نقد فرامتنی یعنی میان متن فیلم با وقایع
زمانه ارتباط برقرار کردن؛ طوری که این ارتباط فرامتنی مهمتر از متن شود.
یعنی نقدی که ظرفیتی را در فیلمی مییابد و آن را آنچنان مورد قبض و بسط
قرار میدهد که به بحثهای روز نزدیک شود؛ یعنی نقدی که نگارندهی آن از
چگونگیها نمیگوید، چیستیها را مدنظر قرار میدهد؛ یعنی نقد بالقوهها و
نه بالفعل شدهها.
به گزارش رجانیوز،
«چه خوبه که برگشتی» -آخرین فیلم «داریوش مهرجویی» که یکی دو هفتهای از
اکران آن میگذرد- از آن دست فیلمهایی است که اگر هر زمان دیگری به جز
ایام فعلی اکران میشد، مودبانه نوشتن در موردش سخت بود. فیلمی که عدهای
از هواداران پروپاقرص «مهرجویی» را وادار کرد تا از او بخواهند با دنیای
کارگردانی خداحافظی آبرومندانهای داشته باشد؛ پیش از آنکه احترام
«استاد» در میان هوادارانش مخدوشتر از این شود. اما همزمانی اکران این
فیلم با انتخابات یازدهمین دورهی ریاست جمهوری و وقایع دراماتیک آن،
میتواند بهانهای باشد برای نوشتن نقد فرامتنی بر روی فیلمی که فیلم نیست؛
پس نمیشود متنش را نقد کرد و باید از فرامتنش سراغ گرفت تا شاید از خلال
آن حرف مهمتری در فضای سیاستزدهی جامعه زده شود.
«چه خوبه که برگشتی» قرار است نسخهی
ایرانی «شطرنجبازان» ساتیاجیترای –فیلمساز برجستهی هندی- باشد؛ چه آنکه
در سکانسی از فیلم به صورت کاملاً گلدرشت هم به این موضوع اشاره میکند.
داستان «شطرنجبازان» در ژانویه سال 1856 در هندوستان رخ میدهد. جایی که
نیروهای سلطهگر انگلیسی میکوشند تا «واجد علی شاه» (امجدخان) را از حکومت
ایالت اوده هند ساقط کنند. همزمان، در گوشهای از شهر لاکنو، پایتخت اوده،
«میرروشن علی» (جعفری) و «میرزا سعید علی» (کما) -دو اشرافزادهی تنبل-
که به شطرنج معتاد شدهاند، همچنان بیخیال و سرخوش به بازی خود ادامه
میدهند. وقتی «خورشید» (آزمی)، همسر «میرزا»، مهرههای شطرنج را میدزدد و
آنها را گم و گور میکند، دو دوست به هر ترتیبی که شده، بازی خود را پی
میگیرند. سرانجام «واجد» برای جلوگیری از بروز هرگونه درگیری و کشتار
تسلیم میشود. دو شطرنجباز نیز به خارج از شهر میروند تا جای ساکت و
آرامی بیابند و به دور از جنجال و هیاهو به بازی خود، این بار به روش
انگلیسی (وزیر به جای ملکه)، ادامه دهند...
اما داریوش «مهرجویی» ماجرای
«شطرنجبازان» را برای فرار از ممیزی طور دیگری روایت میکند. «چه خوبه که
برگشتی» قرار بوده –باید بگوییم قرار بوده چون حتی همین داستان خطی هم محقق
نشده است-روایتگر ماجرای دو رفیق قدیمی باشد که با ورود یک زن به
زندگیشان به رقیب هم تبدیل میشوند و به حدی در این رقابت بچهگانه بر سر
جزئیات پیشپاافتاده زیادهروی میکنند که خواستگار سومی از راه میرسد و
معشوق این دو رفیق را تصاحب میکند! به این موارد ضمیمه کنید شاخهی ظاهراً
علمی جدیدی را که «مهرجویی» بعد از فنگشویی در فیلم «نارنجیپوش» (90) و
جهانهای هولوگرافیک در فیلم «آسمان محبوب» (88) آن را کشف کرده است:
سنگدرمانی!
البته فیلم به هیچوجه در رساندن هیچ
معنا و مفهومی مفهوم موفق نیست و اگر نبود تیتراژ با المان شطرنج و آن
تکسکانسی که مخاطب را به فیلم «ساتیا جیترای» ارجاع میدهند، به هیچوجه
نمیشد حتی فرامتنی به آن نگاه کرد و مفهومی را از آن برداشت نمود. اما در
وضعیت فعلی و با وجود این دو ارجاع، میتوان گفت که منظور سازندگان چه
بوده و از این مشابهت دادن چه هدفی داشتهاند و تازه وقتی این مشابهت صورت
میگیرد و فیلم درخشان «شطرنجبازان» را میبینیم، متوجه میشویم «چه خوبه
که برگشتی» چه فیلم بدی است!
