وقتی فیلسوفان که کارشان بیشتر نظریهپردازی و سیستمسازیهای فکری و انتزاعی است، بههردلیلی بهسمت پدیدههای اجتماعی و سیاسی روی میآورند، قدم در راه پر فراز و نشیبی میگذارند؛ عقل فلسفی فارغ از سلیم یا غیرسلیمش شاید ایجاب میکند که جغرافیای نظرات خود را به کلاس فلسفیات محدود کنی و به قول ویتگنشتاین از آن جمله فیلسوفان یا استادان دانشگاه باشی که بعد از اتمام کلاس هنگام خروج، کولهپشتی فلسفهات را پشت در کلاس بگذاری و برای زندگی در یک جهان غیرفلسفی راهی خانه شوی؛ صبح روز بعد میتوانی دوباره کولهپشتیات را از همانجا برداری و به عدهای درس فلسفه بدهی.
تعداد چنین فیلسوفان و استادان فلسفه کم نیستند، ازاینرو فیلسوفان خلافآمدعادت، در طول تاریخ مانند پدر معنویشان هراکلیتوس (فیلسوف پیشسقراطی یونان باستان) دشواریهایی متحمل شدند. برتراند آرتور ویلیام راسل (Bertrand Arthur William Russell) بورژوای انگلیسی (متولد 18 مه 1872 و درگذشته 2 فوریه 1970) تنها از این نظر یک خلافآمدعادت بود. با وجود اینکه همه اعتقادات این اندیشمند انگلیسی ممکن است مورد تأیید ما نباشد، اما وی از تأثیرگذارترین فیلسوفان آنگلوساکسون در جهان است که تأثیر عمیقی بر اندیشمندان حلقه وین و دیگر فیلسوفان تحلیلی داشت. کتاب «تاریخ فلسفه» او از نخستین آثار ترجمهشده به فارسی بود که مخاطب فارسیزبان را با اندیشههای متفکران غرب آشنا کرد. او کاشف پارادوکس معروف فلسفی است که طرح آن به پیدایی نظریه «مجموعهها» در ریاضیات و فلسفه انجامید. این پارادوکس را با پارادوکسهای تاریخی زنون الئایی در یونان باستان مقایسه کردهاند که تاکنون راهحل دقیقی نیافته است (در راهحل خواندن پاسخ خود راسل به این پارادوکس هنوز هم اتفاق نظر وجود ندارد).
او سومین ارل راسل (3rd Earl Russell) بود و از معدود اندیشمندانی بود که لقب لرد بر خود داشت. با این وجود یکی از مهمترین منتقدان سیاستهای آمریکا، فعال ضدجنگ و مخالف سرسخت امپریالیسم بود که بهدلیل عقاید صلحطلبانهاش در طول جنگ جهانی اول، از دانشگاه اخراج شد و به زندان افتاد.
اعتراضات به جنگ آمریکا در ویتنام و حمایتش از تصویب قانون خلع سلاح هستهای از او چهره صلحطلب جهانی ساخت و در سال 1950 بهپاس نگارش آثار متعدد در حمایت از نوعدوستی و آزادی اندیشه برنده جایزه نوبل ادبیات شد. راسل در 1918 بهدلیل مبارزه ضدجنگش پنج ماه زندانی شد. در 1955 با پیگیریهای وی بیانیه راسل ــ اینشتین منتشر شد که با محور خلع سلاح هستهای به امضای این دو چهره علمی و فلسفی رسیده بود. وی در 1958 رئیس مؤسسه مبارزه برای خلع سلاح هستهای شد که در 1961 بهدلیل مبارزههای ضدهستهایاش بهمدت یک هفته زندانی شد.
از دیگر اقدامات صلحطلبانه راسل باید به «تأسیس کمپین ضد آدولف هیتلر» همزمان با جنگ دوم جهانی، «انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی کمونیستی»، «اعتراضات سرسختانه علیه مداخله ایالات متحده در ویتنام» و «تأسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال 1963» اشاره کرد.
او بارها و بارها به مردم جهان هشدار داد که در صورت ادامه سیاستهای زمامداران امپریالیسم در جهان، «جنگ سوم جهانی» قریبالوقوع خواهد بود. این فیلسوف رئالیست در فصل آخر کتابش با عنوان «آیا بشر آیندهای هم دارد؟»، نوشت که پیشرفت علم با وجود رهبران خودخواه حکومتهای امپریالیستی، تا حد بسیار زیادی به مصائب بشر افزوده است، بهطوری که تا نابود کردن همه ابنای بشر فاصله چندانی نداریم».
