598 به نقل از بولتن نیوز: فیلم های بد را می شود این طور توضیح داد؛ فیلم هایی که درآن آدم هایی با
آرایشِ غلیظ، عرق کرده با کله هایی پلاستیکی و لب های ژلاتینی در پوششِ
نامناسبِ یک لباسِ بدقواره، در صحنه هایی زشت، شلوغ و کدر؛ حرکات، اعمال و
اکت ها را درجهت فیلمنامه انجام داده و حرف های ماجرای فیلم را می گویند.
بنابراین بازیگری با لباس هایی بد در صحنه ای بد از یک فیلم بد که زیر نوری
بد، بد فیلمبرداری و تدوین شود و کارگردانی بد، گریم های بدِ چهره های بد
آن بازیگرانی را که واقعاً بد بازی می کنند، کارگردانی کرده باشد، مخاطبی
بد را تربیت می کند تا مخاطب این سینمای بد باشد: وقتی منتقد سینما تصمیم
می گیرد دستورالعمل ساخت یک فیلم بد را تشریح کند، دارد دربارۀ ناهار یک
ظُهر بهاریِ این پدرخواندۀ همۀ هنرها(سینما)، یعنی یک فیلم بدمزّه حرف می
زند و می گوید، سینما همین غذاهای مسموم را می خورد که گاهی فکر می کنیم،
خونش حلال و گوشتش حرام است.
در
این نوشته قصد دارم با الهام از فیلم سینمایی "مرد، زن، زندگی" و نیز به
مناسبت اکران این فیلم سینمایی بد، دستور ساخت یک فیلم بد و بنجل را شرح
بدهم. کار سینما اصولاً و اساساً سخت است و در سینما باید زحمت کشید. همان
طور که ساختن یک فیلم خوب سینمایی کار سخت و پُرزحمتی است، ساختن یک فیلم
بد(به شرط این که واقعاً و کاملاً بد باشد) هم بسیار سخت و طاقت فرساست و
اتفاقاً نیازمند نگاهی دقیق و توجه به مسائل ریز و درشت فراوانی است. بعضاً
دیده می شود که برخی از سینماگران اصطلاحاً ضعیف، برای ساختن چنین آثاری
یک فیلمنامۀ بد و کلیشه ای را سرلوحۀ کارشان قرار می دهند و کار را تمام
شده فرض می کنند؛ درحالی که انتخاب یا حتی خلق یک فیلمنامۀ بد، فقط ما را
در ابتدای مسیر رسیدن به یک اثر سینمایی بُنجل قرار می دهد و هنوز برای این
که کار آن چنان که لازم است بد و مزخرف از آب دربیاید، راه درازی پیش رو
داریم. بنابراین در ادامه سعی می کنم برخی نکات اساسی را که برای ساختن یک
فیلم بد ضروری و الزامیست، به صورت گام به گام تشریح نمایم.
همان
طور که اشاره شد اولین و شاید مهمترین گام برای نیل به چنین هدفی یک
فیلمنامۀ کلیشه ای و ترجیحاً عشقی است. اما درکنار توضیح این مهم، ضروری
است تا به دیگر نکات و مواد لازم نیز اشاره نمایم؛ پس ابتدا مواد لازم برای
ساختن یک فیلم سینمایی بُنجل:
1- فیلمنامه: ترجیحاً پُرپرسوناژ و
لزوماً از نوع عاشقانۀ آبکی. سینماگران عزیز توجه داشته باشند که میزان
غلظت و آبکی بودن فیلمنامۀ ما در بدی و اَسف بار بودنِ نتیجۀ نهاییِ کار،
تاثیر مسقیم دارد و هرچه آبِ بیشتری به فیلمنامه مان ببندیم، فیلمِ بدتری
خواهیم داشت. ضمناً نکتۀ مهم دیگر دربارۀ فیلمنامه، موضوع آن است و
سینماگران محترم باید دقت کنند موضوعاتی همچون خیانت- آن هم خیانتی که با
اعترافِ شخصِ خائن و اظهار ندامت و پشیمانی او به شخص خیانت دیده به
سرانجام برسد و توام باشد با بزگواری شخصِ خیانت دیده و بخشش و معرفت بیش
ازحدِّ او، طوری که در پایانِ کار همه چیز را ختم به خیر بنماید- همیشه
جواب داده و چه بسا فیلم هایی که با رعایت همین یک نکته به نتیجۀ دلخواه(!)
