علي افشاري با بيان اينکه «در رفتار
اپوزيسيون هراسافکني و جلو بردن سياست دلخواه خود از طريق ترساندن مردم ديده
ميشود و حتي براي جا انداختن آن از بياعتنايي بر حقيقت نيز ابايي ندارند» نوشت:
هراسافکني پروژهاي است که عامدانه و در سطح خودآگاه کليد زده ميشود تا با
بزرگنمايي خطرها و تحرک مخاطب، او را به سمت عملي هدايت کنند که در شرايط طبيعي و
محاسبه عقلاني امکان اقناع وي وجود ندارد. در هراسافکني بايد دستگاه تشخيص و شعور
افراد به نوعي مورد تهاجم قرار بگيرد که احساس ترس از مخاطرهاي بزرگ تمامي ساحت
ادراکي آنها را اشغال کند و در سايه مختل شدن گيرندههاي حسي و پردازشگرهاي عقلاني
جامعه مخاطب، فقط تلاش کند تا جلوي واقعه مهيب را بگيرد، ديگر کيفيت و عيار گزينه
بديل مهم نيست بلکه بايد به هر چيزي متوسل شد تا خود را حفظ کرد. هراس افکني از جنس
پروپاگندا است. حقيقت و واقعيت در آن ارجي ندارند فقط بايد واقعيت را به صورت
گزينشي و موردي به خدمت گرفت تا بسته محتويي «هراسساز» خلق شود و چنان در ترسها
مبالغه کرد و از کاهي کوه ساخت تا باورپذيري ادعاهاي غيرواقعي آسان گردد.
هراسافکني با پوپوليسم خويشاوند است و بر تنور تهييج کور ميدمد تا با اوج گرفتن
رفتارهاي احساسي، چشمان عقل و دورانديشي خردگرايانه بسته شود.
وي که تا مدتها
به عنوان آلت دست تندروها در آشوبهاي بعد از دوم خرداد عمل کرد، با مرور رويکرد
اپوزيسيون و اصلاحطلبان راديکال نسبت به انتخابات نوشت: کاربرد هراسافکني براي
دفاع از کانديداتوري را ميتوان ديد. در واقع هراسافکني پشتوانه ترسيم دوگانه کاذب
«گزينش رئيس جمهور اصلاح طلب» و يا «نابود شدن ايراني و ايراني» بوده است. کساني که
عمدتا از اين شيوه استفاده کرده و ميکنند به دليل سوابق راديکال سياسي که در گذشته
اتخاذ کرده بودند در جا انداختن طبيعي ضرورت راي دادن در انتخابات رياست جمهوري
دشواري داشتند. لذا کوشيدند با ترسيم چشماندازي وحشتناک و مملو از تاريکي از آينده
کشور، معترضين به وضع موجود را در راستاي پروژه سياسي بسيج کنند تا بازار
کانديداتوري خاتمي، رفسنجاني و... گرم شود. در اين هراسافکني، تکيه بر آزاد کردن
ترس مردم است و هيچ برخورد عقلاني و استدلالي ديده نمي شود که پاسخ بدهند چگونه کسي
که خود بخشي از متن و حاشيه بلوک قدرت در سه دهه اخير بوده است ميتواند منجي شود؟
افشاري در ادامه مينويسد: آنها بحث ايجابي ندارند و در برابر سوالاتي که با توجه
به تجربه دوران اصلاحات مطرح ميشود، سکوت پيشه ميورزند اما مرتب بر وجه سلبي
اصرار ميورزند. ترجيعبند هراسافکنان که در سخنان رفسنجاني نيز قابل مشاهده است
اقدام کنگره و دولت آمريکا براي تجزيه آذربايجان و سيستانوبلوچستان، بالکانيزه
کردن جنگ، دادن چراغ سبز به اسرائيل براي حمله نظامي به ايران، سوريهاي کردن است.
در وراي اين تبيين نادرست و مغاير با واقعيتهاي کنوني، نوعي پارادوکس دنکيشوتوار
قابل مشاهده است. از يکسو چنان قدرت مهيبي از آمريکا و متحدينش ترسيم ميشود که
گويي قدرت فائقه و معمار همه اتفاقات منطقه و جهان هستند. آمريکا ميتواند بر اساس
منافعش ارادههايش را تحميل سازد. در عين حال تبليغ ميشود با صرف رئيسجمهور شدن
رفسنجاني و خاتمي ميتوان جلوي اين پيشامد وحشتناک را گرفت! انگار شدت اهتمام به
پريشانسازي ذهنيت جامعه و خاک پاشيدن به ديدگاه مردم از ياد آنان برده است که
رفسنجاني در دوراني که مقتدرتر بود با تعطيلي همه سفارت خانههاي غربي به کار خود
پايان داد و منتقدين آن روز و شيفتگان کنونياش راي آوردن سيد محمد خاتمي را موجب
منتفي شدن خطر جنگي بشمار آوردند.
اين عضو دفتر تحکيم نوشت: چالش اصلي اين است
که حتي اگر آمريکا تصميم به تجزيه ايران بگيرد، عملي شدن اين اراده قطعيت ندارد و
با دهها مانع مواجه خواهد شد آمريکا و هر قدرت جهاني چنين تواني ندارد که تصميماتش
را محدوده مورد نظر پياده سازد... دادن آدرس غلط چاره کار نيست. اين ادعا مشابه سخن
محمدرضا شاه پهلوي است که ميگفت در صورت سقوط او ايران، ايرانستان مي شود! ايران
در جنگ با عراق روزهاي سختي را گذراند اما ايرانستان نشد.