سایت مشرق نوشت: حدود 14 سال است که سید علی فاطمی با دنیای رسانه آشنا شده و فعالیتهایی مختلفی را در مطبوعات، روزنامهها و مجلات تجربه کرده است. این جوان 34 ساله همچنین همکاریهای غیرمستقیمی با روایت فتح داشته تا اینکه از پنج سال پیش به شکل جدی پا به عرصه مستندسازی گذاشت. قصد داشتیم با او راجع به خودش و مستندهایش گپ بزنیم؛ اما تمایلی نشان نداد و پیشنهاد کرد درباره سوریه با هم به گفتگو بنشینیم. به باور او آنچه امروز در سوریه میگذرد بزرگترین نبرد خیر و شر در دنیای کنونی است. فاطمی که در اولین سفر شهید هادی باغبانی با او همراه بوده، خاطرات جالبی از این شهید برای ما تعریف کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست.
* شما جزو اولین مستندسازانی بودید که به سوریه رفتید؟درست است؟
بله؛ من و یکی از رفقا که دستیارش بودم در آن سفر.
بخشی از جامعه ما تحت تأثیر رسانهای غربی هستند
* چه شد که سوریه را انتخاب کردید و ماحصل حضور شما در سوریه چه بود؟
اولین بار نزدیک دو سال پیش بود که برای تهیه برنامه مستند از وضعیتی که در سوریه در حال اتفاق است به این کشور سفر کردم. سوریه به دلیل قرار گرفتن در محور مقاومت مورد هجمه همه جانبه دنیای سلطه قرار گرفته و خیلی تنها بوده است. بخش رسانهای این هجمه به قدری بزرگ و وسیع بود که حتی خود من هم تحت تأثیر آن قرار گرفته بودم و تا وقتی خودم از نزدیک صحنه را ندیده بودم نمی دانستم چه اتفاقی آن جا در حال وقوع است و به دلیل درکی که در مدت اخیر بین مردم کشور خودمان پیدا کردهام هنوز بخش زیادی از جامعه خود ما هم تحت تأثیر و نفوذ همین هجمه رسانهای هستند و نگاه درستی به اصلی ترین مسائل این واقعه ندارند. برای همین خیلی سخت و حیاتی میکند این مسئولیت و این وظیفه را که برویم و تا جایی که می توانیم واقعیت را عریان و نزدیک به حقیقت ثبت کنیم و بتوانیم آن را نمایش بدهیم.
حاصل این سفرهایی که ما و دوستان به سوریه داشتیم، چندین فیلم مستند، برنامه تلویزیونی و کلیپ شده است که از شبکه های مختلف اسلامی و جبهه مقاومت پخش شده است و بعضی از تکه های آن ها در شبکه های غربی هم انعکاس پیدا کرده است. به دلیل این که نمی توانستند از آن چشم پوشی کنند.
* بازخوردی از پخش مستندها در شبکه هایی که فرمودید دارید یا خیر؟
بله. بازخوردش همین است که هماهنگی رفتن در سفرهای اول بسیار بسیار دشوار بود. نظام سوریه یک نظام بعثی است که ورود و خروج رسانه به کشورش را بسیار سخت می گیرد البته حق هم دارد چون در آن شرایط همه دورش می زدند و دروغ می گفتند. آنها خیلی سخت اعتماد می کردند. خیلی طول کشید تا جلب اعتماد شد و هماهنگی به عمل آمد تا به ما اجازه دادند که دوربین مان را دست بگیریم. ولی به محض این که اولین و دومین خروجی کار را دیدند، اصلاً تمام معادله فرق کرد و بازی عوض شد.
پس از پخش این مستندها خود آنها پیگیری میکردند که بیایید و میخواستند که این اتفاق هرچه بیشتر و بهتر بیفتد. کارهایی ساختیم که سابقه خیلی کمی داشت و یا اصلاً نداشت. البته بعضی رسانههای خبری بودند که برای گرفتن پلاتو همراه با ارتش میرفتند و در شدیدترین معرکهها هم حضور پیدا میکردند و خبرنگار می ایستاد پشت به صحنه و پلاتو می گفت؛ ولی کمتر فیلم مستندی تا آن موقع از این واقعه تولید شده بود.
ماجرای سفر به حمص و دوستی با ژنرال عصام زهرالدین
* در دو سال پیش حجم تحولات این قدر نبود که امروز شاهدش هستیم درست است؟ این که شما چطوری این مناطق و پیشینه را انتخاب می کردید؟ و درگیری هایی که داشتید؟
محدودیت زیادی وجود داشت. ما باید با ارتش می رفتیم و ارتش قواعد و قوانین خاص خودش را دارد و خیلی سنگین جابه جا میشود. آنها به خاطر حفاظت از جان خبرنگاران خارجی، محدودیت های خیلی سختی را اعمال میکنند و حتماً باید با حفاظت کاملی بروی که آسیبی نبینی. چون آنها توان عاطفی این را ندارند که کشته شدن یک خبرنگار را هم به دوش بکشند. بنابراین خیلی سخت جابجا میشدیم و هماهنگیها طول میکشید و حضور ما در منطقهها خیلی سخت بود.
ولی به محض این که وارد منطقه شدیم برای اولین بار که رفتیم حُمص با ژنرال عصام زهرالدین همراه شدیم که یکی از فرماندهان لشکر چهار حرث جمهوری است؛ به دلیل نوع کار ما و آن تفاوتی که با بقیه داشتیم، خیلی با هم مچ شدیم و خیلی سریع به هم پیوستیم و اصلاً بخشی از تیمش شدیم. همپای خودش می دویدیم و هیچ کجا نگهش نمی داشتیم که بایستد و برای ما حرف بزند. چون ما اصلاً کارمان این نبود. ما می خواستیم خودش را ثبت کنیم. آن موقع یادم هست که داشت منطقه جورة الشیاح شهر حمص را پاکسازی می کرد. یادم هست که از یک ساختمان 16 طبقه نیمه کاره که آسانسور هم نداشت(هرچند که اگر هم داشت برق نبود) بالا رفتیم و تمام منطقه را به ما نشان داد و از روی نقشه به ما نشان داد که اینها در فیلم مان هست. آقای ژنرال را برای اولین بار در آن جا دیدیم. بعد از آن یکی دو سفر رفتیم به منطقه حجر الاسود دمشق که آقای ژنرال را دوباره آن جا دیدیم. او داشت از پنجره پایین را نگاه می کرد و دوباره ما را که دید دست تکان داد و گفت ایران ایران، اهلین اهلین، یعنی خوش آمدید. خیلی راحت تر می توانستیم کار کنیم نسبت به خبرنگارانی که آمده بودند پلاتو بگیرند و همهاش می خواستند بایستند و یک زاویه انتخاب کنند.
گروه ما فیلم مادر شهدا را که تولید کرد، اصلاً سابقه نداشت. یک مادری که سه تا فرزندش در همین درگیری ها شهید شده بود که یکی شان پلیس بود و دو تا از آن ها ارتشی. اصالتاً از اهالی قنیطره بود که اسرائیل تصرف کرده بود و بعد حافظ اسد مرحوم آنجا را پس گرفته بود. آن یکی از فیلم هایی بود که سبکش بین مردم سوریه سابقه نداشت.
