به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، همه از لزوم
آگاهی دادن درباره این بیماری و روش های انتقال آن می گویند. مسئله ای که
سال ها به آن بی توجهی شده و حالا اثرات منفی اش را نشان می دهد. در ادامه
بخش هایی از گفتگو با دو دختر اچ آی وی مثبت را بخوانید. شاید این یکی از
راه های آگاه شدن باشد!
اسمشان را نمی توانم بنویسم. خودشان گفته اند ننویس. عکسشان را هم اجازه
ندارم بیندازم. اسم مستعار هم نمی توانم بنویسم چون شاید اسم کسی باشد و آن
چیزی که این دو دوختر به من گفته اند، شبیه سرنوشت دیگری باشد و پدر و
مادر یا دوست و آشنایی بخواند و فکر کند شرح حال اوست؛ پس اسمی رویشان می
گذارم که هیچ دختری ندارد؛ یکی را دختر زمین صدا می کنیم و دیگری را دختر
آسمان!
اما چرا این همه حساسیت به خرج می دهم؟ چون درباره ایدز حرف می زنم.
بیماری ای که درد و داغش بارها کمتر از درد و داغی است که نگرش اشتباه
جامعه نسبت به این بیماری به جسم و جان مبتلایانش می زند. دختر زمین با
دختر آسمان به اندازه اسم هایی که برایشان انتخاب کرده ام از هم متفاوت
هستند و علت اینکه اچ آی وی مثبت هم شده اند، هیچ ربطی به هم ندارد. اما
حالا هر دوی آنها در یک تقاطع به هم رسیده اند و قبول کرده اند حرف بزنند.
حرفی که دردی از آنها دوا نمی کند اما شال سرخ نا آگاهی را که ما بر چشم
هایمان زده ایم، می تواند بردارد یا حداقل کمی کنار بزند.
از ساده ترین و سخت ترین سوال شروع می کنم، چند سالتان است و چه شد که فهمیدید ایدز دارید؟
دختر زمین: من 28 ساله ام. برای آزمایش های هپاتیت رفته بودم که گفتند ایدز هم داری!
چند سال پیش بود؟
دختر زمین: یک سال پیش...دقیقا 18 آذر سال گذشته بود.
دختر آسمان: من 33 سال دارم. 10 سال قبل متوجه شدم اچ آی وی مثبت هستم. از
2 سال قبل هم درمان هپاتیت می گیرم. خداروشکر هپاتیتم حدود 4 ماه است که
منفی شده.
چی شد که آزمایش ایدز دادید؟
دختر زمین: من به خاطر هپاتیتم آزمایش دادم و وقتی برای گرفتن جواب رفتیم،
گفتند جواب آزمایشت مشکوک است و من را فرستادند انتقال خون تا دوباره
آزمایش بدهم. آنجا وقتی با برادرم منتظر جواب آزمایش بودیم، من را صدا
کردند و گفتند مشاور می خواهد با شما صحبت کند. مشاور هم به من گفت اچ آی
وی مثبت هستی و باید برای درمان و گرفتن دارو و بقیه کارها به بیمارستان
امام بروی.
درباره ایدز اطلاعات داشتی؟
دختر زمین: نه، فقط می دانستم برای کسانی است که اعتیاد یا سابقه رفتار پر
خطر دارند. حتی در دانشگاه هم هیچ چیز درباره ایدز به ما نگفته بودند.
به همین راحتی و آرامی که تعریف می کنید، پذیرفتید اچ آی وی مثبت هستید؟
دختر زمین: نه، من هر لحظه آن روز را به یاد می آورم. هنوز حتی قبول نکرده
بودم که هپاتیت دارم که به من گفتند اچ آی وی مثبت هستی. تازه 2 هفته بود
فهمیده بودم هپاتیت دارم و با برادرم دنبال کارها و آزمایشم بودم.
گفتید هر لحظه آن را به یاد می آورید. چی دقیقا یادتان می آید؟
دختر زمین: اینکه یک دفعه با یک معده درد ساده فهمیدم هپاتیت دارم. بعد
فهمیدم اچ آی وی مثبت هستم. روزی که مشاور با من حرف زد و درباره جواب
آزمایشم گفت، یادم می آید. اینکه خیلی گریه کردم. اینکه با برادرم بودم،
برادرم که همیشه با من بود، محکم بود و همه جا به من آرامش می داد. وقتی
جواب آزمایش را گرفتیم از من ناراحت تر شد، گریه کرد. اما زود خودش را جمع
کرد و باز به من آرامش داد.
