سرویس نقد رسانه 598، این روزها که به واسطهی انتخابات یازدهم
ریاست جمهوری و پایان کار دولت دهم، واژهی «رئیس جمهور» بیش از پیش در
ادبیات عامهی مردم، نخبگان، رسانهها و به طور کلی آحاد جامعه اهمیت یافته
است، میتوان ردپای حضور این واژه و حواشی پیرامونی آن را در تمام عرصهها
جستجو کرد. در این میان، سینماییها هم بیتفاوت نبوده و فیلم «تلفن همراه
رئیس جمهور» را روانهی پردهی سینماها کردهاند.
به گزارش رجانیوز،
«تلفن همراه رئیس جمهور» گرچه یکی از صریحترین و انتقادیتری فیلمهای
سینمای ایران با داستانی پیرامون شخص رئیسجمهور است، اما اولین تجربهی
سینمای ایران در نزدیک شدن به حواشی پیرامونی دومین مقام عالی کشور نیست و
پیش از این هم، برخی از سینماگران چه در این دولت و چه در دولتهای قبلی،
تلاشهایی در جهت تبلیغ یا نقد و حتی تخریب تصویر رئیسجمهور روی پردهی
سینما صورت دادهاند؛ از «مینای شهر خاموش»، «گیرنده» و «دموکراسی تو روز
روشن» در دولت مهرورز گرفته تا «روزگار ما»، «نان، عشق، موتور هزار»،
«زاگرس»، «بوی کافور، عطر یاس»، «اعتراض» و «آقای رئیس جمهور» در دولت
اصلاحات.
اولین تلاشهای سینمای ایران برای نزدیک
شدن به پرسوناژ سینمایی رئیس جمهور در فیلمها، در سال 78 و با ساخت فیلم
»بوی کافور، عطر یاس» (بهمن فرمانآرا) آغاز شد و پس از وقایع کوی دانشگاه
در همان سال، با «اعتراض»(مسعود کیمیایی) ادامه پیدا کرد.
بوی کافور عطر یاس (1378)
«بوي
كافور عطر ياس» را میتوان یک خوشآمدگویی سینمایی به «محمد خاتمی» دانست؛
آن هم از سوی فیلمسازی که پس از حدود بیست سال، با پیگیری وزارت ارشاد
دولت اصلاحات دوباره اجازهی فیلمسازی مییابد. «بهمن فرمانآرا»ی پیش از
انقلاب را فارغ از فیلم ضعیف «خانهی قمر خانم» با «شازده احتجاب» و روایت
شبهسوررئالیستیاش میشناسند و البته سابقهی مدیریتیاش در این سالها
به عنوان یکی از حامیان مهم فیلم روشنفکری. او بعد از انقلاب به آمریکا و
کانادا مهاجرت کرد و فعالیت سینمایی خود را در این کشورها ادامه داد و در
اواخر دههی شصت دوباره به ایران بازمیگردد. در چنین شرایطی، او در سال 78
به دعوت وزارت ارشاد دوباره دست به دوربین میشود.
«بوي كافور عطر ياس» به زعم بسیاری
روايتگر قصهي خود «فرمانآرا»ست. فيلمسازي كه به دلیل سابقهی فعالیتش در
ایام پیش از انقلاب، اجازهي فيلمسازي ندارد و از همین رو، مرگ را بيش از
هميشه به خود نزديك ميبيند. در چنین شرایطی، يك شبكهي خارجي به او
پیشنهاد ساخت مستندي دربارهي مرگ در ایران و آداب و رسوم پیرامونی آن را
میدهد.
او در خلال اين موضوع ظاهرا بيربط،
سراغ كساني ميرود كه مثل او اجازهي كار ندارند و حالا در بدترين وضعيت
جسمي و روحي به سر ميبرند. سپس در اوسط فيلم در حدود چند دقيقه از سخنراني
معروف محمد خاتمي در دانشگاه تهران در اولين سالگرد دوم خرداد پخش ميشود و
بر جملهي مشهور او «اگر دين در برابر آزادي قرار بگيرد، اين دين است كه
بايد محدود شود نه آزادي» تاكيد ميشود.
