در ابتدا به مطلبی از سعدالله زارعی چاپ شده ستون یادداشت روز، روزنامه ی کیهان با عنوان«آمریکا و آتشکده وهابیون در ریاض»میپردازیم:
منطقه
ما در شرایط «بسیار حساس» تاریخی به سر میبرد و در این میان قدرتها و
کشورهای مختلف درصددند تا با یک جمعبندی خاص، راهی را برای اثرگذاری بر
این شرایط بیابند. در این شرایط برخی از کشورها در نقش «پیشران» یا تقویت
کننده و برخی دیگر در نقش «پسران» یا تضعیفکننده ظاهر میشوند.
پیشرانها قدرتهایی هستند که بطور کلی تحولات را به نفع خود ارزیابی کرده
و آن را در چارچوب تحلیلی خود قابل مطالعه میدانند و پس رانها قدرتهایی
هستند که تحولات را به ضرر خود ارزیابی کرده و در چارچوب نگرش خود قابل
ارزیابی نمیدانند.
عربستان از جمله کشورهای «پسران» به حساب میآید.
رفتار
عربستان طی 2 تا 3 سال اخیر که تحولات بزرگی در حوزه عربی- اسلامی راه
افتاده، در همه موارد مبتنی به کند کردن روند تحولات و در نهایت متوقف و
معکوس کردن آنها بوده است. عربستان در یمن با طرح موسوم به «تدبیر خلیجی»
از یک سو علیعبدالله صالح دیکتاتور و خونآشام یمن را از محاکمه و مجازات
مصون کرد و از سوی دیگر، عملاً محصول انقلاب نارس یمن را به دامن عوامل
اصلی رژيم گذشته ریخت و دستاورد مردم مظلوم یمن را از بین برد.عربستان در
بحرین با دخالت نظامی، دوره به نتیجه رسیدن انقلاب مردم را طولانی کرد و
این در حالی بود که در بین کشورهای عربی، بحرینیها بیشترین میزان زمان
حضور در صحنه را به ثبت رساندهاند.
مردم در بحرین بیش از هر نقطه
دیگری در جهان عرب روی مسالمتآمیز بودن حرکت اعتراضی خود تاکید کرده و از
توسل به خشونت بطور جدی پرهیز کردهاند این در حالی است که فشار ظالمانهای
که رژيم بحرین به مردم این کشور وارد میکند از هر جای دیگر بیشتر است.
حضور گسترده و حداکثری مردم در خیابانها جایی برای بقاء آلخلیفه باقی
نمیگذارد اما حمایت همهجانبه و پر شدت عربستان و مخصوصا اعزام نیرو و
تجهیزات نظامی برای سرکوب مردم بحرین، رژیم آلخلیفه را بطور مصنوعی سرپا
نگهداشته است. عربستان در مصر نیز به مصاف انقلاب مردم رفت و در یک
سناریوی آمریکایی- صهیونیستی، اسلامگرایان که از حمایت بخش عمدهای از
جامعه مصر برخوردار بودند را از قدرت برکنار کرد و به شکلی وقیحانه نقش
سعودی در اقدام ارتش علیه اسلامگرایان را فاش نمود.
در مصر مردم
تا امروز بیش از 3 هزار نفر قربانی دادهاند که حدود 2000 نفر از آنان به
حوادث 50 روز اخیر یعنی پس از برکناری محمد المرسی و اقدام نظامیان تحت
حمایت مالی عربستان و تحت فرماندهی آمریکا برمیگردد.نقش عربستان در لیبی
هم یک نقش تخریبی است. بر اساس مدارک معتبر نیروهایی که در فاصله فوریه
2011 (اسفند 89) تا سپتامبر 2011 (شهریور 90) ذیل عنوان «المقاتله
الاسلامیه» فعالیت میکردند و زمینهساز دخالت ناتو شدند، یک گروه اصالتا
عربستانی بودند کما اینکه همین گروه بعدا و زمانی که تحت عنوان «مجالس
العسکریه» در دوره حکومت مصطفی عبدالجلیل به آشوب و ناامنی دامن میزدند و
در نهایت مانع استقرار نظم جدید میشدند هم یک جریان وهابی بودند.
نقش
عربستان در تونس هم بیشباهت به نقش آن در لیبی و مصر نیست. عربستان در
روزهای آغازین انقلاب تونس، دولت نوپا را تحت فشار قرار داد و با بذل پول
زیاد یک گروه تروریست را به وجود آورد و سعی کرد با برجستهسازی نقش آنها،
مانع از به تصویب رسیدن قانون اساسی در این کشور شود. فشار شدید عربستان
به دولت در تونس سبب شده که دولتها بیش از دو ماه دوام نیاورند.عربستان در
سوریه نقش متفاوتی- از نظر شکلی- بعهده گرفت. در این کشور، عربستان درصدد
برآمده است دولت باثبات اسد را بعنوان دولتی حامی ترور معرفی نماید. رفتار
عربستان در عراق هم از این فرمول تبعیت میکند. عربستان در فاصله سالهای
1384 که دولتهای اسلامی- با اکثریت شیعه در عراق سر کار آمدهاند سعی خود
را روی اسقاط نظام سیاسی عراق تمرکز داده است.
همین بازی امنیتی به
نوعی دیگر در لبنان هم جریان دارد. عربستان با حمایت آشکار از
افراطگرایان، یک جبهه ضد مقاومت را در لبنان تشکیل داده است. عربستان هر
کجا که بتواند از طریق سرازیر کردن دلارهای نفتی و تحت مدیریت مستقیم و
افشاء شده آمریکا، جریانات را میخرد و یا از طریق اقدام دخالتگرایانه،
امید مردم آن سامان نسبت به آینده خود را کمرنگ میکند. عربستان به گونهای
دیگر همین نقش را در افغانستان ایفا مینماید. ریاض با یک برنامه منسجم
تلاش میکند تا به مرور زمینه به قدرت رسیدن طالبان و فروپاشی توافق پشتون-
تاجیک را فراهم کند.
در پاکستان نیز عربستان تلاش میکند تا مانع به نتیجه رسیدن انتخابات و آرای مردم شود.
حمایت
آشکار ریاض از لشکر تروریستی جهنگوی و سپاه صحابه که سالانه صدها نفر از
مردم این کشور را به خاک و خون میکشند بخشی از تلاش امنیتی عربستان در این
کشور به حساب میآید. با این وصف میتوانیم بگوییم از پاکستان تا لبنان و
از سواحل مدیترانه تا سواحل خلیجفارس، عربستان تلاش میکند با توسل به
انواع شیوههای ضد مردمی مانع تحقق انقلابهای مردمی شود. در این بین
رسانههای غربی چشم خود را به روی فتنهگری سعودیها بستهاند چرا که
میدانند آلسعود دستنشانده آمریکاست و بدون اجازه و مدیریت آمریکا دست به
هیچ اقدامی نمیزند.
اگر رفتار سعودیها را در صحنههای مختلف مرور
نماییم، هماهنگی کامل این کشور با غرب و رژیم صهیونیستی را میتوانیم
مشاهده نماییم. اعلام رسمی حمایت عربستان از اقدامات ناتو علیه یک کشور عرب
(لیبی2011) اقدامی عجیب میباشد چرا که عربها چنین حمایتی را برای خود
خواری به حساب میآورند.