جواب آزمایش را پیش پزشکان زیادی برد. هنوز هم فقط برادرم در خانه می داند
که مبتلا هستم و به من آرامش می دهد. خیلی وقت می گذراند و با پزشکان
مختلف صحبت می کند. مخصوصا روزهای اول که خیلی بهم ریخته بودم و اصلا حوصله
حرف زدن با پزشک یا دیگران را نداشتم. یادم می آید وقتی را که وسایلم را
در خانه جمع کردم و ظرف ها را هم جدا کردم با این کار چقدر خانواده ام را
رنجاندم. خیلی عصبی و ناراحت بودم. اما آنها چیزی به من نگفتند.
یادم می آید که پزشک از من پرسید رابطه جنسی یا اعتیاد داشتی و من هیچ
کدام را نداشتم و تمام فکرم پیش برادرم بود که بیرون نشسته بود. مدام فکر
می کردم وقتی این حرف ها را بشنود چه می کند. باید چه توضیحی برایش بدهم
چون با اینکه ما خانواده ای هستیم که خیلی به هم وابسته ایم، با بزرگ تر از
خودمان رابطه دیگری داریم. نه که از برادرم بترسم، از او حساب می بردم اما
وقتی برادرم را دیدم، بغلم کرد، گریه کرد، حرف زد، گفت نترسم، گفت الان
درمان ندارد اما جلوی پیشرفتش را می شود گرفت. گفت لازم نیست به کسی چیزی
بگوییم. بعد مرا برد خرید.همه اینها را یادم می آید.
فکر می کنی دلیل اینکه ایدز گرفتی، چه بود؟
دختر زمین: هنوز دقیق نمی دانم اما پزشکان می گویند شاید به خاطر دندانپزشکی یا آندوسکوپی که انجام دادم بوده است.
دختر آسمان: من اعتیاد داشتم. اعتیادم هم از نوع تزریقی بود. خانواده ام
هر 6 ماه یک بار من را می بردند تا آزمایش بدهم. توی بحبوحه ازدواج اولم
بود که با مادرم رفتیم انتقال خون و آزمایش دادم. همیشه جواب را پشت گیشه
می دادتد اما این بار که رفتیم، جواب آزمایش را ندادند و گفتند برو پیش
مشاور تا جواب را به تو بدهد. تمام تنم می لرزید فهمیدم خبری هست. بعد 2 تا
آقا آمدند و جواب آزمایش را در پاکتی با خودشان آوردند. عرق کرده بودم و
دلم هری ریخت پایین مادرم هم با من بود. اصلا نگرانی ام مادرم بود چون خیلی
متعصب بود و اصلا دلم نمی خواست بفهمد چه مشکلی دارم. همین که در پاکت را
باز کردم و دیدم جواب مثبت است، از حال رفتم. وقتی چشم هایم را باز کردم
دیدم یکی دارد بادم می زند، یکی آب قند آورده و ..
اصلا فکر نمی کردید ایدز بگیرید، با توجه به اینکه معتاد تزریقی هم بودید؟
دختر آسمان: چرا، فکرش را می کردم اما نه به خاطر اعتیادم. به خاطر حرف هایی که خانواده ام می زدند، با خودم فکر می کردم مرضی دارم.
مگر خانواده تان چه چیزهایی می گفتند؟
دختر آسمان: می گفتند تو مریضی، کثیفی، تزریقی هستی...
چند سالتان بود که معتاد شدید؟
دختر آسمان: 13 سال.
13 سال؟
دختر آسمان: بله اعتیادم هم از بدترین نوع اعتیاد بود. من از اول رفتم
سراغ پله آخر و از تزریق شروع کردم چون اصلا انگیزه نداشتم. همه زندگی ام
در سرنگی خلاصه شده بود که توی دستم بود.
کسی در خانواده تان اعتیاد داشت؟
دختر آسمان: نه هیچ کس! پدرم دکترا دارد، 2 تا لیسانس دارد، نمازخوان است و سیگار هم نمی کشد. مادرم هم تحصیلکرده است.
پس چه اتفاقی افتاد که معتاد شدید؟
دختر آسمان: دوست های بزرگتر از خودم داشتم. من ورزشکار بودم و اسکی می
کردم. یک شب که مثل همیشه قبل از اسکی رفته بودم خانه یکی از دوست هایم که
فردا کاروان بیاید سراغمان و مارا ببرد اسکی، دیدم چندتا از بچه ها دارند
یک چیزی تزریق می کنند. پرسیدم چیه؟ گفتند داریم برای فردا دو پینگ می
کنیم. نگفتند داروی مخدر مصرف می کنند. من هم بچه بودم و گیر دادم که منم
می خواهم با شما اسکی کنم برای من هم بزنید. و برای من هم زدند.
خانواده تان در 13 سالگی اجازه می دادند خانه دوست هایتان بروید و شب هم بمانید؟
دختر آسمان: آره فکر می کردند می روم ورزش. واقعا هم ورزش می رفتم. البته
پدر و مادرم همیشه درگیر مسائل خودشان بودند. 30 سال با هم اختلاف سن
داشتند و همیشه در حال دعوا و مرافعه بودند. اصلا نمی دانستند من کی می آیم
خانه، کی می روم، شب خانه هستم، نیستم، درس می خوانم، نمی خوانم... و سرنگ
از اینجا شروع شد و سرنگ مشترک...
الان که اعتیاد ندارید؟
دختر آسمان: نه خیلی وقت است ترک کرده ام.
گفتید مادرتان به زور شما را هر 6 ماه یک بار می برد آزمایش بدهید، اما از
طرفی می گوید کاری به کارتان نداشتند. این دو تا چه جوری با هم جور در می
آید؟
دختر آسمان: آره هر 6 ماه یک بار اگر لازم بود دست و پایم را ببیندند و
ببرند آزمایش بدهم، این کار را می کردند. خودم هم هیچ وقت نفهمیدم چرا..چون
اصلا هیچ چیزی درباره من برایشان مهم نبود. فکر کنم از جان خودشان می
ترسیدند. حتی مادرم با من اینجا آمد و اولین چیزی که از مشاور پرسید این
بود که من سرنگ های این را یک وقت هایی جمع کردم و شاید دستم به آنها خورده
باشد، من آلوده نیستم؟
از این برخوردها ناراحت می شدید؟
دختر آسمان: نه! بی تفاوت بودم چون بی تفاوتی را از خودشان یاد گرفته
بودم. هیچ وقت هم برخوردهای بد خانواده ام را تحمل نکردم. می رفتم گل فروشی
می کردم، زیر پل می خوابیدم، کار می کردم اما نمی گذاشتم تحقیرم کنند.
وقتی جواب آزمایش را گرفتید چه شد؟ کسی حمایت کرد؟ کسی همراهی تان کرد؟
اول که توی راه با مامانم دعوایم شد. او از یک طرف رفت و من از یک طرف.
بعد توی خانه کاری که دوستمان (دختر زمین) کرد را انجام دادم. وسایلم را
جدا کردم. آنها هم همه وسایلشان را از من جدا کردند؛ قاشق، چنگال و ... همه
چی! بارها می دیدم که بابام جلوی آینه ایستاده و با خودش می گوید: خدایا
من چه خطایی کردم که چنین بچه ای نصیب من شد. یا حتی به زیرسیگاری من دست
نمی زد و با پا می زد کنار تا یک وقت مریض نشود. بعدش هم که خودم درباره
ایدز تحقیق کردم.
دوستانتان وقتی فهمیدند ایدز دارید، چه برخوردی با شما داشتند؟
دختر آسمان: متاسفانه (بغض می کند و نگاهش به زاویه کنار دیوار خیره می شود. حرف نمی زند و اشک چشم هایش را پر می کند.)
متاسفانه چی؟
دختر آسمان: بهترین دوست های من به دلیل آوردوزهای شدید مرده اند. من خیلی
سال است که هیچ دوستی ندارم. از زمان بیماری ام تا الان یک نفر هم نبوده
دوست من باشد . نه حامی داشتم و نه دلگرمی به اینها عادت نکردم و اتفاقا
همه اینها بدترین چیزها برای یک بیماری ایدزی است. کسی که ایدز دارد نباید
استرس داشته باشد من وقتی یک شوک عصبی پدا می کنم ایمنی ام پایین می آید و
این برای یک اچ آی وی مثبت خیلی وضعیت بدی است.
دختر زمین: حمایت، اینکه یک حامی داشته باشی، خیلی مهم است.
ولی خوشبختانه شماحمایت برادرتان را دارید.
دختر زمین: بله اما باید مصرف دارو را شروع کنم و می ترسم..
دختر آسمان: ترس ندارد! اولش کمی اذیت می شوی و بعد..
دختر زمین: نه می ترسم پدر و مادرم متوجه شوند. مادرم بیمار است و غصه می
خورد. خیلی روی من حساس هستند. من هیچ وقت هیچ دروغی به آنها نگفته ام.