اشاره: وقتی دوران
حکومت امیرالمؤمنین را مورد کنکاش قرار میدهیم، به جریانی میرسیم که ذیل
شعار میانهروی و اعتدالگرایی شرایطی را شکل میدهد که در نهایت به تضعیف
جدی حکومت حضرت امیر (علیه السلام) منجر میگردد. برای بررسی چگونگی
شکلگیری، نحوهی عملکرد و تأثیرات این جریان در حکومت علوی با حجتالاسلام
والمسلمین دکتر جواد سلیمانی امیری، استاد حوزه و دانشگاه و عضو هیئت علمی
مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمت الله علیه)، به گفتوگو نشستیم.
وی در این گفتوگو به تبیین دوگانهی «اعتدال علوی» و «اعتدال اشعری»
پرداخته و ابعاد جریان سیاسی که به دنبال تحقق اعتدال اشعری بوده است را
تحت عنوان جریان «اعتزال» مورد بررسی و مداقهی تاریخی قرار میدهد.
جناب دکتر سلیمانی، لطفاً در ابتدا به طور کلی دربارهی جریانشناسی نیروهای سیاسی زمان امام علی (علیه السلام) توضیح دهید.
اجازه
میخواهم قبل از شروع این بحث، مقدمهای را ذکر کنم. خداوند متعال بعضی از
جوامع را محترم میشمارد، آنها را در مسیر هدایت قرار میدهد و رهبری
شایسته برایشان میفرستد تا آنها را از جاهلیت خارج کند. پس از آن، به
وسیلهی تحریفگران زمینهی تحریف را برایشان فراهم میکند تا آنها را
آزمایش نماید.
داستان
تحریف دین حضرت موسی به وسیلهی شخصی به نام سامری معروف است. حضرت موسی
برای عبادت به کوه طور رفته بود. پس از چهل شب، خداوند به او فرمود:
«فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ
السّامِرِیُّ» در این آیه (آیهی 85 سورهی طه) خداوند به حضرت موسی خبر
داد که ما قومت را بعد از تو امتحان کردیم و سامری آنها را فریب داد. در
واقع سامری یک خدای بدلی درست کرد و به مردم گفت که این خدای موسی است.
خداوند
متعال این آزمایش را به خودش نسبت میدهد. پس آزمایش یک جنبهی دینی دارد
که عبارت است از حرکتی که مفاهیم دینی و ارزشهای انقلاب را تحریف میکند.
یکی از تحریفها این است که برای یک امر مقدس، بدل درست میکند. خداوند
متعال مقدسترین مفهوم است. موجودی است که همهی عالم از او نشئت میگیرد و
همهی هدایتها و نعمتها از اوست.
خداوند
فرصت را برای سامری فراهم کرد. گرچه میتوانست این کار را نکند، ولی
میخواست امت حضرت موسی را امتحان کند و این فرصت را به آنها داد. سامری
به مردم گفت گوسالهای که از طلا درست کرده همان خدای موسی است. عدهای از
مردم هم ادعای او را قبول کردند.
رسول
خدا به سلمان فارسی فرمودند که امت من بعد از من به سه دسته تقسیم
میشوند. فرقهی اول بر حق هستند و باطل در آنها نفوذ نمیکند. این گروه
پیامبر را دوست دارند و به اهل بیت محبت میکنند. آنها مانند طلای مرغوبی
هستند که هر چقدر آنها را در آتش فرو ببرید، بر مرغوبیتشان افزوده
میشود. فتنههای روزگار مثل کورههای داغی است که این فرقه از آن عبور
میکنند. آنها هر چقدر این آزمایشها را بگذرانند، محبوبیتشان بیشتر
میشود.
فرقهی
دوم بر باطل هستند و حق چیزی از آنها کم نمیکند. حق هرگز در این گروه
نفوذ نمیکند، زیرا عناد دارند و به پیامبر و اهل بیت کینه میورزند.
اینها مانند آهن سیاه هستند که هر چقدر در آتش حرارتشان بدهید (چون چیزی
ندارد از خودش بروز بدهد)، بر پستی آنها افزوده میشود.
