کد خبر: ۱۴۰۷۷
زمان انتشار: ۱۲:۲۱     ۲۳ خرداد ۱۳۹۰

به گزارش سرویس سیاسی بی باک، هفته نامه 9 دی نوشت: در بخش قبلي اين گزارش به نقش محمد خاتمي در انتخابات 88، تمايل اوليه نداشتن به كانديداتوري، اعلام حضور، كناره‌گيري و پروژه مشترك حزب مشاركت و سازمان مجاهدين (انقلاب) پرداخته شد. در بخش دوم و پاياني، به بررسي نقش آقاي هاشمي رفسنجاني در به صحنه آوردن موسوي و دو فاز تحرك انتخاباتي موسوي، پرداخته شده است.

 
هاشمی رفسنجانی و بازی بزرگ در انتخابات دهم
 
به گزارش رجانيوز، با وجود همه آنچه که درباره فراز و فرودهای حضور محمد خاتمی در صحنه انتخابات گفته شد،‌ باید به این نکته اذعان داشت که نقش اول بازیگر بزرگ در انتخابات ریاست جمهوری دهم متعلق به هاشمی رفسنجانی است و او بود که عملا صحنه مبارزه انتخابی علیه دکتر محمود احمدی نژاد را در دو جبهه اصولگرا و اصلاح طلب با کمک دوستانش مدیریت می‌کرد. این بخش از نوشتار حاضر تلاش خواهد کرد تصویری دقیق و روشن هرچند اجمالی از طراحی‌های وی برای انتخابات 88 و سناریوهایی که یکی پس از دیگری اجرا شد ارائه دهد. 
 
پروژه "نه خاتمی نه احمدی نژاد"
 
بر مبنای مجموعه تحلیل‌ها و اخبار و اطلاعات تأیید شده‌ای که در دست است «پروژه مطلوب» هاشمی رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری دهم این بود که هم خاتمی به عنوان نماد تندروی اصلاح طلبانه و هم احمدی نژاد به عناون نماد تندروی اصول گرایانه از صحنه انتخابات کنار بروند و یک گزینه دیگر که او خود آن را «راست صالح» نامیده بود جایگزین آن شود. هاشمی از حدود شش ماه مانده به پایان سال 87 ، این استراتژی را قابل دستیابی تصور می‌کرد در جلسات خصوصی آن را مطرح می‌کرد اما تا مدت‌ها معلوم نبود روش او برای تحقق این هدف چیست. در حدود اوایل زمستان 87 بود که معلوم شد روش عملیاتی هاشمی برای به فعلیت رساندن این استراتژی چیست. هاشمی رفسنجانی روش «معامله با رهبری» را برای عملی کردن ایده خود در پیش گرفته بود. بنابر اخبار و اطلاعات موثق که از جانب منابع متعدد تأیید شده، هاشمی در یکی از دیدارهای خود با رهبری به ایشان می‌گوید «نیامدن خاتمی با من» و تلویحاً از رهبری می‌خواهد که او هم احمدی نژاد را برای حاضر نشدن در صحنه انتخابات متقاعد کند. در واقع تحلیل هاشمی در آن مقطع این بود که تنها کسی که می‌تواند احمدی نژاد را از حضور در انتخابات منصرف کند، رهبری است. تنها کسی هم که می‌تواند خاتمی را از کاندیداتوری بازدارد خود اوست و لذا شرایط برای انجام یک معامله با رهبری در این مورد آماده است! ظاهراً هاشمی چه در آن جلسه و چه در جلسات متعدد دیگر سعی کرده بود با بزرگنمایی شدید خطر خاتمی (که خود او در پنهان، خاتمی را به آمدن و ماندن ترغیب می‌کرد و بلکه برجسته ترین نقش را در این مورد داشت) و ساختن یک «چماق» از او، نظام و رهبری را از خطر بازگشت او بترساند و وادار به معامله‌ای سازد که طی آن هاشمی مانع آمدن خاتمی شود و در واقع از این خطر جلوگیری کند، مشروط به آنکه رهبری هم مانع از حضور احمدی نژاد در انتخابات شود. بنابر نقل موثقی که تأیید شده است رهبر معظم انقلاب پس از شنیدن درخواست تلویحی هاشمی به وی با تاکید و تکرار گفته بود که «خاتمی فعلاً خواهد آمد و طرح شما موضوعیت ندارد». به این ترتیب طرح هاشمی برای عبور از احمدی نژاد توسط رهبری با «چماق خاتمی» ناکام ماند و هاشمی نتوانست این پروژه را از طریق شخص حضرت آقا جلو ببرد. رهبر انقلاب می‌دانستند که یا خاتمی و یا عنصر تندرو دیگری حضور قطعی در رقابت با احمدی نژاد خواهد داشت. 
 
استراتژی "بله خاتمی نه احمدی نژاد"
 
پس از شکست خوردن استراتژی «نه خاتمی نه احمدی نژاد به کمک خاتمی» در معامله به رهبری، هاشمی استراتژی خود را در یک سطح تعدیل کرد و با حفظ گزینه «نه احمدی نژاد» تا حدودی گزینه «نه خاتمی» را تعدیل کرد و پشت سر خاتمی قرار گرفت. پس از آن هم اطلاعات مفصلی در اختیار آگاهان سیاسی قرار گرفت که نشان می‌داد هاشمی، یکی از فرزندان خود (مهدی هاشمی) را مأمور ارتباط با خاتمی کرد و از طریق او قول ارائه همه گونه کمک و امکانات را به خاتمی داده بود. «مهدی» خود در دیدار با چهره‌های مختلف سیاسی هم موضوع تلاش برای ترتیب دادن معامله «نه خاتمی نه احمدی نژاد» با رهبری را مورد تأیید قرار داده و هم بر این موضوع که اکنون پدرش به طور کامل از خاتمی حمایت می‌کند صحه گذاشته بود. برای فهم موضع هاشمی در این مرحله توجه به سه نکته زیر بسیار ضروری است. درواقع 3 بند زیر توصیف کننده اجزای مثلث استراتژیک هاشمی برای انتخابات دهم بود.
 
1- مسئله استراتژیک«رأی». ابتدا باید به این نکته توجه کرد که برای هاشمی گزینه «نه احمدی نژاد» ‌برای جلوگیری از تکرار دولت نهم یک انتخاب استراتژیک بود که به هیچ وجه حاضر نبود از آن کوتاه بیاید و انواعی از سناریوهای پیچیده را برای رسیدن به این هدف در چند ماه قبل از انتخابات طراحی و اجرا نمود. علت اصلی حمایت هاشمی از خاتمی در این مقطع این نبوده که او ملاحظات خود درباره خاتمی را که در بند بعدی به آن خواهیم پرداخت کنار گذاشته بود، بلکه علت این بوده است که هاشمی عقیده داشت مهم ترین فاکتور در صحنه رقابت انتخاباتی آینده «رأی»  است و بر مبنای برآوردهایی که تا آن تاریخ وجود داشت، خاتمی تنها کسی بود که «آراء» کافی برای ورود به رقابت با احمدی نژاد را داشت و گزینه‌های دیگر مدنظر هاشمی، هیچکدام از حیث قابل مقایسه با خاتمی نبودند. صرفاً به علت برخورداری از «رأی قابل توجه» خاتمی بود که هاشمی در آن مقطع او را بهترین گزینه برای اجرای پروژه نه «احمدی نژاد» دید و به حمایت از او پرداخت. هاشمی هیچگاه به تقاضای حضور افرادی چون حسن روحانی توجه جدی نمی‌کرد.
 
2- چرا «راست صالح» برای هاشمی مطلوب تر از خاتمی است؟ در عین حال توجه به این نکته لازم است که چنانکه گفتیم خاتمی گزینه مطلوب هاشمی نبود و او ترجیح می‌داده است که کسی غیر از خاتمی به عنوان کاندیدای نهایی مورد حمایت وی وارد صحنه شود. «مطلوب نبودن خاتمی برای هاشمی»- که البته مانع از آن نشد که او در مقطع بعد از شکست پروژه نه خاتمی نه احمدی نژاد کاملاً‌ پشت سر خاتمی قرار بگیرد چرا که خاتمی در هر حال برای هاشمی از احمدی نژاد مطلوب تر است- لااقل دو دلیل عمده داشت. اول هاشمی می‌دانست که خاتمی اگرچه از احمدی نژاد بهتر است اما به طور کامل در مشت او نیست و علاوه بر او یک الیت قدرتمند در حزب مشارکت و سازمان مجاهدین، مجمع روحانیون و حتی بیرون از کشور روی خاتمی تأثیر دارند که لزوماً درخواست‌ها و هدفگذاری‌های آنها با انتظاراتی که هاشمی از خاتمی دارد یکسان نیست. علت مهم تر اما این بود که هاشمی از روز نخست عقیده داشت احمدی نژاد را با یک کاندیدای خالص اصلاح طلب نمی‌توان شکست داد چرا که چنین کاندیدایی- خاتمی باشد یا کسی دیگر- تنها می‌تواند آراء اصلاح طلبان و طبقه اجتماعی متعلق به آنها را پای کار بیاورد و این رأی برای شکست دادن احمدی نژاد کافی نبود. از نگاه هاشمی- که حزب کارگزاران خصوصاً چهره‌هایی مانند حسین مرعشی در فضای رسانه‌ای آن را نمایندگی می‌کردند- تنها زمانی می‌توان احمدی نژاد را شکست داد که یک کاندیدای اصولگرای مخالف احمدی نژاد در مقابل او قرار داشته باشد چرا که فقط چنین کاندیدایی است که می‌تواند آراء اصولگرایان مخالف احمدی نژاد را جذب کند. به عبارت روشن تر،‌ هاشمی عقیده داشت کاندیدایی چون خاتمی نمی‌تواند هیچ رأیی از اصولگرایان مخالف احمدی نژاد را به سمت خود جذب کند و بلکه همه آراء آنها را به سمت احمدی نژاد- یا به تعبیر اطرافیان هاشمی «راست صالح» سوق می‌دهد، علاوه بر اینکه آراء اصولگرایان منتقد را به خود جلب می‌کند، آراء اطلاح طلبان را هم به سبد خود وارد خواهد کرد چرا که برای آنها نهایتاً هر رئیس جمهوری روی کار بیاید حتی اگر اصولگرا باشد از احمدی نژاد بهتر است. در این صورت چنین کاندیدایی می‌تواند آراء همه مخالفان احمدی نژاد اعم از اصولگرا و اصلاح طلب را تجمیع کند و تنها تحت این شرایط است که می‌توان احمدی نژاد را شکست داد. علت اصرار هاشمی به ترتیب دادن معامله‌ای با مضمون «نه خاتمی و نه احمدی نژاد» نیز وارد کردن گزینه‌ای از اصولگرایان به صحنه بود که بتواند پروژه را محقق کند؛ هرچند تا آن روز چنین چهره‌ای حاضر به رقابت با احمدی نژاد نبود این پروژه البته به دلیل هوشمندی حکیمانه رهبری محقق نشد.
 
3- استراتژی «برد در دور دوم». با وجود تعدیل پروژه «نه خاتمی نه احمدی نژاد» و قرار گرفتن پشت سر خاتمی، هاشمی با طراحی یک پروژه جدید تا زمانی که خاتمی در صحنه بود از انجام عملیات سیاسی درون جریان اصولگرا غافل نشد. خلاصه داستان از این قرار بود که آقای هاشمی با علم به اینکه آراء خاتمی اگر چه از همه حریفان بالفعل و بالقوه احمدی نژاد بیشتر است اما برای شکست قطعی احمدی نژاد کافی نیست، پروژه‌ای درون جریان اصولگرا تعریف کرد تا با به میدان آوردن یک یا چند کاندیدای اصولگرا در مقابل احمدی نژاد، از ایجاد اجماع درون جریان اصولگرا جلوگیری کرده و آن بخش از آراء اصولگرایان را که نه به سبد خاتمی می‌رود و نه به سبد احمدی نژاد در سبد یک کاندیدای سوم متمرکز کند. تفاوت این پروژه با پروژه «راست صالح» این بود که این پروژه با وجود حضور خاتمی در صحنه انجام می‌شد و لذا هدف از آن نمی‌توانست پیروزی کاندیدای سوم باشد بلکه هدف شکستن رأی احمدی نژاد در مقابل خاتمی، جلوگیری از پیروزی او در دور اول و کشاندن انتخابات به دور دوم بود. در واقع هاشمی می‌خواست یک قطب سوم به دو قطبی خاتمی- احمدی نژاد اضافه کند تا امکان پیروزی احمدی نژاد در دور اول منتفی شود و انتخابات به دور دوم برود چرا که تحلیل طیف نزدیک به هاشمی این بود که امکان شکست دادن احمدی نژاد در دور اول وجود نداشت و در دور اول به همین هدفگذاری باید اکتفا می‌کرد که با استفاده از تاکتیک «شلوغ کردن صحنه» آراء احمدی نژاد شکسته شود و انتخابات به دور دوم برود. این پروژه از زمان سفر رئیس جمهور به یزد و استقبال وسیع مردمی از او عمیق تر شد. هاشمی پس از آن سفر با جدی تر شدن این نگرانی که ممکن است انتخابات به دور دوم نرود، بر شدت رایزنی‌های خود با چهره‌های مختلف درون جریان اصولگرا افزود تا بلکه بتواند از میان آنها کسی را متقاعد به کاندیداتوری نماید. در واقع پروژه موسوم به «وحدت ملی» در اثنای همین رایزنی‌ها کلید خورد. پیش فرض پروژه وحدت ملی در واقع این بود که برای به میدان آوردن یک کاندیدای به اصطلاح اصولگرا در مقابل احمدی نژاد باید ابتدا قبح همکاری سیاسی و ائتلاف با چهره‌های اصلاح طلب را ریخت و وضعیتی بوجود آورد که همه مخالفان احمدی نژاد اعم از اصولگرا و اصلاح طلب نوعی اتحاد و همگرایی در خود به نمایش بگذارند. به همین دلیل بود که هاشمی به علی لاریجانی پیشنهاد کرد به بهانه جشن 30 سالگی انقلاب اسلامی جمع بزرگی از چهره‌های سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب را که فصل مشترک همه آنها مخالفت با دولت نهم است در صحن پارلمان جمع کند تا نوعی مانور وحدت ملی- بخوانید وحدت در مقابل دولت- پیش چشم موافقان احمدی نژاد صورت گیرد. لاریجانی این پیشنهاد را پذیرفت و با استفاده از امکانات مجلس، جمعی از سیاسیون نهضت آزادی و محمد خاتمی گرفته تا چهره‌هایی چون کروبی و ناطق نوری را در همایش تحت عنوان «30 سال قانونگذاری» گردهم آورد و مجلسی ترتیب داده شد که فصل مشترک سخنان همه حاضران در آن حمله به دولت بود.
 
لاریجانی و وحدت ملی
 
بسیاری از فعالان سیاسی معتقدند که این همایش بیش از آن که با هدف تجلیل از مرحوم شهید مدرس (ره) و یا اهمیت قانونگذاری در جمهوری اسلامی برپا شده باشد ، در حقیقت طرحی برای کلید زدن ایده دولت وحدت ملی بود. ایده ای که یکسال قبل دقیقا در همین ایام (19 آذر 86) برای اولین بار پس از خروج علی لاریجانی از شورای امنیت ملی به صورت علنی از زبان وی طرح گردید:”پایبندی به وحدت ملی یک نیاز اساسی برای کشور است.   اگر حتی کشور بتواند تئوری دولت وحدت ملی را دنبال کند به نفع ماست، اگر در گذشته هم این اقدام انجام می‌شد نتایج خوبی برای ما داشت.  دستیابی به دولت وحدت ملی ملزوماتی دارد، یکی از ملزومات آن شاید این باشد که قوانینی تهیه شود تا همه جریان‌های سیاسی به هر میزان که مقبولیت مردمی دارند ، بتوانند در اداره کشور سهیم باشند.”
 
این اقدام لاریجانی که در واقع با صحنه گردانی پس پرده هاشمی انجام شده بود، رسانه‌ها و فعالان سیاسی حامی دولت را هوشیار ساخت و واکنش‌هایی وسیع برانگیخت. واکنش اصولگرایان به این اقدام چنان بود که تقریباً‌ تمامی طراحان و مجریان پروسه وحدت ملی را منفعل ساخت  و کار را به جایی رساند که هاشمی رفسنجانی در یک گفت و گوی رسانه‌ای با خبرنگاران با بدخلقی از آنها گله کرد که چرا اینگونه وانمود می‌کنند که طرح وحدت ملی متعلق به اصلاح طلبان بوده است. هاشمی تأکید کرد این طرح را اصولگرایان مطرح کردند و ... این اظهارات قبل از هر چیز نشان دهنده آن بود که پروژه متحد کردن همه مخالفان احمدی نژاد تحت عنوان وحدت ملی شکست خورده و او برای رخنه افکندن در صفوف اصولگرایان باید اندیشه دیگر بکند. احمدی نژاد در ایام برگزاری این همایش با سفر به تبریز و به رخ کشیدن استقبال مردمی گسترده، معنای حقیقی وحدت ملی را به رخ جریان سیاسی کار کشید. تیر خلاص به پروژه وحدت ملی را البته نه فقط اصولگرایان بلکه شخص رهبر معظم انقلاب شلیک کرد؛ آنجا که بنابر اطلاع موثق، ایشان در محفلی فرموده بودند، جلسه مجلس، جلسه‌ای «بی ربط» بوده، سخنرانی‌های مطرح شده در آن به نفع کشور نبوده و حتی درباره هزینه انجام شده برای آن هم شبهه وجود دارد! هاشمی پس از شکست پروژه وحدت ملی البته نا امید نشد و طراحی برای سازماندهی اصولگرایان مخالف دولت را با جدیت ادامه داد چرا که این پروژه صرف نظر از اینکه چه کسی در جریان اصلاح طلب کاندیداست برای او موضوعیتی ذاتی داشت.
 
داستان موسوي
 
میرحسین موسوی پدیده‌ای اخص در انتخابات ریاست جمهوری دهم بود که از جنبه‌های مختلف باید به تحلیل رفتار انتخاباتی او پرداخت. مهم ترین سوال درباره او این است که دریابیم او چرا پس از 20 سال سکوت تصمیم گرفت به صحنه بیاید. بعد از اینکه این سوال جوابی روشن پیدا کرد باید به دو سوال دیگر جواب داد: اول، سیر تکامل استراتژی انتخاباتی میرحسین موسوی چه بود و دوم نوع تعامل او با جریان آقای هاشمی در این انتخابات چگونه بود. آن وقت می‌توان گفت که یک تصویر جامع از «مسئله میر حسین موسوی» ارائه شده است.
 
چرا موسوی وارد عرصه انتخابات شد؟
 
خلاصه عمل ورود موسوی به صحنه انتخابات ریاست جمهوری با توجه به اظهارات خود او و اطرافیانش وی در زیر فهرست شده است. این تحلیل صرفاً معطوف به ایام قبل از 22 خرداد است و ایام بعد از انتخابات در تحلیل‌های آتی خواهد آمد.
 
1- او احساس می‌کرد به دلیل عملکرد دولت نهم، کشور در وضعیت خطرناکی قرار گرفته و باید کشور را از این وضعیت نجات داد.
 
