عصرايران: هر بار که برای خرید می رفت,کلی تخفیف می گرفت.می گفتː<تو خرید بلد نیستی! یه بار با من بیا;برات یه تخفیف حسابی می گیرم.>
آن
روز با فروشنده جوان, با ناز و کرشمه از هر دری حرف زد وخندید. نیم ساعت بعد
, پس از فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!
استشمام رایحه تو لیاقت می خواهد,نگاه های هرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می گیرند!