از اینجا به بعد، وضعیت فیلم عوض
میشود، لحن تلخ فیلم جای خود را به امیدواری میدهد و در انتها فيلمساز از
كابوس مرگ خلاصي مييابد و طي يك پايان خوش دوباره به زندگي باز ميگردد.
در واقع «فرمانآرا» در اين فيلم، از مرگ انديشه در ايران پس از انقلاب سخن
ميگويد و سپس مخاطب را به اين سمت هدايت ميكند كه با وجود افرادي چون
«سيد محمد خاتمي» ميتوان دوباره به زندگي اميدوار شد و از كابوس مرگ
انديشه و بوي كافور رهايي يافت و دوران عطر ياس را تجربه كرد.
جالب آنکه اين رويكرد «فرمانآرا» در
تمجيد از دولت «خاتمي» بيپاسخ نماند و جايزهي بهترين فيلم جشنوارهي فجر
را برايش به ارمغان آورد. او دو سال بعد هم در شرایطی که بسیاری معتقدند
ارزشهای فیلم «ارتفاع پست» به کارگردانی «ابراهیم حاتمیکیا» کاملاً
نادیده گرفته شده است، برای فیلم «خانهای روی آب» دوباره سیمرغ بهترین
فیلم را تصاحب میکند.
اعتراض (1378):
از سوی دیگر، در همین سال، «مسعود
كيميايي» فيلم پرسروصدای «اعتراض» را روانهي پردهي سينماها میکند تا بعد
از سالها دوباره نشان دهد به وقايع سياسي روز علاقهمند شده است. قصهي
اين فيلم حول و حوش ماجراي دو كاراكتر جوان با بازي «محمدرضا فروتن» و
«ميترا حجار» و يك قهرمان سالخورده با بازي «داريوش ارجمند» میگذرد.
«اميرعلي»-قهرمان سالخوردهی فيلم با بازی «ارجمند»- مثل تمام قهرمانان
فيلمهاي «كيميايي» هنوز در حال انتقام گرفتن از نارفيقان و چاقويش همچنان
آلوده به خون نامردان است؛ تا جایی که نهایتاً هم در همين راه جانش را از
دست ميدهد.
در كنار اين كاراكتر، «رضا» -برادر او-
قهرمان ديگر فيلم است كه نشانگر بازگشت «كيميايي» به الگوي قهرمان خسته و
تنهای فیلم «گوزنها» است؛ قهرمانی که اينبار نه نارفيقي كه دنیای آلودهی
سياست او را به ستوه آورده است. او و دوستان جوانش هر روز در گعدههای
كافيشاپي وقايع سياسي روز را مرور و البته گاهي هم در ميتينگهاي سياسي
شركت ميكنند كه اين ميتينگها معمولا با كتك خوردن آنان از ماموران امنيتي
و يك وحشيگري عجيب از سوي جناح مخالف دوم خرداد به پايان ميرسد. بحثهاي
داخل اين كافي شاپ به صورت خيلي واضح دقيقا با مباحث مطرح شده از سوي سران
اصلاحات مشابهت دارد. از استعفاي «عطاء الله مهاجراني» كه در ديالوگهاي
فيلم به آن اشاره ميشود تا جامعهي مدني، تقسيم قدرت ناعادلانه، توسعهي
سياسي و لزوم رابطه با آمريكا براي توسعهي اقتصادي كه نمونههای دیگری از
همين بحثهاست.