دست یافته اند.
2- بازی بازیگران: بی شک بازی های بد و ترجیحاً
تصنعی می تواند نقش کلیدی و مهمی در تولید یک فیلم بد داشته باشد و بازچه
بسیارند تعداد فیلم های بدی که باوجود داشتن فیلمنامه های خوب، تنها به
خاطر رعایت این نکته(یعنی بازی های ضعیف) توانسته اند از بدترین فیلم های
تاریخ سینما هم بدتر باشند. اغراق در احساسات و بیان بغض آلودِ دیالوگ ها،
نگاه های بی روح یا بیش از حد نافذ و میمیک های مچاله یا تخت، حرکات اضافۀ
گردن، کتف، فک، دهان و ابرو، صداهای خروسکی یا لکنت های زبانی و در یک کلام
بیانِ نامفهوم، استفادۀ بیش از حد از دست ها به سبک بازیگران هندی، پلک
زدن های بی وقفه در نماهای بسته، درک اشتباه و بی منطق فیلمنامه(حداقل یک
دیالوگ و ترجیحاً کل ماجرا و مضمونِ فیلمنامه توسط بازیگر)، نارسیسیزم و
احساس زیبایی بیش از حد جلوی لنز دوربین؛ طوری که انگار لوکشین فیلمبرداری،
مجلس خواستگاری است(درمورد بازیگران زن) یا این که لوکشین فیلمبرداری،
باشگاه بدنسازی است(در مورد مردان بازیگر)، داد و بی داد کردن های بی مورد و
عصبی بازی، تکرار یک شخصیت در چندفیلم مختلف و مواردی از این دست، هرکدام
به تنهایی-یا (ترجیحاً) تلفیق چند مورد از این موارد- می تواند یک بازیِ بد
را رقم بزند تا آن جا که ملودرامی در حال و هوای عاشقانه را مثل شخصیت
منفیِ یک وسترن اسپاگتی، در دوئلی خوب،بد و زشت تلف کرده به هلاکت برساند.
3-
کارگردانی: کارگردان یک فیلمِ بد باید لزوماً از همۀ کارگردانان دیگر،
بدتر باشد. او باید بسیار بی دقت، بی حوصله، سطحی نگر و کوته فکر باشد و
ترجیحاً نه یک کتاب سینمایی خوانده باشد و نه حتی از سر تفنّن یک فیلم درست
حسابی دیده باشد. کارگردان بدی که از اشتباهات رایج کارگردانی همچون
میزانسن های بی منطق، زشت و تصنعی، دکوپاژِ درهم و برهم و بی سروته، خطای
راکوردِ آکسسوار و لباس بازیگران، بی سلیقگی درانتخاب ها و انواع و اقسام
خلاقیت های بد وبی پشتوانه، به هیچ وجه دریغ نمی کند. درصورتی که شما تهیه
کنندۀ یک فیلم بد هستید، می توانید تنها با انتخاب کارگردانی بی سواد و بد
سلیقه، پروژۀ دست یابی به یک فیلم بد را تمام شده بدانید؛ چرا که یک
کارگردان بد می تواند به تنهایی از عهدۀ کلِّ کار بربیاید و هرچقدر هم که
مثلاً نویسندۀ شما، متن خوبی نوشته باشد و بازیگران و دیگر عوامل فیلم تان
از جان و دل مایه بگذارند تا فیلم را به سطحی قابل قبول برسانند،
کارگردانیِ بد کار خودش را انجام می دهد و جا برای هیچ توجیهی باقی نمی
گذارد.
