کد خبر: ۱۸۶۴۴۸
زمان انتشار: ۰۸:۵۵     ۱۳ آذر ۱۳۹۲
جسارت‌هاي يك بچه خونگرم جنوب!/ حكايت فيلمسازي كه اداب شبه‌روشنفكري را بلد نيست!
چطور مي‌شود فيلمي «ايراني» ساخت. با تقديم بودجه‌هاي كلان دولتي به شبه‌روشنفكران يا كشف هنرمندان جواني كه به ايراني بودن خود افتخار مي‌كنند؟ مسئله اين است كه روشنفكر غرب‌زده هرچه‌قدر هم كه از بيت‌المال جمهوري اسلامي جيب‌هاي خود را پر كند بازهم جز حقارت در برابر مظاهر غرب از درونش نمي‌جوشد.
درحیرتم كه چگونه كسی جرئت كرده است كه روی به آدم‌ها و فضاهایی اینچنین بياورد. «استاندارد روز» چیز دیگری است: «عشق و مرگ»، «فانی»، «زیر بام‌های شهر»، «دخترم سحر»، «پاتال و آرزوهای كوچك» و حتی «بچه‌های طلاق» و... همگی از این استاندارد تبعیت دارند: خانواده‌هایی نسبتاً مرفه و بیگانه با معیارها و آداب و سنن خانواده‌هایی كه جمعیت غالب این مرز و بوم را تشكیل می‌دهند. در این استاندارد، زن‌ها آلامد، بزك‌كرده و ملتزم به روسری‌هایی زوركی هستند و زندگی‌ها فرنگی‌مآب و پرزرق و برق است و خالی از آداب اجتماعی خاص خانواده‌های فقیر مسلمان، شهرستانی‌ها و روستایی‌ها.

این‌ها نظر «سیدمرتضی آوینی» است در سال 1368 بعد از دیدن «شنا در زمستان» محمد کاسبی در جشنواره‌ی هشتم. درباره‌ی فیلم‌سازی که اولین فیلم سینمایی‌ش را ساخته بود و ظاهرا آداب روشنفکری را نمی‌دانست و اولین اثرش- با تمام ضعف‌ها و قوت‌هایش- با عرف آن روز سینمای ایران فرق داشت و به مسیر دیگری می‌رفت.
 
حالا، ما، 24 سال بعد و در ماه‌های نزدیک به برگزاری جشنواره سی‌ودوم فجر در مواجهه با «تنهای تنهای تنها»ی احسان عبدی‌پور باید نقدمان را در بهترین حالت با جملاتی مشابه جملات آوینی بزرگ شروع کنیم. در مواجهه با اولین اثر سینمایی عبدی‌پور- با علم به تمام ضعف‌های اثر- بایدهمان‌طور نوشت که؛ در حیرتم كه چگونه كسی جرئت كرده است كه روی به آدم‌ها و فضاهایی اینچنین بياورد. «استاندارد روز» چیز دیگری است: «گذشته»، «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند»، «برف روی کاج‌ها»، «من مادر هستم»، «جدایی نادر از سیمین»، «پل‌چوبی»، «یک خانواده محترم»، «گس»، «لرزاننده چربی»، «سعادت‌آباد»، «پذیرایی ساده»، «انتهای خیابان هشتم»، «خیابان‌های آرام»، «صیغه»، «تهران انار ندارد»، «ناف»، «این یک رویاست» و ......... استاندارد روز «خیانت» است و شوریدن علیه قصاص. مد این روزهای جماعت شبه‌روشنفکر سينماي ايران فیلم ساختن بر اساس منویات «سفارت‌خانه‌ها»ست و به تصویر کشیدن «ویران‌شهر»ی که هرچه زودتر باید از آن فرار کرد. اینجا هدف به دست اوردن دل جشنواره‌های غربی‌ست.
 
و خب در این شرایط رفتن به دل یک روستای کوچک در جنوبی‌ترین نقطه ایران و از «انرژی هسته‌ای» گفتن، آن‌هم بدون سیاه‌نمایی، بدون نشان دادن فقر و فلاکت و بدبختی و با افتخار به ایرانی بودن و حفظ هویت ملی، در چارچوب‌هاي جاافتاده‌ي این روزهای سینمای ایران بیشتر مي‌تواند به یک جسارت و ريسك بزرگ تعبير شود. جسارتي که  پيامد آن دیپورت شدن از تمام جشنواره‌های خارجی‌ست و تحویل گرفته نشدن از طرف شبه‌روشنفکران غرب‌زده‌ي وطنی. و دست خالی برگشتن از جشنواره‌ی فجر و عدم داشتن هرگونه کمک دولتی برای ساخت فیلم بعدی و همچنین داشتن تنها 7-8 سالن سینما، آن‌هم حتي وقتی پخش‌کننده‌ات حوزه هنری‌ست که در هنگام اکران «بوسیدن روی ماه» و «یک حبه قند» بیشتر سالن‌های تهران را در اختیار گرفته بود و با تبلیغات‌‌ش خیابان‌های تهران را فرش کرده بود.
 
در «تنهاي تنها...» سکانسی هست که «الگ»(پسر روس) برای آشتی کردن با «رنجرو»(قهرمان فیلم) پیش او می‌اید. داستان از اين قرار است كه به رنجرو گفته‌اند روس‌ها قیمت ساختن نیروگاه را بالا برده‌اند و رنجرو با ناراحتی با رفیق روس‌ش قطع رابطه کرده است. حالا پسربچه برای آشتی پیش‌قدم شده است و دوستان رنجرو به او می‌گویند که پسر روس را -که برای منت‌کشی آمده- تحویل نگیرد و این وسط یکی از بچه‌ها می‌گوید که «روزی میرسه که همشون بیان منت‌کشی».
 
اين را يك نشانه‌‌ي كوچك به حساب بياوريد از فضاي كلي فيلم. وقتي مي‌گوئيم احسان عبدي‌پور با فيلمي كه در روستايي دورافتاده و با چند بچه ساخته هم به هويت ملي‌ش افتخار مي‌كند و اين افتخار را بدون شعار دادن به مخاطب هم منتقل مي‌كند از چنين سكانس‌هاي كم‌نظيري در سينماي ايران صحبت مي‌كنيم. سكانس‏هايي كه اتفاقا گرم و گيرا هم اجرا شده‌اند. يا مثلا به ياد بياوريد سكانس‌ انشا خواندن رنجرو را كه ارزو مي‌كند يك روشنفكر شود و بتواند همه‌ي اثار چخوف را حفظ كند و با سوال معلم روبه‌رو مي‌شود كه «تو از خيام چه مي‌داني كه حالا مي‌خواهي روشنفكر بشوي و اثار چخوف را حفظ كني» صحنه‌اي كه در عين طعنه به شبه‌روشنفكران ايراني با آنكه مي‌توانست بسيار گل‌درشت و شعاري از آب دربيايد بسيار جذاب و تاثيرگذار از آب درآمده است و نمونه‌ايست خوب از رويكردهاي محتوايي و سطح فني فيلم احسان عبدي‌پور.
 
اين چيزي‌ست كه اتفاقا مفصلا بايد در موردش بحث كرد. اينكه چطور مي‌شود فيلمي «ايراني» ساخت. با تقديم بودجه‌هاي كلان دولتي به شبه‌روشنفكران يا كشف هنرمندان جواني كه به ايراني بودن خود افتخار مي‌كنند؟ مسئله اين است كه روشنفكر غرب‌زده هرچه‌قدر هم كه از بيت‌المال جمهوري اسلامي جيب‌هاي خود را پر كند بازهم جز حقارت در برابر مظاهر غرب از درونش نمي‌جوشد و هنرمند جوان ايراني حتي اگر بودجه‌اي در حد يك تله‌فيلم - با هزار ضمانت و منت- در اختيارش قرار بگيرد بازهم هويت ملي‌ش در اثر مشهود است. مهم تربيت و كشف هنرمند معتقد است، كسي كه تن به اداب روشنفكري نسپرده باشد و عزت ملي‌ش را به جشنواره‌ها نفروشد. «هنر ايراني» از «هنرمند ايراني» مي‌جوشد و «هنر اسلامي- ايراني» از «هنرمند ايراني مسلمان».
 
از «تنهاي تنهاي تنها» دور نشويم. فيلم احسان عبدي‌پور اما جز ايراني بودن و حفظ هويت ملي، بار ديگر اثباتي‌ست بر اصل بودن شخصيت‌پردازي و داستانگويي در سينما. «تنهاي تنهاي تنها» در چارچوب‌هاي ساختاري يك تله‌فيلم و با حداقل هزينه و امكانات ساخته شده است اما از بسياري از فيلم‌هاي سال‌هاي اخير ايران جذاب‌تر و ديدني‌تر است.
 
اين را بايد به ياد داشت كه در جذابيت و تاثيرگذاري سينما «داستان» و «شخصيت» اصول‌اند و حربه‌هاي تكنيكي و استفاده از امكانات فني به روز و رنگ و لعاب فيلم و جلوه‌هاي ويژه‌ي اعجاب‌آور همه فرع اين اصول. اصولي كه متاسفانه همچنان در سينماي ايران كمياب‌اند و نادر. چيزي كه در سال‌هاي اخير سينماي ايران در غالب فيلم‌ها مشاهده نمي‌شود يكي داستان جديد و جذاب و درست طراحي‌شده است و ديگري شخصيت‌هاي گيرايي كه از دل واقعيت‌هاي جامعه بيرون آمده باشند. 
 
و افت فروش فيلم‌ها در سال‌هاي اخير را در مراعات نكردن همين اصول جست‌و‌جو كنيد و همچنين به ياد بياوريد ايده‌ي بكر «تنهاي تنهاي تنها» را كه يكي از بزرگترين وجوه برتري اين فيلم است به آثار پرخرج كارگردانان صاحب‌نام. نگاه كردن به ماجراي پرحاشيه‌ي انرژي هسته‌اي ايران از منظر دو كودك، يكي فرزند يك مهندس روس و ديگري پسر بچه‌ي كارگري در يكي از روستاهاي جنوبي ايران. اين ايده‌ي بكر را مقايسه كنيد با فيلم‌هاي يكنواخت و سري‌دوزي شده‌ي خيانت‌محور يا فيلم‌هايي كه به اسم اجتماعي بودن فقط نكبت نشان مي‌دهند و جالب است كه نشان دادن همان مشكلات را هم از روي دست هم كپي مي‌كنند. 
 
فيلمي كه داستان و شخصيت‌هاي سرپا و گيرايي دارد اما از نظر تكنيكي و فني لنگ مي‌زند مانند انساني‌ست كه قلب‌ش به درستي كار مي‌كند اما دست و پايش معلول است، اما فيلمي كه سرشار از جلوه‌هاي بصري متظاهرانه است اما از تعريف داستان و خلق شخصيت عاجر است مانند انسان خوشتيپ و خوش‌قيافه‌ايست كه قلب ندارد و مرده است. در سينماي ايران بسياري از فيلم‌ها مورد دوم‌اند و اساسا حتي به مرزهاي «سينما» نزديك هم نمي‌شوند گرچه در بسياري از موارد پول‌هاي هنگفتي هم خرجشان شده و براي ساخت‌شان سرمايه‌ي زيادي از بيت‌المال به هدر رفته.
 
اما حالا به همه‌ي اين موارد اضافه كنيد اين مسئله‌ي مهم را كه «تنهاي تنهاي تنها» دستاوردي‌ست از سينمايي كه حالا ديگر ظاهرا دارد از انحصار كامل قشر مرفه تهران و دغدغه‌ها و مشكلاتشان خارج مي‌شود و به باقي مناطق كشور هم توجه مي‌كند. مسئله‌اي كه فعالان فرهنگي جبهه انقلاب چند سال است كه به آن پرداخته‌اند و حالا ظاهرا دارد تابوي فيلمسازي در شهرستان‌ها توسط فيلم‌سازان بومي شكسته مي‌شود. «تنهاي تنهاي تنها» يكي از دستاوردهاي همين شكستن انحصار است.
 
جز اين‌ها اما بايد به يك نكته‌ي ضعف بزرگ فيلم هم اشاره بكنم كه در تعريف و تمجيدهاي رسانه‌هاي مختلف و حتي نقدهاي تند روشنفكران بر فيلم هم اشاره‌اي به آن نشده. نقطه ضعفي كه البته در دل محاسن فراوان فيلم شايد خيلي ديده نمي‌شود اما يك ضعف بزرگ در طراحي قصه است. و آن اينكه در قصه‌ي «تنهاي تنهاي تنها» آرزوي قهرمان فيلم-رنجرو- و ما-مخاطب- ماندن روس‌ها در بوشهر و ادامه‌ي دوستي دو كودك ماجراست و اين طبعا به عنوان فيلمي ساخته شده در ايران و با قهرماني بوشهري نمي‌تواند ارزو و خواسته‌ي خوبي باشد.  قاعدتا فيلم نبايد به سمتي برود كه ارزوي ما ماندن هميشگي روس‌ها  در بوشهر باشد. اين بزرگترين نقطه ضعف فيلم است. نقطه ضعفي كه البته در مقايسه با محسنات فيلم احسان عبدي‌پور مي‌توان از آن گذشت.

امير ابيلي-گروه فرهنگي رجانيوز
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها