خبرگزاري فارس براي تبيين جنايت صهيونيستها در زندانهاي فلسطيني و بيان
درد، رنجها و شكنجههاي اسراي فلسطيني در زندانهاي اين رژيم، مجموعه
گفتوگوهايي را با اسراي آزاده فلسطيني تحت عنوان "هرگز نميتوانيد اراده
ما را درهم بشكنيد " انجام داد.
در بخش سوم سلسله گفتوگوها با اسراي زن فلسطيني، خبرنگار فارس در غزه
به سراغ اسير آزاده "سهام الحيح " رفته تا با وي درباره دوران اسارتش و
آنچه از درد و رنج و شكنجه بهدست صهيونيست بر وي گذشته سخن گويد كه مشروح
اين مصاحبه از نظر كاربران ميگذرد.
فارس: در ابتدا از شما ميخواهم خود را معرفي كنيد و سپس بفرماييد چگونه و در كجا به اسارت صهيونيستها درآمديد؟
- اسم من "سهام عوضالله احمد الحيح " است. 25 سال دارم و از ساكنان
شهرك "صوريف " در كرانه باختري هستم كه دوبار يكي در 25 ژوئن 2005 و بار
دوم در 2 مارس 2009 به اسارت گرفته شدم كه اولين بار در 4 مي 2006 و دومين
بار در 20 سپتامبر 2009 آزاد شدم.
فارس:لطفا ما را در جريان نحوه به اسارت گرفته شدن خود قرار دهيد؟
- اولين بار كه به اسارت در آمدم، حدود نيمه شب 25 ژوئن 2005 بود و در
حالي كه همه به خواب رفته بودند، يكباره ديديم كه صداي كوبيده شدن در و
شيشه پنجرهها به گوش ميرسد و آن طرف در چند نظامي صهيونيست فرياد
ميزنند كه در را باز كنيد، بعد از اين كه در را باز كرديم آنها خانه را به
اشغال خود درآوردند و ساكنان خانه را كه در خواب بودند، با همان لباس خواب
از خانه بيرون كردند و به من دستور دادند، به گوشه ديگر بروم، سپس يك افسر
صهيونيست نزد من آمد و به من گفت كه حكم بازداشت مرا دارد.
آنها بعد از آن وارد خانه شدند و به بهانه بازرسي خانه و يافتن اسناد و
مدارك تمام خانه را بهم ريختند و هرآنچه از وسايل، اسباب و اثاث را
مييافتند، از بين ميبردند. سپس دستها و چشمانم را بستند، يكي از
برادرهايم به اين كار آنها اعتراض كرد كه به شدت توسط نظاميان صهيونيست با
قنداق تفنگ مورد ضرب و شتم قرار گرفت. مادرم نيز به اين اقدام آنها اعتراض
كرد و گفت كه پسرهايم را گرفتيد بس نبود و حالا نوبت دخترهايم رسيده كه آن
افسر صهيونيست در جواب او گفت: "اگر لازم باشد تو را هم بازداشت ميكنيم. "
من از آنها خواستم قبل از بردن من بگذارند، وضو بگيرم آنها در ابتدا
قبول نكردند و گفتند، حتما نيتي از اين كار داري و ميخواهي فرار كني اما
من به آنها گفتم تا زماني كه وضو نگيرم با آنها نخواهم رفت، به همين دليل
يكي از نظاميان صهيونيست وارد دستشويي شد و همه چيز را بررسي كرد و بعد به
من اجازه داده شد، وضو بگيرم.
پس از آن مرا با يك جيپ نظامي به پادگان "عتسيون " بردند، هنگاميكه
به آنجا رسيديم مرا در سرما رها كرده و خود به داخل رفتند، هوا آنقدر سرد
بود كه مثل بيد بخود ميلرزيدم، پس از آن مرا به بازداشتگاه بردند.
فارس: بازجويي از شما چه وقت آغاز شد، در اينباره براي ما بگوييد؟
- با دستها و پاها و چشمهاي بسته در حال اداي نماز صبح بودم كه يك
افسر صهيونيست آمد و پس از پايان يافتن نمازم، شروع به داد و فرياد برسرم
كرد و خود را كاپيتان "زوهر " معرفي كرد و گفت كه من او را به خوبي
ميشناسم چون بارها براي بازداشت برادرانم به خانه ما آمده و آنها را با
خود برده است، سپس مرا به خاطر حجابم به باد انتقاد و فحش و ناسزا گرفت و
تلاش كرد حجابم را بردارد .. به تهديدات او توجه نكردم، چون ميخواست از
لحاظ روحي و رواني مرا آزاد دهد.
تهديد ميكرد كه 10 سال مرا محكوم به زندان خواهد كرد و من در پاسخ او
با خونسردي تمام و اعتماد به نفس گفتم، اگر مشيّت خدا بر اين قرار گرفته
باشد، آن را ميپذيرم. در آن لحظه وقتي به چهره آن افسر نگاه كردم،
درماندگي و بيچارگي در صورتش موج ميزد.
پس از آن از او خواستم به دستشويي بروم كه نپذيرفت، اما بعد مرا از
گردن گرفت و بلند كرد و گرفت برو اين هم دستشويي. به او گفتم با دستهاي
بسته كه نميتوانم به دستشويي بروم، گفت: اين مشكل تو است، از من خواستي
اجازه دهم به دستشويي بروي كه من هم گذاشتم. سپس مرا بازگرداند و اجازه
نداد به دستشويي بروم و گفت: اكنون وقت آن فرا رسيده به جاي ديگر منتقل
شوي.
فارس: پس از آن چه شد؟
- مرا در اتاقي به نام "قبو " انداختند كه در واقع يك اتاقك آهني است
كه براي يك نفر اختصاص داده شده بيآنكه براي آن پنجره يا منفذي براي جريان
هوا در نظر گرفته باشند و در جلوي درب آن سگهاي نگهبان گماشته بودند،
خلاصه كلام اين كه اين اتاق مانند گور بود. بيش از 4 ساعت در اين اتاق
نگهداري شدم تا اين كه به اتهام رابطه و عضويت در جهاد اسلامي مرا به بخش
بازجويي بردند.
فارس: آيا بازجويان هنگام بازجويي مراعات حال و وضعيت شما را به عنوان اينكه يك زن بوديد ، ميكردند؟
- البته كه نه ... آنها حتي از اين موضوع نهايت سوء استفاده را هم
ميكردند، علاوه بر بازرسي بدني در تمام مراحل تحقيق و بصورت برهنه از ما
انجام ميشد، به ياد ميآورم كه بازجويم به من گفت: چه به اتهام خود اعتراف
كني چه اعتراف نكني حكمت آماده است و اين دستگاه اطلاعات است كه درباره تو
تصميم ميگيرد، بدان نه دادگاهي وجود دارد و نه قاضي و حكم تو پيش از اين
صادر شده كه من گفتم: "اين چيزها از شما بعيد نيست و تازگي ندارد. "
بعد از آن مرا به زندان منتقل كردند و تا زمان صدور حكمم چندين بار مرا
براي بازجويي بردند تا اينكه به يكسال زندان و پرداخت 3 هزار شيكل كه
تقريبا معادل 850 دلار آمريكايي است متهم شدم.
فارس: سختترين و بدترين خاطرهاتي كه از از زمان بازجويي داريد، چه بود؟
- بدترين صحنهاي كه با آن مواجه شدم، زماني بود كه ديدم برادرم را هم
بازداشت كردهاند و دريافتم تمام اعضاي خانوادهام حتي پدرم نيز بازداشت
شدهاند و آنچه مرا واقعا در اين دروه رنج ميداد، اين بود كه مرا وادار
ميكردند، هنگام بازجويي و در برابر چندين نفر حجابم را بردارم.
فارس: دوره بازجويي از شما چقدر طول كشيد؟
- حدود يك ماه كه با محروميت از خواب و فشارهاي روحي، رواني، تهديد و
وعده و عيد همراه بود و هنگام بازجويي نميدانستم برسر خانوادهام چه
آوردهاند، در يكي از مراحل بازجويي تصاويري را به من نشان دادند و از من
خواستند به آنها بگويم كه اين افراد را ميشناسم يا خير؛ اما يكي از عكسها
را به من نشان ندادند كه من احساس ميكنم، مربوط به يكي از اعضاي
خانوادهام بود، پس از آن بيآنكه چشمهاي مرا ببندند، به خارج از اتاق
بازجويي بردند و در راه از اتاق بازجويي ديگري عبور كردم كه درب آن باز بود
و در آن جواني تحت بازجويي قرار داشت، وقتي دقت كردم، ديدم آن جوان برادرم
است، در آن هنگام وانمود كردم كه درون اتاق را نديدهام، پس از آن افسر
همراهم شروع به داد و فرياد كردن برسر سربازان كرد كه چرا چشمهاي او را
نبستهايد، درحالي كه ميدانستم آنها به عمد اين كار كرده بودند تا من آن
صحنه را ببينم و عصبي شوم.
فارس: وقتي براي اولين بار بازداشت شديد چه احساسي داشتيد؟
- احساسي همراه با درد و رنج و تلخي، البته درست بود كه آنها بدن و
جسم ما را به اسارت ميگرفتند، اما هيچگاه نميتوانستند، روح و فكر ما را
به اسارت بگيرند و يك زندانبان حقير و پست بر آن حكم براند، روزهاي اسارت
بسيار تلخ و سخت بود، برخورد زندانبانها و بازرسيهاي برهنه آنها و حمله
به اتاقها و بازرسي آنها همه و همه بسيار تلخ بودند.
فارس: اوضاع و احوال زندان چگونه بود و چه غذايي به اسرا داده ميشد؟
- اسرا در اتاقهاي بسيار كثيف كه حتي براي زندگي حيوانات هم مناسب
نبود، زندگي ميكردند، اتاقها بسيار بوي متعفن ميداد و تمام آنها از
هيچگونه تهويهاي برخوردار نبودند، در آنها هيچ پنجرهاي براي ورود هوا و
نور وجود نداشت و اگر هم بود، توسط ورقهاي آهني پوشانده و بسته شده بودند،
افزون بر اين كه اين اتاقها بسيار تنگ و كوچك بودند و در آن دستشويهايي
بسيار كثيف و متعفن و بدون درب تعبيه شده بودند.
در هر اتاق بيشتر از هشت اسير نگهداري ميشد، افزون بر اين كه سراسر
اتاق را سوسك و موش فرا گرفته بود، وضعيت غذاي اسرا هم بهتر از اتاقهايي
كه در آن نگهداري ميشدند، نبود و همه جور حشره در غذايي كه به ما داده
ميشد، ميتوانستيد پيدا كنيد.
همه ميدانستند، اين غذا هماني است كه به جانيان صهيونيست داده ميشد و
كسي نميتوانست آن را بخورد به همين دليل مجبور بود، از بوفهاي كه در
زندان وجود داشت و غذا را به چندين برابر قيمت ميفروخت براي خود چيزي بخرد
و بخورد.
فارس: آيا در طول دوران اسارت بحث و جدل و مناقشهاي ميان شما و زندانبانان صهيونيست روي داده است؟
- بله هنگاميكه در زندان انفرادي بودم براي پايان دادن به اين دوره با
زندانبانانم درگير شدم .. به ياد ميآورم افسر آنجا به من گفت كه تا پايان
دوره محكوميتم بايد در انفرادي باشم. به همين دليل تصميم به اعتصاب غذا
گرفتم و پس از سه روز اعتصاب غذا مرا به بخش اسراي فلسطيني منتقل كردند.
فارس: براي ما از دومينباري كه به اسارت گرفته شديد بگوييد؟
- پس از گذشت دو سال و نيم از اسارتم براي بار دوم بازداشت شدم، اما
بازداشتم اين بار براي پدر و مادرم بسيار سختتر از دفع اول بود، چون چهار
برادرم در زندانهاي رژيم صهيونيستي بودند و تنها من براي آنها در خانه
مانده بودم.
آن روز را به خوبي به ياد ميآورم، سه شنبه 23 مارس 2009 بود كه
نظاميان صهيونيست به خانه ما و خانههاي برادرانم يورش آوردند، نيمه شب كه
اين حادثه روي داد و هيچ كس باور نميكرد، اين لشكركشي براي بازداشت يك
دختر است.
در آن وقت شب درب خانه ما زده شد و هنگاميكه مادرم درب را بازكرد، به
سرعت از او پرسيدند كه سهام كجاست؟ به همراه نظاميان صهيونيست اينبار دو
زن نظامي هم بودند كه مرا به اتاقي برده و برهنه بازرسي كردند و پس از بستن
دستها و چشمهايم مرا در يك جيپ نظامي گذاشتند، سه ساعت و نيم در آن جيپ
بودم و از آنجا صداي شكستن اسباب و اثاثيه منزل و داد و فرياد آنها را
ميشنيدم.
پس از آن يك افسر صهيونيست به من اطلاع داد كه از هم اكنون در بازداشت
اداري بهسرميبرم و سپس مستقيما به يكي از مراكز تحقيق و بازجويي منتقل
شدم، مرا در اتاق تنگ و تاريك آهنيني قرار دادند كه هيچ پنجرهاي به بيرون
نداشت؛ با وجودي كه هوا سرد بود، در آنجا هيچ رختخواب يا بستري وجود
نداشت، 6 روز در آن اتاق بسر بردم و نميدانستم كه الان روز است يا شب، بعد
از آن مرا به بخش بازجويي منتقل كردند.
فارس: بدترين و تلخترين خاطره دوران اسارت شما چيست؟
- خود زندان بدترين و تلخترين خاطره است كه تو را از خانه و خانواده و
عزيزانت جدا ميكند، اما شايد يكي از بدترين خاطرههاي من از آن زمان وقتي
است كه از تو ميخواهند، به زور حجاب را برداري.
فارس: آيا اسارت از لحاظ فكري و اعتقادي انسان را ضعيف ميكند؟
- برعكس به نظر من اسارت موجب ميشود تا شما در اصول و اعتقاد خود با
ثباتتر باشيد، در واقع به شما اين احساس را ميدهد كه چون شما صاحب عقيده
آزادي هستيد اينگونه مورد آزار و اذيت قرار ميگيريد و همين موجب ميگردد
تا در راهتان ثابت قدمتر باشيد.
فارس: از چه شخصيتهايي در زندان بيشتر تاثير پذيرفتيد؟
- از جمله كساني كه از وي تاثير پذيرفتم، "لينا " جربوني بود كه محكوم
به 17 سال زندان بود و با ثبات و ايستادگي خود زندانبانان صهيونيست را
نااميد مايوس كرده بود، او چون مادري براي تمام اسرا بود و به آنها مهر
ميورزيد.
همچنين بايد از خواهر "قاهره السعدي " نام ببرم كه مادر چندين كودك
بود و با وجودي كه به سه سال حكم ابد و 90 سال زندان محكوم شده بود، باز به
آينده و زندگي اميدوار بود، او از جمله كساني است كه بر من تاثير بسيار
گذاشت به حدي كه وقتي از زندان آزاد شدم به خاطر جدا شدن از او بسيار
رنجيده بودم، اما آموزههاي او همواره با من است ميخواهم بگويم زندان در
واقع يك مدرسه است و كسي كه بخواهد آموزهها و تجربههاي خود را بالا ببرد،
جاي بسيار خوبي است.
فارس: درباره لحظه آزادي خود براي ما بگوييد، اين كه در آن لحظه چه احساسي داشتيد؟
- به نظر من لحظه آزادي بسيار تلختر از دوران اسارت است، درست است كه
شما به جمع خانواده و عزيزانتان بازميگرديد؛ اما پشت سر خود كساني را در
زندان جاي ميگذاريد كه با آنها بسيار خو گرفتهايد و از اين كه ميبينيد
شما آزاد ميشويد اما آنها هنوز در زندان هستند، بسيار ناراحت ميشويد.
فارس: چه چيز بيش از هر چيز رژيم صهيونيستي را ميهراساند و ديدگاه آنها در برابر ايران چيست؟
- آنچه دشمن صهيونيستي را به وحشت مياندازد ايستادگي و مقاومت است،
به عنوان مثال آنها به شدت از جنبش جهاد اسلامي واهمه دارند و اعضاي آن را
هرجا بيابند بازداشت ميكنند.
آنها به خوبي ميدانند جنبش مقاومت هيچگاه از پاي نخواهد نشست و از
حقوق خود نخواهد گذشت و همين موجب ميگردد تمام عناصر مقاومت را هرجا كه
باشند، بازداشت يا ترور كنند.
همچنين تاكيد ميكنم آنها هرگاه نامي از ايران يا حزب الله برده ميشد،
بسيار هراسان ميشوند چون ميدانند ايران اين توانايي را دارد كه موجوديت
آنها را از روي زمين محو كند.