4- فیلمبرداری و تدوین: این دو در واقع همان مسائلی است که
میان سینما و دیگر مدیوم های هنری (حتی تئاتر) فرق می گذارد. تمام آن چه ما
در یک فیلم (خوب یا بد) می بینیم، توسط یک دوربین فیلمبرداری بر روی
نگاتیو سینمایی (یا انواع حافظه های ویدئویی یا دیجیتال) ضبط شده و بر روی
میزِ تدوین به شکل نهایی سرهم شده است. می شود چنین نتیجه گرفت که
فیلمبرداری و تدوین به عنوان جنبه های تکنیکی سینما، بیشترین سهم را در
صنعتِ سینما که یکی از سه جنبۀ(صنعت-رسانه-هنر) سینماست، برعهده دارند؛
بنابراین هرگونه ضعفِ تکنیکی دراین موارد می تواند منجر به تولید فیلمی
بد(لااقل به لحاظ تکنیکِ فیلمبرداری و تدوین) گردد. اما این همۀ ماجرا نیست
و چه بسا آثار تکنسین های خوبی که به دلیل فقدان دید هنری در کارشان به
ورطۀ آثار بد سقوط کرده اند. پس بی شک عزیزانِ سینماگر می توانند بر روی
این ویژگی کلیدی تکنیک(که همانا چگونگی استفاده از آن است) سرمایه گذاری
نموده و به مقصودِ دلخواه دست پیدا کنند. درواقع علاوه بر این که می توانیم
با ضعف تکنیکی، فیلمی بد و بُنجل تولیدکنیم، در بیشتر مواقع می شود با به
بی راهه بردن تکنیک های خوب نیز به فیلمی بد رسید و البته تجربه ثابت کرده
که این گونه آثار قادرند به ضعفِ عمیق تری درسینما دست یابند و اصولاً
تعداد فیلم های بدی که به این شیوه، یعنی استفادۀ نا به جا و بی منطق از
ترفندهای تکنیکی به فیلم های بد تبدیل می شوند، بسیار بیشتر از فیلم هایی
است که مستقیماً به دلیل ضعفِ تکنیکی شان در مواردی از قبیل فیلمبرداری و
تدوین، بد و ناقصند.
5- موسیقی فیلم: اگر منظورمان از فیلم بد، یک
فیلم پارودیک باشد که بدی آن ساختگی و در استحضا و تمسخرِ گونه ای از
سینماست، می توانیم با تاکید بر روی موسیقی فیلم مان به نتایج جالب توجه ای
برسیم. استفاده از موسیقی ای که به جمیع لحاظ(از ریتم و تمپوی آن گرفته تا
تم، سازبندی و درنهایت احساسی که القا می کند) با تصویرِ سینمایی مان ناهم
خوان باشد، می تواند ما را به سوی فیلم موردنظرمان سوق دهد؛ مثلاً فیلم
کمدیِ کارآگاهی ای را تصور کنید که کارگردان، برای نمایشِ جنبه ای از حماقت
کارآگاهِ فیلمش، بر روی تصویر و حرکات او که مثلاً در اتاقی به دنبال سرنخ
یک جنایت می گردد، از موسیقی پلنگ صورتی استفاده کرده است. با این حال در
بسیاری از فیلم های بد، همین ویژگی فیلم های پارودیک خوب، به عنوان نقصی
اساسی جلوه می کند، طوری که مثلاً صحنه ای جدی و غم انگیز در ملودرامی اشک
آلود، چنان با سازهای بادی یا سرخوشیِ موسیقی جاز، موزیکال می شود که
پوزخند مخاطب به دوگانگی حسّیِ چنین صحنه ای ناگزیرخواهد بود؛ بنابراین با
رعایت همین عدم هماهنگی میان تصویر و بارحسّی آن با موسیقی فیلم، می توانیم
لااقل به سکانسی بد از یک فیلم بد برسیم و با تکرار چنین ترفندهایی در
سکانس های فیلم مان، فیلمی بد را سرهم کنیم. البته موسیقی بد نیز به خودی
خود وجود دارد و این توانایی را دارد که فیلمی خوب را به افتضاحی سینمایی
بدل نماید، با این حال از آن جا که این خود بحثی مجزا و مفصل می طلبد، از
ورود به آن چشم پوشی کرده و صرفاً به همین بسنده می کنیم.
