به گزارش پایگاه 598 به نقل از مهر، شهریار زرشناس، دهم آذر ماه در هفتمين جلسه از دور دوم درسگفتارهاي نقد ايدئولوژيهاي مدرن در كانون انديشه جوان به بررسی تفکر پسافلسفی غرب پرداخت.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی افزود: هر یک از تاریخهای شرق، غرب و دینی یک سری ظهورات تفکری داشتند که این ظهورات میخواستند وجه نظری آن تاریخ را بیان کنند، تاریخ غرب نیز همین وضع را دارد.
وی در ادامه سخنانش اظهار داشت: در وجه نظری، تاریخ غرب با تفکری شروع میشود که اصلیترین مشخصه آن، نیست انگاری ولایت الهی است. اگر نامی بر این تفکر بگذاریم بهتر میتوانیم آن را مورد بررسی قرار دهیم که در اینجا نام «متافیزیک» را برای این تفکر بر میگزینیم؛ نامی که در خود غرب نیز ریشه دارد و اولین بار برای آثار ارسطو به کار رفت و پس از آن نیز مورد استفاده قرار گرفت.
این کارشناس با بیان این که در تفکر متافیزیکی یک چیز اصل است و آن هم تفکر «نیستانگاری ولایت الهی» است، اضافه کرد: تفکر متافیزکی دورههای مختلفی داشته است این دورهها از دل یکدیگر ظهور میکنند و ویژگی مشترک همه این دورهها این است که به اصالت تاریخ غرب یعنی همان نیست انگاری ولایت الهی، پایبند هستند.
وی در تبیین این دستهها گفت: اگر بخواهیم دسته بندی اجمالی برای سیر تطور تفکر متافیزیکی بیان کنیم می توانیم پنج دسته کلی ذکر کنیم:
1.تفکر متافیزیکی هومری هزیودی (قرن هشتم قبل از میلاد)
2.تفکر متافیزیکی طبیعت انگار طالسی(قرن هفتم قبل از میلاد)
3.تفکر متافیزیکی سوفسطایی(قرن ششم و پنجم قبل از میلاد)
4.تفکر متافیزیکی فلسفی(آغاز به سقراط و اوج گرفتن با ارسطو قرن 4و 5 قبل از میلاد): در این عصر اتفاقی بزرگ رخ میدهد و فیلسوفان به این نتیجه میرسند که برای حفظ عالم یونانی غرب باید راهی جدید را در پی بگیرند و پس از آن بود که سیستم منطقی و فراگیر برای توضیح عالم شکل میگیرد.
5.تفکر متافیزیکی پسافلسفی
زرشناس ادامه داد: به نظر میرسد نفس مدبر تاریخ غرب بیشترین ظهور خود را در فلسفه میدیده است. تاریخ غرب مدرن نتیجه بسط تاریخ فلسفه است چرا که بعد از ارسطو تمام تاریخ غرب به فلسفه پیوند خورد.
وی افزود: با به تمامیت رسیدن مدرنیته، فلسفه به طور تام و تمام به پایان میرسد زیرا فلسفه قصد دارد یک تصویر فراگیر از عالم بر مبنای یک نظام مفهومی ارائه دهد و هدف این تصویر نیز، محقق کردن نسبت نیست انگارانه غرب است ولی ما بعد از هگل تفکری نمیبینیم که قصد و توان توضیح همه چیز را داشته باشد. تفکر پسافلسفی چند خاصیت دارد که همگی نشان میدهد اتفاقی در حال رخ دادن است که این اتفاق را میتوان سقوط تاریخ غرب دانست.
زرشناس در این نشست با بیان این که آغاز تفکر پسافلسفی غرب را میتوان در "کی یر کگور" و شوپنهاور دانست و پس از این دو بود که دوران پسافلسفه آغاز شد، گفت: تفکر پسافلسفی غرب گرایشهای مختلفی نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم سارتر، مکتب فرانکفورت، پست مدرنیسم، فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان و هرمنوتیستها داشت که همه این گرایشها دارای ویژگیهای مشترکی بودند.
وی افزود: این گرایشها همگی از سیستمسازی گریزان هستند، به منطق ارسطویی توجه چندانی ندارند، از بحثهای مابعدالطبیعی فلسفه گریزانند، شدیدا معطوف به عمل هستند، متوجه مسائل انسانی می باشند، به شدت قابلیت این را دارند که به ایدئولوژیهای پیوند بخورند و شدیدا نیز به علوم انسانی و ادبیات نزدیک میشوند.
زرشناس در پایان سخنانش بیان داشت: این ویژگیهای گرایشهای مختلف تفکر پسافلسفی علائم یک حیات پریشان و رو به احتضار است. این مسیر بدون تردید به نابودی غرب منجر میشود امثال نیچه و هایدگر نیز به دنبال این بودند که تاریخ غرب را از این وضعیت نجات دهند.