به گزارش 598 به نقل از فارس، ششمین جلسه کلاس نظم و نثر با حضور یوسفعلی میرشکاک در سالن آمفیتئاتر سازمان هنری رسانهای اوج برگزار شد. مشروح سخنان وی در ادامه میآید:
یکی بود، یکی نبود کلید عالم قصهنویسی است
«یکی بود، یکی نبود» در واقع کلید عالم قصه نویسی است؛ البته در عالم عرفان هنوز هم یکی هست و بقیه نیستند. گفتار یا روایت فارغ از خیال و موسیقی است و یا اینکه دارای آنها است. شعر، از جنس طلا و نثر، از جنس نقره است ولی امروزه که کاغذ به عنوان نماینده شعر و نثر مطرح است؛ در واقع نثر جایگزین شعر شده است.
خودتان را امتحان کنید و نگاه کنید که یک حکایت و لطیفه را با چه مقدار توانایی برای مخاطب خود بیان می کنید. اگر به خوبی از پس این کار برآمدید در نویسندگی و شاعری نیز موفق خواهید بود.
ایرانیان در گذشته حق نوشتن نداشتند
در گذشته ایرانیان حق نوشتن نداشتند و تمام قصههای به یادگار مانده از آن ایام به صورت سینه به سینه نقل شده است. مثلا پیشه وران، کشاورزان، جنگ آوران و ... هیچ کدام حق سواد داشتن را نداشتند؛ چون ممکن بود با فراگیر شدن آموزش در کل کشور امنیت اجتماعی از بین برود. بعد از آمدن اسلام این مسئله از بین برود و حضرت محمد (ص) فرمود که شاه و گدا با هم برابرند. در حالی که امروزه نیز اینگونه نیست و بین افراد فاصله زیادی وجود دارد.
ایرانیان حق زیادی بر گردن اسلام دارند
ایرانیان حق بسیاری بر گردن اسلام دارند؛ به گونهای که اگر ایران را از اسلام جدا کنند، تنها 17 و 18 درصد از اسلام برای تمامی مسلمانان باقی خواهد ماند. اسلام صورت عربی دارد در حالی که عربها کمترین شأن را در مسئله اسلام داشتهاند. تنها ظاهر اسلام عربی است ولی کشورهایی مثل ایران، مصر و ... بیشترین زحمت را برای آن کشیدهاند.
ایرانیان بعد از اسلام تشنه یادگیری علم بودند
روزی یکی از خلفای عباسی به وزیر خود دستور می دهد که اسامی قاریان قرآن، فقها، محدثین و ... را بنویسد که همه آنها ایرانی بودند و تنها یک فرد عربی در آن لیست دیده می شود که آن فرد هم تربیت شده ایرانیان بوده است. ایرانیان ولع آموزش خواندن و نوشتن داشتند؛ ایرانیان به خاطر سال هایی که به آنها اجازه خواندن و نوشتن نمی دادند بعد از اسلام میل شدیدی به علم داشتند و به همین دلیل از بقیه کشورها زودتر به علم و دانش دست یافتند. البته هنوز هم دنیا اینگونه است که انسان های فقیر بیشتر به درس اهمیت می دهند تا یک فرد درس خوانده.
قرآن از داستان یوسف به عنوان احسن القصص یاد کرده است
در قرآن داستان یوسف به عنوان احسن القصص یاد شده است. زمانی که قرآن عنوان قصه را به کار می برد یعنی داستان مطلق و درست؛ یعنی آن داستان در جهان اتفاق افتاده است. البته داستان یوسف و دیگر داستان ها در اساطیر نیز وجود دارند. در این داستان، عشق، تعمیق، قدرت، انتظار و... وجود دارد. ریشه اصلی این داستان عشق پدر به فرزند است.
عربها دورترین مردم از قرآن هستند
عربها دورترین مردم از قرآن هستند؛ چون آنها اساطیری نداشتند. عرب ها تنها دو شهر مکه و مدینه داشتند که مکه به دست رومیان نگاه میکرده و مدینه نیز اسیر قوم یهود بوده است و از هر نظری به یهودیان نگاه می کردند.
دلیل به چاه انداختن حضرت یوسف چه بود؟
حضرت یعقوب برای به دست آوردن راحیل 14 سال چوپانی کرده است. بعد از آن حضرت یعقوب از زن اول به نام رعیه که خواهر راحیل نیز بوده است بچه دار می شود. ولی در آخرهای عمر راهیل، حضرت یوسف به دنیا می آید و چون راهیل نزد حضرت یعقوب عزیز بود به همین دلیل حضرت یوسف نیز از دیگر برادران عزیزتر بود؛ همین مسئله باعث شد که برادران حضرت یوسف او را به چاه بیندازند و بعد هم او را به بفروشند.