فرقهی
سوم متزلزل هستند. این گروه کسانی هستند که دین سامری دارند. دین در دل
اینها ثبات ندارد و در پایبندی به ارزشهای انقلابی، ارزشهایی که شهدای
انقلاب برای آنها خون دادند و رهبران دینی در راه آنها ایستادگی کردند،
سست هستند. اگر یک ارزش بدلی پیدا شود، فوراً به دنبال آن میروند و
مصداقهای حق و مفاهیم ارزشی را همیشه تغییر میدهند. رسول خدا فرمود سامری
امت من شخصی به نام عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) است. او میگوید «لا
قتال» یعنی «من معتقدم کسی نجنگند.» این حدیث در مجلس چهارم امالی مفید نقل
شده است.
در
زمان حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به ظاهر سه جریان فعال بودند.
جریان اول ناکثین بودند که شامل طلحه و زبیر هستند، با امیرالمؤمنین علی
(علیه السلام) زاویه دارند. آنها اسلام را میخواهند، به این شرط که
خودشان حاکمیت را در دست داشته باشند. این گروه بعد از مدتی با حضرت بیعت
کردند، بیعت را شکستند و با حضرت جنگیدند. شاخص این جریان این است که این
عده اسلام را به شرط اقتدار خودش و همراه با اشرافیت و ریاست و مقام
میخواهد.
دومین
جریان سیاسی قاسطین هستند. اینها اساساً اسلام را قبول ندارند، ولی
منافقانه اظهار مسلمانی میکنند. اینها هم اشرافیت و ریاست را میخواهند و
هم به دنبال نابودی فرهنگ اسلام هستند. این جریان در زمان ما، همان
استکبار جهانی است که زرسالار و تمامیتخواه است و ملتها را بردهی خود
میداند. اصلاً اعتقادی به اسلام ندارد و از اساس مخالف آن است.
جریان
سوم مارقین هستند. مشکل این عده تحجر و فقدان تحلیل است. اینها بصیرت
ندارند تا فتنههای زمانشان را بشناسند. در نتیجه مفتون میشوند و چون
پاکباز و اهل جنگ هستند، در مقابل حکومت دینی شورش میکنند.
این
سه جریان بسیار فعال و کارساز هستند. اما جریان دیگری هم وجود دارد که از
زمان جنگ جمل و صفین بروز میکند. زمانی که ناکثین، قاسطین و مارقین
شعارهای خود را مطرح کرده و اقدامات سیاسی و نظامی خود را آغاز میکنند،
این جریان شکل میگیرد. این جریان خود را طرفدار میانهروی و اعتدال
میداند.
دقت
کنید که میانهروی و اعتدال بسیار پسندیده است و از زمان رسول خدا هم وجود
داشته است. دو نوع میانهروی و اعتدال وجود دارد: علوی و اشعری (ابوموسی
اشعری پایهگذار دومی است.) ابتدا اعتدال علوی را توضیح داده و شاخصهای آن
را میگویم و سپس اعتدال اشعری را بیان میکنم. باید بدانیم که کدام اصلی
است و کدام بدلی.
بر
طبق اعتدال علوی، در رفتار سیاسی، اقتصادی، سیاستهای اصلاحی و فرهنگی
باید مرحله به مرحله عمل کرد. باید در دایرهی شریعت عمل کنیم؛ به گونهای
که این نتیجه حاصل نشود که مردم و جامعه تحمل این اصلاحات و رفتار سیاسی را
نداشته باشند.
یک
نمونه از تاریخ مثال میزنم. حضرت علی پس از تشکیل حکومت، سی و چند بدعت و
انحراف از مسیر اسلام را در عرصهی سیاسی، فرهنگی و نظامی برشمرد و فرمود
اینها تا پیش از این وجود نداشت. اما هنگام آغاز اصلاحات، روی سه عنصر دست
گذاشت. اول، بیتالمال در عرصهی سیاست و اقتصاد. فرمود بیتالمال باید
مصادره شود. دوم، اجرای حدود الهی در قوهی قضاییه. فرمود نباید تبعیضی در
قوهی قضاییه باشد. سوم، برخورد با غیرخودیها (بنیامیه). حضرت فرمود این
گروه به هیچ وجه نباید مناصب حکومتی را در دست داشته باشند، چون دشمن
هستند.
حضرت
علی پس از تشکیل حکومت، سی و چند بدعت و انحراف از مسیر اسلام را در
عرصهی سیاسی، فرهنگی و نظامی برشمرد و فرمود اینها تا پیش از این وجود
نداشت. اما هنگام آغاز اصلاحات، روی سه عنصر دست گذاشت. اول، بیتالمال.
فرمود بیتالمال باید مصادره شود. دوم، اجرای حدود الهی در قوهی قضاییه.