عربستان در مواجهه با بحران سوریه نیز
چندین بار از شورای امنیت، ناتو و آمریکا خواست با حمله نظامی به سوریه
شرایط را برای دگرگونی سیاسی این کشور آماده نماید. سیاست عربستان در عراق
نیز بر پایه حمایت از مداخله غربی علیه این کشور عربی میباشد.اما ملاحظات
آمریکا در واگذاری این ماموریت به عربستان را میتوان بدینگونه فهرستبندی
کرد:
1- هر نوع تغییر در این منطقه که از دو عنصر «دین» و
«دموکراسی» سرچشمه بگیرد و یا از آن متاثر باشد برای عربستان به عنوان
پایگاه آمریکا در منطقه خطر وجودی به حساب میآید چرا که انقلاب دینی در
جهان اسلام، آغاز رقابت جدی درون مذهبی در این منطقه است از آنجا که بجز
عربستان تقریبا هیچ کشور دیگری دارای حکومتی حنبلی نیست. اگر حرکت دینی در
جهان اسلام شکل بگیرد این حرکتها از نظر هویتی اگر سنی هم باشند حنبلی
نیستند حرکت دینی اگر در مصر یا تونس به نتیجه برسد، مالکیها و شافعیها
که اکثریت جمعیتی را در سه استان پهناور مکه و مدینه و تبوک در اختیار
دارند را برای ایفای نقش سیاسی در عربستان تحریک میکند و این میتواند
بنیان حکومت آل سعود را برهم بزند.
از سوی دیگر اگر در کشورهای
عربی به قدرت رسیدن از طریق آراء شهروندان به یک روش عمومی تبدیل شود،
عربستان نمیتواند یک استثنا تلقی گردد. این در حالی است که آل سعود در یک
رقابت واقعی انتخاباتی از آراء لازم شهروندان برخوردار نیست. بنابراین
آمریکا برای حفظ عربستان با صراحت از تغییراتی که زیربار آن کودتا یا دخالت
خارجی باشد حمایت میکند ولی از روی کارآمدن حکومتی با آراء شهروندان
جلوگیری کرده و اگر هم از این طریق به قدرت برسند، سعی در تخریب آنان دارد.
2-
هرچند عربستان در ظاهر سیاست مستقلانهای تعقیب مینماید ولی واقعیت این
است که سیاست رسمی عربستان همان سیاست غیررسمی دستگاههای اطلاعاتی-امنیتی
غرب است که بطور علنی اظهار میشود. ما میتوانیم فهرستی از این موارد را
مورد اشاره قرار بدهیم؛ مواضع عربستان درباره ایران کمترین تفاوتی با سیاست
آمریکا و اسرائیل در مواجهه با ایران ندارد، مواضع عربستان درباره دولت
نوری مالکی و تلاش برای سرنگونی آن، همان مواضع اسرائیل است. مواضع عربستان
درباره حزبالله لبنان دقیقاً همان مواضع اسرائیل و آمریکا است. مواضع
عربستان درباره سوریه همان مواضع آمریکا و رژیم صهیونیستی است کما اینکه
مواضع عربستان درباره حوثیها در یمن، کشمیریها در هند، شیعیان بحرینی،
حکومت عمرالبشیر، جهاد اسلامی و... همان موضع آمریکا و اسرائیل است.
همین
چند روز پیش یک روزنامه اروپایی فاش کرد که عربستان به ناتو برای آغاز
حمله به سوریه فشار میآورد و اسناد ویکیلیکس حکایت از آن دارند که دستکم
240 بار عربستان- در فاصله سالهای 1383 تا 1390- از مقامات پنتاگون درخواست
کرده که به ایران حمله نظامی کنند. یک سند که حدود دو هفته پیش از سوی
سایت «الاوسط» منتشر شد بیانگر آن است که بندربنسلطان مقام ارشد امنیتی
عربستان در جریان سفر به مسکو از مقامات روسیه خواسته است که با برکناری
اسد از قدرت موافقت کند.
3- عربستان با نقشآفرینی در مصر، سوریه،
یمن و... در عین حال ضریب آسیبپذیری خود را هم بالا میبرد چرا که نه تنها
شیعیان جعفری الشرقیه و شیعیان جنوبی عسیر، نجران و جیزان بلکه حتی
شافعیهای حجاز و مالکیهای حجاز هم از تغییرات حمایت مینمایند. این موضوع
کاملاً شفافی است با این وجود شدت گرفتن فعالیتهای فرقهگرایانه سعودی از
این حکایت دارد که آلسعود شرایط را برای خود بحرانی ارزیابی میکند و از
این رو شتاب زیادی را در رفتار سعودیها بخصوص در موضوع تحولات مصر و بحرین
مشاهده میکنیم.
4- آل سعود در منطقه ما در حال حاضر به کانون
بحرانآفرینی تبدیل شده است. آنان ایجاد درگیری شیعی- سنی را بهترین راه
رسیدن به اهداف خود ارزیابی مینمایند و بدین جهت شاهد دست زدن آل سعود به
یک سلسله اقدامات جامع رسانهای، فرهنگی، سیاسی و دیپلماتیک که همه همگرایی
جهان اسلام را نشانه رفتهاند، هستیم.
محمد سعید احدیان،سر دبیر روزنامه ی خراسان در نوشته ای با عنوان«ايران، 1+5 و تضاد منافع استراتژيک»به تضادهای منافع استراتژیک ایران و آمریکا اشاره کرد که در ستون یادداشت روز این روزنامه به چاپ رسید:
« ملت ايران در انتخابات گفت بايد بايستيم اما طرحي نو در اندازيم يعني با نقشه و تدبيري دقيق تر حرکت کنيم. »
اين
جمله متعلق به جناب آقاي روحاني و مربوط به حدود يک ماه پس از انتخابات
است که حاکي از وجود طرحي نو براي ايستادگي در برنامه ايشان است. روشن است
براي اينکه بدانيم راهبردهاي عملياتي سياست خارجي دولت يازدهم چيست بايد
منتظر بمانيم اما نگاهي اجمالي به سياست هاي اعلامي ايشان در ايام
انتخابات، نشست مطبوعاتي و چند صحبت ايشان ما را به دو سياست تنش زدايي و
تاکيد بربهبود روابط با کشورهاي منطقه مي رساند در اين مجال تلاش ميشود تا
نشان داده شود "تمرکز کامل" بر مذاکرات با کشورهاي 1+5 يا بهبود روابط با
کشورهاي منطقه ضمن اينکه لازم است اما مشکل اصلي را حل نخواهد کرد لذا بايد
دنبال "راهبردهاي تکميلي" در کنار راهبرد مذاکره با 1+5 بود.
تضاد منافع استراتژيک
درروزهاي
آغازين انتخاب آقاي روحاني مخصوصا بعد از سخنان توهين آميز نخست وزير
اسرائيل به منتخب مردم ايران چهره هاي غيررسمي اروپايي و آمريکايي زيادي از
فرصت بهبود روابط با ايران سخن گفته اند و همين مساله نشانه فرصت مهم پيش
روي دولت يازدهم است امااگر اين فرصت را صرفا در مذاکرات با 1+5 خلاصه
کنيم، اشتباه بزرگي کرده ايم . روشن است که مذاکره با 1+5 سه کارکرد دارد
اول ارائه چهره اي صلح طلب از ايران، دوم جلوگيري از صدور قطعنامه هاي ذيل
شوراي امنيت و محدود کردن به تحريم هاي يک جانبه و سوم امکان بازگشت به
مذاکرات در «لحظه تصميم» و به همين دليل بي ترديد ادامه مذاکرات با 1+5
ضروري است.
اما نکته اينجاست که اگر در تحليل خود، باور داشته
باشيم صرفا از رهگذر مذاکره با 1+5 مي توانيم مشکل را حل کنيم (که گفته هاي
برخي از مسئولان مويد اين تحليل نادرست است) و به همين دليل تيم جديد
تمرکز خود را صرفا بر آن قرار دهد، ره به خطا برده است شايد رفتار دولت
اوباما در اجراي تحريم هاي سختگيرانه و تصويب تحريم هاي جديد درمجلس
نمايندگان آمريکا بهترين گواه براين ادعا باشد اما براي اينکه متناسب با يک
خبرمثبت يا منفي دچار نظرات وتحليل هاي اقتضائي و کاملا متناقض نشويم بهتر
است بحث را از يک نگاه کلان مورد بررسي قرار دهيم.
روشن است که 1+5
بدون آمريکا تصميم مهمي نخواهد گرفت و واقعيت اين است که بين ايران و
آمريکا «تضاد منافع استراتژيک» وجود دارد و مادامي که دو کشور در مساله اي
«تضاد منافع استراتژيک» داشته باشند زمينه اي براي هم راستا کردن منافع دو
کشور وجود ندارد تا در آن صورت با مذاکره بتوان "بازي حاصل جمع صفر" (يعني
بازي يکي برنده ديگري بازنده) را به "بازي حاصل جمع غيرصفر" (يعني هردو
برنده يا هردو کمي بازنده) تبديل کرد مگر آنکه شرايط به گونه اي تغيير
اساسي پيدا کند که منافع استراتژيک کشوري عوض شود يا به دليل ترس از باختي
بزرگ يک طرف از برخي منافع استراتژيک خود دست بردارد.سه حوزه تضاد منافع
استراتژيک ايران و آمريکا عبارتند از اول موجوديت و امنيت اسرائيل، دوم
هنجارهاي حاکم بر نظام و روابط بين الملل وسوم آينده انرژي دنيا.
خط قرمزي به نام اسرائيل
تمام
روساي جمهور آمريکا پيش و پس از انتخابات به صراحت اعلام مي کنند که امنيت
و موجوديت اسرائيل خط قرمز آمريکا است و لذا اگر اختلافي بين روساي جمهور
آمريکا در اين باره وجود دارد فقط در نحوه تامين اين موجوديت و امنيت است
نه در اصل آن. در مقابل جمهوري اسلامي ايران نيز،هم از ابتداي پيروزي
انقلاب تاکنون به عنوان يک مبناي ايدئولوژيک و رسالتي ديني و تاريخي و هم
در سال هاي اخير به دليل حفظ امنيت ملي کشور ومطابق با منافع ملي اعلام
کرده است آرام گذاشتن و مشروعيت دادن به رژيم زياده خواه اسرائيل که در
صورت قوي شدن جايي براي بقاي هيچ کشور اسلامي باقي نخواهد گذاشت، خط قرمز
ايران است به گونه اي که روزگذشته حتي آيت ا... هاشمي رفسنجاني تاکيد کردند
که نبودن سلاح هسته اي در منطقه جزو اصول سياست هاي ما بوده و هست. به نظر
مي رسد نه در آمريکا افراد مستقل آنقدر قدرت دارند که لابي قدرتمند
صهيونيست را به حاشيه ببرند و نه امنيت ، موجوديت، استقلال، وظيفه ديني و
خلاصه منافع ملي ايران اجازه موافقت با امکان رشد اسرائيل تماميت خواه و
اين خطر بالقوه و بالفعل را مي دهد لذا نمي توان انتظار داشت تضاد منافع
استراتژيک ايران و آمريکا قابل حل باشد.
هنجارشکني بين المللي مقدمه هنجارهاي جديد
در
نظريه هاي روابط بين الملل دونظريه «مکتب انگليسي» و «سازه انگاري» به
خوبي اهميت قواعد و هنجارهاي موجود در شکل دادن روابط بين الملل را توضيح
داده اند براين اساس بخش مهمي از دليل تصميم کشورها در روابط خارجي خود،
مبتني بر قواعد و هنجارهاي حاکم برنظام بين الملل است به عنوان مثال وقتي
همه پذيرفته اند که سازمان مللي با حق وتو به پنج کشور وجود داشته باشد ،
برتري اين پنج کشور را برديگر کشورها پذيرفته اند و درتعاملات خود حتي در
مواردي که هيچ الزام حقوقي وجود ندارد اين برتري را لحاظ مي کنند. يا اگر
اين قاعده بر نظام بين الملل حاکم باشد که وقتي آمريکا و برخي کشورهاي غربي
تصميمي بگيرند ديگر کشورها حتي اگر تعدادشان بسيار بيشتر باشد بايد از آن
تمکين کنند چون قدرت و ثروت در اختيار غرب است، کشورهاي مختلف دنيا در
تنظيم روابط شان براساس اين قاعده هاي نانوشته رفتار مي کنند حتي اگر منافع
ملي کشورشان به طور کامل لحاظ نشود.
نتيجه عملي اين مي شود که آنچه
مهم است هنجارها وقاعدههاي حاکم بر روابط بين الملل است و واقعيت
انکارنشدني اين است با اينکه هنجارها و قاعده هاي حاکم تغييرات شگرفي کرده
است اما هنوز دردرجه اول منافع آمريکا، در رتبه دوم چند کشورغربي و در
نهايت برخي قدرت هاي بزرگ را تامين مي کند لذا حفظ قواعد و هنجارهاي موجود
در نظام بين الملل از اهميت استراتژيکي بسيار بالايي مخصوصا براي آمريکا
برخوردار است که هم منافع کلان اقتصادي و هم سياسي بيشمار و غيرقابل
محاسبه اي را ايجاد مي کند.هيچ کارشناس منصفي نمي تواند اذعان نکندکه
جمهوري اسلامي بعد از سي سال پافشاري برشعار نه شرقي و نه غربي و پرداخت
هزينه هاي زياد براي استقلالي در شأن نام ايران بزرگ، اين قواعد را به شدت
تغيير داده است اگر مي بينيم امروز کشورهايي پيدا مي شوند که در برخي موارد
نعل به نعل فرمان آمريکا را عمل نمي کنند به دليل اين است که ايران سال ها
در مقابل آمريکا ايستاد اما نه شکست خورد نه از مواضع مستقل خود عقب نشيني
کرد.
شرايط فعلي براي آمريکا بسيار سخت تر است چرا که چند سال است
مساله انرژي هسته اي مساله اول رسانه هاي جهان است و جهان نسبت به آن حساس
شده است حتي در اين زمينه چند قطعنامه در سازمان ملل به عنوان نهاد قانوني
حمايت کننده از هنجارهاي مورد نظر آمريکا عليه ايران تصويب شده است و
ايران به هيچ کدام از آن ها اهميت نداده است به عبارت ديگر ايران به صورت
مستقيم به جنگ هنجارهاي حاکم بر نظام بين الملل رفته است حال براي آمريکا
مساله اين است که اگر اجازه بدهد ايران ياغي (بخوانيد ايران مستقل) به
حداقل خواسته منطقي خود دست پيدا کند آنگاه قواعد و هنجارهاي حاکم برنظام
بين الملل تغيير مي کند و اين تغيير هنجارهاي تازه آغازي است براي دردسرهاي
سياسي و اقتصادي بعدي آمريکا.
آينده اي نه فقط براي فرزندانمان بلکه براي خودمان
در
يادداشتي به طور تفصيل با ذکرمنابع و اسناد از استراتژي "دارا" و "نادار"
(HAVE&HAVE NOT)آمريکا براي قرن بيست ويکم نوشتيم(1) و نشان داديم که
با توجه به رو به اتمام بودن انرژي هاي فسيلي مانند نفت و گاز قرن بيست و
يکم قرن انرژي هسته اي است و با توجه به اينکه در جهان مدرن اقتصاد و
پيشرفت بدون انرژي بي معنا است ، کساني که "دارا" ي سوخت هسته اي (نه
نيروگاه هسته اي) هستند آقا و کساني سوخت هسته اي را بايد از داراها تهيه
کنند محتاج هستند. بازهم اشاره کرديم که غرب يکبار با استعمار کشورهاي جهان
سوم قرن ها خود را پيش انداخت لذا غرب به سادگي اين فرصت را که تنها خود و
چند کشور در اختيار توانايي توليد سوخت هسته اي را دارند از دست
نخواهدداد.
آمريکا و کشورهاي 1+5 ديده اند که ايران حاضر است تعهدات
اطمينان آور لازم مبني برعدم انحراف فعاليت هاي هسته اي اش را بدهد و حتي
چند بار شاهد امضاي چنين توافقنامه هايي توسط ايران بوده اند. عدم پذيرش
اين مساله از سوي آمريکا به خوبي گواه اين مساله است که مشکل آمريکا با
ايران توان توليد بمب اتمي نيست بلکه اين توان توليد سوخت هسته اي توسط
ايران است که نقطه مقابل منافع استراتژيک آمريکا قرار دارد و روشن است که
ايران نيز با علم به اين مساله، به خود اجازه نمي دهد براي حدود 40 الي 50
سال ديگر که نه فرزندان ما بلکه قشر جوان ونوجوان فعلي که آن سال ها هنوزدر
قيدحيات هستند تصميمي عافيت طلبانه و زود گذر بگيرد و با سلب توانايي
توليد سوخت اتمي، ما را محتاج چند کشور با سابقه هاي استعماري طولاني مدت
کند.
مذاکره لازم است اما بايد طرحي نو درانداخت
با
توضيحات داده شده و چون ايران با آمريکا به عنوان محور 1+5 تضاد منافع
استراتژيک دارد، مسئولين ديپلماسي دولت يازدهم ضمن اينکه بايد مذاکرات با
1+5 را جدي بگيرند و براي آن برنامه ريزي کنند اما نبايد تمرکز خود را صرفا
بر اين مذاکرات بگذارند همانطور که جناب آقاي روحاني ذکر کردند براي ادامه
مسير بايد طرحي نو درانداخت اما به نظر مي رسد اين طرح نو نمي تواند صرفا
تغيير لحن و ادبيات باشد. در اين زمينه پيشنهادي وجود دارد که به دليل مجال
اندک بعدا ارائه خواهد شد.
«تخريبگران روان جامعه»عنوانی است که سید حسن موسوی چلک،آسیب شناس اجتماعی در ستون یادداشت اول روزنامه تهران امروز به مطلبی در رابطه با تأثیر انواع مواد مخدر بر ذهن و روان انسان ها اختصاص داد:
يكي
از ويژگيهاي مربوط به حوزه موادمخدر در كشور ما با تاثير گرفتن از آنچه
در دنيا اتفاق ميافتد جلو ميرود. در دنيا گرايش زيادي به موادمخدر صنعتي
وجود دارد كه ايران هم به تأسي از دنيا به اين گرايش پيوسته است. 5-6سالي
است كه مصرف شيشه در كشور شيوع پيدا كرده و جديتر شده است. براي مصرف زياد
شيشه چند دليل در آن وجود دارد. اولين و مهمترين آن درآمد بالا از قاچاق،
حمل و ترانزيت آسان شيشه و آنكه مصرف آن نيز بسيار راحت است. از طرف ديگر
به راحتي و در يك آزمايشگاه كوچك يا حتي آشپزخانه ميتوان آن را توليد كرد.
مانند موادمخدر غيرصنعتي مانند ترياك بو ندارد و علایم اوليه آنها را نيز
ندارد. حمل و مصرف براي فرد نيز آسان است. ويژگي مهم مواد صنعتي اين است كه
افراد با يك بار مصرف وابستگي خاصي به آن پيدا میكنند و عوارض آن بسيار
زياد است.
دفعه اولي نيست كه مصرف شيشه حادثهآفرين شده است و
بارها و بارها حوادثي از اين دست را شنيدهايم. براثر مصرف موادمخدرخصوصا
شيشه اقدام به خروج از ماشين (مانند همان صحنهاي كه درسريال مادرانه به
تصوير كشيده شد)، قتل، خشونت اتفاق ميافتد.از طرفي درمان شيشه هم سختتر
است. فردي كه وابستگي به شيشه پيدا ميكند براي درمان، دشواريهاي بيشتري
به نسبت مصرف موادمخدر و حتي موادمخدر صنعتي در پيش خواهد داشت. امروزه
كراك مصرفكمتري دارد و شيشه جايش را گرفته است. همچنين خانوادهها اطلاعات
درستي در مورد شيشه ندارند و گاهي براي لاغر شدن آن را به يكديگر تجويز
ميكنند.معمولا در شرايطي كه يك فرد موادمخدر صنعتي بخصوص شيشه مصرفكند،
نزديكترين افراد به مصرفكننده (مانند همسر، مادر و پدر، فرزندان، دوستان
و...) در معرض خطر بيشتري هستند.
جالب است بدانيد اولين بحثي كه
بعد از هوشياري اين افراد پيش ميآيد، پشيماني است.نكته اينجاست كه طبق
اعلام محمدنجار وزير سابق كشور در سال 90 در كشور 4 تن موادمخدر كشف و ضبط
شده و اين در حالي است كه در سال 89 كشف پليس يك تن بوده است. درست است كه
پيشرفت، تدابير و در اختيار داشتن تكنولوژي پليس در اين بخش بيشتر شده، اما
اين رشد 4 برابري در سال 90 نشاندهنده گرايش بيشتر جامعه به اين نوع مواد
است. مصرف شيشه يك موضوع جديدي در جامعه ما نيست، ولي به دليل عوارض
خطرناكي كه اين ماده مخدر صنعتي دارد، و در واقع روح و روان جامعه را تخريب
ميكند، اطلاعرساني در مورد عوارض آن و اينكه مردم خطرهاي زياد آن را
باور كنند، بايد بيش از اين صورت بگيرد. بخش ديگر بخش كلان جامعه است. در
جامعهاي كه نشاط اجتماعي نباشد و خدمات رواني و اجتماعي سياستگذاري نشده
باشد و سرخوردگي اجتماعي باشد و براي اوقات فراغت برنامهريزي نباشد طبيعتا
آسيبهايی اجتماعي را خواهد داشت که اعتياد يكي از آنهاست.
ويژگي
شيشه اين است كه جوان پسند است وعمدهترين مصرفكنندگان شيشه افراد جوان
جامعه هستند، ولي اين نفيكننده موضوع نيست كه در سنين ديگر از شيشه
استفاده نميشود. البته اينكه فرد چند سال مصرف شيشه ميكرده در تحليل
افعال او مهم است. چيزي كه در اين بين از اهميت زيادي برخوردار است زنان و
كودكان هستند كه بيشتر در معرض آسيب هستند. انعكاس حوادث صحهاي بر اين
گفته است كه اين دو گروه بيش از ديگران در معرض خطر هستند. در مورد
موادمخدر صرفا آموزش درست جواب خواهد داد. بايد در تقويت هويت فرهنگي و
شادي جامعه بيشتر كار كرد. وقتي بين مردم سرخوردگي اجتماعي، نااميدي و
افسردگي وجود داشته باشد، در شرايط كلي تاثير مستقيم بر رفتار افراد خواهد
گذاشت. اولويت اول را روي آموزش مستمر و اطلاعات دقيق بايد گذاشت.