* چند مستند در تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شده است؟
بیشتر از نیمی از آن ها پخش شده است.
* چرا همه اش پخش نشده است؟
بعضی هایش مثلاً جامعه هدفش در ایران نبوده است. بحث این است که وقتی شما جامعه هدفت را انتخاب می کنی بین مخاطب جامعه عامت اگر درست بروی بشناسی بنا به مقتضیات آن باید بسازی. و خب وقتی که جامعه هدفت خیلی تفاوت دارد دلیلی ندارد که در یک جامعه مخاطب عام دیگری پخش کنی که شاید برد چندانی هم نداشته باشد.
* چقدر مستند از اتفاقات سوریه ساخته شده و سهم شما و دوستانتان در این میان چه مقدار بوده است؟
در کل خیلی مستند ساخته شده ولی از منظر مقاومت خیلی کم ساخته شده است. هر کاری ساخته شد در سوریه خوب بوده است. یعنی ساخته شدن هر چیزی الان غنیمت است.
دروغ بزرگ الجزیره مباشر در کفرسوسه
* یعنی تا این حد خلا وجود دارد
آن قدر ماجرا بزرگ است و آنقدر زوایای پنهان ناگفته دارد که قابل توصیف نیست. جنگ در تمام شهرهای بزرگ این کشور در جریان است. الان کسی در سوریه نیست که به نوعی درگیر جنگ نباشد جایی نیست در سوریه که به نوعی آسیب ندیده باشد. برای همین هرچقدر هم که مستند ساخته شود کم است. منتها باید استانداردهای به نظر من حداکثری ولی اگر نشد حداقلی در مورد آن رعایت شود تا تأثیرگذاری کافی داشته باشد. رسانه های آن طرف را که نگاه کنید مستندهای بسیار بسیار قوی ای ساخته اند که مطلقاً دروغ های بزرگی در آنها هست. مشخصاً پلانهایی در مستندهایشان وجود دارد که معلوم است در روز گرفته شده است، طرف سایه دارد روی زمین. منتهی نایت ویژن روی فیلم زدهاند و رنگش را سبز کردهاند که انگار شب دارد یک جنازه را دفن میکند.
دروغ های رسانهای خیلی زیادی در ماجرای سوریه اتفاق افتاده است. مثلاً سه دقیقه و نیم قبل از یک انفجار در میدان مرجه، شبکه العربیه خبرش را پخش میکند. یا مثلاً من خودم در کفرسوسه بودم و همزمان تلویزیون الجزیره مباشر داشت نشان می داد که الان در خیابان کفرسوسه دمشق تظاهرات ضددولتی است در حالی که اصلاً این طور نبود. مواردی را هم تلویزیون سوریه برملا کرد که مثلاً رسانه های غربی میگفتند میدان مرجه تظاهرات است و بعد این ها یک تلویزیون را گذاشته بودند روی پشت بام یک ساختمان مشرف به میدان مرجه و دوربین داشت تلویزیون و میدان را نشان می داد که تلویزیون الجزیره دارد میگوید اینجا تظاهرات است و راهپیمایی نشان می دهد و این میدان است و ماشین ها دارند می روند و اصلاً خبری نیست.
اداره سیاسی ارتش عربی سوری یک سری فیلم در اختیار ما قرار داد که از تروریستها کشف و ضبط کرده بودند از این ها و مثلاً یکی از آن ها، یک فیلم موبایلی بود از یک نفر خبرنگار افتخاری الجزیره. مسلحین یک روستایی را تصرف کرده بودند و آدم هایش را یکجا جمع کرده بودند در فیلم نشان می دهد فرد از مردم در اسارت 2-3 نفر را انتخاب میکند و آنها را میکشد و بعد جنازه ها را یک کمی جابه جا میکند و موبایلش را درآورد و شروع به فیلم گرفتن و فریاد کشیدن میکند که اللهاکبر، اللهاکبر تک تیراندازهای ارتش بشار اسد یک خانواده را به قتل رساندند و بعداز ظهر همان روز هم این فیلم پخش شد. (این گروه را بعداً ارتش دستگیر کرده بود و از داخل موبایل همراه این فرد، فیلم را درآورده بود.)
ماجرای سوریه افق حق و باطل را به راحتی از هم جدا کرد
حجم دروغ هایی که در ماجرای سوریه گفته شده است از مجموع دروغ هایی که در تاریخ رسانه ها گفته شده است اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. منتهی یک واقعیتی که رفته رفته در سوریه در حال وقوع است عینیت یافتن الحمدلله الذی جعل اعدائنا منالحمقاء است. این ها خودشان به مرور دست خودشان را رو کردند. فیلم هایی که خودشان از اعدام دسته جمعی سربازانی که تسلیم شده بودند گذاشتند یا از کشتن آدم ها و تکه تکه کردن آدم ها یا آن فیلمی که در دنیا معروف شد که جگر سرباز مرده را در آورند و خورند، یا قبر را می شکافند و جنازه را درمی آورند. کارهای این چنینی در طول این مدت هویت شان را برملا کرد. هر چند که این اتفاقات خیلی تلخ و دردآور بود، ولی تأثیری که گذاشت این بود که تکلیف همه را معلوم کرد.
اعتقاد شخصی من این است که ماجرای سوریه حداقل در آن کشور افق حق و باطل را به راحتی از هم جدا کرد و این افق طوری ترسیم شده که تو دیگر نمی توانی به آن شک کنی. یعنی آن طرفی که ادعای دموکراسی دارد و ادعا می کند که یک شهروند عادی سوریه ای است که مثلاً بر علیه رژیم خون آشامشان قیام کرده، وقتی فیلم هایی که معارضان از خودشان گذاشتهاند را می بیند دیگر جای تریدی برایش نمی ماند. الان شما می بینید ارتش سوریه از 27 ملیت اسیر گرفته است چچنی، افغانی، لیبیایی، یمنی، تونسی، الجزایری و ...
* بحث مستندسازی و خبرنگاری جنگی با خطر و ریسک پیوند خورده است و همیشه با هم و همراه هم بوده است. بعضیها می گویند که مثلاً باید نیت این قدر خالص باشد که طرف بتواند به دل خطر بزند و این کار را از سر اخلاص بکند. از آن طرف شاهد هستیم که خبرنگاران مستندساز غربی میآیند و خیلی هم نیت و اخلاص برایشان مهم نیست؛ ولی به میدان میآیند و خطر را هم به جان می خرند که کارشان را انجام بدهد. آیا حرفه ای گری با نیت خالص و این ها تناقضی دارد و آیا میشود هر دو با هم باشد و آدم واقعاً به دل خطر بزند و کارهایش را انجام بدهد؟ شما خودتان چطور رفتید و چطور این معضل برای شما حل شد؟
آن فردی که از آن طرف هم می آید به نظرم او هم نیت خالص دارد. حرفهای گری صرف تو را از جلوی گلوله نجات نمیدهد. بنابراین به کارت نمیآید. ممکن است که پروژه های خطرناک را بردارند و آدم های زیادی هستند.
* یعنی واقعاً به حقانیت کارشان ایمان دارند که می آیند؟
باید واقعاً امر بر آنها مشتبه شده باشد. تو وقتی که دو طرف را نبینی خیلی برایت سخت است که درک درستی داشته باشی. شاید به آن بنده خداها هم حرجی نباشد. آن شخصی که دارد میآید شاید واقعاً این طرف ماجرا را ندیده باشد. ولی آن کسی که در ازای تعداد روزی که آن جا هست و تعداد دقیقه ای که فیلم میگیرد دارد دلارهای کذا و کذا میگیرد و طور خاصی فیلم میگیرد، خب تکلیفش معلوم است. دروغگو همیشه در تاریخ بوده است و با این پدیده نمی شود کاری کرد.
* همه آن طرفی ها مگر از این قماش نیستند؟
من همه آن طرفیها را ندیدهام. بعضی های شان نه ولی بعضی هایشان واقعاً خبرنگار هستند. منتهی امر بر آن ها مشتبه شده است. به خاطر این که از این طرف اطلاعات درستی به آن ها نرسیده است و از این طرف به قدر کافی امکانش وجود نداشته است.
* بحث خطر را می خواستید بگویید؟
خطر که خب هست. هادی همین چند هفته پیش شهید شد. هادی هم میدانست که خطر هست. بارها هم گلوله آمده بود طرفش. صدای گلوله ها را دوربینش ضبط کرده بود. میگفتیم اینها چیست؟ میگفت گلوله. خمپاره کنارش خورده بود. تقریباً همه بچه هایی که رفتند تجربیات مشابهی را دارند. یعنی نمیشود تو بروی در خط عملیاتی و یک چنین چیزهایی را نشنوی و کنارت نخورد. بعضی وقت ها به تو می خورد و بعضی وقت ها هم به تو نمی خورد.
همه مستندسازان ایرانی در سوریه به این ماجرا نگاه تکلیفی دارند
من در این مدت به یک چیزی یقین پیدا کردم آن هم این است که اسمت باید روی آن گلوله نوشته شده باشد. اگر نوشته شده باشد، هرجایی باشی میآید و می خورد. حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم. اگر هم ننوشته باشد که می روی و بادمجان بم هم آفت ندارد و بر میگردی. ولی به هر حال خطر هست. یعنی اصلاً این که تصور کنی من دارم با یک گروهی می روم و این ها از من حفاظت می کنند. نهایتاً ممکن است که اگر یک نفر بخواهد با اسلحه سبک به تو شلیک کند این ها بتوانند پاسخ بدهند ولی این طور نیست که اگر یک موشک، آر پی جی یا یک خمپارهای بیاید ولی چون این ها هستند برود آن طرف تر بخورد، تعارف که ندارد. حالا ما شانس آوردیم که یک بار یک گلوله توپی آمد آن طرف تر خورد ممکن بود این طرف تر می خورد. حساب و کتابی ندارد. اما این که این خطر را چطور می پذیری و چطور توجیهش میکنی، تقریباً می توانم بگویم که راهی جز این که تو به تکلیف رسیده باشی ندارد. اگر نه حالا فقط در سوریه، در هر زمینه ای اگر به تکلیف رسیدی، خطر برایت می شود بخشی از مسیر و توجیه پیدا میکند، اگر به تکلیف نرسیدی خطر می شود یک مانع سر راهت و هرچقدر خطر جدیتر باشد تو را محکم تر نگه می دارد و تو نمی روی.
بچه هایی که رفتند سوریه(من خودم را نمیگویم، رفقا را میگویم) بدون استثنا کسی بین آنها نبوده که این نگاه تکلیفی به ماجرا را نداشته باشد. چون خیلی سخت است. حضور در آن منطقه بین آن شرایط از هر جهت از هر حیثی که شما به آن نگاه کنید خیلی سخت است.
اصلاً کار راحتی نیست، اصلاً شرایط راحتی ندارد. برق نیست، آب نیست. یک جاهایی هست و یک جاهایی نیست. غذا می آید یا نمی آید، می مانی روی زمین پیاده، گرما، سرما، پشه، خاک، تیر و ترکشش که بماند. در همان دمشق هم که راه می روی هر از چند گاهی می بینی که یک دفعه یک گاری آشغالی ترکید. ما یک دفعه رفته بودیم یک جایی برگشتیم هتل مان دیدیم که هتل مان شیشه هایش خیلی تمیز شده است و بعدش متوجه شدیم که اصلاً شیشه هایش نیست. صد متر آن طرف تر یک ماشینی منفجر شده بود، دامن ما را هم گرفته بود و شیشه های هتل ما را هم ریخته بود. شانس آوردیم که آن جا نبودیم. اگر بودیم یک مقدار خورده شیشه مان بیشتر می شد.
* آن اوایل چطور در سوریه کار می کردید؟ یعنی یک جای خاصی اسکان داشتید؟
بالاخره شب باید یک جایی بخوابی. بستگی دارد که کجا بروی و تعریف کارت چه باشد. یک وقت هست که می روی سفر و می روی یک جایی سه یا چهار روز می مانی و همان جا اسکانت می دهند.
* چند سفر به سوریه داشتهاید؟
من شش هفت سفر رفتهام.
* در هر سفر چند وقت سوریه می ماندید؟
دو هفته یا دو ماه بستگی دارد که چه زمانی کار تمام شود یا چقدر در تهران کار واجب داشته باشید که برگردید.
* در کدام مناطق حضور داشتید؟
خب من خیلی از جاهای سوریه را رفتهام. از بالا تا پایینش را رفتهام. بستگی دارد که کجا کار تعریف کنی. چون محیط جنگی است و صفحه بازی روز به روز نه بلکه ساعت به ساعت تغییر میکند. اصلاً این طوری نیست که تو بنشینی یک طرح دقیقی را این جا در تهران بنویسی و تصویب کنی و بعد نقایصش را برطرف کنی و بعد بگویی که من میخواهم با این افراد مصاحبه کنم. تا سوار هواپیما شوی میبینی که دو تایشان کشته شدند یا اصلاً مصاحبه جور نمیشود. بسیار باید با زمان و شرایط خودت را تطبیق بدهی تا بتوانی کار کنی. اگر این طور نباشد اذیت میشوی و کارت پیش نمیرود. بنابراین معمولاً ما یک محور یا موضوع کلی را در نظر میگیریم.
* مثل چه موضوعاتی؟
مثلاً دفاع وطنی. یکی از سوژههایی که ما به آن به خاطر مظلومیت و اهمیت خیلی زیادش پرداختهایم دفاع وطنی بود. دفاع وطنی یک وضعیتی است که در سوریه سابقه نداشته است. این که مردم عادی و شهروندان سربازی رفته یا نرفته، زن یا مرد، جدای از سیستم ارتش بیایند ثبت نام کنند و سازماندهی شوند و اسلحه دستشان بگیرد و از شهرشان و محلهشان یا یک شهر دیگری دفاع کنند. این دفاع وطنی یک ساختار کاملاً جدید و بسیار مؤثر بوده که تأثیر خودش را به خوبی نشان داده است. من در یکی از روستاهای زیرمجموعه بخش اصلنفه دیدم که یک منطقه کوچک 15 یا 20 خانواری را که این ها رفته بودند در ته خیابان یک سنگری درست کرده بودند چون از آن طرف به آن ها حمله میشد. به نوبت میرفتند پای سنگر پاس میدادند و بعد شیفتشان تمام میشد، میرفتند خانه خودشان غذا میخوردند و میخوابیدند. هرکدام از اینها از خانه خودش یک چیزی به سنگر آورده بود. یکی پتو آورده بود، یکی بخاری نفتی آورده بود چون سرد بود. و همین یک سنگری که این ها زده بودند مدت مدیدی پیشروی معارضین را به تأخیر انداخته بود و برایشان مزاحمت ایجاد کرده بود. این را می شد از حجم حملات شدیدی که به این ها میشد فهمید.
هر روز سعی می کردند این سنگر را با خمپاره و آر پی جی بزنند؛ اما اینها یک مشت روستایی بودند که بیل و کلنگ را خوب می شناختند و یک سنگر خیلی محکم با سنگ و چوب و بیل و کلنگ و هر چه دست شان بود درست کرده بودند و خیابان را بسته بودند.
جاده روستایی هم یک طوری بود که مشرف بود به آن ها و در بلندی قرار داشت و معارضان هر کاری می کردند نمی توانستند بیایند. سلاح سنگین هم نداشتند. ولی غیرت داشتند. زن و بچه شان آن عقب بود و تا آخرش ایستادند یعنی وقتی حمله میشد هیچ کدامشان در نمی رفت.
* نهایتاً چه اتفاقی برای آنها افتاده بود؟
تا وقتی که من خبر دارم سر جایشان مانده بودند.
* ارتش به کمک آنها نیامده بود؟
طبیعتاً این درگیری هایی که اتفاق می افتد بلافاصله ارتش واکنش نشان میداد. ولی تا آن مدتی که این ها شکل داده بودند و ایستاده بودند. ما که رفتیم، ارتش آمده بود آن تروریست ها را عقب زده بود. ولی اینها هنوز بودند. من حتی توانستم بروم این طرف سنگر از رد گلوله هایی که سنگر را سوراخ سوراخ کرده بود تصویر بگیرم. ولی آنها سنگرشان را نگه داشته بودند تا حالا باز اگر یک چیزی شد و این ها برگشتند سر جایشان باشند.
* از هادی باغبانی اگر خاطرهای دارید بفرمایید.
هادی باغبانی اولین سفرش که قرار شد بیاید، اولین باری بود که من او را میدیدم. آمد و حال و احوال کردیم و گفتم خوش آمدید. گفت که بالاخره ما هم راهی شدیم. می خواست خیلی زود دوربین را بگیرد. چون دوربین جدید بود. دوربین خوبی بود و می خواست با آن کار کند و با آن آشنا شود. می خواست به اصطلاح دوربین را بشکند. همان اول که دوربین را گرفت همانجا در اطاق باز کرد و شروع کرد این طرف و آن طرف کردن و گفت چه دوربین خوبی است. رفت و فردایش آمد گفت که یاد گرفتم. بعد با هم کمی حرف زدیم و گفت چون تو قبلاً رفتهای سفارش خاصی نداری؟ گفتم که کفش خوب بردار. شلوار محکم بردار و جوراب برای خودت بیاور. گفتم اگر جلیقه برداری به دردت می خورد. بعد یک دفتر بیاور که خاطراتت را بنویسی و وقایعت را ثبت کنی. بعد به او گفتم که سعی کن زنده برگردی. خلاصه رفتیم و رفتیم یک شهر دیگر و رفتیم حلب. خیلی ذوق داشت و خوشحال بود. یعنی اصلاً بشاش و سرحال شده بود. من می رفتم یک جا او می رفت جای دیگر. بعد بر میگشتیم و شب مینشستیم در هتل و کارهای همدیگر را نگاه می کردیم و پلانهای همدیگر را میدیدیم و خیلی بحث میکردیم.
سر باطری همیشه کل کل داشتیم. دوربین های مان مثل هم بود و بعد می گفت که باطری سوبلت را من برداشتم و بردم. گفتم من چه کار کنم؟ گفت تو هستی دیگر. گفتم ببر عیبی ندارد. ولی وقتی بر میگشت، می نشست تا باطری ها را شارژ نمی کرد و فیلم ها را خالی نمی کرد و فولدر نمیکرد و توضیحاتش را تایپ نمیکرد و متن را آماده نمیکرد و لیست نمیکرد به هیچ وجه نمیخوابید. یعنی وقتی بر میگشت مثل این کارگران نانوایی بود. یعنی همه این طور بودند. منتهی ما بدو بدو می رفتیم دوش بگیریم و خودمان را خلاص کنیم و یک کمی نفس مان باز شود.
واکنش همسر شهید باغبانی پس از در مراسم ختم
هادی می نشست اول میگذاشت روی کپی و باطری را میگذاشت در شارژ و همه چیزش را درست می کرد و بعد می رفت دوشش را می گرفت. تا کارش تمام نمیشد، نمیخوابید. هادی خیلی خانواده دوست بود و دخترش را دوست داشت. یک دختر سه ساله داشت. رضوانه اسمش بود. یک روز آمد گفت سید بیا این پلان را ببین. یک دختر بچه ای سرش را از یک پنجره ای که میله داشت کرده بود بیرون و هادی فیلم گرفته بود و با او حرف می زد و می گفت که چند سالت است دخترم؟ اسمت چیست؟
دختره هم یک دختر کوچکی که اگر پدرش یک چیزی می گفت درست نمی فهمد. این با عربی دست و پا شکستهای صحبت میکرد که آن دختر اصلاً متوجه نمیشد. فقط می خندید و شکلک در میآورد و این هم می خندید و شکلک در میآورد. پلان که تمام شد دیدم هادی حالش کمی منقلب است و چمانش کمی نم دارد. گفتم چه شده است؟ گفت سید کار و تکلیف و این ها سر جایش. دلم برای دخترم تنگ شده. زنگ می زد. خیلی سختش بود که خودش را کنترل کند و کم به خانه زنگ بزند.
چون آدم دلش می خواهد زنگ بزند دیگر. بعضی اوقات نمی شود. بعد آن ها هم آن طرف منتظر هستند و نگران می شوند. بعد دلش بال بال می زد و دلتنگ بود و معلوم است که دلتنگ است. خیلی داستان داشتیم با هادی و خاطرات دخترش. اگر جایی می رفتیم که یک کمی منظره خوب بود و باد خنکی می آمد می گفت که باید با خانم و بچه ها بیاییم این جا. کنار ساحل لاذقیه می گفت خوب است ولی کاش می شد با خانم و بچه ها بیاییم. سفر اول هیچ چیزی برای خودش نگرفت. هیچ چیز. یک مرکز خریدی ما را بردند، گفت سید این جا به درد نمی خورد. گفتیم خوب است مغازه اش خوب است و جنس هایش خوب است. گفت نه لباس بچه و چیزهای بچگانه ندارد.
* چند سفر رفت؟
سفر دومش بود. او زود تکلیفش معلوم شد و زود پر کشید. ما اصلاً او را نشناختیم. حالا حالا یک دیالوگ از او یادمان بیاید و بسوزیم.
* چه زمانی شنیدید که شهید شده است؟
بعد از ظهر روزی که شهید شد دوشنبه.
