کد خبر: ۱۴۹۹۰۳
زمان انتشار: ۱۲:۰۱     ۲۹ تير ۱۳۹۲
هفته گذشته ششمین برنامه ماه عسل با موضوع زیبایی با حضور سید عمار و حورا سادات موسوی درس ها و پیام های بسیاری را برای بینندگان به همراه داشت. داستان میهمانان این برنامه از این قرار بود که عمار و خواهرش در اوایل جنگ تحمیلی در حالی که ساکن عراق بودند برای نجات یافتن از جنایات رژیم صدام از عراق به ایران سفر می کنند و زمانی که از مرز عبور می کردند مشکل پوستی برای این دو خواهر و برادر به وجود می آید.
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، هفته گذشته ششمین برنامه ماه عسل با موضوع زیبایی با حضور سید عمار و حورا سادات موسوی درس ها و پیام های بسیاری را برای بینندگان به همراه داشت. داستان میهمانان این برنامه از این قرار بود که عمار و خواهرش در اوایل جنگ تحمیلی در حالی که ساکن عراق بودند برای نجات یافتن از جنایات رژیم صدام  از عراق به ایران سفر می کنند و زمانی که از مرز عبور می کردند مشکل پوستی برای این دو خواهر و برادر به وجود می آید.

این عارضه رفته رفته بیشتر شده و ابتدا که به پزشکان مراجعه میک ردند هر کدام نظر متفاوتی داشتند مثلا برای تغییر آب و هوا، آلرژی و... این بیماری مشکلات فراوانی را برای این عزیزان به وجود می آورد. حورا سادات موسوی در سال 82 بر اثر این بیماری بینایی اش را از دست می دهد و به شکر خدا در سال 90 با تلاش پزشکان بیمارستان فارابی با پیوند قرنیه چشم مجدداً بینایی اش را بدست می آورد.

بعد از پخش این برنامه یکی از دوستان رسانه ای با ما تماس گرفت و بیان داشت که بخشی از صحبت های  سید عمار و حورا سادات به علت کمی وقت و بخش دیگری به علت ممیزی رسانه ملی در برنامه ماه عسل اجازه انتشار نیافته است و این دو عزیز ناگفته هایی دارند که تقاضای انتشار آن در رسانه ها را داشته که به همین منظور دو روز بعد این دو خواهر و برادر با حضور در دفتر پایگاه 598 به بیان ناگفته های خود پرداختند که مشروح سخنان سید عمار و حورا سادات موسوی و همچنین همسر سید عمار در ادامه تقدیم نظر خوانندگان می گردد.

بعثی ها به جرم ایرانی بودن به خانه ما حمله کردند

سید عمار موسوی: ما اصالتا يزدي هستيم و شهرت حمام چي را داشته ايم و از دو نسل پيش خانواده ما براي مجاورت حرم مطهر اميرالمومنين ساكن نجف مي شوند و در آنجا سكونت مي كند و پدر و مادر و همچنين من و خواهرم در نجف به دنيا مي آييم و به خاطر سيد بودنمان،‌ شهرت ما در نجف به موسوي تغيير پيدا مي كند.



با شروع جنگ تحميلي ماموران بعثي شروع به جمع آوري و دستگيري تمام افرادي كه نسبت و آشنايي با ايراني ها داشتند نمودند و ما تا سال 61 براي زندگي در عراق مشكلي نداشتيم و در سال 61 بعثي ها به منزل عمومي ما حمله مي كنند و ما با خبر می شویم كه براي دستگيري ما به سمت خانه ما مي آيند و پدر و مادر بنده سريعا ما را برداشته و به كردستان عراق می برند پدرم در کردستان عراق دوستاني داشت كه قرار شد به ازاي دريافت پول ما را با مرز ايران برسانند.

چون تعداد خانواده ما زياد بود تقسيم به چند گروه شديم كه اگر لو رفتيم و دستگير شديم براي همه اتفاق پيش نيايد و مادرم و من و خواهرم با گروهي از اين كردستاني ها همراه شديم كه تقريبا از منطقه كركوك ما را آوردند و آن زمان من 3 ساله بودم و و خواهرم(حورا سادات) يك سال بيشتر نداشت و در مسير براي شستشو و همچنين سيراب كردن از بركه هايي كه در سر راه بود استفاده كردند و سپس ما را در لب مرز به نظاميان ايراني تحويل دادند.

ما را از آنجا با اتوبوس به تهران آوردند كه براي قرنطينه به مكاني به نام پارك شهر یا پارک ملت بردند و سريعا براي ما شناسنامه صادر كردند و پس از آن  پدر بزرگم وكالت ما را قبول كرد و ما براي زندگي به قم آمديم.

پرونده من و خواهرم در بنیاد جانبازان گم شد

در زماني كه در قرنطينه بوديم تعداد كمي جوش بر روي صورت ما درآمد و همان جا صليب سرخ از ما فيلم گرفت و پرونده تشكيل داد و تشخيص شان اين بود كه پشه و يا زنبود نيش زده است و بعد كه به قم آمديم كم كم اين لكه ها و جوش ها زيادتر شد و زماني كه كلاس چهارم ابتدايي بودم شدت پيدا كرد و ما به تهران مي رفتيم تا كه تاول هاي روي صورتمان را برداريم و تشخيص دكتر ها آن زمان اين بود كه اين تاول ها بر اثر مصدومیت شيميايي است و بايد از طريق بنباد جانبازان براي تهيه داروها كه گران قيمت بود و دكتر هاي خاصي داشت اقدام كنيم.

ما پرونده اي تشكيل داديم و در آن پرونده برگه هايي كه در پارك شهر برايمان پر كرده بودند و صليب سرخ نوشته بود و همچنين نامه كه به رياست جمهوري داديم كه ما از مناطق جنگي رد شده ايم و به اين بيماري دچار شديم را به بنياد جانبازان بردیم و پرونده را براي پيگيري به آنها داديم و بنا شد كه پيگيري كنند و به ما خبر دهند. يك سال گذشت و خبري از تماس و اطلاع بنياد جانبازان نشد و در آن زمان پدر بنده به علت مشكلات زندگي درگير كاركردن بود و من هم محصل بودم و ما هم پيگيري نكرديم.

بعد از يك سال كه درمان من خيلي سخت شده بود يادمان افتاد كه قرار شد كه بنياد جانبازان قم پرونده ما را پيگيري كند كه متاسفانه با مراجعه به آنجا اين طور به ما عنوان شده كه چنين پرونده اينجا نيست و پرونده ما گم شده بود و مدارك ما ديگر وجود نداشت.



بیماری ما بر اثر استفاد از آب آلوده به مواد شیمیایی در منطقه کرکوک عراق بود/ در برنامه ماه عسل گفتند در مورد این موضوع صحبت نکنید

شيميايي شدن ما به اين صورت بود كه قبل از آنكه ما براي انتقال به ايران از منطقه كركوك رد بشويم صدام آنجا را بمباران شيميايي كرده بود و آبهاي آن منطقه آلوده شده بود و ما از آن آبها استفاده كرده بوديم در اسناد هم موجود است كه سال 61 دوازده بار آن منطقه مورد حمله شيميايي قرار گرفته كه در اسناد موجود است ولي متاسفانه صليب سرخ از سال 63 بمباران هاي شيميايي را ثبت كرده و در اسناد بين المللي موجود نيست.

ما در سال 82 وقتي كه براي زيارت به نجف رفتيم به سري به اقوام و آشنايان زديم كه همان دوستان ما بيان مي كردند كه صداميان براي كشتار كردهاي مبارز كپسول هاي گازهاي شيميايي را درمناطق زندگي آنها منتشر مي كردند و در همان سالهايي كه تاول هاي بدن مان زياد شده بود حوالي سال هاي 72 الي 73 دكتر علي محسني از جراح هاي مطرح پلاستيك به ما گفت كه اين علائم پوستي ناشي از مواد شيميايي است و به غير از دكتر علي محسني كه اكنون به رحمت خدا رفته اند دكتر هاي ديگري هم هستند كه مي گويند احتمال اينكه شروع بيماري شما منشاء‌شيميايي داشته باشد بسيار زياد است. متاسفانه سيستم اداري ما به گونه اي است كه اگر يك نفر اولي مخالفتي كند هركس ديگري بیايد با همان نظر نفر اولي با اين موضوع مخالفت مي كند.

مي خواستيم اين مسائل را در برنامه ماه عسل مطرح كنيم كه متاسفانه به ما گفتند كه اصلاً راجب اين موضوعات صحبت نكنيد.

الان پيش دكتر هايي ديگري هم رفته ايم كه مي گويند اين بيماري ‍‍ژنتيكي است و نظرات مختلف ديگري را بيان مي دارند ولي اينكه اين بيماري ما هر روز در حال پيشرفت است و هر روز به بدن ما آسيب مي زند حكايت از مسئله اي ديگر را دارد. بيماري ما هر روز در حال پيشرفت است و از تاول هايي كه در فيلم ها براي جانبازان شيميايي مي بينيد بر روي سر و صورت و بدن ما در مي آيد.

می خواهم بگویم که بیماری ما ناشی از حوادث جنگ است

من اصراري بر اين كه اثبات كنم كه بيماري من حتما شيميايي است ندارم ولي مي خواهم بگويم كه اين بيماري ناشي از حوادث جنگ است و گرنه ما قبل از حوادث جنگ هيچ مشكلي نداشتيم و عبور ما از مناطق جنگي و استفاده از آب آلود باعث بيماري ما شده و جنگ مسبب وضعيت كنوني من و خواهرم است.

ما هم اكنون تحت پوشش بهزيستي هستيم و تا 11 سال پيش خرج و مخارج ما را پدرم مي داد و با افزايش بيماري ما تحت پوشش بهزيستي قرار گرفتيم.