اما
آنچه مهم است در ايران اعتقادي به پيشگيري وجود ندارد و 10درصد اعتبار
مورد نيازش هم پرداخت نميشود. اين نشان ميدهد كه آسيبها بهرغم شعارها،
به خوبي پيشگيري نميشود. همچنين در برخي موارد برنامههاي مسئولان از
آسيبهاي شايع عقبتر است. برنامهها بايد كاملا آينده نگر باشد تا از بروز
بسياري از حوادث جلوگيري شود و مردم بتوانند از زندگي لذت ببرند.
برنامههاي كشور عموما طوري است كه تازه بعد از بروز آسيب اجرا ميشود. ما
از آسيبهاي اجتماعي عقبتر هستيم. قبل از اينكه شيشه بيايد بايد به مردم
اطلاعات ميداديم. در حوزه سلامت جسم هم وضعيت همين گونه است و به دليل
آنكه اين بخش مرگ آني را بهدنبال دارد، حساسيت بيشتر در آن اعمال ميگردد.
ولي در حوزه اجتماعي مرگ تدريجي است، دغدغه و حساسيت نسبت به آن كمتر
ميشود.حادثه كه پيش ميآيد رسانهها بيشتر ديده ميشوند به همين علت
رسانهها هم وقتي حادثهاي اتفاق ميافتد به سراغ بخش ميآيند. اين روحيه
حادثه جو بودن جامعه ما را نشان ميدهد.
در ادامه به مطلبی از دکتر حامد حاجی حیدری با عنوان«ما و دولت يازدهم»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه رسالت میپردازیم:
آشوب و ققنوس اسلام اجتهادي
•
آشفتگي عظيم، هر چند که از تونس و مصر آغاز شد، ولي، سراسر منطقه موسوم به
خاورميانه را در بر گرفته، و حتي شکل ناآراميهاي مناطق قبلاً آشوبزده
مانند عراق، نيز تغيير کرد. چندي پيش، همين جا، تأکيد کردم که بايد به
انقلاب فوريه مصر، به مثابه، يک «انقلاب کبير» نگاه کنيم؛ توضيح اين که،
دنياي اجتماعي قبل از اين انقلاب با دنياي پس از آن، کاملاً متفاوت است. به
رسميت شناختن اين نقطه عطف، براي ما اين فايده را دارد که بدانيم بايد خود
را با شرايطي تطبيق دهيم که بهغايت و به نحو بيسابقهاي مستعد آنارشيسم
است.
• در سراسر اين منطقه، ايران، يک جزيره آرامش است. چرا؟
•
برداشت من اين است که، اسلام اجتهادي که از پروژه حوزه علميه نجف و قم
برخاست و خود را در مدرسه حقاني نمودار کرد، نحو پيچيدهاي از اصولگرايي در
عين نوآوري و اجتهاد را در قالب «ولايت فقيه» فراهم آورده است که ظرفيت
پويايي نظام اجتماعي و سياسي ايران را بسيار بالا ميبرد. جالب آن که در
عراق، و در جايي که عدم توازن قابل ملاحظه محلي و جهاني تزريق ميشود،
اکثريت شيعه، نحو طمأنينه اعجابآور دارد، و از اقدامات به مثل پرهيز
ميکند. آنها، بدين ترتيب، توانستهاند، يک جامعه آرام را در متن آتش، به
سمت توسعه و تثبيت برانند. اين روند، تنها در سايه حضور فکر اجتهادي که
بتواند يک وحدت رويه پويا پديد آورد، ميسر است.
آموزه ”اصولگرايي/مصلحتگرايي"
•
آن چه به اسلام اجتهادي، وجه ممتاز ميبخشد، و خصوصاً پس از انقلاب
اسلامي، رکن مهمي در پيشبرد انقلاب اسلامي بوده است، آموزه
«اصولگرايي/مصلحتگرايي» است. آموزه «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، گوياي آن است
که فقيه جامعالشرايط در مواقع تصادم يا تزاحم چند اصل در اجرا، بايد با
توجه به الگو، يا قواعد اصولي، اصل اهم را بر اصل مهم مقدم شمرد. به عبارت
ديگر، پيچيدگي شرايط، مجوزي براي باري به هر جهت بودن نيست، و هر چه اوضاع و
احوال غامضتر، ضرورت وفور مراجعه به فقيه جامعالشرايط براي تشخيص مصلحت
بيشتر.
• از ابتداي انقلاب اسلامي در ايران، درک صحيح مفهوم
«اصولگرايي/مصلحتگرايي»، کليد اصلي راستديني و پايندگي بوده است. التزام
به اصل «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، مستلزم سطح مناسبي از پختگي در فهم ديني
است، که ريزشهاي عمده پس از انقلاب، معلول فقدان اين پختگي و درک عميق نزد
برخي بوده است. اغلب، حتي نوعي بدبيني به اصل مصلحت با تعبير «قرباني کردن
حقيقت در پيشگاه مصلحت» در جريان بوده است. از اين قرار، همواره کساني
بودهاند که به استناد برخي از اصول، از بعضي اصول ديگر غفلت ميورزيدند؛
آنها مهارت تشخيص مصلحت يا به قول ارسطو، «فرونسيس» را از ياد ميبردند.
•
نحوي اختلاف نظر در حيطه تشخيص مصلحت در ميان مردان انقلابي پديد آمد:
برداشت اصولگرايانه اين بود که تشخيص مصلحت، مستلزم احاطه بر منابع فقهي و
اصولي است، و از «شؤون انحصاري فقيه جامعالشرايط» است. در عين حال، برداشت
ديگري هم متداول شد که به موجب آن، تشخيص مصلحت در انحصار فقيه
جامعالشرايط نيست، چرا که مصلحت، لازمه مديريت جامعه است، و مديران و
کارگزاران، براي تشخيص مصلحت در حيطه خود صالح شناخته شدند.
•
برداشت دوم، به نمايانترين وجه، در رويارويي جناب اکبر هاشمي بهرماني
رفسنجاني با حکم دادگاه عليه جناب غلامحسين کرباسچي، از تريبون نماز جمعه
آشکار گرديد. او خواهان آن بود که مديران و کارگزاران سازندگي، آزادي
بيشتري در حيطه مأموريت خود داشته باشند، و تعقيبهاي قضائي، شجاعت ايشان
براي تصميمگيري را کند نسازد. بدين ترتيب، همان طور که در پرونده و متن
حکم غلامحسين کرباسچي پيداست، مديران، با تشخيص شخصي مصلحت، آماده ميشوند
که کارهاي مگو انجام دهند.
• برداشت دوم، عملاً موجب ساختزدايي از
مديريت ديني جامعه ميشد؛ نحوي شلختگي اخلاقي و ديني در رفتار مديران
نمودار گشت و گسترش يافت. در واقع، تيپ کارگزاران، به عنوان طبقه تازهاي
از مديران شناخته ميشدند، که اين حق را براي خود قايل بودند تا با فرض و
تصور برخي تبعات فاسد براي اجراي اصول، به نام دفع افسد به فاسد، فاسد
واقعي را به افسد تصوري ترجيح دهند. بدين ترتيب، از بيم يک دنيا فساد
تصوري، با کمال ميل، به فساد واقعي تن داده ميشد.
مردمسالاري ديني
•
از زمانه ميرزاي بزرگ، مهمترين روش روحانيت اجتهادي در تشخيص مصلحت، کوشش
براي دستيابي به ارزيابي صحيحي از حال و هواي مردم بوده است. به عبارت
ديگر، بويژه از وقت صدور فتواي تنباکو، اين باور تقويت شده که اگر مردم در
اجراي اصول همراهي کنند، ميتوان اصول را به رغم خواست استبداد داخلي و
استعمار خارجي به پيش برد. به علاوه، آنچه حيطه ممکن از اجراي اصول را
معلوم ميکند نيز حال و هوا و ظرفيت مردم است.
•اين رويه، پس از
انقلاب، در فکر و عمل آيت الله امام سيد روح الله موسوي خميني (ره) و آيت
الله امام سيد علي حسيني خامنهاي هم پابرجاي بوده است، و به تناوب، خود را
از قانون کار و قانون مجازات اسلامي، تا فرو نشاندن تدريجي فتنه هشتاد و
هشت از بيست و نه خرداد تا نه دي، نشان داد. در همه اين موارد، اين منطق
اصولي که مستند به متن مقدس و سيره شريف پيامبران و ائمه عليهم السلام است،
مراعات شده است. پيشبرد اصول، بر مبناي حمايت مردمي، تعبيري از همان چيزي
است که «مشروطه مشروعه» و به تعبير دقيقتر، «جمهوري اسلامي» خوانده شده
است.
پيام مردم/پيام جناحهاي سياسي
•
در استمرار اين خطمشي، انتخابات، دماسنجهايي بوده و هستند که به شرط
تفسير صحيح پيامشان، به مستقيمترين وجه، حال و هواي مردم را منعکس
ميکنند. از اين قرار، در مسير «اصولگرايي/مصلحتگرايي»، انتخابات، طبعاً
منابع موثقي براي فقيه هستند تا حال و هواي مردم و لبههاي امکانپذيري
اصول را کشف نمايد.
• البته، تشخيص تمايز دو معناي متفاوت در اينجا
حايز کمال اهميت است. اغلب، ميان آنچه مردم در جريان انتخابات تصريح
ميکنند، و آنچه به گفتمان سياسي سياستمداران تعبير ميشود، تفاوت هست، و
موشکافي در اين تمايز، کليد رهايي از بسياري خطاهاي تحليلي است.
سياستمداران و گروههاي سياسي، گرايش دارند تا مفهوم رأي مردم و حال و هواي
جامعه را بر وفق گرايشهاي خود تعبير و تفسير کنند. اين، مهم است که ذهن
تحليلگر جوان مسلمان، در جريان کشف حکمت اقدام فقيه، به اين تمايز توجه
کند.
پيام مردم/پيام جناحهاي سياسي/پيام هاشمي
•
در حيطه گروههاي سياسي و منافع آنها، در طول تاريخ پس از انقلاب، موقعيت
جناب اکبر هاشمي بهرماني رفسنجاني، در بخش عمدهاي از تاريخ پس از انقلاب،
مهم و تعيين کننده بوده است. تاريخ پس از انقلاب را ميتوان به تعبيري،
صفبندي نيروهاي «باهاشمي» و نيروهاي «برهاشمي» تعبير کرد. اين محوريت، با
پشتيباني رهبران، و همچنين نفوذ مستمر او بر دولتها و قواي مجريه به دست
آمد. از آغازين روز سياست انقلابي، که او متن تنفيذ نخستوزير جناب مهدي
بازرگان را قرائت کرد، تا هماکنون که به رغم همه چرخشهاي روزگار،
تلاشهاي گستردهاي براي احياي او در جريان است، جناب اکبر هاشمي بهرماني
رفسنجاني، تعيين کنندگي پايندهاي در جناحهاي سياسي داشته است.
•
اين تعيينکنندگي و نفوذ و اقتدار، صرفنظر از تشخيصها و افکار و تحرکات
خود او که در جاي خود، حايز کمال اهميت است، از آن رو برازنده اهتمام بيشتر
است که او به مثابه مغناطيسي عمل ميکند که قطب منفي يا مثبت آن،
گرايشهاي سياسي فعال در جمهوري اسلامي (البته به تقصير خود اين گرايشها)
را به سمت و سوهايي غير از پيامهاي مردم منحرف ميکند.
• اقتدار
جناب هاشمي، به قدر زيادي، تابع نفوذ مستمر او بر دولتها و قدرت غيررسمي
وي در شکلدهي روندهاي اجرايي است نه آيينهساني افکار مردم. در اين ميان،
جناحهاي سياسي پس از انقلاب، اغلب، بر مبناي تحليلهاي نادرست از موقعيت و
نفوذ جناب هاشمي، و در ورطه حب و بغض با او، از تشخيص حال و هواي مردم دور
ميشوند، و رفته رفته، فکر و خطمشي خود را در عشقبازي يا تنفر از اين
منبع قدرت ابراز ميکنند.
مدیر مسئول روزنامه ی هدف و اقتصاد در ستون سرمقاله روزنامه هدف و اقتصاد مطلبی با عنوان« امروز، روز توليد است»را به چاپ رساند:
واقعا
از زماني كه جناب حجتالاسلام والمسلمين دكتر حسن روحاني با شعار تدبير و
اميد در انتخابات 24 خرداد به پيروزي رسيد و آماده شد تا دولت را از دولت
دهم تحويل بگيرند ارز در نوسانات كاهشي قرار گرفت سوي توجه مردم به بازار
بورس بيشتر از پيش شد و هر روز كرسي بالاتري را بورس به خود اختصاص داد و
اكنون از قله 60 هزار در حال عبور است و اين نشان ميدهد كه مردم
دريافتهاند كه ديگر دوره بيكاري، كمي توليد، كاهش ارزش پول و وضعيت خراب
درآمدها و... دارد روي به پايان ميرود از اين نظر مردم سرمايههاي جزيي و
كلي خويش را در توليد قرار ميدهند و با افزايش سرمايهگذاري ضمن اينكه
باعث قوت بنگاههاي توليدي ميگردد در اثر قوت بنگاههاي توليدي، اشتغال
ايجاد ميشود و بيكاري رنگ خواهد باخت و منفعت به بنگاههاي توليدي
بازميگردد و براي اينكه سرمايهگذاران از اين منفعت بينصيب نمانند بهتر
است و شرعيتر است كه وجوه پسانداز شده و يا سرمايه جزئي و يا كلي خويش را
در بورس واريز نمايند.
از اين جهت روز به روز بازار ارز، سكه و
طلا و حتي مسكن و زمين مشتريان خويش را از كف دادهاند و بورس بازار خود را
رونق بخشيده است و وقتي مردم بيشتر به بازار بورس متمايلتر ميشوند كه
ديدند وزراي انتخابي رئيسجمهوري و معتمدين مجلس از جمله افراد كارآزموده و
متخصص به فن و هنر و علم سياست، اقتصاد، نفت، راه و مسكن و... كار را در
دست گرفتهاند كه اگر قرار باشد كار روي خط سير نيك و پيشرفت بيافتد همين
نخبگان و كارآزمودگان كافي است و لذا بايستي سوي توجه بازار توليد باشد و
ديگر توليدكنندگان نيز در تنگناي كمي نقدينگي قرار نخواهد گرفت چه به هر
حال سرمايهها متوجه بازار بورس است و اكنون كار توليدكنندگان به قول
خودشان سكه شده است و نميتوانند از اين اعتماد به وجود آمده مردم به سوي
بازار بورس استفاده نكنند و اين موقعيت به وجود آمده را مغتنم نشمارند به
هر ترتيبي شده بايد اقدام به توليد بيشتر و بكارگيري نيروهاي جديدتر
نمايند.