فرمود نباید تبعیضی در قوهی قضاییه باشد. سوم، برخورد با غیرخودیها.
حضرت
هنگام اصلاحات میتوانست بفرماید که چرا از روی کفش مسح میکنید، چرا به
اشتباه وضو میگیرید، چرا نماز تراویح را به جماعت میخوانید؛ در حالی که
حضرت رسول آن را فرادی میخواند. در مقابل، ایشان فرمود که الآن مسئلهی
اصلی ما اینها نیست.
حتی
عدهای در لشکر ایشان شعار میدادند که «الطیب ابن الطیب عندنا» یعنی پاک
پاکزاده (محمد بن ابی بکر) با ماست؛ پس ما برحقیم. حضرت هیچ اعتراضی
نمیکرد، زیرا بحث بر سر حقانیت خلیفهی اول و دوم در آن زمان اولویت
نداشت. به عبارت دیگر، حضرت برای حفظ وحدت مسلمانان و غلبه بر دشمن غداری
مثل بنیامیه، چنین کاری نکرد. این رفتار همان اعتدال در عرصهی سیاسی است.
حضرت
علی با طلحه و زبیر هم همین سیاست را در پیش میگیرد و تلاش میکند که با
آنها نجنگد؛ چون میداند که در پشت صحنه، بنیامیه آنها را تحریک میکند.
اعتدال یعنی ایشان نمیگوید که همهی آنها از دین خارج شدند و باید با
همهی آنها بجنگیم. ایشان در زمینهی فتوحات و توسعهی جهان اسلام هم به
صورت اعتدالی عمل میکند و میگوید که «اصلاح و توسعهی جامعه باید
همهجانبه باشد. تا امروز و در دوران خلفا، کشورگشایی به خوبی صورت گرفته و
از لحاظ مالی غنایم زیادی را به دست آوردیم. در مقابل، اخلاق، عدالت و
ارزشهای دیگر تضعیف شده و باید اصلاح شود.»
پس
اعتدال علوی به معنای میانهروی در رفتار سیاسی، اقتصادی و نظامی در جامعه
و توسعهی آن است. هدف آن نیز هدایت افراد جامعه و دستاوردش هدایت
افزونتر و تقویت جبههی حق است.
در
مقابل، اعتدال اشعری شکل گرفت. بر طبق تفکرات این گروه، میان حق و باطل و
میان ولایت و ضلالت میانهروی وجود دارد. باید بین علی و معاویه خط دیگری
به نام اعتدال درست کنیم. آنها طرفدار تز «نه علی، نه معاویه» بودند. حضرت
علی با این اعتدال مخالف کردند و فرمودند «خذ الحق و لم ینصر الباطل» این
گروه در جبههی حق بودند و وقتی که از جبههی حق فاصله گرفتند، موجب خذلان و
تضعیف آن شدند.
در
واقع ثمرهی این اعتدال به جای تقویت جبههی حق، تضعیف آن بود. دلیلش این
است که کسانی که در جبههی حق بودند، کنار رفتند و (به تعبیر خودشان)
اعتدالی شدند. آنها با جدا شدن از ما، به باطل کمک کردند. تضعیف ما کمک به
آنهاست. در حقیقت با این کار، در افکار عمومی به ما ضربه زدند و عدهی
زیادی را از ما جدا کردند. این جریان اعتدال را باید جریان اعتزال از حق
بنامیم.
دستاورد
رویکرد اعتدال علوی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تقویت جبههی حق بود؛
در حالی که دستاورد این طرز تفکر، که میتوان از آن تحت عنوان جریان
اعتزال تعریف نمود، تقویت جبههی باطل بود. این نوع اعتدال مساوی با
گوشهگیری از حق و اعتزال شد. سعد بن ابی وقاص به حضرت امیر (علیه السلام)
میگفت اگر به ما یک شمشیر بدهید که بین مؤمن و کافر را تشخیص بدهد، خواهیم
جنگید. به عبارت دیگر، این سخن کنایه از این است که نمیتوانید چنین
شمشیری به دست ما بدهید و خودتان هم وارد این مهلکه میشوید. شعار آنها
احتیاط دینی و تدبیر بود. میگفتند میخواهیم جامعه را به نحوی دبیری کنیم
که جنگها و اختلافات از بین برود. معتقد بودند که حضرت علی (علیه السلام)
بین مسلمانان و برادران مؤمن جنگ انداختهاند.
اسامه
بن زید گفت که با خدا عهد کرده که با کسانی که «اشهد ان لا اله اله الله»
میگویند، نجنگد. اسامه در زمان رسول خدا در یکی از فتوحات راه میرفت.
ناگهان فردی را تعقیب کرد. فرد در حال فرار گفت: «اشهد ان لا اله اله الله»
اسامه او را کشت و داستان را برای رسول خدا نقل کرد. رسول خدا پرسید: «چرا
او را کشتی؟» گفت: «میدانم که از ترس من شهادتین گفت.» رسول خدا فرمودند:
«حق نداشتی چنین کاری کنی؛ چون از دل او خبر نداشتی. شهادت زبانی او کافی
بود.» حال همین فرد به حضرت علی (علیه السلام) میگفت که «احتیاط دینی
نداری.» معتقد بود که نباید با شامیان جنگید، زیرا آنها نماز میخوانند و
«اشهد ان لا اله الا الله» میگویند. پس علی (علیه السلام) از راه راست خدا
جدا شده است.
اعتدال
اشعری که مساوی با اعتزال است، حامیان اعتدال علوی (اعتدال حقیقی) را متهم
به بیاحتیاطی دینی، جدا شدن از سیرهی رسول خدا، استبداد، اقتدارگرایی و
تندروی میکند. علویان را متهم میکردند که مستبدانه عمل میکنند و برای
کسب قدرت حاضرند برادران مسلمانشان را بکشند.
جمعبندی
بحث ما این است که دو نوع اعتدال در حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)
وجود داشت: اعتدال علوی و اشعری. اعتدال علوی به معنای میانهروی در
دایرهی دین و اتخاذ سیاستهای راهبردی اقتصادی، نظامی و توسعهای (یعنی
روابط خارجی و برخورد با کشورهای کفار) است که نتیجهی آن تقویت جبههی حق و
هدایت افزونتر در میان جامعهی اسلامی بود.
در
مقابل، اعتدال اشعری میانهروی و تعیین خط میانی بین جبههی حق و باطل و
ولایت و ضلالت بود. نتیجهی آن هم اعتزال از حق و ضلالت افزونتر جامعه
بود.
جناب
دکتر، شما پس از تبیین سه جریان اصلی معارض با حکومت علوی از جریان چهارمی
نام بردید که آن را اعتزال نام نهادید. منظور شما از این نامگذاری چیست؟
این جریان در حکومت علوی به دنبال تحقق چه هدفی بود؟
علت
این نامگذاری این است که این گروه در مواجهه با اهل باطل در جامعهی
اسلامی کنارهگیری میکنند. هنگام نزاع بین اهل حق و باطل و جهاد و مقاومت و
به زحمت افتادن کنار میروند. در حقیقت فلسفهی تز «نه علی، نه معاویه»
کنارهگیری از جهاد است. پس به حق باید نام این روش را اعتزال بگذاریم، نه
اعتدال.
ریشهی
اعتدال عدل است. عدل یعنی قرار دادن هر چیزی در جای درست خود. در حالی که
اگر به گونهای حرکت کنیم که نمایندگان و جانشینان خداوند بر روی زمین، ولی
خدا در هر زمان، نایب خدا و پیروان نایبش در غربت قرار بگیرند، از آنها
جدا شویم و در میدان نبرد با دشمنان دین تنهایشان بگذاریم، یقیناً اسم آن
اعتزال خواهد بود، نه اعتدال.
علت
آن است که در حقیقت در جایی که خدا از ما میخواست (و عدل این بود) که
مقاومت کنیم، از آنجا حرکت کردیم و به نقطهی دیگری رفتیم. یعنی دست از
مقاومت برداشتیم و از جبههی مقاومت خارج شدیم. پس ما خلاف عدالت عمل
کردیم. دقت کنید که عدالت در ذات خود همیشه نرمخویی را به همراه ندارد.
آیا در دادگاه عدل اسلامی کسی را اعدام نمیکنند و شلاق نمیزنند؟ پاسخ این
است که این کار را میکنند.
این
طور نیست که در جریان اعتدال هیچ درگیری و برائتی وجود ندارد. این اعتدال
فریبکارانه است و اگر اعتدال را این طور معنا کنیم، تمام پیامبران و ائمه
همواره تندرو بودهاند، چون همیشه روشی را اتخاذ میکردند که مخالفان
زیادی داشت.