6- طراحی
صحنه، لباس و چهره پردازی: تا پیش از اختراع سینما، اُپرا و تئاتر را به
این جهت که گونه های مختلف هنری چون ادبیات، موسیقی، معماری، طراحی لباس و
حتی نقاشی را درهم می آمیخت، به عنوان هنری مادر می شناختیم. با اختراع
عکاسی، انیمیشن و متعاقباً سینما، این دو مادر (تئاتر و اُپرا) با قرار
گرفتن در کنار فرزندان شان، پدرخواندۀ جدید هنر(یعنی سینما) را به رسمیت
شناختند و با این که بعدها به خصوص در خواهر بزرگتر(تئاتر) تلاش هایی
مضبوحانه برای به زیر کشیدن سینما به وسیلۀ استفاده از ویدئوپروجکشن ها و
ترفندهای تصویری از این دست، انجام گرفت؛ سینما همچنان پدرخواندۀ همۀ هنرها
باقی ماند. طراحی صحنه، لباس و چهره پردازی برای قرار گرفتن زیر نورِ
سینما باید به بهترین شکل یا خوب باشند و یا به بهترین شکل بد!
فیلم
های بد را می شود این طور توضیح داد؛ فیلم هایی که درآن آدم هایی با
آرایشِ غلیظ، عرق کرده با کله هایی پلاستیکی و لب های ژلاتینی در پوششِ
نامناسبِ یک لباسِ بدقواره، در صحنه هایی زشت، شلوغ و کدر؛ حرکات، اعمال و
اکت ها را درجهت فیلمنامه انجام داده و حرف های ماجرای فیلم را می گویند.
بنابراین بازیگری با لباس هایی بد در صحنه ای بد از یک فیلم بد که زیر نوری
بد، بد فیلمبرداری و تدوین شود و کارگردانی بد، گریم های بدِ چهره های بد
آن بازیگرانی را که واقعاً بد بازی می کنند، کارگردانی کرده باشد، مخاطبی
بد را تربیت می کند تا مخاطب این سینمای بد باشد و کیست که نداند دارای
بدترین فرهنگ بودن به همین راحتی هم به دست نمی آید. وقتی منتقد سینما
تصمیم می گیرد دستورالعمل ساخت یک فیلم بد را تشریح کند، دارد دربارۀ ناهار
یک ظُهر بهاری این پدرخواندۀ همۀ هنرها، یعنی یک فیلم بدمزّه حرف می زند و
می گوید، سینما همین غذاهای مسموم را می خورد که گاهی فکر می کنیم، خونش
حلال و گوشتش حرام است.