2- موسوی ابراز داشت که شعارهای احمدی نژاد اساساً و اصالتاً متعلق به اوست و هیچ کس به اندازه او صلاحیت سردادن چنین شعارهایی را ندارد. تا قبل از این موسوی تصور می‌کرد دوره آن شعارها و ادبیات امام و انقلاب گذشته و دیگر نمی‌توان با این ادبیات از مردم رأی گرفت؛ اما وقتی احمدی نژاد نشان داده بود می‌توان با سردادن چنین شعارهایی از مردم رأی گرفت،‌ موسوی احساس می‌کرد این بیش از هر کسی حق اوست که بر صدر دولت قرار داشته باشد.
 
3- موسوي خصوصاً بعد از ملاقات با چهره‌هایی نظیر محسن رضایی پیام‌هایی دریافت کرد مبنی بر اینکه بخش قابل توجهی از اصولگرایان درست است که زیر بار خاتمی نمی‌روند اما زیر باراحمدی نژاد هم نخواهند رفت و به دنبال چهره سومی می‌گردند که در عین اشتراک گفتمانی با آنها «اهل تعامل»‌ باشد. این پیامها عمدتا از درون مجلس برای موسوی هم ارسال می‌شد.
 
4- موسوی و یک تیم نزدیک به او نزدیک به چهار سال روی یک برنامه اداره دولت فکر کردند (همان که به نام مانیفست زیست مسلمانی منتشر شده است) و طبعاً در پی فرصتی برای اجرای آنچه در این مدت تدوین کرده‌اند هستند.
 
5- عامل دیگر در جدی شدن موسوي این بود که برخی از حامیان خاتمی هم در اوایل فعال شدن او- حدود 3 ماه پیش- به او روی خوش نشان دادند. تحلیل این عده که دائماً در مصاحبه‌های خود از لزوم حفظ احترام میرحسین و یکپارچگی اصلاح طلبان درحمایت از او سخن می‌گفتند این بود که اولا میرحسین موسوی فعال شده ثانیا او می‌تواند با فعال شدن و اظهار نظر از موضع گفتمان امام وانقلاب دولت نهم را نقد کند و این فرصتی منحصر به فردو امکانی استراتژیک است،‌ثالثا با فعال شدن بر حسین بخشی از بدنه اجتماعی متعلق به او هم فعال خواهد شد که در شرایط عدم فعالیت میرحسین متعلق به اصولکرایان است و او می‌تواند با نقد صریح دولت نهم بعد اعلام حمایت قاطع از محمد خاتمی لااقل بخشی از این رأس را به سبد خاتمی منتقل نماید.
 
6- یکی  از مهم ترین عوامل ورود موسوی به صحنه این بوده است که او تقریبا مطمئن بوده با ورود به عرصه انتخابات، ‌صحنه درونی جریان چپ به نفع او کنار خواهد کشید. شاید  خود خاتمی در چند جلسه‌ای که با موسوی داشته در این باره با او توافقی داشته یا لااقل اطمینانی از این حیث به او داده (اگرچه قرائن در این باره شفاف نیست)؛ اما حتی اگر این هم نباشد، این قطعی است که موسوی در گفت و گوهای خود با خاتمی و در دیگر بررسی‌های خود به این نتیجه قطعی رسید که خاتمی لرزان است و به زور اطرافیان به صحنه آمده و از رقابت با احمدی نژاد می‌ترسد و به دنبال راهی برای فرار و کنار کشیدن از صحنه می‌گردد. همین موجب شد موسوی مطمئن شود خاتمی رویاروی او نخواهد ایستاد و انگیزه او برای ورود به صحنه کامل شود.
 
7- موسوی بنا به یک تحلیل خاص از شرایط کشور که آن را به طور محدود در مجامعی بازگو کرده بود ابراز می‌کرد که به راحتی می‌تواند پیروز انتخابات ریاست جمهوری دهم  باشد. به تصور او اولا احیای نوستالژیای دهه 60 در ذهن مردم،‌ رأی فراوانی راخصوصاً از طبقه متدین به سبد او واریز خواهدکرد ثانیا مردم ازهر دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب خسته شده‌اند و اگر او بتواند یک چهره «هم اصولگرا هم اصلاح طلب» و « نه اصولگرا نه اصلاح طلب» از خود به نمایش بگذارد،‌یعنی چهره‌ای که به تعبیر یکی از حامیان او «محاسن خاتمی و احمدی نژاد را دارد اما عیب‌های آنها را ندارد» آنوقت به راحتی خواهد توانست بر موج نارضایتی مردم از جریان‌های سیاسی موجود سوار شود و اعتماد آنها را به خود به عنوان یک «چهره جدید و خوش سابقه» جلب کند.
 
فاز اول فعالیت انتخاباتی موسوی

نه اصلاح نه اصولگرا،‌ هم اصلاح طلب هم اصولگرا
 
دوران فعالیت انتخاباتی چندماهه میرحسین موسوی را می‌توان به دو فاز تقریبا مجزا از هم تقسیم کرد. فاز اول که از اواسط پاییز 1387 آغاز شد و تا نیمه فروردین 1388 ادامه داشت را به خلاصه ترین بیان می‌توان فازی دانست که او در آن تلاش کرد چهره‌ای «میانه» که به تعبیر یکی از هواداران او «خوبی‌های خاتمی و احمدی نژاد» را یک جا دارد و بدی‌های آنها را ندارد»‌به نمایش بگذارد. جزوه‌ای هم که دوستان او با عنوان «مانیفست زیست مسلمانی» در بنیاد توحید و تعاون منتشر کردند و در واقع حاوی رئوس دیدگاه‌های او درباره وضعیت فعلی کشور و راهکارهایی برای اصلاح آن بود، کاملاً از همین الگو تبعیت می‌گرد. موسوی در این مدت در عین حال که با اصولگرایان از طریق انتقادمستمر(اما ملایم) ازدولت مرزبندی می‌کرد،‌ به صراحت گفت که اصلاح طلب هم نیست تا خرج خود را از افراطی‌هایی که او به طور خصوصی می‌گفت «همین‌ها کار خاتمی ار به اینجا رساندند» نیز سوا کرده باشد. «نفی هر دو طرف» و تلاش برای «تولید نوعی حد وسط» در محیط سیاسی کشور بهترین عناوین برای توصیف استتراتژی انتخاباتی موسوی در این مدت است. او تصور می‌کرد- و قرائن مفصلی در این باره وجود دارد – که با در پیش گرفتن این روش می‌تواند اولا رای خاتمی را در سبد خود نگهدارد ( ضمن اینکه تحلیل اطرافیان موسوی این بود که رای خاتمی در هر حال به سبد او خواهد رفت چرا که افرادی که تصمیم داشتند به خاتمی رأی بدهند در شرایطی که او در صحنه نیست، هرکس دیگری را به احمدی نژاد ترجیح خواهند داد) و ثانیاً رای بدنه اجتماعی اصولگرا اما منتقد احمدی نژاد را هم با کاربرد وسیع ادبیات انقلابی جذب کند. دقیقا به دلیل در پیش گرفته شدن این استراتژی بود که موسوی در محافل خصوصی و عمومی تأکید می‌کرد که هیچ اختلافی با رهبری ندارد و از ایشان تبعیت خواهد کرد» و سخنانی در لزوم تقویت ولایت فقیه و اینکه ولایت فقیه جلوی دیکتاتوری را می‌گیرد از او زیاد شنیده می‌شد. در عین حال به الیت تندرو حامی خاتمی نیز روی خوش نشان نمی‌داد تا جایی که آنها در جلسات خود تندترین تعابیر را درباره او به کار می‌بردند و خصوصاً از این جهت که او« آنها را دور و بر خود راه نمی‌دهد» شدیداً گله داشتند. به طور خلاصه، موسوی در بازه زمانی که ما آن را فاز اول فعالیت انتخاباتی او نامیدیم سعی کرد از خود چهره‌ای «جدید» که می‌تواند کشور را در شرایط بحرانی ناشی از عملکرد دولت نهم اداره کند، ارائه دهد و ضمناً از طریق تأکید بر ادبیات انقلابی و خط امام خویش را درون جریان معتقد به نظام حفظ کند. اگرچه موسوی در انتقاد از جریان دوم خرداد در این مدت بسیار ملایم عمل کرد، اما در پیش گرفته شدن استراتژی حد وسط، روابط او را با تندروهای این جریان به شدت بحرانی کرد. موارد زیر فهرست برخی از مشکلاتی است که میان او از یک طرف و سازمان، مجاهدین و مشارکت در این مدت بوجود آمد.
 
1- تندروهای دوم خرداد عقیده داشتند میرحسین اساساً اصلاح طلب نیست. آنها او را اطلاح طلب نمی‌دانستند او خودش هم خودش را به معنای دوم خردادی کلمه اصلاح طلب نمی‌دانست. در جلسات داخلی اصالح طلبان تأکید می‌شد میرحسین تیم و عقاید خودش را دارد و آنها را به سیستم خود راه نمی‌دهد. تندروها به جزوات و مقالات ضد آمریکائی میرحسین در دوره اصلاحات اشاره می‌کردند و اینکه او حکم احمدی نژاد برای رعایت فرهنگستان هنر را پذیرفته و به احمدی نژاد اظهار ارادت می‌کرده است.
 
2- حامیان خاتمی عقیده داشتند میر حسین نمی‌خواهد به الیت تندرو دوم خرداد بچسبد و خود را با آنها هم سرنوشت کند و اساساً یکی از اشتباهات مهم خاتمی ر اچسبیدن بیش از حد به جماعت می‌داند. موسوی جایی گفته بود: «من سوار اسبی نمی‌شوم که خاتمی از آن پیاده شد . هر کس دیگری هم قبلا سوار آن شده عاقبت به خیر نشده است» دوم خردادی‌ها عقیده داشتند موسوی اصلا مایل نیست مردم فکر کنند او بخشی از بازی طراحی شده توسط این الیت است و عمد دارد حداکثر استقلال خود را از آنها نشان بدهد.
 