سید عمار در تمام خواستگاری ها جواب منفی می گرفت / من با خدا معامله كردم و برای رضايت پروردگار با سيد عمار ازدواج كردم

همسر سید عمار: نحوه آشنايي و ازدواج من و سيد عمار به اين صورت بود كه ما آباداني هستيم و داداش هاي سيد عمار در آبادان مشغول به كار بودند كه روزي يكي از برادرهاي سيد عمار به سراغ امام جماعت مسجد محل زندگي اش مي رود و مي گويد كه برادري دارم در قم كه وضعيت ظاهري اش به علت بيماري پوستي که دارد نامناسب است و به همين دليل به هر کجا که برای خواستگاری می رویم جواب منفی می گیریم و امام جماعت مسجد همان جا مي گويد كه به برادرتان بگويد بيايد و من دختر يكي از دوستانم را برايش خواستگاري مي كنم كه پس از مراجعه آقا عمار آن دختر هم در جلسه خواستگاري به سيد عمار جواب رد مي دهد.

روحاني آن مسجد كه از اقوام ماست دختر عمومي بنده را پيشنهاد مي كند كه ايشان هم با ديدن آقا عمار جواب رد مي دهد و بعد از آن بنده را معرفي كردند كه منجر به ازدواجم با سيد عمار شد. من با خدا معامله كردم و برای رضايت پروردگار با سيد عمار ازدواج كردم. هيچ گونه اجباري در ازدواج من با سيد عمار نبود و البته ابتدا با ديدن ايشان خيلي ناراحت شدم و مدتي فكر كردم و با خودم به اين نتيجه رسيدم كه رضايت خداوند را در اين دنيا اصل قرار دهم.

هنگام خواستگاري سيد عمار مدام با بنده شوخي مي كرد و درباره خودش به من چيزي نگفت و بعد از جواب مثبت من پيش دكتري در به اهواز رفتيم و دكتر متخصص خون نكاتي را به پدرم گفت و البته دكتر ژنتيك به ما مي گويد كه شما مشكلي براي بچه دار شدن نداريد. ايمان به خداوند وقتي قوي باشد همه مشكلات حل مي شود.

در برنامه ماه عسل وقت نشد که مشكلاتم را بگويم / مسئولی می گفت انتقادهای شما نظام را زیر سوال می برد!

حورا سادات موسوي: من هميشه عقيده دارم و خداوند را شكر مي كنم كه بنده را اين گونه امتحان مي كند تا كه سايرين عبرت بگيرند و شكر گذار خداوند باشند. من 18 سال بينايي خودم را از دست داده بود و با اولين پيوند قرنيه چشم در ايران بينايي خودم را بدست آوردم. تاولي بر روي چشم من درآمده بود و در چشم من ريشه كرده بود و ابتدا پيوند قرنيه اي بر روي چشم من انجام شد كه پس زده شد و سپس رئيس بيمارستان فارابي به من گفت كه مي توانم چشم شما را عمل كنم و احتمال تخليه چشم شما هم هست و ايشان پيوند را انجام دادند و اواخر سال 89 بود كه بينايي خودم را بدست آوردم.

متاسفانه ما در برنامه ماه عسل وقت آنچناني نداشتيم كه صحبت كنيم و مهلت نشد كه ساير مشكلاتم را بگويم يكي از دست هاي من به علت همين بيماري قطع شده است و همچنين گوش سمت راستم را نيز از دست داده ام و مشكل ريوي هم دارم و اگر هنگام خواب دستگاه بخار كنارم نباشد دچار خفگي مي شوم و اين بيماري پوستي ما در حال چرخش در بدن است و همان آب آلوده اي كه خورده ايم همه دستگاه هاي بدن ما را تحت تاثير قرار داده است.

دو سال پيش مستندي از من درباره چشمم از رسانه ملي پخش شد و در آن مستند آمده بود كه چرا هيچ كس از حورا حمايت نمي كند سخنان من در اين مستند باعث شد كه مسئول وقت كميته امداد قم به من بگويد كه سخنان شما نظام را زير سوال برد و من را از آنجا بيرون كردند و بنياد جانبازان هم به همين صورت از صحبت هاي من ناراحت شده بودند، اي كاش يكي از دردهاي ما را مي فهميدند و آنوقت ناراحت مي شدند.

هر روز مجبوریم که با نگاه بد مردم روبرو شویم/ تقاضای رسیدگی داریم

سيد عمار موسوي: نوع بيماري ما سخت است و در اين اجتماع زندگي كردن براي ما سخت است و مثل يك آدم عادي تفريح و حتي دكتر رفتن هم نداريم و من هم مانند همه مردم هم بايد به خريد بروم هم براي كارهاي اداري و مالي ام به مراكز مراجعه كنم و هر روز بايد با نگاه بد مردم روبرو شوم حتي تاكسي هم ما را سوار نمي كند، همه كه دلسوزي نمي كنند و ما مشكل بيمه داريم، مشكل مالي داريم و متاسفانه كسي رسيدگي كافي را نمي كند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها