598 به نقل از «خبرگزاری دانشجو»؛ یادکردی از سردار سرلشکر شهید محمد بروجردی به مناسبت فوت مادر گرامی ایشان؛
محمد به سال 1333 در خانوادهای کوچک و معنوی در روستای (دره گرگ) از توابع بروجرد پا به عرصه وجود مینهد.
محمد در شش سالگی پدر مهربان خود را از دست میدهد؛ اما مادر گرامی محمد با همه مشکلات و سختیها مبارزه میکند و همه هم و غم خود را صرف تربیت صحیح فرزندانش میکند.
مادر پس از فوت همسرش، به تهران مهاجرت میکند او برای فرزندانش هم مادری میکند و هم حق پدری را به جا میآورد.
محمد از هفت سالگی بنا به شرایط مادی خانواده، تحصیل را با کار توأمان میکند اصطکاک او با زندگی از کودکی از او فردی مجرب و آبدیده میسازد و او به بلوغ فکری زودرس میرسد.
محمد در هفده سالگی با دختری باتقوا ازدواج میکند و پس از چندی به سربازی فراخوانده میشود.
او که سربازی برای رژیم ستمشاهی را ناصواب میدانست از سربازی گریخته و برای دیدار حضرت امام خمینی(ره) راهی عراق میشود؛ اما در مرز دستگیر و به مدت شش ماه زندانی و شکنجه میشود.
محمد از آن پس با شهید حاج مهدی عراقی آشنا شده و علیه عوامل رژیم، نبرد مسلحانه میکند و مرحله جدیدی از مبارزاتش را آغاز میکند و در کنار روحانیون مبارزی چون حجتالاسلام صادقی اردستانی با سازمان «فجر اسلام» همکاری میکند.
بروجردی سال 1355 به همراه چند نفر از دوستان مبارزش به سوریه میرود. در آنجا با امام موسی صدر آشنا میشود؛ همچنین با دکتر چمران و محمد منتظری آشنا شده و در مسیر مبارزات مردم فلسطین همراه دکتر چمران اقدامهای ارزشمندی انجام میدهد.
محمد در سال 1356 (سازمان توحیدی صف) را تشکیل داده و مبارزات نظامی خود علیه رژیم ستمشاهی را گسترش میدهد.
هنگام بازگشت امام خمینی (ره) به میهن اسلامی بروجردی از سوی شهید بهشتی به عنوان مسئول حفاظت کمیته استقبال انتخاب میشود.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی محمد به سازماندهی سپاه پاسداران میپردازد و پس از شروع غائله کردستان به دنبال فرمان حضرت امام راهی کردستان میشود.
محمد در طول حضور پربرکتش در کردستان موفق میشود اکثر مناطق کردستان را از وجود ضدانقلاب پاکسازی کند.
بروجردی عاشق مردم کردستان بود و یک دوست و یاور به تمام معنا برای مردم محروم کردستان به شمار میآمد و به همین علت مردم کردستان عاشق محمد بودند و لقب (مسیح کردستان) را به او داده بودند.
شهید بروجردی اول خرداد ماه 1362 برای پاکسازی مهاباد راهی آنجا میشود؛ اما ساعت 12 ظهر جاده مهاباد – نقده شاهد انفجار مهیبی بود که به آرزوها و رازهای نهفته شهید بروجردی پایان میدهد؛ در حالی که (فزت و رب الکعبه) را زیر لب زمزمه میکرد.