در واقع «مهرجویی» قصد داشته تا با
تعمیم الگوی فیلم «شطرنجبازان» به ایران، نتیجهی اختلاف در مناصب بالای
حکومت را نشان دهد که چگونه در میانهی این منازعات، نفر سومی پیدا میشود و
مورد موضوع دعوا را به نفع خود تصاحب میکند. به عبارت بهتر، باید
کاراکترهای «حامد بهداد» و «رضا عطاران» را جایگزین دو اشرافزادهی تنبل
هندی کرد که در رقابتی بر سر قدرت، با هم شطرنجبازی میکنند و در نهایت کل
کشور به باد میرود و این دو نفر هنوز مشغول شطرنجبازی کردن هستند! درست
مثل این دو همسایهی مرفه در «چه خوبه که برگشتی» که در رقابتی بر سر
معوشق، نهایتاً هیچکدام به وصال نمیرسند و در عوض، نفر سومی بیسر و صدا
معشوق را به یغما میبرد!
با همهی این توصیفات باید گفت «چه خوبه
که برگشتی» اگر اینقدر شلخته نبود و تا این حد بیحوصله ساخته نمیشد،
میتوانست آینهای برای ماجراهای دراماتیک انتخابات یازدهم ریاست جمهوری
باشد؛ جایی که نامزدهای یک جناح با دستکم گرفتن حریف، مشغول رقابت
درونجناحی شدند و در پایان، نامزدی از جناح دیگر گوی سبقت را از آنان ربود
و بر مسند ریاستجمهوری تکیه زد و جالب آنکه درست مثل الگوی فیلم
«شطرنجبازان»، برخی از اهالی این جناح شکست خورده حتی بعد از شکست و به
یغما رفتن آرای مردم توسط جناح مقابل، همچنان مشغول شطرنجبازی خود هستند و
همجناحی خود را بابت عدم پیروزی شماتت میکنند!
البته که قطعاً اختلافات درون گفتمانی
تنها علت شکست اصولگراها در انتخابات نبوده و موارد زیادی در این میان مطرح
است که در این نوشته جایی برای اشاره به آنها نیست، اما این حس دستکم
گرفتن نفر سوم و از اتخاذ رقابت درونجناحی را میتوان به خوبی در میان
نامزدهای غیرمتخب این انتخابات ردیابی نمود. موردی که پاسخ آن چه در لسان
اهالی سینما و چه در صحنهی انتخابات یکی است؛ پیروزی نفر سوم!
از این رو، میتوان ادعا نمود «چه خوبه
که برگشتی» تلاشی است نافرجام و ضعیف در بیان حرفی مهم؛ تا جایی که اصولاً
از آن حرف مهم هیچ مفهومی باقی نمانده است؛ به خصوص آنکه مخاطب عامی که با
دیدن تصویر «عطاران»، «حامد بهداد» و «مهناز افشار» به امید دیدن یک فیلم
پرستارهی کمدی راهی سینما میشود، نه «شطرنجبازان» را دیده است و نه
«ساتیا جیت رای» را میشناسد. تقلید از روش کمدی اسلپاستیک هم که پیش از
این در «اجارهنشینها»ی مهرجویی جواب داده بود، در اینجا به یک سوگمضحکه
پیرامون این گزاره تبدیل شده است که «چگونه میتوان الگوهای موفق سینما را
به وحشتناکترین شکل ممکن استفاده کرد؟» پس باید پرسید مخاطب عام بعد از
دیدن این فیلم که نه مفهومی دارد و نه حتی مخاطبش را سرگرم میکند، چه حسی
خواهد داشت؟
یاد «سید مرتضی آوینی» بزرگ گرامی که
خیلی پیشتر از اینها گفته بود: «اصلاً تماشای فیلم نباید به تخصص خاصی
نیازمند باشد و فریاد ما نیز برای همین بلند است که فیلم را برای تماشاگر
خاص نسازید و کاری نکنید که فیلم بر اطلاعاتی خارج از خویش استوار باشد تا
مخاطب شما ناچار شود با یک دائره المعارف به سینما وارد شود.» (کتاب آینه
جادو، جلد سوم، مقالهی «سینما مخاطب»)
اما ظاهراً در امثال «مهرجویی» روی یک
پاشنه میچرخد و او هنوز هم دچار مرتکب همان اشتباهی میشود که از سالها
پیش و حتی در دوران اوجش در دههیهفتاد، دچار آن بوده است؛ اگر مخاطب
نگونبخت در دههی هفتاد باید «هامون» را با یک بغل از کتابهای «کییر
کگارد» و «هربرت ماربوزه» به تماشا مینشست تا شاید چیزی دستگیرش شود و
تازه بفهمد که «مهرجویی» چیزی از آثار این دو فیلسوف بزرگ درنیافته، حالا
هم «چه خوبه که برگشتی» فقط برای آنهایی که «شطرنجبازان» را دیدهاند،
معنا دارد و معنای آن هم این است که «مهرجویی» در سالهای پیری قادر است از
فیلمی با آن وزانت، الگو بگیرد و اثری به این حقارت تحویل دهد! به خصوص
اینکه این روزها او پشت دوربین بیحوصلهتر هم شده و به موازات آن
فیلمهایش غیرقابل تحملتر. بیچاره مخاطبی که فریب عکس «رضا عطاران» و
«حامد بهداد» میخورد و بلیط آن را میخرد!