7- صدا: به امواج مکانیکی طولی که در اثر
ارتعاش مکانیکی جسمی در یک محیط الاستیک ایجاد و روی گوش انسان اثر گذاشته و
باعث شنیدن می شود، موج صوتی گفته می شود و این شاید ساده ترین تعریف علمی
از آن چیزی باشد که عموماً به آن"صدا" می گوییم. در سینما "صدا" دامنه ای
از اصوات، ازصدای بازیگران و مهم ترین دیالوگ های یک فیلم تا کوچک ترین
افکت های صوتی یا نویزهایی را که به منظور فضاسازی به فیلمی اضافه می شود،
دربرمی گیرد. بنابراین دو عمل صدابرداری و صداگذاری درتولید هرفیلم سینمایی
از مراحل ضروری است و همچون دیگر مولفه های اساسی که پیش تر مورد بررسی
قرار گرفت، می تواند در رسیدن به نتیجۀ نهایی که فیلمی سینمایی است، تاثیر
مستقیم داشته باشد و هرگونه عدم انطباق و ناهماهنگی و ناهمگنی اصوات یک
فیلم از یک جابه جایی صدم ثانیه ای تا استفادۀ نامربوط و نادرست از یک افکت
صوتی می تواند به فیلم آسیبی جبران ناپذیر وارد کرده و فیلم را به فیلمی
درجه دو تبدیل کند. وقتی فیلمی را به هردلیل دوبله می کنیم، دامنۀ
تاثیرگذاری صدا را در فیلم مان گسترش می دهیم و وقتی از صدایی نامتناسب با
چهرۀ بازیگرمان در دوبلۀ آن شخصیت استفاده کنیم، درواقع قدمی مستحکم در راه
ساخت فیلمی بد بر زمین محکم می کنیم. اما شاید بهترین روش برای تولید یک
فیلم بد که مشکل صدا داشته باشد، همان تاخیر یا تقدم صدا نسبت به تصویر و
عدم انطباق صدا و تصویر باشد. درحقیقت همچنین مشکلی در یک فیلم چنان می
تواند اعصباب مخاطب را به هم ریخته و اذیت کننده باشد، که مخاطب به هیچ وجه
حتی نتواند فیلم را تا انتها نگاه کند و پُرواضح است که بدترین فیلم،
فیلمی است که ابداً قابل دیدن نباشد.
8- تهیه کننده: دیدگاهی رایج و
شاید بهتر است بگوییم رسمی و قدیمی درسینما وجود دارد که فیلم های خوب را
به کارگردان و فیلم های بد را به تهیه کنندۀ فیلم می شناسند. علّت را
کمترکسی به درستی می داند و معمولاً برای یافتن پاسخ سوالاتی این چنینی که
به عرف و مرام های اجتماعی وابسته است و درطول سالیان، به آهستگی جا
افتاده، کمتر کسی خود را به زحمت می اندازد؛ همانطور که کمتر سینماچیِ
درست-حسابی و نرمالی به جای کندوکاو در چگونگی ساختن فیلمی آبرومند و
درست-درمان، به سراغ کشفِ چگونگی رسیدن به اثرِسینماییِ بُنجل ومزخرف و
ایضاً بد می رود و حال که ما به کشف دوّمی همت گماشته ایم، بد نیست همین جا
تکلیف مان را با موردِ اول نیز روشن نموده و در ضمنِ این فرصت، دلِ تهیه
کننده-جماعت را شاد نموده و موجبات خرسندی ایشان را فراهم آوریم. باشد که
مقبول افتد! بگذارید ابتدا با مثالی مشابه در ورزش(آن هم سینمای ورزش ها؛
یعنی فوتبال) اندکی این بحث را واکاوی کنیم. بنابه باور بسیاری از طرفداران
این ورزش محبوب(به خصوص آن دسته از طرفداران غیرحرفه ای تر) خدادادعزیزی
تیم ملی ما را به جام جهانی98فرانسه رساند و فدراسیون فوتبال بیشترین سهم
را درعدم موفقیت همین تیم درصعود به جام جهانی چهارسال بعد، یعنی 2002 کره و
ژاپن به عهده داشت. در ورزش، فوتبالیست با دویدن نوددقیقه ای درطول بازی و
همچنین انجام تمرین های طاقت فرسا قبل از بازی، اصطلاحاً عرق می ریزد و از
جان مایه می گذارد. ارزشی که مخاطب فوتبال برای این عرق ریختن قائل است را
می توان با ارزشی که مخاطب هنر برای کارِدست یک هنرمند قائل می شود،
مقایسه کرد. از طرفی ما معمولاً برای هنری که مستقیماً به دست هنرمند ساخته
می شود(همچون نقاشی) هنریّت بیشتری قائلیم تا برای هنری که با واسطه به
دست هنرمند خلق شده است(همچون عکاسی) و چه بسیار مثال هایی که درسرآغاز و
طلیعۀ هنرعکاسی موید این نکته است و نیز چه بسیارتلاش و همت مضاعفی که
عکاسان اولیه برای قبولاندن کارشان به عنوان هنر به جوامعِ هنری به
کاربستند و درنهایت، حتی هنوز هم کارِ یک عکاس آن چنان که اثرِ یک نقاش
مورداستقبال قرار می گیرد، مقبولیت نیافته است. لزومی ندارد که بحث را بیش
از این پیش برده و به نکاتی که مثلاً والتربنیامین(متفکر بزرگ مکتب
فرانکفورت) درمقالۀ مهم و معروفش"اثرهنری در عصر بازتولید مکانیکی"درخصوص
هالۀ اثرهنری و همچنین تاثیرتولید انبوه و صنعتِ تکثیر درکارهای هنری اشاره
کرده و تبیین نموده، متوسل شویم و بگوییم آثارهنری تکثیرپذیر همچون عکاسی،
فاقد هالۀ تقدس هنری اند و به همین دلیل کمتر فریبنده اند. با این همه
اشاره ای کوتاه به نیرویی که درون هر اثرهنری وجود دارد و ارتباط مستقیم
این نیروی درونی با تاثیری که هنرمند و خالق آن اثر، بر روی اثر گذاشته، می
تواند روشن گر درک بسیاری از رموزِ عظمتِ یک اثرهنری و نیز زمینه ساز
پاسخگویی به سوال ما دربارۀ دلیل اهمیت قائل شدن مخاطبان هنر برای از جان
مایه گذاشتن و اثر دستِ هنرمند بر روی اثر هنری، باشد.
فارغ از این،
قرابتِ تهیه کنندگی هنری با پول و مسائل اقتصادی نیز خود به تنهایی می
تواند نگاه مخاطب را از توجه به جنبۀ هنری کار یک تهیه کننده دور کرده و به
این معطوف کند که تهیه کنندۀ هنری، شخصیتی است شبیه به بنگاه دار یا صاحب
یک نمایشگاه اتومیبل که بی توجه به انسانیت و معنویاتِ هنری، در تجارت خانه
اش پول پارو می کند و به هیچ چیزی جز پول هم نمی اندیشد. این مسائل و
مسائل این چنینی باعث می شود که عموم مردم به کارگردان فیلم به عنوان کسی
که دار و ندارش را برای ساخته شدن یک ایدۀ هنری گرو گذاشته، بنگرنند و به
تهیه کننده به عنوان شخص بی هنر و پول پرستی که با استعمار نیروی هنری عده
ای هنرمند، به تشخصی هنری و منزلتی اجتماعی دست یافته و از این بدتر، همیشه
همۀ سود یک اثرهنری را به جیب می زند و در ویلای شخصی اش، لیموناد تگرگی
نوش جان می کند!
پس از بررسی حداقلی این مسائل بد نیست به موضوع
اصلی یعنی چگونگی تهیۀ یک اثر بد هنری بازگردیم. واقعیت این است که چنین
تصورات رایجی درخصوص تهیه کنندگان علاوه بر دلایلی که در بالا ذکر شد،
دلیلی دیگر هم دارد و آن این است که واقعاً گروهی از تهیه کنندگان با شیوه
ای همچون بنگاه داران اقتصادی و نمایشگاه داران اتومبیل، کارهنری می کنند و
این دسته از تهیه کنندگان درواقع همان هایی اند که به راحتی می توانند،
تمام اصول کلان و جزئی ساخت یک اثر بُنجل را در اثر تحت تهیه شان، لیست
کرده و با چنان ظرافتی فیلم بد تولید کنند که دیگر نیازی نه به کارگردان بد
باشد و نه حتی نیازی به بازیگر و فیلمبردار وتدوین گر وطراح صحنه ولباس
وچهره پرداز و آهنگساز و فیلمنامه نویس بد! یک تهیه کنندۀ بد به تنهایی می
تواند یک اثرهنری بد را تهیه کند. او چنان به کارش مسلط است که به هیچ وجه
به آدم های کوچک و حقیری چون من نیاز ندارد، تا اصولی را برایش سر هم کرده
یا خدایی ناکرده تعلیم دهم.
9- نقشۀ نُه ازفضای خارج: ادوارد دیویس
وود جونیور(1924، پوکیپسیِ نیویورک ؛ 1987)که در فرهنگِ سینما و نزد
سینمادوستان به اختصار "ادد وود" نامیده می شود، کارگردان، تهیه کننده و
فیلمنامه نویسی امریکایی است که از دهۀ 1950 به تولید فیلم های ارزان قیمتی
پرداخت که البته در آن دوران چندان توجهی جلب نمی کرد؛ اما چندسال پس از
مرگش که درفقر وگمنامی رقم خورد، همین فیلم های بد، اتفاقاً به دلیل بدی
بیش از حدشان، او را به مشهوریت جهانی رساندند. "نقشۀ نُه از فضای
خارج"(1959) یکی از آثارِ بدِ این بدترین سینماگر تاریخ است که در"جشنوارۀ
بدترین فیلم های جهان" و همچنین مراسم اهدای جوایز "بوقلمون طلایی" به
عنوان "بدترین فیلم تاریخ سینما" شناخته شده و "بلالوگوسی" ستارۀ سال های
دور سینمای ترسناک و فیلم های دراکولایی در آن ایفای نقش می کرد یا بهتر
است بگوییم که قرار بوده در آن ایفای نقش کند اما از آن جا که او در زمان
ساخت فیلم، بسیار از روزهای اوج درخشش دور بوده و به دام اعتیاد نیز
اسیرگشته بود، تنها دو روز پس از آغاز فیلمبرداری دارفانی و لوکیشن
فیلمبرداریِ"ادد وود"را وداع گفته و این کارگردانِ همیشه امیدوار هم بدون
این که کوچک ترین نگرانی و غمی به دلش را دهد، کار را با بدل "بلالوگوسی"
که جوان تر و بلندقامت تر از او بوده، ادامه می دهد و برای پنهان کردن این
مشکل بزرگ(یعنی عدم شباهت بازیگر با بدل) از بازیگرِ بدل می خواهد درتمام
صحنه ها شنلش را جلوی صورتش بگیرد. از نکات جالب دیگر فیلم "ادد وود" می
توان به رعایت نکردن راکوردِ صحنه تا آن جا که نیمی از یک سکانس را در نور
روز و ادامه را در نور شب فیلمبرداری می کرده، اشاره کرد. "ادد وود" همۀ
عمر خود را به این امید که "اورسن ولز" دیگری شود، در هالیوود زندگی کرد؛
ولی هرگز حتی اندکی هم به او نزدیک نشد!
10- موخره: البته این به
هیچ وجه نمی تواند پایان این مقاله باشد و حقیقت این است که بررسی چگونگی
ساخت یک فیلم بد نیازمند موشکافی دقیق و تلاش و تحقیق بسیارطولانی دارد که
در فرصت کوتاهی که این مقاله برای خواننده و البته نویسنده اش ایجاب می
کند، نمی گنجد. اما در این جا می خواهم با تقدیم این چند خط به "ادد وود"،
فیلم بدش"نقشۀ نُه از فضای خارج" و تمام سینماگران بدی که با ساختن آثار بد
و بُنجل، ارزش نمونه های خوب و عالی سینمایی را نمایان تر می کنند، این
نوشته را به پایان برده و درعین حال ادای دینی به تمام سینماگران خوب تاریخ
سینما بنمایم.