به گزارش ایسنا، پارسینه در یادداشتی به قلم پیام صادقی نوشت: «برای یک هنرمند در سطح ملی چقدر هزینه میشود؟ آیا چنین هنرمندی برایندی از سطح سواد و اعتبار فرهنگی و هنری کشورش نیست؟ تلویزیون ما به عنوان تابلویی از تصویرهای منتخب یک جامعه، چقدر در معرفی هنرمندان و فرهنگفران میهنی نقش دارد؟ آیا صرفا با نشان دادن یک هنرمند به عنوان چهره تلویزیونی، میتوان میزان اعتبار ملی او را هم محک زد؟ و اساسا وقتی هنرمندی از قاب تلویزیون به مردم معرفی میشود میتوان عیار علم و محبوبیت او را اندازهگیری کرد و به این میزان هم اعتماد کرد؟
سوالاتی از این دست وقتی به عرصه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران وارد میشود، تلویزیون ایران را با همه یکهتازیها و قدرت واحد رسانهایاش آنقدر جلو میبرد که گاه یک "هنرور" را "هنرمند" جلوه میدهد و گاه یک کارشناس معمولی حوزه سیاست، دین، اقتصاد و فرهنگ را تا حد ربالنوع میدان فعالیت خود، بالا میبرد. در سالهای اخیر، کم نبودند افرادی که از طریق تلویزیون به مخاطبان معرفی شدند و رفته رفته در حد یک چهره ملی، بالا رفتند؛ منصرف از اینکه چقدر کار و بارشان بالا گرفت به نحوی که اگر نگاهشان میکردی، کلاه از سر بیننده میافتاد!!
این طیف معروفشدگان تلویزیون، افراد مختلفی از پزشک تا روحانی و از سیاستمدار تا بازیگر و مجری را در بر میگیرد و آنچه البته مغفول میماند، ابعاد الگوسازی جامعه از این ظرفیتهایی است که صدا و سیما در جامعه ایجاد میکند و سپس به همان راحتی که موجب طلوع یک ستاره شد، افول و غروبش را نیز، سبب میشود!!
و این حکایت نابسامان رسانهای است که مثل نردبان معروف مثنوی (نردبان این جهان، ما و منی است / عاقبت این نردبان افتادنی است) به همان میزان که بالا میبرد، خرد و خمیر هم میکند و همانقدر که عزیز میدارد، صد برابرش به چاه ذلت و خواری در میافکند!! گویا رسانه ملی، فراموش میکند چهرهای را که خود ساخته و در فرصتهای ارزنده آنتن (رادیو و تلویزیون) به مخاطبان معرفی کرده، چقدر ارزشمند و ذیقیمت است و چه میزان سرمایه مادی و معنوی برایش هزینه شده است و هر چند که اقدامی صورت گیرد تا چهره دیگری جایگزین او شود، متاسفانه هیچ اعتمادی به تاثیرگذاری و ارزشمندی مشابه قبلی آن نیست!!
در روزهای گذشته، یک مجری دیگر تلویزیون ما نیز با رسانه ملی خداحافظی کرد و عطای این غول ویرانگر رسانهای را به لقایش بخشید! فرزاد جمشیدی که هم از حیث سبک اجرا و هم توان اجرا، چهرهای متفاوت به شمار میآمد و بارها موجبات تفاخر این رسانه و مدیرانش شده بود، با هواپیمای معروفیت سقوط کرد! اما رمزگشایی از جعبه سیاه این خداحافظی قطعا کار دشواری نیست! نامه گلهمند جمشیدی از یک طرف و جایگزینی آسان مجری دیگری به جای وی از سوی مدیر شبکه یک سیما، در کنار نیمه دیگر ماجرا که غوغاسالاری و عربدهکشی مطلق برخی رسانهها بود، قصه این سقوط را کامل میکند. حال سوال اینجاست:
به راستی میان دهها مجری و خبرنگار و گویندهای که شش سال قبل با سقوط هواپیمای سی 130 سقوط و جان به جان آفرین تسلیم کردند، با این مجری و مجریان شبیه به او چقدر فاصله است؟ قطعا فاصلهای به اندازه کسی که جسمش شهید شد تا آدمی که شهرتش شهید شده است، شما بگویید کدامیک دردناکتر است؟!
این قلم در صدد دفاع از مجری وداع کرده نیست. بررسیهای قضایی تمام شده و سیر رویه قضایی منجر به احقاق حق شده. گویا خود این مجری نیز در نامه سراسر استعاره خود، قصد پاسخگویی به این سوالات را نداشته و انگار این خداحافظی را برای امروز ننوشته تا حقیقت فردا، کی معلوم شود؟ ولی از کنار هم گذاشتن ابعاد مختلف آنچه بر این مجری و مجریان دیگری مثل یحیوی، رشیدپور، حسنی و دیگران گذشت میتوان متوجه شد که صدا و سیما و دستاندرکارانش آنچنان که در صدد معرفی چهرههای تلویزیونی هستند اقدامی برای مراقبت و صیانت از آنها به خرج نمیدهد!!
روی سخن این قلم با رئیس رسانه ملی است:
جناب آقای ضرغامی، اگر یک مجری متعلق به مردم است و شما در زلالترین لحظات عرفانی و ایمانی شیعیان و مسلمانان ایران و بلکه جهان، وی را از قاب سیما به بینندگان خود عرضه کردهاید، این سیستم ستارهسوزی و نخبهکشی از کجا نشات میگیرد؟ آیا در تمام مدتی که رسانههای زرد و سایتهای جنجالی به موضوع فرزاد جمشیدی پرداختند، نمیشد ساز و کاری اتخاذ کرد که موضوع، از مرز جام جم به صفحات مانیتور مردم سرایت نکند و کام آنها را تلخ نسازد؟ آیا برایتان عجیب نیست که کسی به جای پیگیری حق خود در بخش قضایی، مداوما در سایتها پرسه بزند و حکایت خود را به صورت دورهای در اینترنت بازگو کند؟ آیا یک بار دلتان خواست سرچشمه این ماجرا را پیدا کنید تا مبادا افرادی از سازمان خودتان در این ماجرا دست داشته باشند؟ آیا آبروی شما و مجری و گوینده و هنرمندتان با یکدیگر گره نخورده و اگر یک مجری رفت تا آبروی سازمان شما باقی بماند، شما هم باید بایستید و نظاره کنید و فرد دیگری را به جای او برگزینید؟
حافظه تاریخی تلویزیون در ایام مدیریت شما بسیاری از مجریان و گویندگان و هنرمندان را به خاطر دارد که با حاشیههایی مواجه شدهاند و در همه این موارد، خود هنرمند، مجری و گوینده، نخستین، راحتترین و بهترین گزینه برای حذف بودهاند؛ بیاعتنا به این مطلب که میشد در فرایندی از روی تدبیر، آنها را حفظ کرد!!
نامه خداحافظی فرزاد جمشیدی، پایان ماجرای تلخ نخبهکُشی در عرصه هنری و فرهنگی ما نیست؛ اصولا هنرمند خوب در کشور ما، هنرمند مرده است! خداحافظی جمشیدی و یحیوی و رشیدپور و ... نشان داد که در رسانه ملی هم، پروندهسازی و خبرسازی، جای مدیریت و عقلانیت، حکمفرماست و این برای عزتالله ضرغامی و تیم همکاران و همفکرانش، نمره خوبی نیست!
باید منتظر ماند و دید این روند تا کی ادامه دارد و آیا ماه مبارک رمضان و دستهای خالی رسانه ملی میتواند آغازی بر پایان این فرصتسوزیها و خداحافظیها باشد یا خیر.»