جام کشکول:
بهنوش بختیاری در یادداشتی اختصاصی حرفهایی را با ما و مردم در میان گذاشت. حرف هایی که پیشنهاد می کنیم خواندنش را از دست ندهید.
بعد از برنامه «ماه عسل» و حضورم در آنجا احساس می کنم زندگی ام عوض شده. اگر بخواهم حقیقتش را بگویم این است که وقتی به خانه رسیدم احساس عذاب وجدان داشتم. با خودم می گفتم من نباید آبروی پدر و مادرم را می بردم. به پهنای صورتم اشک می ریختم و اصلا حال خوبی نداشتم. وقتی می خواستم بخوابم از خدا خواستم که به یک شکلی برای من نشانه ای روشن کند که بهمم کارم درست بوده یا خطا. شاید باورتان نشود صبح که از خواب بیدار شدم با انبوهی از پیامک و تماس بی پاسخ مواجه شدم که همه لطف و ابراز محبت بود. کمی آرام شدم، صفحه شخصی ام را باز کردم و واقعا شوکه شدم. هزاران مسیج و هزاران کامنت داشتم با این عنوان که دست مریزاد به شهامتت.
از خدا تشکر کردم که این نشانه را به من داد. من سال ها کار کردم و هیچکدام اینقدر کامنت نداشت و حالا با یک ربع برنامه انگار در صفحه ام انقلاب شد اما وقتی ایمان پیدا کردم که کارم درست است که برادر بزرگم که لیسانس حقوق دارد با من تماس گرفت و گفت: «بهنوش، دمت گرم دختر. تو حرف دل ما خواهر و برادرها رو زدی.»
یادداشت بهنوش بختیاری درباره اتفاقات ماه عسل
راستش را بخواهم بگویم این است که من اصلا قرار نبود این حرف ها را روی آنتن بزنم، من رفته بودم به «ماه عسل» چون این تنها برنامه مورد علاقه من در تلویزیون است. من شیفته نگرش احسان علیخانی به مردم هستم. ایشان من را دعوت کرد و من هم با افتخار پذیرفتم و از چابهار خودم را به تهران رساندم. وقتی وارد سوله برنامه شدم اینقدر انرژی مثبت آنجا، من را گرفت که وقتی روی صندلی نشستم یک لحظه با خودم گفتم بهنوش تو که با لحظه لحظه بدبختی های میهمانان این برنامه اشک ریختی، تو که شب قدر این همه برای خدا ناله کردی، تو که از خدا خواستی تکانت بدهد خب این همان فرصت است. یک بار با خودت صادق باش. تو گذشته خوبی نداشتی، مدام از طرف خانواده تحقیر شدی، محبت مالی و معنوی نداشتی، روی پای خودت ایستادی و بزرگ شدی، حالا با همان پایی که تا اینجا آمدی جسارت را تمرین کن و با مردمت صادق باش. خوشحالم که تنها نماندم و 30 میلیون بیننده آن برنامه پشتم ایستادند، خوشحالم که احسان علیخانی با برنامه و اجرای خوبش این موج را به من داد تا احساسم را با مخاطبم در میان بگذارم.
نه مردم، من حالا و در این لحظه پشیمان نیستم. وقتی می بینم که همکاران من
تحت تاثیر حرکت من قرار گرفتند و گفتند کاش ما راستگویی را کمی از تو یاد
بگیریم یعنی من کار درستی کردم. یادمان نرود که خیلی از دختران این مرز و
بوم چشم انتظار محبت هستند، توروخدا به آنها محبت کنید، نگذارید به خاطر یک
شیشه عطر دست به دامان پیرمردی سرمایه دار شوند. نگذارید به ازدواج اجباری
تن دهند.
خدا پا به پای من آمد که قدم هایم به سمت اعتیاد و هیچ کار خطایی نرفت اما ممکن است خدا لحظه ای از فرزندانتان جا بماند، آن وقت چطور جواب آینده تلف شده آنها را می دهید؟ بگذارید این را اضافه کنم که من هنوز عاشق پدر و مادرم هستم، هر بار که مسافرت می روم یک چمدان سوغاتی برایشان می برم، مادرم را همه جا با خودم می برم و قطعا در روزهای آینده به دیدنشان می روم تا از دلشان دربیاورم.
از ته دلم آرزو می کنم وقتی رفتم خانه شان در را باز کنند و من را در آغوش
بگیرند و تلافی تمام این سال ها باشد، از خدا با تمام قلبم می خواهم که
پدرم در 70 سالگی دچار تحول بشود و فرزندانش را به یاد بیاورید. می بینید
هنوز «عشق» حلقه مفقوده اغلب زندگی هاست، پس خدایا به ما عشق بده.
اما آخرین کلامم در این یادداشت خطاب به احسان علیخانی است. من تصور می
کنم تو یک پیامبر رسانه ای هستی که رسالتت را به نحو احسن انجام دادی، از
تو و تیمت برای ساخت تمام این دقیقه ها در ماه عسل تشکر می کنم. روزگارت
عسل.