با شروع بیداری اسلامی و یا آنطور که مصطلح شده است، بهار عربی، سازمان القاعده با تحولی مهم در استراتژی روبهرو شد؛ بدین معنا که آمریکا و قدرتهای غربی را که تا آن زمان به نام دشمن دور از آنها یاد میکرد، در استراتژیاش کنار گذاشت و دشمن نزدیک یعنی کشورهای عربی را در اولویت سیاستهایش قرار داد.
ایمن الظواهری، رهبر القاعده، که پس از قتل «اسامه بنلادن» در دبیتآباد پاکستان جانشین وی شده بود، در پناهگاهش به «دژ» هندوکش اعلامیه مهم جهادی خود را صادر کرد و از اعضا و هواداران القاعده خواست تمامی توان و امکانات خود را صرف کمک به مخالفان رژیمهای حاکم در جهان عرب نمایند و در کنار نیروهای مسلح ضدحکومتها قرار گیرند. استدلال ایمن الظواهری برای جایگزین کردن دشمن نزدیک بجای دشمن دور خیلی ساده است.
در نگاه ایمن الظواهری مادامی که رژیمهای دیکتاتوری حاکم بر دنیای عرب از حمایتهای آمریکا و اروپا برخوردارند، محکم به قدرت چسبیدهاند و دنیای غرب تاجرپیشه در یک محاسبه ساده هزینه ـ فایده، وقتی احساس کند که حمایت از متحدانش هزینههایی بیش از فایده خواهد داشت، سیاست حمایتی خود را برمیدارد و آن درست زمانی است که القاعده میتواند وارد عمل شود و به سرنگونی حکومتهای عرب کمک کند.
اینکه القاعده در چنان شرایطی در موقعیتی قرار گیرد که قدرت را تصرف کند یا نه، بحث دیگری است. این اولین گام است و هر حکومت وابسته عربی که ساقط شود، فضای جدیدی برای قدرت گرفتن تفکر رادیکال اسلامی موردنظر القاعده بهوجود خواهد آورد. اما حقیقت آن است که درست با همان استدلالی که القاعده به تحولات دنیای عرب نگاه میکند، قدرتهای خارجی نیز نگاه میکنند و بهطور طبیعی برنامهریزیهای خود را دارند.
بدین معنا که دنیای غرب نیز در برنامهریزیهای منطقهایاش در خاورمیانه از قدرت سلاح و انگیزه قوی القاعده استفاده میکند تا حکومتهای عرب تاریخ مصرف گذشته را از میان بردارد و بعد اجازه نمیدهد که القاعده به قدرت برسد. در واقع، در نگاه دنیای غرب، القاعده استفاده ابزاری دارد و تحولات بهار عربی در مسیر دیگری غیر از آنچه القاعده فکر میکند میباید هدایت شود.
در کشورهای عربی که تاکنون دچار تحول در ساخت قدرت شدهاند چنین بوده است و در کشورهای دیگری که در موقعیت مشابهی در تحول قدرت قرار دارند و یا در آینده قرار خواهند گرفت، به احتمال زیاد چنین هدفی مدنظر است. اینکه در صحنه عمل چه پیش خواهد آمد، بحث دیگری است و بستگی به شرایط و توازن قدرت بین نیروهای سیاسی و اجتماعی خاص کشورهای هدف خواهد داشت.
منتها آنچه از اهمیت ویژهای برخوردار است، این واقعیت است که قدرت نظامی و نیروی ورزیده جنگی القاعده که در جنگ افغانستان آبدیده شده است، در خاورمیانه کارآیی دارد و در تحمیل تحول در ساخت قدرت میتواند مؤثر باشد، ولی اجازه نخواهد یافت که قدرت را بهزور در انحصار خود دربیاورد. در تونس، لیبی و مصر این تجربه حاصل شده است و دلیلی وجود ندارد که در سایر کشورهای عرب دچار بهار عربی، وضعیت مشابهی پیش نیاید.
در شرایط کنونی، القاعده نیروهایش را به سوریه کشانده است و جنگ سختی با حاکمیت بشار اسد را در پیشرو دارد؛ اما تفاوت سوریه با سایر کشورهای عرب در آن است که این کشور در کمپ دنیای غرب قرار ندارد که القاعده با کمک به سرنگون کردن قدرت حاکم استراتژی نزدیک خود را در همان چهارچوب قبلی پیگیری کند. از قضا سوریه نهتنها در صورت تحول در ساخت قدرت نمیتواند کمکی فوری و مؤثر به استراتژی دشمن دور یعنی آمریکا و اروپا بکند، بلکه بهدلیل آنکه سوریه در محور مقاومت با توسعه نفوذ غرب در دنیای عرب و دشمنیاش با اسرائیل قرار دارد، بخشی از قدرت و توان جبهه اسلام علیه جبهه کفر را که القاعده در تقسیمبندیهای خود در استراتژی دشمن دور در نظر دارد تضعیف میکند.
اما موضوع به همینجا خاتمه نمییابد. دنیای غرب نیز استراتژی خاص خود را در ارتباط با القاعده دارد. از نظر دنیای غرب، القاعده در استراتژی و تقسیمبندیاش از جهان که آن را به دو بخش جبهه اسلام و جبهه کفر تقسیم کرده است، میباید تجدیدنظر کند و در مصداقیابی دشمن هم چنانکه استراتژی دشمن نزدیک را جایگزین دشمن دور کرده است و کشورهای عرب را در اولویت قرار داده است، در باورهای ایدئولوژیک خود نیز تجدیدنظر کند و جنگ را از جبهه کفر به درون جبهه اسلامی بکشاند.
به عبارت روشنتر، سوریه در جایگاهی قرار دارد که میتواند از این ظرفیت برخوردار شود که جنگ درون جبهه اسلامی را در قالب فرقهای شیعه و سنی متحول سازد. گذشته از این در شرایط فرقهای کردن جنگ داخلی در سوریه، منطقه در موقعیتی قرار خواهد گرفت که فرقهگرایی به سایر کشورها ازجمله لبنان و عراق نیز سرایت کند و اهدافی بهمراتب بالاتر بیابد.
«جبهه النصره» که در سوریه نقش مهمی یافته است و مردان مسلحاش روزبهرو افزایش و نقش مهمتری مییابند، وابستگیاش را به القاعده اعلام کرده و با گروه فکری مشابهی در عراق پیوند خورده است و گروه بزرگتر «الرافدین عراق و شام» را بهوجود آورده است؛ به این ترتیب، القاعده وارد میدانی شده است که خروج از آن نه بسادگی ممکن است و نه اجازه قدرت گرفتن و جانشین قدرتهای حاکم شدن را دارد.
هرگاه رقابتهای منطقهای و بینالمللی را که در سوریه نقطه تلاقی پیدا کردهاند در نظر بگیریم، توازن قدرتی که در منطقه در حال شکلگیری است، خطراتی به مراتب بیشتر و در ابعادی گستردهتر از آنچه هماکنون قابل ردیابی است خواهد داشت. قدرت نظامی در سوریه و عراق با قدرتیابی باورهای قومی و ایدئولوژی، مثلثی را میسازند که دیر یا زود با جغرافیای قومی ـ مذهبی سوریه و عراق انطباق پیدا میکند و راه برونرفت از آن تنها از طریق جداییطلبی قومی ـ مذهبی امکانپذیر میشود و سایر راهها به کلی مسدود خواهند شد.
اگر واقعیتها بهدرستی درک نشوند و طرفهای درگیر در بحران سوریه تنها به منافع زودگذر دستیابی به قدرت و یا حفظ انحصاری قدرت فکر کنند، استراتژی دشمن نزدیک القاعده احتمالاً پیامدهایی خواهد داشت که نهتنها تا دیرزمانی دشمن دور به فراموشی سپرده میشود، بلکه جهان عرب را در معرض تاختوتاز جدید دنیای غرب قرار خواهد داد؛ البته در برنامهای بهمراتب پیچیدهتر از گذشته، که تا ابعاد آن درک شود، کل منطقه زیر سلطه رفته است.
پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل آسیا
منبع: موسسه ابرار معاصر تهران