اما نقطهی عطف فیلم آنجایی است که
كاراكتر «رضا (فروتن) به جملهاي از «خاتمي» اشاره ميكند با این مضمون که:
«من رئيس جمهور همه هستم.» و بعد فروتن ادامه ميدهد: «اين جمله خيلي
مترقي است... اما آنها در تقسيم قدرت خاتمي را قبول ندارند.» در كنار اينها
بخشي از فيلم كه اتفاقاً جزو تاثيرگذارترين بخشهاي آن هم هست، به وقایع
18 تیر 78 و خشونت افراطی حکومت در این وقایع اشاره دارد.
آقای رئیس جمهور (1379)
در چنین شرایطی چیزی نمیگذرد که یک سال
بعد، يكي از جالبترين و عبرتآموزترين اتفاقات سينمايي دوران اصلاحات رخ
میدهد. «ابوالقاسم طالبي» که مدتی است دست از روزنامهنگاری کشیده و وارد
وادی فیلمسازی شده است، فیلم «آقای رئیس جمهور» را روانهی اکران سینماها
میکند.
«آقای
رئیس جمهور» یکی از صریحترین آثار سینمای ایران است که به شخصیت یک
رئیسجمهور میپردازد؛ فيلم روايتگر داستان فردي است كه با داشتن يك
پيشينهي مطبوعاتي و فرهنگي و با سردادن شعارهاي انقلابي در انديشهي تصاحب
كرسي رياست جمهوري است، اما در پشت پرده او به هيچ يك از شعارهاي خود
معتقد نيست و حاضر است برای رئيس جمهور شدن دست به هر کاری بزند. در اين
راه حتي عدهاي از دلسوزان انقلاب و رزمندگان سابق هم فريب او را خورده و
براي موفقيت او در انتخابات قلمفرساييها ميكنند، اما كمي بعد كه متوجه
دروغ بودن شعارهاي او ميشوند، در برابرش ميايستند...
اما اتفاق زمانی جالب میشود که وزارت
ارشاد وقت به اتهام شباهت شعارهاي كاراكتر منفي فيلم به شعارهاي «سيد محمد
خاتمي»، بيشينهي فرهنگي و مطبوعاتي او و حتي گريم آن كاراكتر، استفاده از
اصطلاحاتي همچون روزنامههاي زنجيرهاي و ...، «آقای رئیس جمهور» را به
صورت غیررسمی توقیف میکند و به همين دليل بعد از یک هفته و نیم اکران در
چند سالن محدود، به نمایش آن خاتمه داده میشود.
در واقع در این ایام، در حالي كه خيل
عظيمي از فيلمها، جماعت مذهبي و اصل نظام را مورد نوازش خود قرار ميدهند و
نبض سينما در دستان روشنفكران همسو با دولت قرار دارد، اكران تنها يك فيلم
انتقادي از دولت تحمل نمیشود و بدين ترتيب اكران ناعادلانهي اين فيلم به
نقطهی عطفی در كارنامهي سينمايي دولت اصلاحات مبدل میگردد که بیش از هر
دولت دیگری، شعار «آزادی بیان» داده است.
روزگار ما (1380)
سپس نوبت به «رخشان بنیاعتماد» میرسد
تا این بار صریحتر از همیشه، حمایت خود از رئیس جمهور اصلاحات را در قالب
یک مستند داستانی به نام «روزگار ما» (1380) عرضه کند. در اپیزود نخست
«روزگار ما»، ماجراي تعدادي جوان رای اولی -از جمله دو بازیگر جوان به
نامهای «باران کوثری» و «پگاه آهنگرانی»- روايت ميشود كه در ستاد
انتخاباتي «سيد محمد خاتمي» مشغول به فعاليت هستند و در آخر هم اين اپيزود
با پيروزي خاتمي و خنده و شادی این جمع جوان به اتمام ميرسد. این مستند
دو اپیزودی، یک سال بعد، در یک اتفاق کمسابقه در تاریخ سینمای مستند
ایران، در تعدادی از سینماها اکران میشود تا با حمایت وزارت ارشاد وقت،
تقریباً نخستین مستندی باشد که شانس اکران عمومی مییابد.
