دست از نفستان برندارید
در
آیه 105 سوره مبارکه مائده می فرماید: «یا أیّهَا الـّذینَ آمَنوا
عَلیْکُمْ أنفـُسَکُمْ لا یَضُرّکُمْ مَنْ ضَلَّ إذا اهْتدَیْتمْ» آیه از
هدایت و ضلالت سخن می گوید؛ هدایت یعنی چه؟ یعنی راه یافتن و ضلالت یعنی گم
کردن راه؛ دست از نفستان برندارید؛ چرا از گم کردن و پیدا کردن راه صحبت
می شود؟
زیرا «عَلیْکُمْ أنفـُسَکُمْ» یعنی راه شما این است؛
وقتی تو این راه را پیدا کردی، تمام عالم هم که این راه را گم کنند، برای
تو ضرری ندارد؛ راه شما نفس شماست؛ می فرماید:«مَن عَرَفَ نفسَهُ جاهَدَهُ»
هرکس که راه را پیدا کند، دیگر یک لحظه هم نمی ایستد؛ ناگزیر دائم در حال
جنگ خواهد بود.
نتیجه جنگ با نفس چیست؟
«جاهَدَهُ»
نتیجه اش این است که مجرد می شود؛ مجرد می شود؛ یعنی از بند تمام سلطنت
های بیرونی نجات پیدا می کند؛ سه سلطنت ممکن است راه انسان را ببندد؛ یکی
سلطنت طبیعت است؛ یکی سلطنت عادت و یکی هم سلطنت عرف؛ از تمام اینها نجات
پیدا می کند؛ هیچ چیز از طبیعت و عرف و عادت بر او سلطنت نمی کند؛ خب اگر
نفس را شناخت، ناگزیر به جنگ با او خواهد پرداخت و اگر این جنگ را ادامه
داد ناگزیر به تجرد خواهد رسید.
نتیجه بالاترش این است: «مَن
عَرَفَ نفسَه فقد عَرَف رَبَّه»؛ وقتی کسی خودش را شناخت در درجه بالاتر به
شناخت پروردگار خود می رسد؛ برخی می گویند این که گفته شده هر کس خودش را
بشناسد خدای خودش را خواهد شناخت، از آنجاییکه شناخت خدا محال است؛
بنابراین شناخت نفس هم نشدنی است؛ اما نه اینجا می خواهد بگوید هرکس خودش
را بشناسد مطمئنا خدای خود را هم خواهد شناخت.
یک سری شناخت های ما از خدا در حد عادت است
ببینید
این شناخت هایی که ما داریم یک سری در حد عادت است؛ یعنی افراد خانواده
مان همه خدا را قبول داشته اند و نماز خوانده اند و ... و من هم همین گونه
عادت کرده ام؛ اگر از حد عادت بگذرد و انسان یقین پیدا کند و به یک جایی
برسد، به یک حداقل لازمی رسیده است؛ ببینید خدایی که ما از این طریق به
شناخت او رسیده ایم و یقین پیدا کردیم حداقل لازم شناخت خداوند است.
از
طریق استدلال و برهان و دلائل هم می توان به شناخت خدا رسید؛ اگر کسی از
این طریق هم به شناخت خدا برسد و خدا برایش یقینی شود، حداقل ممکن است؛ شما
با مطالعه و بررسی دلایل به یقین خدا رسیدید اگر یک دلیل دیگری را در جای
دیگر بوسیله شخص دیگری بشنوید ممکن است یقین شما را تخریب کند؛ اگر دیگران
شبههای برایش پیش بیاورند ممکن است این یقینی که به وسیله مطالعه کتاب
بدست آورده است، ممکن است با مطالعه یک کتاب دیگر از دست برود.
چگونه می شود هیچ حادثه ایی یقین را از آدمی نگیرد؟
در
مرتبه بالاتر اگر کسی از کتابی که خوانده است به یقین برسد و شبهه دیگری
از جایی به او نرسد ممکن است ایشان هم به سلامت تا آخر برسد؛ اما هر دو
اینها در معرض خطر است؛ اگر شخص در اثر کار کردن به یقین برسد و آن را کسب
کند، این را دیگر کسی نمیتواند از او بگیرد؛ مطالعه نمیتواند این را از
او بگیرد تغییر در محیط و عادات هم نمیتواند یقینش را از او بگیرد؛ در
محیط مناسب زندگی کرده است یا در محیط نامناسب باشد، یا صد دلیل و شبهه
ایجاد بکنند هم نمیتوانند یقینش را بگیرند؛ یقینی که در اثر عمل کسب کرده
باشد.
مرحله سوم، یقین فلسفی است؛ یقینی که انسان در اثر عرف و
عادت بدست آورده است، اگر دست نخورد ممکن است آدم را به سلامت به مقصد
برساند؛ یقین مرحله بعد در اثر زحمت و ریاضت بدست آمده است؛ هیچکس
نمیتواند آن را بگیرد؛ حوادث روزگار به آن لطمه نمیزند؛ اگر زندگی سخت
شود هم لطمه نمی خورد.
یقینی که آدم با زحمت و عمل بدست آورده
است، هیچ حادثهای نمیتواند آن از انسان بگیرد؛ انسانی که به تجرد رسیده
است یعنی از بند هوا و هوس نجات پیدا کرده است؛ آن وقت یقین پیدا کرده است؛
یقینی که او را از بند هوا و هوس نجات میدهد؛ این یقیین لطمه به او
نمیخورد و کم و زیاد نمی شود.
آیا خدای خودت را دیده ای؟
مرحله
بالاتر یقینی است که از شهود بدست آمده است؛ اگر مجاهدت و ریاضتش خیلی جدی
باشد، او همه چیز را در دست خداوند متعال دیده است؛ این برترین است؛ نه به
خاطر اینکه یقین دارد یا میتواند استدلال کند، بلکه دیده است که همه
کارهای عالم بدست خدا است.
فرمایش امیرالمومنین (ع) است که از
ایشان پرسیدند: آیا خدای خودت را دیده ای؟ ایشان میفرمایند: خدایی را که
ندیدهام عبادت نمیکنم؛ امام می فرمایند:«مَن عَرَفَ نفسَه فقد اِنتهی الی
غایَة کُل مَعرفةٍ و عِلم»؛ اگر کسی خودش را بشناسد به برترین مرتبه معرفت
و علم رسیده است.
محبوب ترین بنده خدا کیست؟
معرفت
کامل نفس عبارت است از برترین معرفت های ممکن؛ اگر اندکی خود را بشناسد،
دست از یقه خود برنمیدارد؛ دائماً با خودش میجنگد؛ لحظهای خودش را رها
نمی کند؛ امیرالمومنین (ع) میفرمایند: از محبوب ترین بندگان خدا آن بنده
ای است که خدای تبارک و تعالی او را در جنگی که علیه خودش می کند کمک
میکند.
حالا این جنگ تا چه زمانی ادامه دارد؟ تا به آن مرحله
نهایت نرسیده و همه چیز انسان در اختیار خودش قرار نگرفته باشد، آن جنگ
ادامه دارد؛ پیامبر (ص) فرمودهاند «شیطانِ من، بدست من اسلام آورده است»؛
یک معنی این است که شیطانِ من بدست من تسلیم شده است؛ نفس من تحت فرمان من
است.
سخت تر از مرگ چه حادثه ای است؟
تلقین
به میت برای چیست؟ برای اینکه از خاطر برده است. چیزی که هفتاد یا هشتاد
سال تکرار می کرده از خاطر برده است. او را تکان می دهند و می گویند بگو
اشهد ان لا اله الا الله. یادش رفته پیغمبر کیست. از بس حادثه بزرگ است.
بعد فرمودند تازه این سهل ترین حادثه است. حوادث بعد بسیار سخت تر است.
زمانی
که پیامبر به معراج رفته بودند دیدند یک فرشته ای هست که یک صف مقابل اوست
و لحظه ای از آن چشم برنمی دارد؛ حضرت پرسیدند این کیست؟ عرض کرد آقا این
ملک الموت است؛ تمام موجودات در مقابل چشم او هستند و او نگاه می کند که
زمان مرگ چه کسی فرا رسیده.
بعد صحبت کردند و جبرئیل مرگ را
توضیح داد و حضرت فرمودند بسیار عظیم است؛ جبرئیل در محضر ایشان درس پس داد
و عرض کرد که آقا حوادثی که بعد از آن اتفاق می افتد بسیار سخت تر و سنگین
تر است؛ در این حوادث چیزی از انسان نمیماند.
هر قدمی که آدم
برداشته است، بیشتر به معرفت نفس رسیده است و اگر در هر قدم بیشتر به معرفت
نفس رسیده است یعنی هر قدم بیشتر به شناخت خدا رسیده است؛ اگر معرفت نفسش
کامل بشود، اصلا دیگر ندانستن برایش وجود ندارد؛ «فقد اِنتهی اِلی غایَة
کُل مَعرفةٍ و عِلم» به نهایت آنچه که از معرفت و علم است می رسد و در
معرفت نفس به نهایت می رسد.