طبق
معنای اعتزالی از اعتدال، وقتی رسول خدا در مکه مردم را دعوت به یکتاپرستی
میکرد، کسانی که در گوشهای نشسته بودند و تماشا میکردند باید برحق
میبودند؛ چون نمیجنگیدند و کاری به نزاع بین رسول خدا و ابوسفیان
نداشتند. شعارهایی که رسول خدا در مکه میداد، در آن زمان مقبول افکار
عمومی جامعه نبود. به همین دلیل، تعداد مسلمانها در مکه بسیار کم بود. به
تدریج طی سیزده سال، چند نفر مسلمان شدند. از آنجا که مردم مکه حضور آنها
را تحمل نمیکردند، رسول خدا دستور هجرت آنها را به مدینه داد.
دوران
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم همین طور بود. ایشان در روزی که رسول خدا
رحلت فرمود، ادعا کرد که «حکومت از آن ماست.» این ادعا خلاف اعتدال با
قرائت اشعری بود؛ به این دلیل که افکار عمومی در آن زمان به سمت دیگری رفته
بود. رفتار حضرت زهرا (س) هم خلاف این تفسیر از اعتدال بود؛ زیرا اکثریت،
سران و اصحاب جامعه با فرد دیگری بیعت کرده بودند.
اگر
اعتدال به این معناست که ما در هر زمان طبق خواست مردم، جریانهای سیاسی و
خواص جامعه عمل کنیم، پس حضرت زهرا هم تندرو بود. همچنین امام حسن (علیه
السلام) که ابتدا جنگید و امام حسین (علیه السلام) هم تندرو بودند. اعتدالی
که نتیجهی آن ضلالت بشر، ضربه زدن به آن و کمک به انحراف مردم از مسیر حق
باشد، عین ضلالت است. در مکتب اهل بیت (علیه السلام) اینها ویژگیهای
افراطیگری است. اهل بیت (علیه السلام) راهنمای جامعه هستند و باید در
مقابل انحرافات میایستادند.
صفوان
جمال به امام صادق (علیه السلام) گفت که میخواهد زیارت حرمین را بخواند.
حضرت به او گفت هنگام خواندن زیارت امام حسین در روز اربعین بگو «و بذل
مهجته فیک لیستنقذ عبادک عن الجهاله و حیره الضلاله» یعنی حسین بن علی خون
داخل قلبش را نثار کرد تا مردم را از جاهلیت، حیرت و ضلالت نجات بدهد. دقت
کنید که ایشان چگونه قیام حضرت را تصویر میکند. میگوید که درست است که
اکثریت جامعه راه حسین را تحمل نمیکردند؛ ولی چون اکثریت به سمت ضلالت
میرفتند، حسین بن علی وظیفه داشت تحمل نکند و نگوید اعتدال چنین اقتضا
میکند.
در
آن زمان اگر حضرت شرایط را تحمل میکرد، عین افراطیگری بود. پیام ایشان
این بود که نباید کنار برویم و اعتزالی شویم. باید در عرصه بایستیم و قیام
کنیم. اعتدال در این دوره این است که در مقابل بنیامیه (که جامعه را به
انحراف میکشاند) ایستادگی کنیم، مردم را نجات دهیم و به مسیر حق
بازگردانیم.
پس
اساساً اعتدال مفهومی است که مفهوم مقدس دیگری بر آن حکومت دارد. این
مفهوم مقدس عبارت است از «هدایت جامعهی بشری به سمت حق». اگر ما به
گونهای رفتار کنیم که آن هدایت لطمه ببیند، هیچ ارزشی ندارد؛ حتی اگر
عدهای که در مسیر ظلالتاند ما را میانهرو بدانند. اعتزال زمانی مفهوم
واقعی خود را پیدا میکند که نتیجهاش ضلالت افزونتر جامعه میشود.
به نظر شما، وسعت نفوذ گفتمان اعتزال در دو سطح نخبگان و مردم در حکومت امام علی چقدر بود؟
بسیار
مؤثر بود. علتش این است که بعد از رحلت رسول خدا، میل به تنآسایی در میان
مردم و به ویژه خواص افزایش یافت. این میل به تنسایی در زمان
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گفتمان خود را به گونهای آغاز کرد که در
دل آن، مخالفت با مبارزات سیاسی امام (علیه السلام) نهفته بود. کسانی که
اهل رفاه بودند، نمیتوانستند با این مبارزه همراهی کنند. در نتیجه، بسیاری
از نخبگان مانند سعد بن ابی وقاص، اسامه بن زید و زید بن ثابت آمدند و
جریان اعتزال را شکل دادند.
ابوموسی
اشعری بنیانگذار و ایدئولوگ این جریان بود و آن را نهادینه و تئوریزه
کرد. در جنگ صفین، حکمیت را بر امام تحمیل کردند و گفتند: «باید از جنگیدن
با معاویه دست بکشی. یک نفر از طرف معاویه و یک نفر از طرف شما حکم میکنند
که قضاوت کند که آیا حق با توست یا با معاویه است یا اینکه فرد سومی را
برای حکومت بیاورند.» قرار شد بر اساس قرآن بین آنها حکم کنند. حضرت
فرمودند که از طرف من، ابن عباس یا مالک، حکم باشند. قبول نکردند. حضرت
فرمود: «پس چه کسی حکم باشد؟» گفتند: «ابوموسی اشعری» به این علت که در
این دعوا شرکت نکرده و «لا قتال» گفته و جنگ را قبول ندارد. در واقع او
سیاست مقاومت در مقابل معاویه و منافقین را قبول نمیکرد.
پس این رفتار اعتزالی در میان نیروهای حضرت امیر (علیه السلام) تبدیل به یک ارزش شده بود.
بله،
به طوری که سی هزار نفر در میدان صفین ایستاده بودند و میگفتند: «در جنگ
شرکت نمیکنیم.» معتقد بودند که ما نزاع را تماشا کنیم و اگر تخلفی از یکی
از طرفین سر زد و بر ما ثابت شد که او باطل است، آن گاه با او میجنگیم.
من
معتقدم که جریان پیروز در حکومت حضرت، هیچ کدام از جریانهای قاسطین و
مارقین و ناکثین نبودند. به نظر من، جریان اعتزال پیروز شد. شاهد این سخن،
سی هزار نفر تماشاچی صفین هستند. شاگردان عبداله بن مسعود گفتند: «ما را
بفرستید تا با رومیها و کفار بجنگیم. نمیتوانیم قانع شویم که در این
جنگهای داخلی شرکت کنیم.»
اصحاب
زیادی در آن زمان حاضر بودند، در حالی که تنها صد و چند صحابه در کنار
حضرت ماندند. بقیه ساکت بودند و شرکت نکردند. شاید هزاران نفر از اصحاب
بودند و در جنگ شرکت نکردند. نکتهی مهمتر اینکه خود سپاه حضرت وقتی از
جنگ دست کشید، گفت ابوموسی را حکم قرار بدهیم، زیرا در این جنگها شرکت
نکرده است. پس نتیجه میگیریم که جریان پیروز همان اعتدال اشعری است که
مساوی با اعتزال است.
اینجا
لازم است توضیحی را عرض کنم. حضرت در حکومت خود اعتدالی عمل میکرد؛ به
طوری که وقتی فهمید جامعه آمادگی درگیری با معاویه را ندارد، حکمیت را
پذیرفت. هدف ایشان این بود که مردم به دروغگویی معاویه پی ببرند. در جریان
حکمیت معلوم شد که نمایندهی معاویه کلاهبرداری کرده و به ابوموسی اشعری
خیانت نموده است. امام میخواستند مردم این واقعیت را درک کنند. در واقع،
ایشان نرمش قهرمانانهای را انجام داد که ناشی از اعتدال است.
ولایت
در مقطعی تشخیص میدهد که برای آگاه کردن جامعه، باید در مقابل خصمی که
فریبکارانه دم از مذاکره و مصالحه و روابط مسالمتآمیز میزند، به صورت
تاکتیکی نرمش نشان دهد. به این رفتار نرمش قهرمانانه میگویند.
در
حکومت حضرت علی، جریان اعتزال در مقابل نرمش قهرمانانه، چرخشی ذلیلانه
انجام داد. نکته اینجاست که جریان اعتدالی اشعری و اعتزال هم در ذات خود
نرمش دارد؛ اما نرمش او همان چرخش ذلیلانه است. دلیلش این است که ابوموسی
اشعری به نوعی در مذاکره با معاویه فریب خورد. عمروعاص او را فریب داد و
نتیجهی آن جلسه این شد که معاویه خلیفه باشد. در تاریخ ذکر شده که کوتاه
آمدن ابوموسی به این علت بود که داماد خود، عبدالله بن عمر را خلیفه کند.
نتیجهی کار ابوموسی اشعری سلطهی معاویه بر مسلمانان و شیعیان شد؛ اما
نتیجهی کار علی (علیه السلام) افشای چهرهی معاویه بود.