3- یکی از مشکلاتی که این طیف درون خود به طور مفصل درباره آن بحث می‌کردند این بود که حمایت از میرحسین برای این الیت محذوریت و تنگنای شدید گفتمانی ایجاد می‌کند. اگر بخواهند از میرحسین حمایت کنند آن وقت مجبور خواهند بود ادبیات خود را با ادبیات او که لا اقل به ظاهر رنگ و بوی امام و انقلاب دارد جایگزین کنند و لذا هویت دوم خردادی خود را ازدست می‌دهند . اگر نخواهند به نفع میرحسین حرفی بزنند که در این صورت حمایت آنها از او معنا ندارد.
 
4- مشکل دیگر این بود که الیت تندرو حامی خاتمی معتقد بود- و هنوز هم هست- که میرحسین با بیرون کردن خاتمی از صحنه بزرگترین و تاریخی ترین خیانت را به جبهه دوم خرداد مرتکب شده است. آنها می‌گفتند میرحسین کاری را کرد که جریان اصولگرا می‌خواست بکند اما نتوانست و به همین دلیل باید هزینه این کار خود را بپردازد.
 
5- در مدت دو ماه مورد بحث تندروها هرچه در توان داشتند برای تخریب میرحسین، اظهار نظر علیه او و توطئه چینی برضد وی به نمایش گذاشتند. این تحرکات در ذهن میرحسین یک شبه پاک شدنی نبود و آنها این را می‌دانستند. تلاش‌های خاتمی هم برای متقاعد کردن آنها به حمایت از موسوی فایده‌ای نداشت چرا که آنها معتقد بودند خاتمی اختیار خودش را دارد نه اختیار کل جریان اصلاحات را و حداکثر این است که خودش کنار می‌کشد اما نمی‌تواند برای کل جریان اصلاحات تعیین تکلیف کند و آنها را به اجتماع پشت سر موسوی بخواند. به اصطلاح می‌گفتند خاتمی«کاندیدای»‌اصلاح طلبان است نه «رهبر»‌آنها.
 
6- از همه مهم تر اما این بود که تندروها عقیده داشتند- و دارند- که موسوی رأی کافی برای رقابت با احمدی نژاد ندارد و قطعا انتخابات را خواهند باخت. یکی از حامیان خاتمی که بعد از انصراف او به کروبی پیوست در توجیه این اقدام گفت که «موسوی گزینه قطعا برد ما را با به گزینه قطعاً باخت تبدیل کرد» سازمان مجاهدین هم در تحلیل‌های داخلی خود از این موضوع شدیداً ابراز نگرانی می‌کرد که اصلاحات توسط موسوی دفن خواهد شد». آنها روحیات غیر تشکیلاتی، تأثیر پذیری او از همسر نامتعادلش و تردید‌های فکری موسوی را عامل شکست احتمالی می‌دانستند.
 
فاز دوم

سرمایه گذاری روی سبد رأی خاتمی
 
این نگرانی‌های بسیار جدی در طول مدت مورد بحث مانع از آن شد که همکاری موثری میان موسوی و بخش تندرو جریان اصلاحات شکل بگیرد. با این وجود روشن بود که این دوران عدم همکاری دیری نخواهد پایید و به زودی همکاری‌ها از هر دو طرف شکل خواهد گرفت به طور مشخص دو عامل خاص موسوی را به این نتیجه رساند که باید به استراتژی رفتار دوگانه خود خاتمه دهد و به تدریج به جریان تندرو جبهه اصلاحات(حامیان خاتمی) که تا پیش از این سعی می‌کرد آنها را از خود براند نزدیک شود.
 
1- شکست پروژه هاشمی در به صحنه کشاندن کاندیدای اصولگرا. آقای هاشمی و جریان کارگزاران به طور کلی از ابتدا در پی آن بودند که در کنار احمدی نژاد و کاندیدای اصلاح طلب(موسوی یا خاتمی) یک کاندیدای اصولگرا هم وارد صحنه شود تا بتوانند با شکستن رأی احمدی نژاد  و جذب آن دسته ازاصولگرایان که به زعم او با احمدی نژاد مشکل دارند و به او رأی نمی‌دهند، شرایط کشیده شدن انتخابات به دور دوم را فراهم کند. آقای هاشمی نهایتاً در اجرایی کردن موفق این پروژه شکست خورد و هیچ یک از چهره‌های مطرح جناح اصولگرا حاضر به پذیرش ریسک حضور در انتخابات دهم و رقابت با احمدی نژاد را نشد. حتی قالیباف که ستادهای خود را از مهر 87 راه اندازی کرده بود فهمید که رقابت مجدد با احمدی نژاد و شکست قطعی دوباره، برای همیشه او را از صحنه سیاسی کشور حذف می‌کند. حتی نخبگان احزاب و گروه‌های اصولگرا هم پیشنهادهای هاشمی را برای ابراز حمایت علنی از موسوی یا لااقل مسکوت گذاشتن حمایت خود از احمدی نژاد نپذیرفتند. این موضوع که کاندیداتوری محسن رضایی هم تغییری در آن ایجاد نکرد موسوی را به این تحلیل رساند که سرمایه گذاری روی رأی اصولگرایان و متدینین «وقت تلف کردن» است و بهتر است روی سبد رأی خاتمی تمرکز و سعی کند رأی همان کسانی را که قصد داشتند به خاتمی رأی دهند اما با حضور موسوی متحیر شده‌اند جذب نماید. تحلیل تیم موسوی این بود که همان رأي خاتمی هم برای کشاندن انتخابات به دور دوم کافی است. به همین دلیل بود که موسوی به رغم اجتناب‌های سابق در اوایل فروردین ماه 88 با سازمان مجاهدین دیدار کرد. موسوی در آن دیدار تأکید کرد که با سازمان نزدیکی فکری دارد اما از آنها خواست ارتباط خود را با او علنی نکنند تا پروژه او برای جذب رأی از درون اصولگرایان مختل نشود؛ چیزی که البته سازمان با هدف سوق دادن موسوی  به سمت «گفتمان خاتمی» - سازمان عقیده داشت تنها راه احتمالی پیروزی موسوی این بود که خود را «ادامه خاتمی» معرفی کند- به آن پای بند نماند. سازمان پس از این دیدار تقریبا بر ستادهای موسوی مسلط شد و اولین تأثیر این تسلط هم در کنفرانس مطبوعاتی موسوی در تهران دیده شد که او در آن برای اولین بار از ادبیات یکی به نعل و یکی به میخ فاصله گرفت و اظهاراتی صریح تر علیه دولت نهم و اصولگرایان بر زبان آورد. آخرین فاز از پروژه نزدیک شدن موسوی به تندروها دیدارهای او با اعضای نهضت آزادی است که او در آنها با ادبیاتی بسیار نرم با آنها سخن گفته و حتی رهنمودهای انتخاباتی آنها را هم پذیرفته است. در آن دیدارها موسوی نامه شدیدالحن امام پیرامون نهضت آزادی را زیر سوال برد و به آنها برای حضور در کابینه قول‌هایی داد.
 
2- شکست در ایجاد برانگیختگی اجتماعی. عامل دومی که در سوق دادن موسوی به سمت الیت تندرو جریان دوم خرداد نقش داشت نتایج سفر او به استان‌های ایلام، خوزستان و گلستان بود. استقبال از موسوی در این استان‌ها چنان سرد بود که اصلاح طلبان پس از اطلاع از نتایج آنها در گفت و گوهای درونی خود بر اینکه موسوی قطعاً انتخابات را خواهد باخت تأکید می‌کردند. تیم موسوی در تحلیل‌های خود اصلی ترین دلیل برانگیخته نشدن مردم و ناموفق بودن موسوی در جلب توجه آنها را ادبیات دو پهلو و شل او دانسته و به او توصیه کرده‌اند بر رادیکالیته اظهارات خود بیفزاید و مواضعی هر چه بیشتر اصلاح طلبانه بگیرد.
 
نهایتاً موسوی کاملاً در جریان تندرو دوم خرداد هضم شد و به آنها امید بست. فضای بعدی نشان داد او هم ادبیات سازی  و هم امور اجرایی ستاد خود را به همین تیم سپرد و امیدوار بود آنها بتوانند برای او اعجاز کنند. نتایج انتخابات نشان داد موسوی در اعتماد به تندروها و فراموشی زودهنگام مرزبندی ظاهری خود با آنها تا چه حد خطا کرده است. جریان تندرو و افراطی و وابسته به بیگانگان، در مدت منتهی به اتخابات او را مدیریت روانی کردند و تمام ظرفیت رسانه‌ای خارجی و داخلی خود و تمام توان تشکیلاتی، مالی، سیاسی و تجارت انتخاباتی خود را به خدمت او آوردند. این جریان با شناخت از سوابق فردی و روحیات موسوی، سرمایه گذاری وسیعی بر روی نقاط ضعف او کردند. لجاجت و لجبازی او، بنیان‌های نظری دوگانه او، میل شدید او به بازگشت به قدرت و خروج از انزوا و همچنین احتمال بالای فریب خوردن او در تصوّر قطعی پیروزی اصلی ترین نقاط ضعف شناسائی شده از موسوی بود که در ایام بعد از انتخابات در اعترافات عوامل ستاد او به آنها اشاره شد و موسوی همان راهی رافت که آنها می‌خواستند و به وادی اشتباهات و خیانتهای پی در پی گرفتار شد.
 
نامه بدون سلام هاشمی، فرمان آغاز انقلاب مخملی بود
 
یکی از اصلی‌ترین محورهای تحلیلی فضای روزهای منتهی به انتخابات نامه بدون سلام و موهن هاشمی به رهبر انقلاب بود که نقش‌آفرینی او را در این مرحله تکمیل می‌کند. هاشمی در این نامه با اشاره به احتمال شکل‌گیری آشوب، کدهایی از حرکت‌های خیابانی ارائه می‌کند که به عقیده کارشناسان تأیید حرکت‌های براندازانه از جنس انقلاب مخملی بود.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها