به گزارش 598 به نقل از تسنیم، در آستانه انتخابات حساس و سرنوشتساز
یازدهم ریاست جمهوری، خاطرهای عجیب و آموزنده از استاد فقید اخلاق تهران،
مرحوم آیتالله حاجآقامجتبی تهرانی درباره این موضوع مهم منتشر میشود.
این خاطره در ماه محرم سال ۸۵ از سوی ایشان بیان شده است:
حدود شصت
سال پیش وقتی که من بچه بودم قضیهای پیش آمد که من خودم در آن بودم. شخصیت
بزرگی که بسیار هم وارسته بود، در اجتماع به زور مسئولیتی را بر عهدهاش
گذاشتند؛ نه این که خودش برود عکسش را چاپ کند و به در و دیوارها بزند،
تبلیغات کند و در بوق و کرنا کند که من را به این مسئولیت بگمارید. از این
حرفها خبری نبود. از «رقابت مقابت» خبری نبود.
اصلاً ما در اسلام
رقابت بین مؤمنین نداریم؛ «رفاقت» داریم ولی «رقابت» نداریم. بگذریم. ما
خیلی حرفها داریم که هر جای کار را که میبینم، میبینیم ناجور است و با
معارف ما نمیسازد. به زور او را مسئول کردند.
به یکی از دوستانش
گفته بود من نمیتوانم این کار را قبول کنم، ولی اینها به من تحمیل کردند.
من نمیتوانم از عهده این کار برآیم. دوستش به او گفت: «اگر نمیتوانی کار
را زمین بگذار! او هم قبول کرد.
این قضیه را که نقل میکنم واقعیت
دارد. آن آقا چند نفر از صُلحا را خواست و به آنها گفت: من می خواهم یک
دعا کنم و از شما فقط یک آمین میخواهم. گفت: خدایا اگر وجود من نفعی دارد و
میتوانم این کار را انجام دهم، من را نگاه دار! اگر نه، مرگم را برسان!
چون مردم دست از سر من بر نمیدارند. مرگم را برسان! خدا را شاهد میگیرم
که چهل روز طول نکشید، این انسان وارسته مُرد. خودم به مجلس فاتحهاش
رفتم. من صورت نورانی اش را دیده بودم. به این میگویند: متدیّن.
نمیتوانی؟
کنار بکش! تمام شد. چه رسد به این که از ابزار عاطفی و مذهبی یا ابزار
شهوانی و حیوانی استفاده کنی تا بتوانی به آن جایگاه تکیه بزنی... .