راسل در 1961 مخاطبانش را با این سؤال مواجه کرد: «آیا از راه جنگ میتوان چیزی به دست آورد که مورد پسند کسی باشد؟» و خودش چنین پاسخ گفت که حاکمان خودخواه و تمامیتطلب جهان میگویند آری؛ اما مردانی که از سلامت عقل برخوردارند، میگویند نه.
برتراند راسل در نیمههای قرن بیستم در مقالهای که در مجله تایمز لندن منتشر شد، بار دیگر نوشت: «اگر زمامداران تمامیتخواه جهان به روش خود در مسائل مهم و حیاتی ادامه دهند، دیر یا زود باید انتظار داشت که غول جنگ برای سومین بار از گوشهای از جهان خواه آفریقا یا آسیا و اروپا برخیزد» راسل حتی تاریخ تقریبی این جنگ را هم پیشبینی کرد و گفت: احتمالاً تا 1970 شاهد چنین جنگی خواهیم بود.
وی در مصاحبه با خبرنگار ماهنامه «ریل» چاپ آمریکا درباره مسائلی که ممکن است این جنگ را رقم بزند و بهطور کلی باعث به خطر انداختن صلح جهانی شود، گفت: «تنها حماقت یک سیاستمدار بزرگ کافی است که شعلههای جنگ افروخته شود. مسائلی که امکان زیادی دارد صلح جهانی را به خطر بیندازد، بیشتر مسائلی است که از سیاست خارجی آمریکا در شرق عالم ناشی میشود. در رأس این مسائل جنگ ویتنام و نوع روابط شرق و غرب قرار دارد».
راسل درباره کشور شرقی «ویتنام» که در آن زمان درگیر جنگ با آمریکا بود توضیح میدهد: «ویتنام یک کشور آسیایی جنوب شرقی است، با مردمی که روح شرقی و سنتهای خاص خود را دارند و سالهاست که دنیای غرب بیهوده تلاش میکند تا با معیارها و اصول تمدن غرب بر آنها سلطه یابد. جنگ ویتنام بیش از آنکه رنگ سیاسی داشته باشد، رنگ اعتقادی و مذهبی دارد.
این فیلسوف، انگیزه دخالت آمریکا در امور کشورهای شرقی را «به دست آوردن منافع اقتصادی» نامید و توضیح داد: «انقلاب صنعتی در نیمه دوم قرن 19، آسیا و آفریقا را بهصورت 2 بازار عمده مصرف و تهیه مواد خام صنعتی درآورد. استعمار در ویتنام ابتدا توسط فرانسه صورت گرفت، اما بعد از جنگ دوم جهانی فرانسه جای خود را به آمریکا داد. چون آمریکا خود را برای استعمار مردم ویتنام شایستهتر از فرانسویها میدانست»... «جنگ با ویتنام، توسط آمریکا با نقاب و پوشش مبارزه با کمونیسم ایجاد شد. من آمریکاییها را آدمهای خودخواه و خودپسندی میدانم که بیش از هرچیزی، به ثروت خود متکی هستند و فکر میکنند که هرچه خواستند باید به دست آورند».
بهگفته راسل، اگر دکترین سیاسی مونرو (Monroe Doctorine: دکترین سیاسی آمریکایی بود که در 2 دسامبر 1823 توسط جیمز مونرو رییس جمهور وقت آمریکا اعلام شد. این دکترین مخالف استعمار یا دخالت قدرتهای اروپایی در کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قاره آمریکا بود) را در نظر بگیرید، میبینید: «آمریکایی معتقد است که آمریکا مال آمریکایی است، چون اصول آزادی و دموکراسی ایجاب میکند؛ اما آسیا و آفریقا مال آسیایی و آفریقایی نیست! آسیا و آفریقا متعلق به غرب است و مردم آن حق ندارند از آزادی و دموکراسی بهرهای داشته باشند». احتمالاً چون اصول آزادی و دموکراسی نوع آمریکایی، این را ایجاب میکند؛ اینگونه بود که برتراند راسل که به سادهنویسی و شوخطبعی در نگارش معروف بود؛ باز هم پارادوکسی را کشف کرد که حل آن تاکنون غیرممکن مانده؛ اما این بار نه در حوزه فلسفه، بلکه در وادی سیاست!