به گزارش 598 به نقل از پایگاه شهدای ایران؛ اوایل سال ۷۲ بود و گرماى
فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار
بودیم. چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا
مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم.
مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که
زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر
مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در
میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در
این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده
هایشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به
مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه
رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را
جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را
از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود.
شهیدى
آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت
شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه
کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى
خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان
درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى
کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها
حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.شهید را که به شهرستان
ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر
بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:«پسر من علاقه و ارادت خاصى
به حضرت امام رضا(ع) داشت...».
از خاطرات برادران تفحص
محمدعلی(نیکنامی)
وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای
ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر
ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن
روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی
هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند.
اما وقتی نوبت محمدعلی شد
متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم. به خاطر
اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود
بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و
دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از
بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید.
راوی:خواهر شهید
منبع:کتاب من شهید می شوم ص۱۲۸