نرمش
قهرمانانهای که در ذات جریان اعتدال اصیل نهفته است، سه صفت دارد. یک، در
مقابل دشمن نرمش نشان میدهد؛ اما نظرش در مورد او تغییر نمیکند. یعنی
سادهلوحانه گمان نمیکند که ذات دشمن عوض شده و تبدیل به دوست شده است. پس
ذات دشمن را صحیح و دقیق میشناسد.
نرمش
قهرمانانهای که در ذات جریان اعتدال اصیل نهفته است، سه صفت دارد. یک، در
مقابل دشمن نرمش نشان میدهد؛ اما نظرش در مورد او تغییر نمیکند. دو،
مقدورات خودش را هم میداند و خود را دستکم نمیگیرد. سه، نقشه و طرح
موفقی برای مذاکره دارد.
دو،
مقدورات خودش را هم میداند و خود را دستکم نمیگیرد. سه، نقشه و طرح
موفقی برای مذاکره دارد. جریان اعتزال چون در خودش ضعفهایی را احساس
میکند و (به علاوه) دشمن را قوی میداند، در پی این است که به نحوی با
دشمن کنار بیاید. نتیجه این میشود که پشت میز مذاکره به دشمن باج میدهد.
در حکومت حضرت، اتفاقاً دشمنان هم میدانستند که این جریان (بر خلاف اعتدال
علوی) قوت و استقامت لازم را ندارد.
بفرمایید که عملکرد جریان اعتزال یا اعتدال اشعری در نهایت چه تأثیری بر حکومت امام علی (علیه السلام) گذاشت؟
این
جریان از چند نقاب استفاده میکرد. اول، احتیاط دینی. این جریان دم از
احتیاط دینی میزد و متدینان میگفتند پس میتوانیم وارد این جریان بشویم و
خودمان را متدین نشان بدهیم.
دوم،
آسایش و عافیتطلبی. طبع انسانها در درجهی اول این است که جنگ و دعوا و
درگیری را چندان دوست ندارند و میخواهند در آرامش باشند. پس افرادی که میل
به تنآسایی و رفاه داشتند، جذب این جریان شدند.
با
وجود این دو عنصر، تعداد طرفداران این جریان زیاد شد. شرایط هم به گونهای
بود که پیش از آن جنگهای زیادی صورت گرفته بود. در زمان امیرالمؤمنین سه
جنگ اتفاق افتاد و در زمان عثمان هم دوباره درگیری شد. اینها مزید بر علت
شد که جامعه به طرف این جریان برود.
جریان
اعتزال از چند نقاب استفاده میکرد. اول، احتیاط دینی. این جریان دم از
احتیاط دینی میزد و متدینان میگفتند پس میتوانیم وارد این جریان بشویم و
خودمان را متدین نشان بدهیم. دوم، آسایش و عافیتطلبی. پس افرادی که میل
به تنآسایی و رفاه داشتند، جذب این جریان شدند.
نکتهی
مهم دیگر اینکه آنها سعی کردند که این اتفاقات و درگیریهای زمان
امیرالمؤمنین (علیه السلام) را فتنه بنامند. دو نوع فتنه وجود داشت؛ یکی در
ادبیات امیرالمؤمنین و دیگری در ادبیات جریان اعتزالی. جریان اعتدالی سعی
میکرد هر نوع درگیری در جامعه بین اصحاب رسول خدا را فتنه قلمداد کند.
در
مقابل، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اموری را فتنه میدانست که موجب
افزایش فساد در جامعه و اختلاط حق و باطل شود. جریان اعتزال کاری به اختلاط
حق و باطل نداشت. میگفتند اگر در ظاهر جامعه آرامش باشد و این افراد
سابقهدار به توقعات خودشان دست پیدا کنند، مشکلی نیست؛ اما اگر این خواص
ناراحت باشند و به این علت مردم با هم درگیر شوند و اختلاف پیش بیاید، فتنه
محسوب میشود.