حضرت یوسف نماد امیرالمومنین (ع) است
تمامی انبیاء می دانستند آخر دنیا چه اتفاقی می افتد؛ به همین دلیل انبیاء سرنوشت و زندگی یکی از ائمه را داشته اند؛ به طور مثال حضرت یحیی را مانند امام حسین (ع) به شهادت رساندند و حضرت یوسف نیز نماد حضرت امیرالمومنین (ع) به شمار می رود. حضرت یعقوب نیز مظهر حضرت محمد (ص) است.
حضرت یعقوب عاشق حضرت یوسف بوده است. ذات انسان عشق است؛ چون انسان نه حیوان است که فقط به شهوت های خود توجه کند و نه فرشته که مانند ربات عمل کند.
نیما یوشیج مالیخولیای عشق پدر داشت
عشق پدر و پسر دیگر مانند گذشته نیست. ولی در گذشته عشق پدر و پسر حتی باعث ایجاد تراژدی نیز شده است. نیما، بنیانگذار شعر مدرنیته در ادبیات فارسی است ولی مالیخولیای عشق پدر را داشت. بعد از مرگ پدر نیما، سروده های او رنگ دیگری می گیرد.
فردوسی چه مسئلهای را در شاهنامه پنهان کرد؟
رستم می دانست که سهراب پسر اوست؛ این مسئله را فردوسی به زیبایی در شاهنامه پنهان کرده است؛ ولی تهمینه، مادر سهراب به رستم تحمیل شد در حالی که رخش عشق رستم به شمار می رود. تهمینه رخش را می دزدد تا از این طریق خود را به همسری رستم درآورد و به وسیله این ازدواج رستم دیگری به وجود آورد. تهمینه نمونه یک مادری است که عاشق پسرش است نه همسرش. امروزه نیز چنین مسئله ای در دنیا وجود دارد که بعد از به دنیا آمد فرزندان، زن و شوهر از هم فاصله می گیرند.
اگر امام حسین (ع) شهید نمیشد یک آیه از قرآن باقی نمیماند
اگر امام حسین (ع) در کربلا به شهادت نمی رسید بی تردید یک آیه از قرآن برای ما باقی نمانده بود. امام حسین (ع) می دانست که یزید نوه ابوسفیان است که تمامی جنگ ها را با پیغمبر راه انداخته است و اگر قدرت به آنها اجازه می داد دین اسلام را از بین می بردند. حضرت محمد (ص) می دانست که امام حسین (ع) باعث زنده نگه داشتن اسلام می شود.
یکی از مؤلفههای تاثیرگذار داستان، قدرت است
قدرت در هر داستانی یکی از مولفه های تاثیرگذار به شمار می رود. ولی در خاندان رستم علاقه ای به قدرت وجود ندارد. در حالی که می بینیم به بیشتر افراد خاندان رستم پیشنهاد پادشاهی داده شده بود ولی هیچ کدام از آنها قبول نکردند. در حالی که امروزه اینگونه نیست و همه به دنبال کسب قدرت هستند.
جز حضرت محمد(ص) کسی نمیتوانست عربها را به جهانیان معرفی کند
به جز حضرت محمد (ص) کسی نمی توانست عرب ها را که به مانند دیو بودند، به جهانیان معرفی کنند. آنها کسانی بودند که بدون تیر به جنگ ایرانیان آمده بودند و منتظر بودند تا از تیری که ایرانیان به سوی آنها پرتاب می کنند علیه ایرانیان استفاده کنند. در واقع عرب ها آدم های بسیار شجاعی بودند.
مؤلفه قدرت در همه داستانها وجود دارد
در هر داستانی مولفه قدرت وجود دارد. عشق نیز به نوعی به قدرت مربوط است. حتی در داستان های عاشقانه نیز ما قدرت را می بینیم. حضرت یوسف به خاطر عشق به قدرتی که در برادرانش وجود داشت به چاه انداخته شد؛ چون برادران حضرت یوسف فکر می کنند که اگر او از بین برود، حضرت یعقوب تحت اختیار آنها قرار می گیرد. در جهان کهن هر گاه فردی زیبا متولد می شد آنها فرض می کردند که آن فرد زیبا از عالم فرشتگی آمده است؛ به همین دلیل بود که فرعون های زمان حضرت یوسف آن همه قدرت در اختیار آن حضرت قرار داده بودند.
چه زمانی برای کشتن پیامبران نیازی به خونبها نیست
در گذشته افراد راحت تر از مسائل آگاهی داشتند؛ به همین دلیل بود که زمان حضرت محمد (ص) 40 نفر برای کشتن آن حضرت آماده شدند و طبق مسئله بود که برادران حضرت یوسف نیز چون 10 نفر بودند قصد کشتن حضرت یوسف را کردند؛ چون یک فرد عادی را 10 نفر و یک پیامبر را 40 نفر میتوانند بکشند به طوری که نیازی به خون بها نیز وجود نداشته باشد. تمامی این مسائل نیز از جانب خداست. خداوند می فرماید یک پیامبر با چهل فرد عادی برابر است و وقتی 40 نفر پیامبری را بکشند دیگر خون بهایی وجود ندارد.