کد خبر: ۱۸۰۳۴۰
زمان انتشار: ۰۹:۴۰     ۱۸ آبان ۱۳۹۲
عبدالله بن الحسن علیه السلام، در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین علیه السلام را زخمی و بی‏یاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمی‏شوم‏».

به گزارش 598 به نقل از خبرنگار گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم، وقایع روز پنجم محرم الحرام عبارتند از :

الف) در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.

ب) عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.

ج) در این روز با توجه به تمام محدودیت‌هایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه‏السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.

د ) روز پنجم محرم - سال ششم هجرى قمرى

وقوع سریه عبدالله بن انیس .

بنا به روایت واقدى در کتاب گرانسنگ المغازى ، سریه عبدالله بن انیس ‍ در روز دوشنبه ، پنجم ماه محرم ، مطابق با پنجاه و چهارمین ماه هجرت نبوى آغاز گردید و به مدت دوازده روز ادامه یافت و هفت روز باقى مانده از محرم پایان یافت .

به نظر مى آید تاریخى را که واقدى براى این نبرد بیان کرده است ، مقرون به صحت نباشد. چون ماه محرم آن سال نمى توانست پنجاه و چهارمین ماه هجرى باشد، بلکه مى بایست پنجاه و هشتمین و یا چهل و ششمین ماه هجرت باشد. وانگهى پنج روز و دوازده روز، جمعا مى شود هفده روز.

بنابراین ، گفتار وى که این سریه ، هفت روز به آخر محرم پایان یافته ، نیز صحیح نیست . ممکن است منظورش این بود که این سریه در هفدهم ماه محرم پایان یافته است . بدین جهت ممکن است در کتابت اشتباهى رخ داده باشد. به هر حال ، این نبرد از آن جا آغاز گردید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با خبر شد که سفیان بن خالد لحیانى در عرنه منطقه اى نزدیک عرفات اردو زده و مردم قبیله خویش و دیگر دشمنان اسلام را گرد آورد و آماده نبرد با مسلمانان است .

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ، عبد الله بن انیس را به حضور طلبید و وى را ماءمور خاموش کردن این فتنه نمود. عبدالله بن انیس به تنهایى از مدینه خارج شد و بدون این که یار و یاورى با خود داشته باشد، عازم عرفه گردید. پس از چند روز راه پیمایى به اردوگاه سفیان بن خالد رسید.

عبد الله بن انیس ، پیش از این ماجرا، هیچ گاه سفیان بن خالد را ندیده بود. به همین جهت پیش از حرکت از مدینه ، نشانه هاى وى را از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم درخواست کرد. آن حضرت به عبدالله فرمود: نشانى وى ، این است که هر گاه او را از بینى از او ترسى در تو پیدا مى شود و به یاد شیطان خواهى افتاد و دلت مى خواهد که از او کناره گیرى نمایى .

عبدالله بن انیس گفت : آن نشانى اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده بود، به محض دیدن سفیان بن خالد در من آشکار گردید. با این که من از هیچ چیز نمى ترسیدم ، با دیدن این مرد، لرزه بر اندامم افتاد ولى خود را کنترل کرده و به وى نزدیک شدم و گفتم که من از قبیله خزاعه ام و براى جنگیدن با محمد بن عبدالله ، به تو پیوسته ام و خواهم در سپاه تو حضور یابم . بدین ترتیب ، عبدالله بن انیس با گفتارى شیرین و خواندن اشعارى دل نواز، سفیان را مجذوب خود ساخت و در اندک مدتى به وى نزدیک گردید.

سفیان که رهبرى شورشیان و کینه توزان ضد اسلام را بر عهده داشت ، پس ‍ از فراغت از امور جارى سپاه به خیمه خویش بر گشت . وى به عبدالله اطمینان کامل پیدا کرده بود. به همین جهت وى را در سراى خویش جاى داد و از او به گرمى استقبال و پذیرایى نمود.

اما همین که نیمه شب فرا رسید و همه در خیمه هاى خویش آرام گرفته و به خواب فرو رفته بودند، عبدالله از بستر خویش برخاست و به بستر خالد نزدیک گردید و وى را با زیرکى خویش غافلگیر کرد و سرش را از بدن جدا ساخت و از آن اردوگاه گریخت و به غارى در بلندى هاى اطراف پناهنده شد.

سپاهیان ، پس از اطلاع از قتل سرکرده خویش به تکاپو افتاده و از هر سو به دنبال عبدالله راه افتادند ولى هرگز به او دست نیافتند. پس از هلاکت سفیان ، شورشیان نیز پراکنده شدند و عبدالله بن انیس با سرافرازى به مدینه برگشت نمود و سر بریده سفیان بن خالد را به همراه خود به مدینه آورد و در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به زمین گذاشت .

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به پاس تلاش ها و خدمات عبدالله بن انیس ، عصاى خویش را به وى بخشید و به او فرمود: با این عصا در بهشت خواهى خرامید، هر چند عصاداران در بهشت بسیار اندکند.

بدین ترتیب ، فتنه اى که مى رفت به فساد و خون ریزى بى گناهان منجر گردد، به دست یک سرباز تواناى اسلام ، در نطفه خاموش و نابودى گردید.

ه) حضرت موسى (ع ) با بنى اسرائیل از دریا عبور کردند و فرعون و جنودش غرق شدند.