از
این رو، جریان اعتدال علوی بر خلاف جریان اعتدال اشعری، برخورد داخلی برای
اصلاح جامعهی اسلامی و زدودن فساد فکری، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را
خلاف اعتدال نمیدید. گرچه تمام تلاش خود را معطوف میداشت تا از طریق کار
فرهنگی ریشههای فساد را در جامعه ریشهکن نماید. چنانچه حضرت میفرمود:
«انما اصبحنا نقاتل اخواننا فی الاسلام على ما دخل فیه من
الزیغ والاعوجاج والشبهه والتأویل» ما با برادران مسلمانمان میجنگیم؛ اما
این جنگ فلسفه و دلیل دارد. دلیلش این است که شبهه در جامعهی ما زیاد شده
است. افرادی هستند که شبهه میپراکنند و در درستی بسیاری از احکام و
ارزشهای دینی در دلها تردید ایجاد میکنند. اعوجاج، کجرفتاری و تأویل
(به معنای بد معنا کردن معارف اسلامی) نیز افزایش یافته است.
سیاست
حضرت این بود که تا حد ممکن به جریان اعتزال میدان بدهد و آن را هدایت کند
تا به جریان اعتدال علوی بپیوندد. همچنین اگر قابل هدایت نیست، ناکارآمدی
آنها را به جامعه نشان بدهد.
در
چنین جامعهای باید مبارزه و اصلاح کرد؛ حتی اگر حریف شما، مانند خوارج،
اهل به جا آوردن نماز شب باشند. البته باید دانست که این درگیریها آداب و
مقدماتی دارد و محتاج بصیرت است. از امام علی (علیه السلام) نقل شده که کسی
نمیتواند در این درگیریها موفق شود؛ مگر اینکه صبور باشد. شاید دو یا سه
دهه طول بکشد تا جامعهای که مبتلا به این بیماری است، تهذیب بشود.
انقلابیون و طرفداران اعتدال علوی نباید در اینجا تندروی کنند. باید قدرت
داشته باشند تا جریانهای سیاسی زمان خود را طبقهبندی کنند و بیاموزند که
با هر طبقه چگونه معامله کنند. این همان اعتدال است.
حضرت
علی میدانست که جرم طلحه و زبیر با معاویه یکسان نیست. در جنگ جمل عدهای
حریفان را کافر خواندند. حضرت به آنها فرمود «عدوت من الحق» از مرزها
تجاوز کردید. اگر اینها مسلمان نبودند، ما با اینها نکاح نمیکردیم و
نمیتوانستیم به اینها ارث بدهیم. در حالی که این کار را میکنیم. این
گروه مسلمان هستند و فقط مرتکب یک خطا شدهاند. پس به همان اندازه باید
تنبیه شوند.
پس
حضرت میفرماید که باید بصیرت داشته باشیم. بصیرت به این معناست که
منحرفان و زاویهداران با ولایت را بشناسیم. به علاوه قدرت داشته باشیم که
آنها را طبقهبندی کنیم و چگونگی رفتار با هر طبقه را بیاموزیم. این معنای
اعتدال علوی است.
اعتدال
علوی به معنای میانهروی در دایرهی دین و اتخاذ سیاستهای راهبردی
اقتصادی، نظامی و توسعهای (یعنی روابط خارجی و برخورد با کشورهای کفار)
است که نتیجهی آن تقویت جبههی حق و هدایت افزونتر در میان جامعهی
اسلامی بود. در مقابل، اعتدال اشعری میانهروی و تعیین خط میانی بین جبههی
حق و باطل و ولایت و ضلالت بود. نتیجهی آن هم اعتزال از حق و ضلالت
افزونتر جامعه بود.
امام علی (علیه السلام) با جریان اعتزال چگونه رفتار کرد؟
امام
علی (علیه السلام) سعی کرد ناکارآمد بودن اعتدال اشعری را به جامعه نشان
بدهد. به همین دلیل، وقتی گفتند که باید ابوموسی اشعری را حکم قرار بدهید،
ایشان پذیرفت. حضرت علی (علیه السلام) میدانست که این فرد اهل مقاومت در
مقابل جبههی باطل نیست؛ ولی بیشترین کمک را به او کرد تا موفق شود.
ابنعباس و مالک را هم به آن جلسه فرستاد تا او را کمک کنند؛ ولی چون
ابوموسی جوهرش را نداشت و دچار ضعفهای زیادی بود، نتوانست موفق شود.
پس
سیاست حضرت این بود که تا حد ممکن به جریان اعتزال میدان بدهد و آن را
هدایت کند تا به جریان اعتدال علوی بپیوندد. همچنین اگر قابل هدایت نیست،
ناکارآمدی آنها را به جامعه نشان بدهد. موفق هم شد. یعنی بعد از مذاکره با
معاویه، ناکارآمدی آن اثبات شد و یاران حضرت آماده شدند که در کنار حضرت
به جنگ با معاویه بروند.
منبع: برهان