حسین قدیانی در روزنامه کیهان نوشت:
گاهي يک حرفهايي ميزنند بعضيها
ها!! به عنوان نمونه، اخيرا يکي از استوانهزادهها در مصاحبه با يک سايت
ضد انقلاب گفته؛ «بابا اکبر، انقلاب اسلامي را فرزند خود ميداند»! هيچ هم
نگفته که انقلاب مظلوم ما را به نام زدهاند يا حکايت ديگر اموال، به نام
نزدهاند! يعني ببيني؛ انقلاب، از همان قبل انقلاب، فرزندشان بوده!! (جالب
ميشودها!!) يا صبر کردهاند انقلاب متولد بشود، بعد انقلاب را به فرزندي
خود قبول کنند!! اون وقت «بابا اکبر، انقلاب را فرزند خود ميداند» دقيقا
يعني چه؟! يعني اسم انقلاب در شناسنامه بابا اکبر، قسمت فرزندان قيد شده؟!
ذکور يا اناث؟! فرزند چندم؟!... و اين حرفا يعني؛ بابا اکبر از انقلاب
بزرگتره؟! و اگه انقلاب، فرزند بابا باشه، يعني 9 دي که خودش فرزند
22بهمنه، ميشه نوه بابا؟! يعني بابا اکبر جد اعلاي بيداري اسلاميه؟!...
يعني بابا، از انقلابي با 300هزار شهيد هم بزرگتره؟! يا يعني اينکه؛ انقلاب
با اين همه عظمت و شکوه و جاودانگي و ملت و خميني و خامنهاي و خون دل اين
همه مادر شهيد، ميشه بچه بابا؟! وانگهي، اگه بابا واقعا انقلاب رو فرزند
خود ميدونه، پس چرا فقط هواي اون يکي فرزندانشون رو داره؟! پس چرا فقط
هواي «ف.ه» و «م.ه» رو داره؟! نکنه اين انقلاب، فرزند خونده باباست؟! نکنه
از نظر بابا، انقلاب با اين همه شهيد و جانباز و فرمانده، با اين همه بچه
رزمنده و جبهه رفته و درب و داغون و شيميايي و... با اين همه «عليرضا و
آرميتا» و... با اين همه حسين جان غلام کبيري، فرزند پرورشگاهيه؟! نکنه
بابا رفته و انقلاب رو از شيرخوارگاه آمنه تحويل گرفته؟! نکنه از نظر بابا،
انقلاب بچه سرراهيه؟! يعني اينجا هم تبعيض؟!... چطوره که بابا، چشم ديدن
ني و سانديس 9 دي انقلاب رو نداره، اما چيزبرگر خوردن «ف.ه» با آشوبگرا توي
همين خيابون انقلاب رو ميتونه تحمل کنه؟!... چطوره که بابا هيچ وقت
انقلاب رو نميفرسته براي تفريح بره کيش؟! چطوره که به انقلاب ميرسه، بابا
شطرنجباز قهاري ميشه و به بچههاي «شط اروند و رنج بازي دراز» کيش
ميده؟! چطوره که بابا، هيچ وقت انقلاب رو نميفرسته لندن، بلکه شعبه
دانشگاه آزاد اونجا رو رسيدگي کنه؟! چطوره که انقلاب رو ميفرسته روي آنتن،
اما اون يکي بچههاش رو ميفرسته تورنتو؟!... يعني اينجا هم تبعيض؟!... و
چه جالب! مگه ميشه هم انقلاب رو فرزند خود دانست، هم با آمدن خود قند در دل
بيبيسي آب کرد؟! مگه ميشه هم انقلاب رو فرزند خود دانست، هم با نامه
سرگشاده و فتنه 88 خون به دل انقلاب کرد؟! مگه ميشه آدم هم باباي انقلاب
باشه، هم پدر معنوي احزاب بيمعنويت؟!
اوووووه! يادم رفت. قرار بود
مثلا طنز بنويسمها... قرار بود بنويسم؛ اگه واقعا انقلاب، بچه بابا اکبر
باشه، لابد بايد نتيجهگيري کرد؛
- انقلاب، داداش کوچيکه «م.ه» است!!
- مرعشي، دايي انقلاب است!!
- «ف.ه» آبجي انقلاب است!!
- و لابد در سال 88 انقلاب، عاق والدين شده!!!!
* * *
بگذار
کتمان نکنم که حال طنز نوشتن ندارم! بگذار بگويم؛ ما را هم بابا اکبري بود
که انقلاب را فرزند خودش نميدانست، بلکه خود را تا خرخره بدهکار انقلاب و
ولي فقيه و اين ملت ميدانست که عدل تير خورد به گلويش!! خون و خرخره ...
راستي که از بابا اکبر ما تا بابا اکبر بعضيها خيلي تفاوته... بابا اکبر
ما چه وقتي که اومد، چه اون وقتي که رفت، چه اون وقتي که با لباس خاکي و
خوني برگشت، هرگز تيتر يک بيبيسي نشد! اون بنده خدا حتي وقتي نامزد هم
شد، تيتر يک بيبيسي نشد! نخير عزيز! اتفاقا خوشا به حال من... من را بابا
اکبري بود که امام به چهره نورانياش غبطه ميخورد! نخير عزيز! انقلاب،
فرزند بابا اکبر شما نيست. انقلاب، داداشي به نام بيبيسي نداشت... و تو
بگذار بيبيسي در حسرت صورتهاي غيرنوراني بماند!!
آهاي ثبت احوال!
اگر در شناسنامه طرف، نامي از انقلاب نيست، بيا و روشنگري کن... با اين
دست فرمون، بعيد نيست فردا بگن؛ «بابا، اسلام رو فرزند خود ميدونه!»...
اينايي که ما ميبينيم، پس فردا ميگن؛«من داداش کوچيکه خدا محسوب
ميشم!!»