**در ذکر شهادت عبدالله بن الحسن (ع)

عبدالله بن الحسن ( علیه السلام): پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله می‏باشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بی‏یاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمی‏شوم‏» . در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد .

عبدالله دست‏خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان‏» ! حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می‏کند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید . وی نوجوانی یازده ساله بود .

بس که خونبار است چشم خامه‏ام‏
بوى خون آید همى از نامه‏ام‏

ترسمش خون باز بندد راه را
سوى شه نابرده عبدالله را

آن نخستین سبط را دوم سلیل‏
آخرین قربانى پور خلیل

قامتش سروى ولى نو خاسته
تیشه کین شاخ او پیراسته

خاک بار اى دست بر سر خامه ‏را
بو که بندد ره به خون این نامه ‏را

سر برد این قصه جانکاه را
تا رساند نزد مهر آن ماه را

دید چون گلدسته باغ حسن
شاه دین را غرق گرداب فتن‏

کوفیان گردش سپاه اندر سپاه‏
چون به دور قرص مه شام سیاه‏

تاخت سوى حربگه نالان و زار
همچو ذره سوى مهر تابدار

شه به میدان چشم خونین باز کرد
خواهر غمدیده را آواز کرد

که مهل اى خواهر مه روى من
کاید این کودک ز خیمه سوى من

ره به ساحل نیست زین دریاى خون
موج طوفان زا و کشتى سرنگون‏

بر نگردد ترسم این صید حرم
زین دیار از تیر باران ستم

گرک خونخوار است وادى سر به سر
دیده راحیل در راه پسر

دامنش بگرفت زینب با نیاز
گفت جانا زین سفر بر گرد باز

از غمت اى گلبن نورس مرا
دل مکن خون داغ قاسم بس مرا

چاه در راه است و صحرا پر خطر
یوسف از این دشت کنعان کن حذر

از صدف بارید آن در یتیم
عقد مرواریدتر بر روى سیم

گفت عمه و اهلم بهر خدا
من نخواهم شد ز عم خود جدا

وقت گلچینى است در بستان عشق
در مبندم بر بهارستان عشق‏

بلبل از گل چون شکیبد در بهار
دست منع اى عمه از من باز دار

نیست شرط عاشقان خانه سوز
کشته شمع و زنده پروانه هنوز

عشق شمع از جذبه‏هاى دلکشم
او فکنده نعل دل در آتشم‏

دور دار اى عمه از من دامنت
آتشم ترسم بسوزد خرمنت

دور باش از آه آتش زاى من
کاتش سود است سر تا پاى من

بر مبند اى عمه بر من راه را
بو که بینم بار دیگر شاه را

باز گیر از گردن شوقم طناب
پیل طبعم دیده هندوستان بخواب

عندلیبم سوى بستان مى‏رود
طوطیم زى شکرستان مى‏رود

جذبه عشقش کشان سوى شهش‏
در کشش زینب به سوى خرگهش

عاقبت شد جذبه‏هاى عشق چیر
شد سوى برج شرف ماه منبر

دید شاه افتاده در دریاى خون
با تن تنها و خصم از حد فزون

گفت شاها نک بکف جان آمدم
بر بساط عشق مهمان آمدم

آمدم ایشان من این ‏جا قنق
اى تو مهمان دار سکان افق

هین کنارم گیر و دستم نه بسر
اى به روز غم یتیمان را پدر

خواهران و دختران در خیمه گاه
دوخته چون اختران چشمت براه

کز سفر کى باز گردد شاه‏ها
باز آید سوى گردون ماه ما

خیز سوى خیمه‏ها مى‏کن گذار
چشم‌ها را وارهان از انتظار

گفت شاهش الله ‏اى جان عزیز
تیغ مى‏بارد در این دشت ستیز

تو به خیمه باز گرد اى مهوشم‏
من بدین حالت که خود دارم خوشم

گفت شاها این نه آئین وفاست
من ذبیح عشق و این کوه مناست‏

کبش(1) املح(2) که فرستادش خدا
سوى ابراهیم از بهر فدا

تو خلیل و کبش املح نک منم
مرغزار عشق باشد مسکنم

نز گران جانى بتأخیر آمدم
کوکب صبحم اگر دیر آمدم

دید ناگه کافرى در دست تیغ‏
که زند بر تارک شه بى دریغ‏

نامده آن تیغ کین شه را به سر
دست خود را کرد آن کودک سپر

تیغ بر بازوى عبدالله گذشت
وه چه گویم که چه زان بر شه گذشت‏

دست افشان آن سلیل ارجمند
خود چو بسمل در کنار شه فکند

گفت دستم گیر اى سالارکون
اى به بی‌دستان بهر دو کون عون‏

پایمردى کن که کار از دست رفت
دستگیرم کاختیار از دست رفت

شه چو جان بگرفت اندر بر تنش
دست خود را کرد طوق گردنش

ناگهان زد ظالمى از شست کین
تیر دل دوزش به حلق نازنین

گفت شه کى طایر طاوس پر
خوش بر افشان بال تا نزد پدر

یوسفا فارغ ز رنج چاه باش‏
رو به مصر کامرانى شاه باش‏

مرغ روحش پر به رفتن باز کرد
همچون باز از دست شه پرواز کرد

منابع :

فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سید تقى واردى ، مقتل الحسین(مقرّم)، ص199

راسخون

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها