سرویس نقد رسانه پایگاه 598 -
محمد مهدی وحیدی/ «تنهای تنهای تنها» ساخته«احسان عبدی پور» را میتوان پدیده سینمایِ امسال در نظر گرفت. یک فیلم کمادعا و خوشساخت و پُر ماجرا که تولیدِ صدا و سیمای مرکز بوشهر است. فیلم داستانِ رفاقتِ دو پسر بچه ایرانی (عبدالکریم یا رنجرو) و روس (اُلِگ)، است و راویِ فیلم، زنی اوکراینی است که در نیروگاه اتمی بوشهر، به عنوانِ مترجم، مشغولِ کار بوده است.
فیلمساز، با اشاراتی هوشمندانه، دنیای کودکان را به تصویر میکشد. نقطة مشترکِ رنجرو و اُلگ، اعتقادِ آنها به چیزی است که از دید آدمبزرگها مبنای علمی ندارد: وجود بشقاب پرنده! هم رنجرو و هم اُلگ، سَر بر آسمان دارند. رنجرو، در آغازِ فیلم، خوابِ حملة یک هواپیمای جنگی را میبیند و اُلگ، دائم با دوربین و تلسکوپ به آسمان نگاه میکند.
وقتی رنجرو تصوّر میکند که بشقاب پرندهای دیده است، هیچ کدام از بزرگترها حرفش را قبول نمیکنند امّا این اُلگ است که وجود بشقاب پرنده را امری بدیهی میداند و برای بازگرداندنِ موجود فضایی به سیارهاش با رنجرو همپیمان میشود. اینچنین است که دنیای پاک و صادقانه کودکان در فیلمی شوخ و طنزآلود به تصویر کشیده میشود. فیلمساز میکوشد نشان دهد که صدق و صفا، مرز نمیشناسد. دو کودک که حتی زبان هم را نمیفهمند، به دوستانی صمیمی بدل میشوند و این چنین است که فضای تبادلِ فرهنگی بر فیلم حاکم می شود و مشترکاتِ انسانی، که حد و مرزی ندارند، موردِ تأکید قرار میگیرد.
«عبدیپور» در فیلمِ کوچکِ خود، نشان می دهد که آنچه رؤیایِ خوشِ کودکانه را مخدوش میکند دنیای سیاستزده بزرگسالان است. رنجرو، میخواهد بداند که سازمان مللِ متحد چیست و چرا بعضی کشورها در آن حقِ وِتو دارند و چرا باید 1+5 برای مردم تعیین تکلیف کند. یکی از زیباترین و استعاریترین دیالوگهای فیلم جایی است که رنجرو به مسئولِ پُستِ ضد هوایی میگوید: «اگر چیز نوک تیز دیدی بزنش ولی اگه چیز دایرهای دیدی به ما یه میس کال بده!» دیالوگی طنزآمیز که حقیقتِ جنگ و خونریزی را در مقابلِ جهانِ ساده و پاک کودکانه قرار می دهد.
رنجرو از سرباز میخواهد که به رؤیای او و اُلگ (که نماینده همه کودکانِ جهان محسوب می شوند) شلیک نکند. فیلمساز دنیای کاملاً خیالی و زیبایِ کودکانه را در مقابلِ دنیای زشت و ناهنجارِ بزرگان قرار میدهد و به اشاره می گوید که منطقِ آن دنیای غیرواقعی بر منطقِ واقعیِ سازمانهای بین المللی میچربد.
وقتی که پس از ردِ بسته پیشنهادیِ ایران، فعالیتهای نیروگاهِ بوشهر متوقف میشود و اُلگ با پدرش به روسیه بازمیگردد، رنجرو تمام روزنامههایش را میسوزاند و رادیوش را میشکند و به تمام مظاهرِ دنیای سیاسی پشتِ پا میزند، امّا نقطة اوجِ ماجرا جایی است که رنجرو، درمییابد از آمدنِ سفینه فضایی خبری نیست.
این آگاهی، او را ناگهان به دنیای بزرگسالان پرتاب میکند در ادامه او را میبینیم که در ذغالفروشی مشغول کار شده و ظاهراً دیگر از آن رؤیاها دست برداشته است. امّا او رؤیایی دیگر در سر میپروراند: رؤیای تأسیسِ دکّة فروشِ رَنگینَک در مقابل سازمان ملل متحد!