به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از سوره مهر، «پاسیاد پسر خاک» که برای چهارمین بار منتشر میشود، کتابی است که در قالبی پژوهشی شرح زندگی و مبارزههای سیدعلیاکبر ابوترابیفرد روایت میکند؛ نویسنده در این کتاب سعی داشته نگاهی جامع به زندگی این مبارز انقلابی از دوران کودکی تا وفات داشته باشد.
حال، این روزها که مصادف است با رمضان 1434 بد نیست مروری داشته باشیم بر رمضان 1402 یعنی دومین رمضان اسارت سیدآزادگان در زندانهای عراق؛ تیر 1361 برابر با رمضان 1402، اولین رمضانی بود که ابوترابی در کنار دیگر اسرا در موصل یک حضور داشت؛ او رمضان 1401 را در زندان وزارت دفاع و دیگر زندانهای بغداد سپری کرده بود؛ اما موصل یک قدیم حال و هوایی دیگر داشت؛ در خاطرات این بخش میخوانیم:
«در تنگنای اسارت به خاطر حاکم شدن یک روح معنوی خاص، برادران عزیزمان این واقعیت را که بندگانی هستند که به میهمانی خدا دعوت شدهاند حس میکردند؛ خصوصاً با توجه به اینکه افطاری هم نداشتیم، چون دشمن حاضر نمیشد در ماه رمضان افطار بدهد و میگفت: من کاری به روزه گرفتن شما ندارم؛ کسی را هم از روزه گرفتن منع نمیکنم، ولی همان ناهاری را که میدهم هر کس میخواهد ظهر بخورد و هر کس هم که میخواهد برای افطار نگه دارد.
این بیانصافها در این 10 سال، 8 سالش را هر روز صبح ساعت 5/8 آش میدادند و برادران ما این آش را هنگام افطار صرف میکردند؛ هر قدر هم که اصرار میکردند آش هنگام افطار پخته شود، عراقیها نمیپذیرفتند؛ همین طور غذای ظهر را نیز برای سحر نگهداری میکردند؛ نحوه نگهداری هم به این صورت بود که ظرفهای غذا را با گونیهای پلاستیکی میبستند و در نتیجة بخار داخل ظرف، آش ولرمی برای افطار باقی میماند.»
در هوای فوقالعاده گرم تیرماه، تشنگی، با آب گرم و آفتاب خورده و گلآلود آب انبار رفع نمیشد؛ روزهداران در بند با استفاده از کیسههای پلاستیکی بزرگ که دور آن را با گونی میپوشاندند، مشک میساختند؛ آن را پر از آب میکردند و شبها بیرون از آسایشگاه قرار میدادند و روزها در سایه میگذاشتند تا شاید آب داغ انبار کمی خنکتر شود.
با همه این سختیها، اسرا خود را در ضیافتالله مییافتند و «از نیم ساعت مانده به غروب سکوت مطلق بر آسایشگاه حاکم میشد؛ یعنی دیگر کسی با کسی حرف نمیزد و همه مشغول دعا و نماز میشدند؛ این نیم ساعت در ماه مبارک رمضان اثر معنوی بالایی داشت؛ نزدیک اذان، مناجات و دعاهای معمول قبل از افطار را میخواندند و بعد افطار با حالتی معنوی صرف میشد؛ معمولاًّ بچهها سعی میکردند نمازهای مستحبی بخوانند؛ قرآن را بدون استثناء همه میخواندند؛ چون در ابتدا قرآن خیلی کم بود و در یک آسایشگاه 150 نفری بیش از دو یا سه قرآن پیدا نمیشد؛ بچهها قرآنها را به صورت جزء جزء تقسیم میکردند و آن را به شکل ساعتی در اختیار برادران قرار میدادند؛ سحر هم با اینکه غذا همان برنج از ظهر مانده بود ولی بچهها با شور و شوق و حرمت خاصی پای سفره سحری مینشستند که خیلی لذتبخش بود؛ هیچوقت به کسی نمیگفتیم: چرا روزه نمیگیری؟ بلکه معمولاً میگفتیم: تو که مریض هستی چرا روزه میگیری؟ در این میان عده زیادی بودند که عوارض ناشی از اسارت شرعاً به آنها اجازه روزه گرفتن نمیداد و تکلیفی هم نداشتند؛ با این حال کمتر کسی بود که حاضر شود خودش روزه نگیرد؛ بلکه ما لیست این افراد را از برادرانی که مسئول رسیدگی به امور پزشکی بودند میگرفتیم و مجبورشان میکردیم که روزه نگیرند؛ والا کمتر کسی بود که خودش روزه نگیرد؛ روزه هم به عنوان یک تکلیف برای آنها مهم بود و هم جو معنوی حاکم بر اردوگاه، برایشان اهمیت داشت؛ [...] بسیاری از برادران شبهای ماه مبارک رمضان احیاء میگرفتند و به عبادت و راز و نیاز با خالق بینیاز خودشان مشغول میشدند؛ چون در بقیه ایام سال نمیگذاشتند که بچهها بیدار باشند، عدهای از برادرانمان از ماه مبارک رمضان به این صورت استفاده میکردند؛ ماه مبارک رمضان از ایامی بود که تمام ضعفها و خستگیهای روحی را از روح و جان برادران عزیز ما بیرون میبرد.»
در این ماه نماز جماعت به امامت ابوترابی برپا بود و پس از نماز نیم ساعت سخنرانی میکرد؛ سپس مینشست و چند دقیقهای به مسائل شرعی مختص اسارت پاسخ میداد؛ البته همه این برنامهها دور از چشم عراقیها اجرا میشد؛ نگهبانان عراقی سعی میکردند اسرا را در این حال غافلگیر کنند تا بهانه لازم را برای تنبیهشان داشته باشند؛ جلسه روز هفتم تیر، مصادف با ششم ماه رمضان، یکی از این موارد بود؛ اولین سالگرد شهدای هفتم تیر بود و مجلس بزرگداشتی در یکی از آسایشگاهها تشکیل شد؛ عدهای از همانها که سال گذشته در شهادت این شهیدان شادی میکردند و شربت میدادند هم در این مجلس حاضر شده بودند و به سخنان ابوترابی گوش میدادند؛ ابوترابی صحبتهای خود را با این مضمون آغاز کرد: آیا آنان میوه چینان انقلاب بودند؟ او به این دلیل که منافقین شهید بهشتی را شخصیتی غیرانقلابی و غیرمبارز معرفی کرده و حالا در انقلاب مسئولیت بزرگی را برعهده گرفته بود، این گونه سخن آغاز کرد؛ ابوترابی از سابقه فعالیتهای شهید دکتر بهشتی در قم، تهران و مشهد و همکاری و ارتباط با سیدعلی اندرزگو و اینکه در آلمان منشأ چه برکاتی بوده و از جلسات بهشتی با مهندسان و پزشکان و تلاش او برای به ثمر رسیدن انقلاب گفت.
آسایشگاه پر از جمعیتی قریب به 400 نفر بود، که صدای گریههایشان در آن چهار دیواری، نگهبان عراق را ناغافل بدانجا کشاند و جمعشان را پراکند؛ پیش از آنکه جمع به طور کامل پراکنده شود، ابوترابی خود را به گوشهای از محوطه اردوگاه رساند تا گرفتار شکنجه و ضربات کابل عراقیها نشود.
در روز دیگر که ابوترابی از فضایل علی علیه السلام میگفت و هر کس سر در گریبان داشت و بیصدا میگریست؛ ناگهان تجمع سربازان عراقی در آستانه در آسایشگاه فضا را در هم شکست؛ کسی مجال تکان و تغییر نداشت؛ سربازان که ابوترابی را در حال سخنرانی دیدند، او و 30 نفر را ـ که میدانستند از آسایشگاههای دیگر آمدهاند ـ دستگیر کردند.
«سعی بر این بود که سخنرانی و صحبت بعد از نمازهای ظهر و عصر باشد؛ سالهای اول و دوم که همه جمع میشدیم و بنده در آسایشگاه سخنرانی عمومی داشتم، جو، جو ایرانی میشد تا سرانجام شب نوزدهم ماه مبارک رمضان نگهبانها ریختند و ما را هم دستگیر کردند و به زندان بردند.»
ابوترابی را شکنجه دادند و محاسنش را خشک خشک تراشیدند و در طبقه دوم اردوگاه، 3 روز زندانی کردند.