به گزارش 598، بولتن نیوز نوشت : سال 1360 را می توان مهمترین سال از سال های دهه آغازین انقلاب دانست. انفجار حزب جمهوری، ترور نافرجام رهبر انقلاب، آیت الله خامنه ای، انفجار نخست وزیری، ترور شهید آیت، درگیری های خیابانی مسلحانه، ضربات سهمگین جبهه های جنگ و فرار خفت بار رجوی و بنی صدر همه و همه وقایعی هستند که در نوع خود حیاتی می نمایند. در کنار این برخوردهای سخت و مستقیم، گروهی هم به فعالیت نرم علیه نظام مشغول بودند. برای مثال بهایی ها که زمینه اقدام مستقیم را نداشتند با قلب و زبان و اموال خود دشمن را یاری دادند. بهزاد جهانگیری که آن زمان از بهاییان بود و بعد مستبصر شد خاطرات خود را از دوران مورد بحث بیان کرده است. یکی از نکات نهفته در لا به لای سطور این خاطرات، اهمیت وجود شهید رجایی و باهنر برای انقلاب است. متن زیر خاطرات این شخص از سال 60 است که تقدیم حضورتان می گردد:
دقيقاً 20 ماه از پيروزي انقلاب اسلامي مي گذشت، اما پيش بيني هايي كه از عكا به بهائيان ارائه شده بود، محقق نشد و انقلاب اسلامي همچنان به راه خود مي رفت، بدين سبب، صدام حسين رئيس جمهور وقت عراق، با حمايت همه دنيا به ايران حمله كرد تا قبل از هر چيزي جمهوري اسلامي را از بين ببرد، اما او كه ادعا مي كرد در طي يك هفته و يا حداكثر يك ماه ايران را فتح خواهد كرد، درگير جنگي طولاني شد. يادم هست در يكي از روزهاي سال 1360 كه من و برادرانم شهرام و بهرام مشغول فروش آجيل و تخمه و سيگار بوديم، ناگهان با صداي مهيبي زمين لرزيد و در پارك ولوله به پا شد. آن روز در ورزشگاه قدس همدان، نماز جمعه بر پا بود و در كنار اين ورزشگاه محل اعزام نيرو بود. در اين روز شوم هواپيماهاي عراقي نمازگزاران نماز جمعه را برخلاف همه قوانين شرعي، اخلاقي و بين المللي به خاك و خون كشيدند، اما هيچ يك از محافل حقوق بشر دنياي غرب به اين جنايت اعتراض نكرد تا صدام گستاخانه تر چند سال بعد فاجعه حلبچه را بيافريند.
در آن سال بني صدر فرمانده كل قوا بود. يك روز اعلام كردند بني صدر قرار است به همدان بيايد. طرفداران او شهر را آذين بستند و بالأخره خودروي حامل او با طمطراق فراوان وارد ميدان شد و ميدان را دور زد. پشت سر خودروي حامل بني صدر طرفدارانش با ساز و دهل مي رقصيدند؛ انگار مي خواستند خشم مردم شهيد داده را برانگيزند. در اين حال، گروهي جوان به آنها اعتراض كردند كه: «اين مردم عزادار شهيدشان هستند، آن وقت شما به سبك روزهاي ورود شاه و فرح بساط ساز و دهل و رقص پهن كرده ايد، از خانواده هاي شهدا خجالت نمي كشيد؟!»
طرفداران
بني صدر كه كاملاً حساب شده، خشم مردم را برانگيخته بودند، ناگهان با چاقو و پنجه
بوكس به جان مردم معترض افتادند و بعد هم سر و روي خود را خوني كرده و فرياد مي زدند:
«اين سند جنايت بهشتي است. در حالي كه اين سيد مظلوم روحش از اين ماجرا خبر نداشت.
در ميان اين همه جار و جنجال، مردم نشان دادند كه به خوبي از خيانت هاي بني صدر
آگاه هستند و مي دانستند او به بهانه اينكه مي خواهيم متجاوزان را قيچي كنيم،
راه را براي ورود سربازان بعثي باز گذاشته و با محدود كردن مدافعان شهرها و
جلوگيري از رسيدن اسلحه و مهمات به ارتش و بسيج راه را براي متجاوزان هموار كرده
است. در نهايت نيز سر و كار بني صدر به دوستي مسعود رجوي كشيد و بني صدر در حالي
كه افراد رجوي با چاقوي موكت بري و بعدها با اسلحه و نارنجك به جان مردم افتاده
بودند با لباس زنانه از ايران گريخت و در پاريس به اتفاق رجوي (داماد جديدش) شوراي
مقاومت ملي را درست كردند. پس از چند ماه نيز فيروزه بني صدر از رجوي طلاق گرفت و
اتحاد رجوي و پدرزنش هم شكسته شد. جالب اينكه رجوي زماني با دختر ۱۷ ساله بني
صدر ازدواج كرد كه همسرش تازه توسط نيروهاي مدافع انقلاب در خانه تيمي زعفرانيه
كشته شده بود.
دامنه بمباران شهرها توسط مزدوران بعثي عراق به همدان هم كشيده شده بود و ميگ هاي عراقي در ارتفاع۷۰ هزار پايي به روي شهر بمب و راكت مي ريختند، شب ها در زمان حمله، برق شهر قطع مي شد تا خلبان هاي عراقي نتوانند موقعيت شهر را تشخيص بدهند. پنجره هاي خانه ها را با مقواي سياه پوشانده بوديم، مبادا نور شمعي موقعيت شهر را براي دشمن مشخص كند. در آن روزها مردم به يكديگر بيش از پيش نزديك تر شده بودند، حتي نزديك تر از آخرين روزهاي حكومت نظامي رژيم شاه كه هر خانه اي به جز خانه بهايي ها مأمن مبارزان زخمي بود.
سيل كمك هاي مردمي به سوي جبهه روان بود، حتي خانم ها با ارسال طلا، زيورآلات و لباس هاي بافتني در پشت جبهه ها مشاركت مي كردند. نوجوانان با دست بردن در شناسنامه هايشان راهي جنگ مي شدند و در ميان اين فضاي پر از عشق و اخلاص، بهايي ها دعا مي كردند كه صدام پيروز شود!!! آنها از سفره اين سرزمين ارتزاق مي كردند، اما در آرزوي پيروزي بيگانه بودند. با وجود آنكه سربازان صدام حتي به كساني كه جلوي پايشان گاو و گاو ميش ذبح كردند هم رحم نكردند و به خانواده هاي آنها تعرض كردند.
هنگامي كه بمب هاي عراقي به شهرهاي ايران مي خورد بهائيان شادمانه نداي «يا جمال مبارك شكرت» را سر مي دادند و از قول عكانشينان مي گفتند: «صدام حسين انسان شايسته اي است كه از طرف جمال مبارك مأمور شده است تا ايران را آزاد كند و باعث رهايي بهائيان بشود.» و اين در حالي بود كه بهائيان در برخي از شهرهاي ايران مشغول كسب و كار بودند و از سفره اين مردم ميخوردند، اما پول هاي خود را به اسرائيل مي فرستادند.
هرگاه راديوهاي بيگانه اعلام مي كردند ايران در فلان جبهه شكست خورده است، بهائيان به رقص و پايكوبي مي پرداختند و چون حرف بیت العدل را حرف جمال مبارك مي دانستند، مي گفتند: «فرموده بيت العدل محقق خواهد شد، جمال مبارك شكر!» و عبدالبها را شكر مي كردند و مي گفتند: «هر چه بيشتر از اينها در جنگ كشته شود، دل ما خنك تر مي شود!»
اعضاي فرقه بهائيت در طول سال هاي دفاع مقدس، هيچ نقش مثبتي ايفا نكردند؛ زيرا اكثر جوانان اين فرقه به جاي رفتن به خدمت مقدس سربازي به صورت قاچاق از كشور مي گريختند، تعدادي هم به كمك پول و پارتي بازي در جاهاي امن به خدمت سربازي مشغول مي شدند. آن هم از سر اكراه؛ چون بهائيان ايران را وطن خودشان نمي دانند.