* شما که می خواهید احتمالاً برگردید به سوریه موقعی که این خبر را شنیدی با خودت چه فکری کردی؟ تعلل یا ترس یا این مسأله که جوابش مشخص است. اگر جواب این را نداشتم که... کشته که کم ندیدم. گلوله که کم دور و برمان نخورده است. یک بار یک جایی رفتیم که ارتش الزام داشت اینجا باید جلیقه ضدگلوله بپوشید. بعد جلیقه ضدگلوله ای که تن من بشود کم گیر می آمد. بعد گشتند و گشتند و آخرش یک چیزی آوردند که نصفش خون خیس روی آن بود. گفتند این برای کسی است که زخمی شده است. حالا نمی دانم راست گفتند یا طوری گفتند که دل ما خیلی نسوزد. خون خیس روی جلیقه بود و به زور تن ما کردند که باید بپوشید. گفتند این جا قناسه زن و تک تیرانداز هست. از این دو سه کوچه می خواهیم رد شویم باید تنت باشد. یک کلاه خودی هم به ما دادند که ...
از سفر اول که برگشتیم هادی فردایش آمد دفتر و رضوانه هم بغلش بود و تا نماز ظهر و وقت نهار از بغلش پایین نمیآمد. یعنی هرجا میرفت گردن پدرش را سفت گرفته بود و رهایش نمیکرد. حتی وقتی مینشست روی صندلی باز هم رهایش نمیکرد. ماه رمضان طول کشید تا به قول خودش دخترش عادت کند و نگران نباشد که پدرش دوباره دارد می رود و نچسبد به او. شنبه بعد از ماه رمضان زنگ زد. قرار شد او برود و من کار داشتم و این سفر قرار بود نروم. گفت سید بدون تو صفا ندارد. بیا و من کار دارم آن جا با تو یک طورهایی. رفت و رفت دیگر.
من خانمش را در تشییع جنازه اش در بابلسر که دیدم گریهام گرفت و بعد خیلی محکم به من گفت که محکم باشید آقا خودتان را کنترل کنید. برای من تکان دهنده بود. برادرش را دیدم، خیلی محکم و خیلی استوار داشت سؤال می کرد که برادرش چطور بوده و چه شده است.
هادی می خواست که این بچههای دفاع وطنی را و ماجرای جنگیدن هر یک از این ها را به تصویر بکشد و روایت کند. میگشت بین آنها و یکی را شاخص انتخاب میکرد و می رفت در بحرش. همه جا با او می رفت و زیر و بم زندگی او را میگرفت. دنبال میگشت و شکارچی بود.
یک طور دوربین مداربسته درست نمی کرد و یا یک دوربین ثابت اس ان جی نبود که این جا درگیری است و یک عده دارند می روند و یک عده می آیند. نه. یکی دو سوژه داشت. آنها را دنبال میکرد و در درگیری هم دنبال او بود. در استراحت هم دنبال او بود و در غذاخوری هم دنبال او بود. روایت آدم ها را می خواست دربیاورد و معتقد بود که هر یکی از این ها یک روایت منحصر به فرد است و فیلم دسته ایمان از گردان عابس اگر اشتباه نکنم برای آقای مرتضی آوینی که یک فیلم سه پارتی است، را می نشستیم با هم نگاه می کردیم. دنبال نسخه بهینه روایت فتح بود. دنبال نسخه 2013 روایت فتح بود و با تمام وجود هم دنبالش بود و بالاترین قیمت را هم برایش داد.
* دنبال روایت انسانی بود.
کاملاً همین بود.
* روایت انسانی از جنگ هم جالب است در این مستندسازی ها.
صد درصد. چون مهمترین وجه جنگ همین است.
* با دیدگاه فیزیکی بیایید جلو و خطرات و اینها را ببینید که آدم را بیایید سوژه کنید خیلی جالب است.
خدا رحمتش کند. ببینید آخر این جنگی که در سوریه دارد اتفاق می افتد بزرگترین رویارویی خیر و شر در جهان ماست. این جنگ سوریه بسیار تعیین کننده است. به نظرم نتیجه این جنگ سرنوشت تمدن بشر را به نوعی رقم خواهد زد.
اینکه آیا نظام سلطه در این جنگ پیروز شود و محور مقاومت را در هم بکوبد و بر تمام خاورمیانه طبق آن چه که در نقشه خاورمیانه بزرگ دنبال می کند تسلط پیدا کند و از مراکش تا سین کیانگ را به آتش بکشد. جهان را به چند صد میکرو دولت کوچک ضعیف دائماً درگیر در جنگ های داخلی تقسیم بکند و سیطره اش خودش بر جهان را برای همیشه تثبیت بکند؛ این یکی از دو راه پیش روی بعد از این جنگ است. و آیا این که این محور باقی بماند و جلوی این نقشه را بگیرد و جلوی تسلط الیت بر جهان را بگیرد،همچنان که تا الان گرفته است؛ باز بیشتر از این هم بگیرد و هنوز که هنوز است مقاومت کند. این یک مسیر دیگری برای تمام بشر رقم میزند.
جنگ سوریه روی وضعیت آن کارگری که در آفریقا است و آن کارمندی که در اتحادیه اروپا است و آن کارگری که در چین است، تأثیر میگذارد. هم مستقیم و هم غیرمستقیم. بسیار بسیار ساده لوحانه است که فکر کنیم ماجرای سوریه برای خود سوریه و محدود به خود سوریه است و تأثیرش در سوریه خواهد ماند. بسیار کودکانه است که فکر کنیم که خب به ما چه مربوط است؟
شاید برای بعضیها سؤال خیلی بزرگ و کلیدی باشد که جنگ در سوریه چه ربطی به ما دارد؟ یک کشور بین ما فاصله است. چه ربطی به ما دارد. چرا باید مثلاً برای ما اهمیت پیدا کند؟ چرا باید هادی باغبانی جانش را بگذارد برای این که بگوید مردم در سوریه اتفاقات انجوری که رسانههای غربی میگویند، نیست.
چرا امیر قطر باید بیاید در سالن داد بزند که اگر صد میلیارد دلار هزینه سرنگونی بشار اسد باشد من می پردازم؟ چرا عربستان سعودی که در آن زنان حق رانندگی ندارند، صحبت از دموکراسی در سوریه می کند؟ یک کشوری که صندوق رأی نمی داند چطوری هست؟ مردمش تا به حال صندوق رأی ندیده اند از نزدیک می آید از برپایی دموکراسی و حقوق بشر در سوریه صحبت میکند. خب یک آدمی باید بیاید به اینها جواب بدهد؟
* پیش پای شما یک نفر زنگ زد و گفت این بحث حمله شیمیایی ارتش سوریه به مردم سوریه چیست؟ شما که در جریان اخبار هستید به ما توضیح بدهید. گفتم مثلاً واقعیتش این طور نیست. بعد در جواب میگوید ما هر شبکهای را نگاه میکنیم و همه جای دنیا همین را میگوید. حالا شما که خودت آنجا رفتهای و از نزدیک این کسانی که دارند آن جا کار می کنند و عملیات می کنند را دیدهای. کمی راجع به این موضوع صحبت کن.
معارضین دولت سوریه را می شود به چهار گروه عمده تقسیم کرد. مهمترین دسته و مؤثرترین و مخوف ترین و خونریزترین گروهش جبهه النصره القاعده است. شواهد اثبات شده کافی وجود دارد که این ها هسته های اولیه اش ترکیه به اسم مداوای انقلابیون لیبی این ها را برداشت از لیبی سوار کشتی و قطار و هواپیما کرد و آورد در ترکیه و بیشتر هم در به قول خودشان این ها را در هاتای یا هنتاکیه تمرکز داد. جالب است که این را هم بدانید که دو ماه قبل از اولین راهپیمایی مسالمت آمیز مردم سوریه به اصطلاح در ترکیه، کمپهای پناهندگان سوری در هنتاکیه برپا شده بود. آماده پذیرایی از این مهاجرین بود.
گفتگوی یک عضو القاعده با فعال حقوق زنان ترکیه
من با یک خانم فعال سیاسی حقوق زنان ترکیهای مصاحبه کردم که میگفت در شهر انطاکیه من چند تا از این القاعدهای های ریش بلند سبیل تراشیده خیلی درشت لیبیایی را دیدم و گفتم که شما این جا چه میکنید؟ گفتند که ما زخمی شدهایم و آمدهایم برای مداوا. گفتم که تو که داری در خیابان قدم می زنی کجایت زخمی شده است؟ شصتش را نشان داد یک چسب زخم دورش بسته بود گفت این. بعد به این خانم گفته بود که خوشی هایتان را بکنید که بعد از سوریه می آییم سراغ شما. این روایت دست اولی است که من از او شنیدم. القاعده را دیگر نیازی به توضیح و تفسیرش نیست همه می شناسند که چه هست و چکاره است. این القاعده به اسم جبهه النصره در سوریه مشغول بود. این ها حداقل از 27 کشور یارگیری کرده بودند و خودشان را از مرزهای مختلف رسانده بودند و در سوریه می جنگیدند که ارتش برخی از انها را اسیر گرفته است. در بین این افراد هلندی تازه مسلمان شده ساکن هلند که مثلاً یک سال پیش تقریباً به دست سلفیها مسلمان شده بوده است و با عقاید آن ها آشنا شده است و بعد آمده است که در رکاب رسول الله بجنگد. اینها یک پاسپورتی دارند به جای کارت شناسایی. جواز السفر پاسپورت بهشت. من دیده ام که لای این پاسپورت بهشت شان لباس زیر زنانه نو میگذارند که اگر شهید شدند این لباس زیر را بدهند به حوریان بهشتی. یک آدم های احمقی هستند که ته ندارد.
گروه دوم چیزی است که اسم خودش را گذاشته است جیش الحر. ارتش آزاد سوریه. این ها ادعا می کنند که مرکبند از سربازان و افسرانی که از فرماندهی ارتش سرپیچیده اند و فراری محسوب می شوند و آمده اند یک تشکلی تشکیل داده اند به اسم ارتش آزاد و دارند علیه رژیم میجنگند. هیچ عدد و رقم دقیقی از آن ها در دست نیست، ولی عدد بزرگی نیستند. کما این که همه سربازانی که از خدمت ارتش فرار کردند به ارتش حر نپیوستند. خیلی هایشان از ترس فرار کردند و به روستای خود رفتهاند. کسی هم الان وقتش را ندارد و حوصله اش را ندارد که برود سرباز فراری را جمع کند که بجنگد. عدد بزرگی هم نیستند. آن اوایل به خاطر هجمه رسانهای در خیلیها تزلزل ایجاد شد؛ اما همان طور که قبلاً عرض کردم به مرور این ها هویت واقعی شان که برملا شد خیلی ها پس زدند. حتی فاش شد که فرماندهی جبهه النصره دستور پاکسازی افسران را به القاعده داده بود و گفته بود آرام آرام فرماندهان شان را بزنید که فردا روزی این ها باز از دستور ما تمرد نکنند و خودشان برای خودشان یلی نشوند.
گروه سوم هم بعضی از مردم سوریه هستند که حالا به هر دلیلی علیه رژیم تحریک شده اند. اطلاعات غلط، مثلاً در خانواده اش کسی کشته شده و گفتهاند که ارتش او را کشته است. طبیعی است در جنگ اتفاق می افتد و همه گلوله ها دقیق شلیک نمیشود ولی باز همان دروغهای رسانهای خیلی تأثیر داشته است. گفتند فلانی را ارتش کشته در صورتی که خودشان کشته بودند. به هر حال یک گروهی از مردم خود سوریه هم هستند که نه تعدادشان زیاد است و نه تأثیرشان. چون یک روستانشینی است که حالا به جای بیلش مثلاً یک کلاش گرفته است دستش. این خیلی تأثیرگذار نیست. سرباز پیاده و گوشت دم توپ است. و بعد یک گروه دیگری هم هستند که گروه چهارم باشد که تعدادشان هم کم نیست ولی تأثیرشان کم است. به قول خود آن ها بلطجیه است. یعنی الوات. دزد و قاچاقچی و کیف بر و قاتل و جانی و کسانی که در زندان را ریختند باز کردند و همان کثیف های کف خیابان و این طایفه ای که حالا به روزی صد دلار در خدمت جبهه النصره است و حداقل روزی صد دلار دستمزد می گیرد و اسلحه داده اند دستش و گفته اند که هر مغازه ای را دیدی و دلت خواست غارت کن و هر کس را دلت خواست بکش یا تجاوز کن. خب برای خیلی ها فریبنده است و همان هدف غایی زندگی اش بوده است و از اولش هم همین طوری بوده است و حالا یک مزدی هم دارد می گیرد و اسلحه هم در کنار دستش است.
این چهار گروه عمده کسانی هستند که دارند علیه نظام عمل می کنند، منتهی مؤثرین آن ها همان طوری که عرض کردم بیشتر از همه جبهه النصره است و بعدش ارتش مثلاً آزاد سوریه، منتهی سه تا دروغ است، نه ارتش است، نه آزاد است و نه سوریه. گفته بودند که سه تا دروغ پشت سر هم بگو، گفته بودند که دانشگاه آزاد اسلامی. این هم ارتش آزاد سوریه است.
* جبهه مخالفان بشار اسد ریزشی هم داشته است؟
یکی از کسانی که تظاهرات مردمی را همان ابتدا در درعا سازماندهی کرد الان وزیر آشتی ملی بشار اسد است. یا یکی از افرادی که از مخالفان پدر بشار اسد و خود بشار اسد بوده است، الان وزیر بشار اسد شده است و کاملاً اعلام برائت کرده است و گفته است که آقا ما مشکل داریم با این رژیم ولی نه این طوری. هر کسی که فهم و شعور داشته است و درک داشته است که شرایط را دیده، برگشته است.
* رسانه مخالف میگویند اصلا چیزی به اسم دفاع وطنی حقیقت ندارد و همه اینها با زور و فشار صورت میگیرد.
اگر زور باشد که خب یک ارتش دارد با ساختار ارتش با سربازی اجباری و فلان و فلان. دیگر این را لازم ندارد. خود این شکل گرفته است. اصلاً هیچ زور و اجباری در دفاع وطنی نیست.
* شما تحلیل تان از روند سوریه چه هست؟
آمریکا تا دهه هشتاد میلادی با یک فاصله خیلی خیلی زیادی از همه کشورهای جهان سر بود و بسیار بسیار پیشرفته تر بود. بعد دیگر اواخر دهه هشتاد به ته آن رسید. یعنی هنوز خیلی از چیزهایی که دارد به عنوان اختراع و اکتشاف رو می شود کهنه کرده اش در سطل آشغال های ناسا و پنتاگون و اینها است. منتهی از آن جا به بعد چون به لیمیتش رسیدند و دیگر توان بشری و مواد در اختیار بشر و توان بشر بیشتر از این را اجازه نمی دهد، متوقف شدند و تقریباً سرعت رشدشان خیلی کند شد و کشورهای دیگر به آن نزدیک شدند. یک ساختار سلطه ای آن طوری که امریکا دارد و الیتی که امریکا دارد احتیاج دارد که فاصله اش را با بقیه حفظ کند که هیمنه اش را بتواند نگه دارد که بعد بتواند دکترینش را دیکته کند. مطلقاً یک نظام در پی سود است که جان آدمیزاد و امثال آن کوچکترین اهمیتی برایش ندارد. حتی جان خود آمریکایی ها. نقشه خاورمیانه بزرگ را که اول بوش پدر آمد تحت عنوان نظم نوین جهانی مطرح کرد. و بوش پسر در 2003 آمد نقشه خاورمیانه بزرگ را مطرح کرد، یا بعضی جاها به آن بیگ برژنسکی پلن میگویند. این نقشه حتی این که کدام کشور به چه تکه هایی تقسیم می شود را با کالک کشیده اند و شواهدش را می توانید در عراق که سه تکه شده است ببینید و در افغانستان که چهار تکه شده است ببینید. برای پاکستان برنامه مشابهی دارند. برای هندوستان و برای همه این کشورها و برای روسیه خصوصاً. قبلتر اشاره کردم که هدف ایجاد یک منطقه آشوب دائم است. از مراکش تا سین کیانگ یعنی همه جهان غیر از خودشان را می خواهند به آتش بکشند که از این استفاده کنند و تسلط شان را نگه دارند.
تعارف هم ندارد برایشان که چقدر از مردمشان کشته شوند و چقدر هزینه شود. این ها هیچ کدام اهمیتی ندارد. هزینه جنگ افغانستان چند ماه پیش از یک ترلیارد دلار تجاوز کرد. هر سرباز امریکایی در افغانستان تا سال 2012 سالی یک میلیون دلار هزینه داشت. تمام منابع معدنی و انرژی افغانستان را با هم جمع بزنیم به یک چنین رقمی نمیرسد. یعنی نیامده است سرمایه گذاری کند که بعد از خود آن کشور در بیاورد، هدفش چیز دیگری است. گزارش 2025 را که بخوانید پیش بینی کرده است که چهار ابرقدرت سال 2025 دنیا، چین و روسیه و هند و ایران خواهند بود و افغانستان اهمیت کلیدی برایش دارد که با بیشتر این ها مرز مشترک یا نزدیک داشته باشد. برای همین در افغانستان این قدر کشته میدهد. شوروی هم بیخود 15 هزار کشته در افغانستان نداد. امریکا هم بیخودی این همه کشته و هزینه نداده است و نمیدهد. اما در مورد سوریه، مسأله خیلی جدی است. سوریه کمر محور مقاومت است. و هلال مقاومت است. سوریه اگر بیافتد، پل حزب الله افتاده است. حزب الله که بیافتد، بعد با خیال راحت اسرائیل می آیند سراغ این ها.
مگر یادمان رفته است که دفعه پیش که کنتور گذاشته بودند که 12 ساعت و چند دقیقه دیگر ایران را بمباران میکنیم. خب در ایران خبرش نمی آمد ولی ما که خودمان یادمان هست. قشنگ کنتور گذاشته بودند که مثل آن چه که در مورد حمله به افغانستان و مثل آن چیزی که در مورد حمله به عراق اتفاق افتاد در فاکس و سی ان ان و سی بی اس و ای بی سی اتفاق افتاد و همه مصاحبه می کردند و همه می گفتند که باید به ایران حمله کنیم، محور شرارت و چنین و چنین. 12 ساعت مانده بود که سید حسن نصرالله سخنرانی کرد و گفت که اگر یک گلوله به ایران شلیک شود اسرائیل را آتش می زنم. همه مقامات سر و ته کردند و رفتند.
پیمان استراتژیکی که ایران و سوریه و حزب الله داریم تمام این نقشه را این متوقف کرد. یعنی حضور اسرائیل از نیل تا فرات را متوقف کرد. فقط و فقط حضور همین محور مقاومت تسلط امریکا بر به اصطلاح خودشان دو قابلمه بزرگ نفت جهان را متوقف کرد. قابلمه نفت خزر و قابلمه نفت خلیج فارس. سوریه کمر این محور است. ستون فقرات این محور است. و بسیار بسیار برای این محور حائز اهمیت است. از طرف دیگر روسیه در سوریه پایگاه دارد. پایگاه طرطوس بزرگترین پایگاه خارجی روسیه است. سیطره اش بر تمام مدیترانه و اروپا و آفریقاست. زیردریایی های اتمیاش می آیند آن جا سوخت میگیرند و بسیار بسیار برایش حائز اهمیت است و ابداً از سوریه کوتاه نمیآید و اشتباهی که در مورد لیبی کرد را در سوریه تکرار نخواهد کرد. اشتباه مرگبار مدودف و خیانت مدودف را پوتین تکرار نخواهد کرد.
یک عده ای هستند که فکر می کنند سوریه برای ایران حکم عراق برای آمریکا را دارد. فکر می کنند یک باتلاقی است که ایران در آن وارد شده است و روسیه در آن وارد شده است و آن جا دست و پا خواهد زد و آن جا نابود خواهد شد و یا با خفت و کلی هزینه و ضرر و چه و چه از آن بیرون خواهد آمد. در صورتی که به نظر من صد درصد این تحلیل غلط است. مفهوم پیروزی ایران در سوریه مفهوم سرزمینی نیست. مفهوم پیروزی محور مقاومت، مفهوم سرزمینی نیست، مفهوم بقاست. وقتی همه دنیا به تو حمله کردند و تو باقی ماندی تو پیروز هستی. اصلاً مهم نیست که حالا مثلاً فلان کارخانه ات خراب شد و یا فلان جا آتش گرفت. دوباره آن را می سازی. هر یک روزی که نظام سر کار سوریه باقی بماند و هر یک روزی که به قول آن ها سید الرئیس بشار اسد سر جایش باقی بماند، آن روز یک روز پیروزی برای محور مقاومت است. و تا به الان نزدیک به دو سال و خورده ای از این پیروزی رقم خورده است.
من از یکی از اسرای رهبران القاعده شنیدم که در سوریه اسیر شده بود و گفته بود که بشار اسد هفته دوم مرد، ایران آمد از داخل قبر درش آورد. بله ما هستیم. چه کسی می گوید ما نیستیم. چه کسی کتمان می کند که ایران دارد از سوریه حمایت میکند. ایران پشت سوریه ایستاده است. صد درصد می ایستد. برای این که ما و سوریه نداریم. بسیار بسیار کودکانه است که فکر کنیم اگر سوریه سرنگون شد نظام بشار اسد، آن سلفی ها و تکفیری های القاعده همان جا می مانند و خوشحال و به خوبی و خوشی به زندگی خودشان ادامه خواهند داد. بسیار کودکانه است اگر فکر کنیم این ها هیچ وقت سراغ ایران نمی آیند و همین الان دندان های شان را برای ایران تیز نکرده اند. مدام پرچم ایران را آتش می زنند. خودش دارد میگوید که برنامهاش چیست. هرکدام از اینها مصاحبه میکند، یک فحش به ایران میدهد. معلوم است از کجا میسوزد. و ایران محکم تا آخرش ایستاده است.
این تحلیل که سوریه برای ایران عراق برای آمریکاست تحلیل غلطی است. چون آمریکا از روز اولی که آمد در عراق شکست خورده بود و نتوانست هدفش را پیش ببرد و به نفع اتفاقاً ایران کار کرد. یعنی خدمتی که آمریکا به ایران کرد در ماجرای عراق هیچ کسی نمی توانست انجام دهد و لطمه ای که آمریکا از ایران خورد در ماجرای عراق از هیچ کس نمی توانست بخورد. سوریه هم همین طوری است. یک بازی برنده برنده است. در هر حال محور مقاومت پیروز است. حلال شیعی که این قدر از تشکیلش می ترسیدند تشکیل شد و تمام شد و ساختار و سازمان پیدا کرد. شیعه های کشور های دیگر که با ایران روابط خوبی نداشتند و حتی منتقد بعضی از سیاست های ایران بودند، الان سمپات ایران شده اند و زعامت ایران را در مقاومت پذیرفته اند. مستقلین و آزادی خواهان جهان و حتی هر کسی که با نظام سلطه مشکل دارد. کمونیست، چپ، سوسیالیست، دموکرات، هر کسی در هر جای دنیا با آمریکا مشکل دارد الان بلند می شود و می آید ایران. ایران ستون خیمه مقاومت در مقابل تمام هجمه نظام سلطه شده است و هزینهای که دارد می دهد اصلاً ناچیز است.
نفوذ ایران در منطقه برخلاف تصوری که می شود به طرز بی سابقهای افزایش پیدا کرده است و این روند ادامه دارد. پیشبینی من از ماجرای سوریه این است که اینها هرچه زور داشته اند زدهاند. چند وقت پیش که ماجرای نبرد القصیر پیش آمد. من در سوریه بودم. القصیر خیلی کلیدی شده بود. از شمال لبنان هرچه دلشان میخواست میآوردند به استان حمص و خیلی کلیدی شده بود. شهر کوچکی هم هست. نبرد القصیر که شروع شد همه فرستاده های ویژه جمع شدند که آقا تو را به خدا بیایید اجلاس ژنو دو را برگزار کنیم و صلح خیلی خوب است و گفت و گو کنیم و از این حرف ها. حتی وزیر خارجه آمریکا بلند شد آمد قطر، وزرای خارجی و کشورهای دوست سوریه جمع شدند در قطر که یک فکری کنند و یک بیانیهای بدهند. این روی هوا بود که القصیر سقوط کرد. که کلاً اجلاس تبدیل به یک سری خاله بازی شد و دو روز با هم حرف زدند و بعد هم یک بیانیه خیلی مسخره دادند که هیچ کسی رویش نمی شد آن را بخواند.
بعد اعلام کردند که ما تصمیم گرفتهایم که به معارضین سلاح بدهیم. روز بعدش من آنجا بودم که اگر اشتباه نکنم رییس مجلس کنفرانس خبری گذاشت و یک فردی همین را از او پرسید که این ها گفته اند که به معارضین سلاح می دهند نظرتان چه هست؟ گفت اینها که چیز تازه ای نیست. این ها از همان روز اول سلاح دادند، اصلاً از همان اول معارضین با سلاح این ها دارند با ما میجنگند. این فقط جنگ روانی است. یک سال قبل از این ماجرا من از تسلیحات خارجی ای که در اختیار معارضین بوده است و ارتش کشف و ضبط کرده بود تصویر گرفتم. از سلاح های آمریکایی، اتریشی، سوئیسی، انگلیسی، استرالیایی و حتی اسرائیلی. یک ست کامل خمپاره های اسرائیلی که اصلاً رویش عبری نوشته بود و رنگش و همه چیزش مشخص بود که ساخت اسرائیل است، موشک های اسرائیلی و سلاح های سبک و نیمه سنگین کشف شده است. منتهی یک بدبختی ای که این معارضین دارند این است که دست شان قبلاً حتی برای همین ارباب های شان رو شده است، چون آدم های دیوانه و بی کلهای هستند. تجربه افغانستان برای آمریکا گران تمام شد. اصلاً خود آمریکا آمد اینها را در افغانستان درست کرد که مقابل شوروی بجنگند. خود آمریکا به این ها موشکهای دوش پرتاب استینگر داد که برتری هوایی ارتش سرخ را بگیرند. آن استینگرهایی که به آن ها داده، بقایایش هنوز هرچند وقت یک بار دارد هلیکوپترهای آپاچی آمریکا را میاندازد و این ها به شدت می ترسند که دوباره چنین اشتباهی کنند و به همین خاطر هیچوقت سلاحهای استراتژیک و سلاح هایی که برتری هوایی را بگیرد و سلاح های ضدزره در اختیار معارضان قرار نخواهند داد.
و این ماجرا سر دراز دارد. به نظر من جنگ سوریه از برد و باختش گذشته است. یک جنگ تروریستی به قول خودشان فرسایشی طولانی خواهد شد. سرزمین های زیادی در سوریه خراب شد و از بین رفت. و سرزمین های دیگری هم خراب خواهد شد و از بین خواهد رفت ولی بالاخره یک روزی تمام می شود. چون أن الباطل کان زهوقا. ممکن است یک دورهای بیاید و تسلط پیدا کند و قدرت پیدا کند؛ ولی هیچ وقت سیطرهاش کامل نخواهد شد و هیچ وقت به تعریف آنها به پیروزی نخواهد رسید و در نهایت هم چارهای جز از بین رفتن نخواهد داشت. سرنوشتی که من در سوریه برایشان تصور میکنم این است.
* کدام یک از کارهای بچه ها که دیدهاید را بیشتر پسندیدید؟
رویارویی مرگبار کار خیلی خوبی بود که نمیدانم در ایران پخش شده است یا نه. من در این فیلم با یک آدم هایی مصاحبه کردهام که اصلاً مصاحبه کردن با آن ها یک حسی به تو میدهد. از یک خلبان پیر که تمام کنار کتش درجه بود پرسیدم که چندتا هواپیمای اسرائیلی را زده ای؟ یک ژستی گرفت و گفت 26 تا 27 تا، من بلند شدم این طوری صاف نشستم و اصلاً حالم تغییر کرد. با یک کاپیتان کشتی مصاحبه کردم که چهار تا کشتی اسرائیلی را غرق کرده بود. با یک کماندویی مصاحبه کردم که سه گلوله آرپی جی زده بود و در پایگاه مرصد بالای جولان را شکسته بود و باعث شده بود که نیروهای سوریه وارد شوند. برای خودم خیلی دوست داشتنی بود. اصلاً دیدن این آدم ها یک تجربه عجیب و غریبی بود. پیر شده بودند و عکس های جوانی شان بود که با حافظ اسد دست می دادند. تجربه خیلی عجیبی بود. ولی از این فیلم ها نمی دانم اسم نمی توانم ببرم همه شان خوب هستند.