فى اثبات الامامة (نوشته علاّمه يوسف بن مطهر حلّى، از علماى بزرگ شيعه)، پس از سخنان مرحوم علاّمه حلّى، مبنى بر اين كه خداى تعالى ديده نمى شود و با هيچ يك از حواس درك نمىشود، زيرا خود فرموده است (لا تُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ) ، و نيز بعد از نقل اين سخن كه خداوند داراى جهت و مكانى نيست، چنين مىگويد: «عموم منسوبين به اهل سنّت، براى اثبات رؤيت خدا، اتفاق دارند و اجماع سلف بر اين است كه ذات احديّت را در آخرت با چشم مى توان ديد، ولى در دنيا نمىتوان ديد و درباره پيغمبر(ص) اختلاف است كه آيا او خدا را در اين دنيا ديده است يا نه؟! او در خصوص آيه مى گويد: ممكن است رؤيت بدون ادراك باشد.
به هر حال، ابن تيميه براى اثبات جهت و رؤيت خداوند به تفصيل سخن گفته و به ظاهر آيات و روايات استدلال نموده است».
وى در رساله ى «عقيدة الحمويه» مىگويد:
خداوند مى شنود، آگاه است، سخن مى گويد، خشنود و غضبناك مىشود، مىخندد و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مى كند و هر شب هر طور كه بخواهد به آسمان دنيا فرود مىآيد و مىگويد: آيا كسى هست كه مرا بخواند و من اجابتش كنم؟! آيا طالب مغفرتى هست كه او را ببخشم؟! آيا توبه كنندهاى هست كه توبه ى او را بپذيرم؟! خداوند اين كار را تا طلوع فجر انجام مى دهد!.
ابن تيميه بعد از بيان اين مطلب مى گويد:
هر كس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنيا انكار يا تأويل كند، بدعت گذار و گمراه است.
ابن بطوطه، از علماى هم عصر ابن تيميه، مى گويد: من در دمشق بودم؛ روز جمعه بود؛ ابن تيميه در مسجد جامع اين شهر بر مردم موعظه مى كرد؛ من نيز در مسجد حضور يافتم؛ وى در ضمن سخنان خود گفت: «ان اللّه ينزل إلى السماء الدنيا كنزولى هذا؛ خداوند هم چنان كه من از پله ى اين منبر فرود مى آيم، به آسمان دنيا فرود مى آيد». اين بگفت و يك پله از منبر فرود آمد، چون اين سخن بر زبان جارى كرد، يك فقيه مالكى به نام «ابن الزهرا» بر او اعتراض و سخنش را انكار كرد. اظهارات ابن تيميه را ضمن يك نوشته اى به اطلاع ملك ناصر رساندند. ملك ناصر فرمان داد ابن تيميه را در زندان انداختند و او در زندان از دنيا رفت.
ب) نفى هر گونه زيارت قبور پيامبران و اولياى الهى، و بزرگ داشت و تكريم آنها
ابن تيميه زيارت قبور پيامبران و اولياى الهى و به طور كلى تكريم و بزرگ داشت آنها را ـ كه از نظر مسلمانان مستحب است و ثواب دارد ـ حرام و باعث شرك و خروج از دين قلمداد مى كند، و مقامات آنها را خيلى عادى جلوه مىدهد و ادعا مىكند كه پيامبران و اوليا بعد از وفاتشان كوچكترين تفاوتى با افراد عادى ندارند. در اين جا به طور نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
1. به نظر ابن تيميه هر كس به قصد زيارت قبر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مسافرت كند و انگيزه اصلى سفر او رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنين كسى از اجماع مسلمين مخالفت كرده و از شريعت سيدالمرسلين خارج است و هر گونه زيارت قبور، چه قبر پيامبر و چه غير آن، شرك و حرام است.
2. عقيده به سود و زيان از طرف قبور، همانند اعتقاد بت پرستان درباره بتهاست.
3. مسح و بوسيدن هر قبرى، ولو قبر انبيا، شرك است.
4. به نظر ابن تيميه، پيامبران و اولياى الهى پس از مرگ كوچك ترين تفاوتى با افراد عادى ندارند. وى با كمال وقاحت و بى ادبى مى گويد: اينها (شيعيان) فكر مى كنند وجود نبى(صلى الله عليه وآله) بعد از وفات در ميان آن ها مثل وجودش در زمان حيات است و اين غلط بزرگى است!. سپس با استدلال به روايتى مىگويد: «لَيسَ فى وجُودِ القُبور أمانٌ». او در اين راستا، مسائلى را مطرح مى كند كه همگى داراى هدف واحدى هستند و آن عادى جلوه دادن مقامات پيامبران، مخصوصاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و اولياى بزرگ دين است، به طورى كه حتّى مشاهده قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ممنوع مىداند. بر اين اساس، وى هر گونه زيارت قبور انبيا و اوليا و صالحان ، مسافرت به قصد زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صلوات و سلام فرستادن در كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، دست گذاشتن بر روى قبر آن حضرت و بوسيدن آن و هم چنين سوگند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خلاصه، هر گونه نذر و نياز بر اوليا را نامشروع، حرام و باعث شرك و خلاف توحيد قلمداد مىكند.
زير بناى آرا و نظريات او در اين مسائل اين است كه براى توحيد و شرك، حدّ منطقى قايل نشده و براساس انگيزه خاصى، آنها را شرك و بدعت و يا لااقل حرام مىداند.
او در اين قسمت، آرا و نظرياتى را مطرح مىكند كه پيش از او احدى از علماى اسلام نگفته است و با لجاجت خاصى به جنگ همه مىرود و از اين جهت از همان زمان و پس از آن، افكار عمومى اهل سنت بر او شوريد و (چنان كه قبلا گذشت) وى بارها دست گير و زندانى شد و دهها كتاب بر ردّ انديشههاى او نوشته شد.
ج) انكار فضايل اهل بيت(عليهم السلام)
يكى ديگر از مبانى فكرى او را انكار فضايل مسلّم اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) كه در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده، تشكيل مىدهد. وى در كتاب منهاج السنة ـ كه به قول علامه امينى، به حق بايد آن را «منهاج البدعة» دانست ـ احاديث صحيحى را كه مربوط به مناقب على(عليه السلام) و خاندان اوست، بدون ارائه مدركى، انكار و همه را مجعول اعلام مىكند؛ فضايلى كه دهها محدّث آن را نقل و بر صحت آن تصريح كردهاند. از باب نمونه، وى مىگويد:
1. نزول آيه (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) درباره على، به اتفاق اهل علم، دروغ است؛ در حالى كه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام على(عليه السلام) تصريح كردهاند.
2. وى نزول آيه (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى )، درباره خاندان رسالت را تكذيب مىكند؛ در حالى كه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل كردهاند.
البته اينها نمونهاى از انكار فضايل اهل بيت(عليهم السلام) توسط ابن تيميه است و براى اطلاع بيش تر مىتوان به كتاب منهاج السنة مراجعه كرد.