در طول سال هاي دفاع مقدس چنان كه از عكا دستور رسيده بود، بهائيان فقط در كار خريد ملك، زمين و آپارتمان بودند؛ زيرا در دوره جنگ به ويژه جنگ شهرها، قيمت آپارتمان و خانه بسيار پايين بود و بازارش رونقي نداشت. در اين سال ها آنها سند روي سند مي گذاشتند، فقط كافي بود كه احساس كنند يك نفر به پول نيازمند است، در چنين حالتي به صورت غيرمحسوس صاحب ملك را دوره مي كردند و در نهايت خانه اش را از چنگش بيرون مي آوردند. نكته اي كه جاي تأمل دارد اين است كه از اسرائيل فرمان رسيده بود كه فقط زمين ها، املاك و آپارتمان هاي مسلمانان را بخريد و از بهايي و كليمي خريد نكنيد.
هدف نخست آنها اين بود كه بنيه اقتصادي ضعيف شده بهائيان را دوباره فربه سازند؛ زيرا در رهگذر انقلاب، آنها از بسياري رانت ها محروم شده بودند و در روي ديگر سكه آنها مي خواستند شيوه صهيونيستها در فلسطين را به اجرا درآورند. يعني همان طور كه در جريان جنگ جهاني دوم عده اي دلال كليمي، اقدام به خريد زمين و ملك از اهالي فلسطين مي كردند تا جاي پايي در اين سرزمين داشته باشند، از بيت العدل هم درست همين دستور صادر شده بود. بدين ترتيب فرقه بهائيت صاحب صدها خانه مخفي هم مي شد تا در صورت نياز از آنها استفاده شود.
بله در آن روزهايي كه مردم ايران براي حفظ آب و خاك و آيين خويش از جان مايه گذاشته بودند تا دشمن را از خانه برانند و تنها به فكر دفع خصم بودند. بهائيان خوشحال بودند كه به خاطر جنگ شهرها، ملك ارزان شده و مي توان با قيمتي نازل آنها را خريد! حتي آرزو مي كردند بمباران شهرهاي ايران توسط نيروي هوايي عراق و پرتاب موشك توسط آنها با شدت بيشتري دنبال شود، تا دوباره به قول خودشان توي سر ملك بخورد.
در تابستان سال ۱۳۶۰ به تهران آمدم تا به اتفاق دو برادرم تعطيلات را در خانه دايي بگذرانم. در آن روزها، گروه رجوي وارد فاز نظامي شده بود. به ياد دارم هنگامي كه شهيد بهشتي و يارانش با انفجار بمب در محل حزب جمهوري اسلامي توسط عوامل گروهك رجوي به شهادت رسيدند، بهايي ها مجلس عيش و عشرت بر پا كردند و جمال مبارك را شكر كردند؛ زيرا مي پنداشتند ديگر كار انقلاب تمام است. به ياد دارم در آن روزها بهايي ها به هم تبريك مي گفتند.
موج ترورها همچنان ادامه داشت. حتي زماني كه ترور آيت الله خامنه اي نافرجام ماند، بهايي ها خيلي ناراحت شدند و در مجالس خود به طعنه مي گفتند: «اي قضاي كم بركت!» و ادامه مي دادند: «کافي بود اين پسره، ضبط صوتش را كمي جلوتر مي گذاشت، آن وقت كار تمام بود.»
شادي آنها زماني كامل شد كه خبر شهادت رئيس جمهور رجايي و نخست وزيرش باهنر از رسانهها پخش شد. بسياري از آنها مي رقصيدند و مي گفتند: «ديديد وعده هاي جمال مبارك بالأخره محقق شد؟!»
آنها كه پس از شكست كودتاي نوژه (همدان) بسيار غصه خورده بودند، امروز سقوط نظام اسلامي را صد در صد مي دانستند و مي گفتند: «ديگر كار تمام است، اين رژيم نمي تواند كمر راست كند.»
در همان تابستان سال ۱۳۶۰ من عمليات هاي مسلحانه افراد رجوي در خيابان هاي تهران را به چشم ديدم، اينكه هر يك با چوب و چماق و چاقو رژه مي رفتند و به جان افراد ريش دار مي افتادند و آنها را تا سر حد مرگ كتك مي زدند.
مجتبی شایسته نیا
منبع: خاطرات بهزاد جهانگيري، سعید سجادی، ، فصول بهائيان در آرزوي پيروزي صدام