نامش شکوفه است. زنی 23 ساله که دو خواهر و یک برادر دارد. یکی از خواهرانش
جراح قلب، دیگری متخصص زنان و برادرش رییس یک شرکت واردات و صادرات مواد
غذایی است.
خودش هم لیسانس مامایی دارد و مدتی است به اتهام
نگهداری مواد مخدر دستگیر شده است. شکوفه عامل بدبختیاش را در گفتگو با
حمایت اختلافات خانواده خود و خانواده شوهرش اعلام کرد.
درباره زندگیات بگو؟
با
پرویز در مسیر دانشگاه آشنا شدم. خانوادهام وضع مالی خوبی دارند، اما وضع
مالی او خیلی بهتر از خانواده ما بود. یک کارخانه شکلاتسازی دارد و هنوز
هم آنجا را برای خانوادهاش میچرخاند. برای من خود کامران همه زندگی بود،
اما مادر و مادر شوهرم دایم با هم میجنگیدند.
دختر فلانی، فلان
جهیزیه را آوردهاست و عروس فلانی، فلان قدر مهریه دارد و از این حرفها!
مادرم همیشه برای من بهترین زندگی را در کنار پول میخواست و مادر شوهرم به
آتش دعواها دامن میزد. زندگی من و کامران هم تحت تاثیر دعواهای دو
خانواده قرار داشت، در حالی که همدیگر را خیلی دوست داشتیم.
چطور شد که طلاق گرفتی؟
فکر
میکردم با بهدنیا آمدن بچه اوضاع بهتر شود، اما حتی بهدنیا آمدن پسرمان
- آرمان - هم نتوانست به دعواهای بیاساس دو خانواده پایان دهد. یک سال
قبل، زمانی که آرمان یک ساله بود، با اجبار خانوادهاش و کتکهایی که پرویز
از پدرش خورد، به صورت وکالتی مرا طلاق داد. حتی در دفترخانه هم او را
ندیدم و پدرش با وکالتنامه او، دفتر طلاق را امضا کرد.
وقتی از
دفترخانه بیرون آمدم احساس میکردم زندگیام سیاه شده است، خیلی افسرده
بودم و در همان حالت، 200 قرص خوابآور را یک جا خوردم تا بمیرم. یک هفته
بعد در بیمارستان چشمانم را باز کردم و فهمیدم یک هفته در کما بودم و امیدی
به نجاتم نداشتند؛ البته همان موقع فهمیدم که پرویز هم مقدار زیادی قرص
خورده است، اما او هم در بیمارستان بستری شدهبود و فوری نجاتش دادهبودند.
بعد از طلاق تنها زندگی میکردی؟
بله،
خودم در مهرآباد نزدیک خانه مادرم، خانهای داشتم. جهیزیه و وسایلم در
همان خانه مانده و یواشکی دور از چشم خانواده شوهرم، خانهای در کرج اجاره
کردم تا کمتر تحت کنترلشان باشم. میترسیدم پسرم را از من بگیرند یا حتی
بدزدند تا صلاحیت نگهداری از من سلب شود.
چرا زندانی شدی؟
پنج
ماه پیش، بعد از رفتن به خانه جدید در کرج، با دختری به نام نسرین در کلاس
یوگا آشنا شدم. او با مردی ارتباط داشت و یک روز که دو نفری به خانه من
آمده بودند، یک شوکر و اسپری گاز اشکآور نشانم دادند. من زیاد این موضوع
را جدی نگرفتم .
میدانستم که آن دو، خلافکار هستند اما تصور
نمیکردم دوستی با آنان مشکلی برایم ایجاد کند، چون خودم سابقهای نداشتم و
فکر میکردم من به آنان کاری ندارم و آنان هم کاری به من ندارند؛ اما این
تصور من درست نبود.
یک روزی پلیس سراغم آمد و از من خواست برای پاسخ
دادن به چند پرسش با آنان به آگاهی بروم. خیلی تعجب کردم اما فهمیدم نسرین
و همان مرد سیزده تا ماشین را در تهران سرقت کردهاند. ضمن آنکه نسرین طی
چند ماه دوستی و رفت و آمد به خانه من، شماره موبایلم را در اختیار دوستان
خلافکارش قرار داده بود. آنان نشانی خانه جدیدم را هم میدانستند.
به
همین خاطر در این مدتی که دستگیر شدهام، دو بار خانه مرا دزد زده است و
یک بار هم قصد داشتند آرمان را بدزدند که خانوادهام فهمیدند و نجاتش
دادند. موبایلم دست آگاهی است، اما باز هم مرتب برایم پیام میآید که اگر
اعترافی کنم و یکی از آنان را لو دهم، بچهام را میکشند. پلیس خانهام را
گشت و مقداری مواد پیدا کرد. به خاطر مواد و احتمال همکاری در سرقتها
زندانی هستم.
خودت هم معتاد بودی؟
نه، اما نسرین به شیشه اعتیاد داشت.
شوهر سابقت، آرمان را میدید؟
بله،
هر هفته طبق رأی دادگاه شوهرم میتوانست آرمان را ببیند. اما من بعد از
طلاق اصلا او را ندیدم. هر هفته خانوادهام آرمان را به او تحویل میدادند و
میگرفتند.
چه حکمی برایت صادر شده است؟
فعلا
بازداشت هستم و بیست میلیون تومان وثیقه برایم صادر شده است، قرار است
خانوادهام بیست میلیون تومانی را که به عنوان پول پیش برای خانهام در کرج
دادهام بگیرند و به دادگاه بسپارند تا فعلا آزاد شوم.
چرا خانوادهات این پول را نمیدهند؟
پول
برای خانوادهام شیرین است. اگر میخواستند به من کمک کنند، همان ابتدا
کمک میکردند تا وارد زندان نشوم و برایم سوءسابقه نشود. حالا این بازداشت
برایم سوءسابقه شده است و نمیتوانم پیگیر استخدام در کارخانهای که قصد
داشتم در آنجا مشغول به کار شوم؛ باشم.