نان عشق موتور هزار (1380)
«ابوالحسن داوودي» هم که در دههی هفتاد
به ساخت فیلمهای کودک و کمدیهای پرفروش شهره بود، در نخستین سال دههی
هشتاد، کمدی سیاسی «نان، عشق، موتور هزار» را با آن پلان معروف پایانی
روانهی سینماها میکند. در پلان پاياني «نان، عشق، موتور هزار»، بسيجي
تندروي فیلم و جوان طرفدار دو آتشهي دومخردادی که پس از كلي مجادله و
ماجراهای فراوان، در كنار يك جادهي متروكه و فراموش شده گيرافتادهاند،
ناگهان با ماشين حامل رئيس جمهور «خاتمي» مواجه میشوند که منجیگونه از
راه ميرسد. در نتیجه براي اين دو نفر راهي نميماند جز آنكه سوار بر
ماشيني شوند كه مقصدش را «خاتمي» تعيين ميكند و بدين ترتيب به مخاطب
اینگونه ديكته ميشود كه جامعه در عين داشتن سلايق گوناگون چارهي ديگري
جز همراهي با موج اصلاحات را ندارد.
زاگرس (1384)
آخرین فیلم تبلیغاتی دوران اصلاحات را
کارگردان کهنهکار سریال «سربداران» -«محمدعلی نجفی»- میسازد؛ فیلمی
پیرامون چگونگی ساخت پروژهی ملی سد و نیروگاه کارون 3 توسط نسلی از
مهندسین جبهه و جنگرفته که در طی ساخت آن حدود هفتاد نفر از هموطنانمان
جان سپردند. هر چند که کارگردان عامدانه یا سهواً نقش مهندسین متدین و
حزباللهیهای جنگ رفته را در ساخت این سد عظیم در فیلمش فراموش میکند و
این پروژهی ملی را محصول کار چند مهندس فرنگیمآب حداکثر وطنپرست نشان
میدهد، اما از نقش احتمالی «سیدمحمد خاتمی» در ساختن این سد غافل نمیشود؛
تا جایی که دستاندرکاران این فیلم برای فیلمبرداری سکانس آخر، کار خود را
تا افتتاح رسمی این سد توسط «خاتمی» به تأخیر میاندازند و در نهایت با
حضور او، این سکانس را میگیرند. سکانسی از نمای دور که «خاتمی» با «مریلا
زارعی» گفتگو میکند و بدین ترتیب نخستین تجربهی بازیگری رئیسجمهور
اصلاحات رقم میخورد. ناگفته نماند که «نجفی» در مصاحبههای بعد از اکران
فیلمش، بارها و بارها سفارشی بودن آن را تکذیب میکند.
مینای شهر خاموش (1385)
در نهایت با اکران این فیلم، پروندهی
پرزیدنت خاتمی روی پردهی سینما مختومه میشود و سینما در دوران
«احمدینژاد» دوران تازهای را آغاز میکند. اما در این دوران، سینما به
هیچوجه با دولت به اندازهی دوران اصلاحات مهربان نیست و از همان آغاز،
بنا را بر ناسازگاری میگذارد. شاید نخستین جرقهی این نازسازگاری سینمایی
در دوران ریاستجمهوری «احمدینژاد» را باید در فیلم «مینای شهر خاموش» به
کارگردانی «امیر شهاب رضویان» جستجو کرد. جرقهای که با چراغ سبز وزارت
ارشاد و تقدیم سیمرغ بهترین کارگردانی به «رضویان» از یک سو، و نارضایتی و
اعتراض شدید «جواد شمقدری» -مشاور هنری وقت رئیسجمهور- به این فیلم از سوی
دیگر، مواجه گردید.
«امیر رضویان» خود ماجرا را در گفتگو با
روزنامهی اعتماد ملی این چنین بیان میکند: «همه ماجرا از اين سكانس فيلم
شروع شد: دكتر پارسا در هتل، تلويزيون نگاه ميكند، در يك شبكه آقاي
«احمدي نژاد» در حال سخنراني درباره توانمندي صلح آميز هستهاي است، در
كانال بعدي تلويزيون، پلاني از فيلم «گلادياتور» نمايش داده مي شود كه يكي
از شخصيت ها به ميدان شهر رم و ورود سزار اشاره ميكند و ميگويد: مثل يك
قهرمان فاتح وارد رم مي شود. حالامگر كجا را فتح كرده؟ ديگري پاسخ ميدهد:
جوان است، بايد به او فرصت داد، شايد بتواند كاري انجام دهد.»
این شبیهسازی «احمدینژاد» و سزار
منفور رومی در فیلم «گلادیاتور»، بر خلاف «جعفریجلوه» –معاون سینمایی وقت-
و تیم سینمایی وزارت ارشاد، به کام شمقدری خوشایند نمیآید. گرچه «امیر
رضویان» در این گفتگو همه چیز را هم شرح نمیدهد و به طور مثال به چرایی
حضور پوسترهای احمدینژاد در سکانسهای قبرستان و جایی که سنگقبر حکاکی
میکنند، اشارهای نمیکند. البته به جز این موارد، فیلم ارجاعات و
دیالوگهای سیاسی فراوانی هم دارد که شاید ارتباطی به این متن نداشته باشد.
به هر حال، تصویری نقادانهی این فیلم
از رئیسجمهور با واکنشهای متناقضی روبرو میگردد و در نهایت، با اصرار
«شمقدری» این سکانس کوتاه در اکران عمومی حذف میشود تا مشخص شود که اولاً
اختلافات فراوانی در تیم سینمایی دولت نهم وجود دارد و دوماً آنکه «شمقدری»
نسبت به انتقاد از «احمدینژاد» حساسیت زیادی دارد؛ گزارهای که در دوران
معاونت سینمایی او نقض میگردد تا برخی این چنین نتیجه بگیرند که حساسیت
«شمقدری» نه به تصویر رئیسجمهور که مربوط به اختلافاتش با وزارت ارشاد وقت
بوده است.
«امیر رضویان» -کارگردان فیلم- هم در
واکنش به حذف این سکانس میگوید: «آقای احمدی نژاد نهایتاً بعد از دو دوره
ریاستجمهوری در جایی دیگر مشغول به کار خواهند شد و نسل های بعد رییس
جمهورهای دیگری را خواهند شناخت، اما فیلم من بارها و بارها دیده می شود و
معرف دورهای مهم از تاریخ ایران خواهد بود. متاسفانه این شانس از فیلم من و
آقای احمدی نژاد گرفته شد.»
دموکراسی تو روز روشن (1389)
با
روی کار آمدن «شمقدری» ورق برمیگردد و کمی بعد مشخص میشود تحمل دولت
اصولگرا که شعار «آزادی بیان» هیچگاه سرلیست سیاههی شعارهای اصلیاش
نبوده، در برابر فیلمهای انتقادی و حتی هجوآمیز چندان هم پائین نیست. از
همین رو، در همین دولت، فیلمی مثل «دموکراسی تو روز روشن» به کارگردانی
«علی عطشانی» (1389) اکران میشود که حدود پنج دقیقه از فیلم به تمسخر لحن
رئیسجمهور «احمدینژاد» در مناظرههای معروف ریاست جمهوری در سال 88
اختصاص دارد و این تسمخر لحن، کمی بعد تحت تأثیر این سعهی صدر دولتی، به
حدی رایج میشود که حتی بعضاً در تولیدات موسوم به «شانهتخممرغی» هم برای
ایجاد خنده در مخاطب تکرار میشود.
اخراجیها 3 (1389)
«اخراجیها 3» به عنوان آخرین قسمت
سهگانهی «اخراجیها» یک سال بعد از فتنهی 88 اکران میشود. فیلمی که
«حسین معززینیا» -منتقد سینما- در مورد آن چنین مینویسد: « دهنمكي اين
بار فيلمي ساخته كه دربارهی همه چيز هست. يعني نسبت به هر چيزي ظاهرا موضع
گيري ميكند و در عين حال نميكند. تكليف هر موضوعي را روشن ميكند و
همزمان روشن نميكند. به همين دليل هر ايرادي را ميتوانيد به فيلم وارد
كنيد، در عين حال در جاي ديگري از فيلم دلايلي براي رد آن اتهام گنجانده
شده. يكجا موضعگيري سياسي ميکند، جاي ديگر موضع ناسيوناليستي ميگيرد،
دارد به كروبي طعنه ميزند، همزمان با احمدينژاد شوخي ميكند...» به هر
حال هر چه هست، «اخراجیها 3» را نه میتوان نمونهای از نقد به
«احمدینژاد» خواند و نه مصداقی از تبلیغ او؛ چنان که گاه با تکهکلامهای
او در مناظره شوخی و برخی از رفتارهایش را نقد میکند و گاه همین روش را در
برابر رقبای انتخاباتی او در پیش میگیرد.
گیرنده و تلفن همراه رئیس جمهور (1390)
البته دولت مهرورز هم با ساخت فیلم
«گیرنده» (1390) به کارگردانی «مهرداد غفارزاده» و اهدای جایزهی بهترین
فیلم اول، تلاشهایی در جهت تبلیغ یکی از مهمترین دستاوردهای خود –سفرهای
استانی- صورت میدهد که در عمل چندان تبلیغی از کار درنمیآید و موفق نیست و
از سوی دیگر، در همان سال، نمایش فیلم «تلفن همراه رئیس جمهور» در
جشنوارهی سیام فجر، نشان میدهد که در کنار یک فیلم تبلیغی، فیلمهای
صددرصد انتقادی هم که پیکان انتقاد را مستقیماً به شخصیت رئیس جمهور نشانه
رفتهاند، هم می توانند قابلیت اکران بیابند؛ حتی اگر در «تلفن همراه رئیس
جمهور»، شخصیت محوری فیلم هر چه مجنونتر شود، شباهت بیشتری با
«احمدینژاد» بیابد و در آخر در کنار آمبولانس تیمارستان ژستهای
«احمدینژاد» را تکرار کند. جالب آنکه همین فیلم به صورت گسترده در ایام
انتخابات روی پرده میرود تا نموداری از مقایسهی سعهی صدر دولتها در
پیشگاه مخاطبین ترسیم گردد.
البته ناگفته نماند که این گزارش مختص
فیلمهایی است که به شخص آقای رئیسجمهور پرداختهاند، و اگرنه تعداد
فیلمهای انتقادی از دوران «محمود احمدینژاد» بسیار بیشتر از این
فیلمهایی است که در این متن ذکر شد. به هر حال، در پایان میتوان گفت
سینمای ایران همیشه با «رئیسجمهور»ها نامهربان نبوده است؛ چنان که
معمولاً اگر رأی آحاد جامعهی روشنفکر سینما با رأی اکثریت مردم هماهنگ
باشد و فرد مد نظر روشنفکران سینمایی رئیسجمهور شود، تصویر آقای
«پرزیدنت» روی پرده مهربانتر، شیکتر و منجیگونهتر است و اگر رای اکثریت
مردم با رأی سینماگران روشنفکر متفاوت باشد، رئیسجمهور، رئیسجمهور
سینماییها نخواهد بود؛ هر چند که رای آحاد مردم را با خود داشته باشد و هر
چند که در برابر سینماگران تا جایی که شرع و قانون اجازه میدهد، سعهی
صدر نشان دهد...