گرچه سال گذشته نشان داد خيلي از موسسات توليدي آمار
توليداتشان 40 يا 10 درصد توليد گذشتهاشان بوده و برخي حتي روي به تعطيلي
گذاشته شده بودند كه ميبايستي با شكوفايي هر چه بيشتر بازار بورس توليد
نيز به حركت خويش سرعت دهد و آن كه حتي به تعطيلي كشيده شده كار خويش از سر
بگيرند زيرا در اين برهه از زمان ميطلبد كه توليدات داخلي هر چه بيشتر و
باكيفيتتر به كار خود تداوم دهد و با بالا بردن كيفيت و كميت به
استانداردهاي بينالمللي نزديك و نزديكتر شوند تا بتوانند با محصولات خوب و
عالي جهاني به رقابت بپردازد و واقعا بدانند اگرچه در گذشته هم وسايل
آماده براي هرگونه پيشرفت آماده بوده اما اين زمان همه چيز بيشتر آمادهتر
گرديده هم تجربه بيشتر شده و هم علم و هنر بيشتر از گذشته شده و هم سوي
توجه بازار به توليدات داخلي بيشتر شده كه واردات روي به كاهش گذارده است
تا توليدكنندگان دريابند اكنون روز توليد است پس بكوشيد با توليدات خود
بازارهاي داخلي را پر از كالاهاي ضروري و غيرضروري كنيد تا دشمن به واقع
بداند در تحريمها فقط خود زيان ديده است نه ملت بزرگ ايران اسلامي كه سوي
توجهش توليد و حتي توليد انرژي هستهاي از نوع صلحآميزش است كه در نتيجه
به خودكفايي برسد.
روزنامه ی جمهوری اسلامی در مطلبی با عنوان«رونمائي از اهداف كودتاي ارتش در مصر»در ستون سرمقاله ی خود اینطور نوشت:
حسني
مبارك ديكتاتور سرنگون شده مصر كه با جنايات بيشمار، 30 سال بر اين كشور
بزرگ و رنج ديده حكومت راند، اكنون در اقامتگاهي كه به ظاهر حكم زندان را
براي او دارد، از شادي در پوست خود نميگنجد و در 85 سالگي، روياي بازگشت
به قدرت را در سر ميپروراند. گروه وكلاي فرعون مخلوع مصر پس از تبرئه او
در يكي ديگر از پروندههاي اتهامي اعلام كردند براي آزادي او از زندان در
تلاش هستند. آنان پس از گرفتن حكم برائت حسني مبارك از مقامهاي قضايي دولت
موقت در يكي از آخرين پروندههاي باقيمانده كه در آن به فساد مالي متهم
شده بود، گفتند براي ادامه بازداشت حسني مبارك، يك پرونده ديگر فساد مالي
عليه وي در دادگاه وجود دارد كه در هفته جاري حكم تبرئه وي در اين پرونده
را نيز خواهند گرفت و به زودي او را از زندان آزاد خواهند كرد.
هنگامي
كه در 23 بهمن سال 89 در جريان وقوع بيداري اسلامي در كشورهاي عرب، حسني
مبارك كه يكي از مهرههاي ديرپا و كهنه كار آمريكا و دلال صهيونيسم در
منطقه بود، با فرياد پرطنين مردم مسلمان مصر از اريكه قدرت به زير كش?ده
شد، شايد اگر به دست جوانان خشمگين و مادران فرزند از دست داده مصري
ميافتاد، در همان لحظه نخست به سزاي جنايات ننگين 30 سال سلطه بر مقدرات
يك كشور اسلامي و به ذلت كشاندن ملت بزرگ مصر، ميرسيد ولي او در حمايت
عدهاي از فرماندهان نظامي مصر به همراه همسر، فرزندان و نوههايش به ويلاي
محل سكونتش در منطقه تفريحي شرمالشيخ منتقل شد و براي اينكه از خشم ملت
مصر در امان باشد گفته شد به علت بيماري، نفسهايش به شماره افتاده و در
كما بسر ميبرد و بايد براي معالجه به خارج منتقل شود.
در آن زمان،
آلمان، امارات و عربستان براي معالجه او اعلام آمادگي كردند لكن تجمعات
خشمگينانه ميليوني مردم مصر و شعارهايي كه در آن خواستار محاكمه و اعدام
حسني مبارك شده بودند باعث شد كه شوراي عالي نيروهاي مسلح مصر كه سالهاي
متمادي تحت رياست شخص مبارك عمل كرده و از منتسبين وي بودند، با در پيش
گرفتن بازي موش و گربه، او را به نحو مرموزي حفظ كرده و مسئوليت حفاظت از
جان وي و اعضاي خانوادهاش را در اقامتگاهي با حداكثر امكانات رفاهي و
بيمارستاني برعهده گرفتند.اين مسئوليت به مدت ششماه برعهده شوراي نظاميان
حاكم بود كه پس از انقلاب مردم اين كشور بر مقدرات مصر سلطه يافته و حفظ
جايگاه رژيم سابق مصر و تداوم تركيب مديران و بقاياي رژيم گذشته را مديريت
ميكردند.
در اين مدت هرگاه ملت انقلابي مصر خواستار اعدام فرعون
اين كشور ميشد، شوراي نظامي و دستگاه قضايي بر جا مانده از رژيم طاغوت
اعلام ميكردند وي در جلسات دادگاه براي محاكمه درباره اتهامات تنظيم شده
كه شامل حيف و ميل اموال عمومي و تشويق براي كشتار مردم در روز پيروزي
انقلاب حضور خواهد يافت.بدين ترتيب پس از كش و قوسهاي متعدد و خريد زمان
توسط حاميان مبارك براي فروكش كردن خشم مردم و به فراموشي سپرده شدن جنايات
او، وقتي شوراي نظامي با تظاهرات مكرر و ميليوني مردم مواجه گرديد، مجبور
شد او را در صحنهاي نمايشي و در ميان تدابير شديد امنيتي و با آمبولانس ضد
گلوله به دادگاه منتقل كند و فرعون مصر درحالي كه مردم مصر در بيرون جلسه
دادگاه خواهان اعدام فوري او بودند، مدعي شد "در همه موارد اتهامي بيتقصير
است و به هيچوجه دستور تيراندازي به مردم معترض را صادر نكرده بلكه از
نيروهاي مسلح خواسته است به خيابانها بروند و به حمايت از مردم بپردازند!"
سياست
خريدن زمان براي مبارك و نمايش برگزاري محاكمه وي و پسرانش همچنان ادامه
يافت تا اينكه اخوانالمسلمين مصر كه در زمان حكومت سي ساله وي بيشترين
ضربه را ازوي خورده بود، به قدرت رسيد ولي بر خلاف انتظار افكار عمومي،
آنها نيز به اين بازي ادامه داده و دادگاه را در قالب موارد اتهامي بسيار
تضعيف شده و در حد اختلاس دولتي و دادن دستور شليك به تظاهر كنندگان در روز
25 ژانويه (5 بهمن) برگزار كردند، درحالي كه حسني مبارك به عنوان يك نظامي
دست آموز آمريكا، پس از اعدام انقلابي انورسادات خائن با فهرست بلند
بالايي از جنايات و خيانتها شامل: تداوم و تحكيم پيمان ننگين كمپ ديويد،
برقراري رابطه با رژيم صهيونيستي و دلالي براي اسرائيل در منطقه، خيانت به
آرمان فلسطين، تباه كردن جايگاه ملت بزرگ مصر، مادامالعمر كردن رياست
جمهوري در ميان خود و فرزندانش، تبديل ارتش و نيروهاي امنيتي به بازوي
سركوب مردم، اعدام و كشتار هزاران شهروند مصري از جمله جوانان مسلمان، به
فساد كشاندن نهادهاي دولتي و چپاول اموال بيت المال روبرو بود.
متأسفانه
پس از روي كار آمدن محمد مرسي و حكومت اخوانالمسلمين نيز كه در سه دوره
حكومت عبدالناصر، سادات و مبارك تحت پيگرد و بازداشت قرار داشتند به دليل
مسائل پشت پرده، فرعون مصر از اتهام اصلي خود كه مشاركت در كشتار انقلابيون
بود تبرئه شد و گام قابل توجهي در جهت استيفاي حقوق ملت مصر برداشته نشد،
چرا كه اخوانيها به جاي آنكه با ملت مظلوم مصر دست اخوت بدهند و به آرايي
كه براي روي كار آمدن آنها داده شده بود صادق باشند، در پشت پرده، راه
تعامل با قدرتهاي خارجي را در پيش گرفتند.متأسفانه عليرغم آنكه حسني مبارك
در طول 30 سال گذشته بزرگترين و بيشترين جنايات را در حق انقلابيون مسلمان
مصر و ملت اين كشور مرتكب شده و آنچنان پرونده سياهي از خود بر جاي گذاشته
كه اگر به درستي محاكمه شود حكمي غير از اعدام درباره او صادر نخواهد شد،
از آنجا كه دولت اخواني محمد مرسي كه بايد به دولت پاسخگو به انتظارات ملت
تبديل ميشد، به چانهزنيهاي سياسي و مالي با بازيگران منطقهاي و آمريكا
پرداخت و در قبال دريافت كمكهاي مالي چند ميليارد دلاري از آمريكا،
عربستان و قطر، موضع گذشته خود را نسبت به مبارك تغيير داد و مقدمات تبرئه
شدن تدريجي مبارك و آزادي وي از زندان را مهيا كرد.
بي ترديد اخوان
المسلمين در مدت حكومت يكساله خود بر مصر، كه ثمره تلاش انقلابيون و خون
مسلمانان بيدار دل اين كشور بود، به جاي استفاده از فرصت براي محاكمه جدي
مبارك و رساندن وي به سزاي اعمال ننگينش، تلاش پشت پردهاي را انجام داد تا
از وجود حسني مبارك براي گرفتن يك سلسله امتيازات مالي و سياسي از كشورهاي
منطقه و جهان استفاده كند و برخلاف شعارهاي گذشته، رابطه با آمريكا، رژيم
صهيونيستي و ارتجاع عرب را همچنان ادامه دهد.طبعاً وقتي اخوانيها كه از
تندترين مخالفان حسني مبارك به شمار رفته و در طي سي سال گذشته او را مسبب
جنايات وارده به ملت مصر و خيانت به آرمانهاي اسلامي و كشتار مسلمانان
انقلابي معرفي ميكردند، اينچنين به سازشكاري و معامله پنهان با قدرتهاي
خارجي براي گرفتن امتياز مشغول باشند، انتظار چنداني از نظاميان رژيم
كودتايي مصر كه همگي از دست نشاندگان و بقاياي رژيم مبارك بوده و با حمايت
قدرتهاي خارجي روي كار آمده اند، نميتوان داشت و لذا تلاش براي بستن
پرونده محاكمه فرعون مصر و آزادي وي از زندان، كمترين مأموريتي است كه براي
دولت نظاميان در نظر گرفته شده است.
ملت مسلمان مصر نبايد اجازه
دهد عامل سه دهه كشتار، جنايت و خيانت در اين كشور و ديكتاتور فرتوتي كه
جرثومه وابستگي به بيگانگان و مهره اجراي سياستهاي آمريكا و صهيونيسم در
منطقه بوده، اكنون در پي چنين بندبازيهاي سياسي و معاملههاي پشت پرده و
از همه مهمتر عليرغم مصائبي كه در گذشته و حال بر سر مردم بزرگ مصر وارد
ساخته، چنين گستاخانه از دست عدالت بگريزد و مردم را به تمسخر بگيرد.
بيترديد، يكي از اهداف كودتاي ارتش عليه دولت قانوني محمد مرسي، فرار دادن
حسني مبارك و پسران و ساير همدستان وي از چنگ قانون و عدالت بود كه اكنون
رونمائي شده است. اهداف ديگر اين كودتا نيز به تدريج درحال فاش شدن هستند.
مواضع شورای همکاری خلیج فارس و همچنین گروههاي تروريستي حاضر در لبنان به رياست احمد الاسير از جمله مواردیست که روزنامه ی حمایت با عنوان« شورايي با اهداف سؤالبرانگيز»در ستون سرمقاله خود به آن ها اشاره کرد:
شوراي
همكاري کشورهای خليج فارس بار ديگر موضعي قابل تأمل را در قبال تحولات
منطقه اتخاذ كرده است؛ بر اساس گزارشهاي منتشر شده، اين شورا مواضع سيد
حسن نصرالله، دبير كل حزبالله لبنان، را درباره تحولات منطقه تحريكآميز
ناميده و به نوعي خواستار مقابله حزبالله شدهاست.ادعاي شوراي همكاري خليج
فارس در حالي مطرح شده است كه سيد حسن نصرالله در سخنراني روز جمعه 25
مرداد ماه، بر اصولي همچون لزوم وحدت شيعه و سني و نيز مقاومت حزبالله در
مبارزه با تروريستها در لبنان و سوريه تاكيد كرده است؛ مواضعي كه ضمن تحقق
وحدت ميان جهان اسلام در تحقق ثبات و امنيت در منطقه نیز تاثير بسياري
دارد.
هر چند كه كشورهای عضو این شورا با ادعاي امنيت منطقه
اتهامهایی را ضد حزبالله مطرح كردهاند، درباره تحليل رفتار شوراي
همكاري خليج فارس كه البته داراي سابقه است و آنها چندي پيش نام حزب الله
را در ليست گروههاي تروريستي قرار دادند، چند نكته قابل توجه به نظر
میرسد:
نخست آنكه مواضع شوراي همكاري خليج فارس همسو با برخي جريانهاي
غربگراي 14 مارس و گروههاي تروريستي حاضر در لبنان به رياست احمد الاسير
است؛ موضعی كه نشانگر تلاش شوراي همكاري خليج فارس براي تحقق طرح ادامه
بحران در لبنان و ايجاد فضاي منفي در اين كشور است تا در لواي آن راه را
براي دخالت خود و غرب در امور اين كشور فراهم سازند.دوم آنكه با توجه به
اينكه نقش حزبالله در سوريه فقط جنبه برقراري امنيت دارد مواضع شوراي
همكاري خليج فارس و درخواست آنان براي پايان فعاليت حزبالله در سوريه را
ميتوان اقدامي برای جلوگيري از پايان حضور تروريستها و مهرههاي غرب در
سوريه دانست كه با هدف نابودسازي اين كشور صورت ميگيرد.
مجموع اين
رفتارها يك اصل اساسي را آشكار ميسازد و آن اينكه شوراي همكاري خليج فارس
در مسيري گام نهاده است كه فقط به تامين منافع آمريكا و صهيونيستها منجر
ميشود؛ زیرا خواست شوراي همكاري خليج فارس براي حذف حزبالله در منطقه
برابر با استمرار بحران در لبنان، سوريه و كل منطقه است كه فقط در چارچوب
خواست و منافع صهيونيستها قرار دارد. كشورهاي عربي در حالي ادعاي اقدام
براي برقراري امنيت را مطرح ميكنند كه به جاي موضعگيري ضد آمريكا و
صهيونيستها به مقابله با حزباللهي پرداختهاند كه همواره براي امنيت
منطقه تلاش كرده است و مانع دستیابی آمريكا و رژيم صهيونيستي به اهداف خود
شده است.موضع شوراي همكاري خليج فارس برضد حزبالله را ميتوان رسوايي ديگر
براي اين شورا دانست كه بيش از گذشته وابستگي آنان به غرب و نداشتن صداقت
رفتاري آنان در باب ادعاي تلاش براي برقراري امنيت در منطقه را آشكار
ميسازد.