به گزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، آیتالله حسن ممدوحی، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و از اعضای مجلس خبرگان رهبری است.
زندگی این استاد برجسته حوزه علمیه قم سرشار از تلاشهای علمی و فرهنگی است. وی در سالهای عمر خود بارها کتب درسی فقهی و اصولی از اول تا درس خارج را تدریس کرده است امّا با توجه به نیاز حوزههای علمیه به آشنایی با علوم عقلی و با سفارش آیتالله جوادی آملی، به تدریس علوم عقلی روی آورده است.
وی علاوه بر فعالیتهای علمی و فرهنگی، اهل مبارزه است و در طول سالیان حکومت خاندان پهلوی از هیچ تلاشی در راه مبارزه با آن حکومت فروگذار نکرد که بر اثر آن، بارها مورد تعقیب و تهدید قرار گرفت. در اماکن و شهرهای گوناگون سخنرانیهای تندی علیه رژیم شاه انجام میداد که گاه به دستگیری و بازداشتش میانجامید.
پدرم بازاری بود اما تألیفات علمی هم داشت
* به عنوان اولین سؤال بفرمایید کجا به دنیا آمدید و وضعیت خانوادگی شما در زمان کودکی چطور بود؟
ـ بنده در سال 1318 در شهر کرمانشاه و در یک خانواده متوسط الحال به دنیا آمدم.
سبک زندگی خانواده ما صد در صد دینی بود، پدرم بازاری بود و تجارت میکرد اما درسخوانده بود و رسائل و مکاسب را مطالعه کره بود و تالیفاتی هم داشت. حدود ده - پانزده جلد کتاب نوشته بود که دو تا از جزوههای ایشان چاپ شده است.
ایشان بسیار آدم سختکوش و مواظب زندگی بود الان هم همه فرزندان ایشان که تجارت میکنند به شدت مواظب مسائل مالی خود هستند.
پدرم مربی فوقالعادهای بود. به من میگفت که من هم پدر روحانی شما هستم هم پدر جسمانی شما. راست هم میگفت. وضعیت جامعه هم در دوران طاغوت خیلی وضعیت بدی بود و کرمانشاه هم از شهرهای مورد توجه طاغوت و مرکز 3 سپاه بود و ظاهر شهر خیلی بی بند و بار و زندگی برای متدینین خیلی سخت بود.
آیتالله خوشوقت ذوق طلبگی را در من زنده کرد
* چطور تصمیم گرفتید به حوزه علمیه بروید؟
وقتی تحصیلات مدرسهای ما تمام شد حدودا 16-17 ساله بودم که آیتالله خوشوقت یکی دو بار از تهران آمدند کرمانشاه و ایشان ذوق طلبگی را در من زنده کرد. با پدرم درباره طلبگی صحبت کردم اما ایشان مخالف بودند.
مرحوم آیتالله خوشوقت، همبحث و همحجرهای آیتالله حاجآقا مجتبی حاجآخوند از علمای کرمانشاه بودند. حاجآقا مجتبی حاجآخوند تابستانها به کرمانشاه میآمد و ما با ایشان آشنا بودیم. ایشان دو سال متوالی آیتالله خوشوقت را با خود به کرمانشاه آورد. آن زمان آیتالله خوشوقت هنوز مجرد بود و تابستانها حدود یک ماه، یک ماهونیم در کرمانشاه میماندند. ما عدهای از رفقا بودیم که خدمت ایشان رسیدیم. وقتی من ایشان را دیدم، احساس کردم که وضعیت شخصیتی ایشان با همه فرق دارد. حتی یک جلسهای هم خدمتشان رسیدیم و سؤالاتی را مطرح کردیم، اما آن جلسه به سکوت گذشت. ما تعجب کردیم که ایشان چطور آدمی است و کنجکاوی ما سبب شد که بیشتر دنبال ایشان برویم. گاهی آنچنان در فکر فرو میرفت که تمام بدنش میلرزید.
ایشان در ملاقاتهایی که داشت، صحبتی نمیکردند، مگر خیلی مختصر. ما به سراغ حاجآقا مجتبی حاجآخوند رفتیم و ایشان گفتند که آقای خوشوقت از خواص علامه طباطبایی و از شاگردهای عملی ایشان هستند. از همین رو ما با تمام وجود با ایشان مرتبط شدیم. ایشان یک ماه کرمانشاه بود و رفت. وقتی ایشان رفت، این هیجان روحی با ما ماند. باور کنید روزشماری میکردیم که دوباره تابستان شود و ایشان دوباره بیاید. ایشان سال دیگر هم آمد و به واسطه ایشان، من شخصاً وارد طلبگی شدم و ایشان به سر من عمامه گذاشتند.
پدرم میگفت یک عمر من روحانیون کرمانشاه را از لحاظ مالی اداره میکردم و خدمت میکردم، حالا تو بروی طلبه شوی و شخص دیگری به تو کمک کند؟! لذا از این نظر برای ایشان سخت بود که من طلبه بشوم ولی به لطف خدای ارحم الراحمین چنین مشکلی در دوران طلبگی من پیش نیامد.
البته گاهی اوقات دو روز چیزی برای خوردن نداشتم ولی چنین اتفاقی نیفتاد که از کسی تقاضای کمک کنم و آن عزت الهی بود که باعث شد من ازهیچ بازاری و هیچ مرجع تقلیدی درخواست کمک نکنم و با هیچ بیتی ابدا رابطهای نداشتم در حالی که ما تمام بیوت علما را مقدس و عادل میدانستیم.
برای اینکه درس حوزه را بخوانم از شهر فرار کردم
* یعنی به سادگی وارد طلبگی شدید؟
ـ خیر، برای اینکه درس حوزه را بخوانم، از شهر فرار کردم چون پدرم راضی نبود. فرارم از شهر این طور بود که یک آقایی بنام شیخ عبدالجواد جبل عاملی از طرف آقای بروجردی در کرمانشاه ساکن بودند که ایشان از لحاظ علمی در مرز مراجع بودند اما بسیار متواضع بودند ما خیلی به ایشان ایمان داشتیم و من هم دغدغه داشتم که اگر بخواهم فرار کنم پدرم از این کار راضی نیست.
برای اینکه پدرم راضی بشود من بروم قم و درس حوزه بخوانم چهل روز زیارت عاشورا خواندم ولی همچنان پدرم راضی نمیشد آخرش رفتم پیش آقای جبل عاملی استخاره کردم و نیتم این بود که من بروم قم یا نروم و پدرم که راضی نیست باید چکار کنم؟ این آیه آمد: «... وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا...» و از آن کس که قلبش را از یاد خودمان غافل ساختهایم، اطاعت مکن! (کهف/28)
البته ایشان غافل از این مساله بود وگرنه در امور دینی واقعا مؤمن بود، لذا فرار کردم و رفتم قم.
برای پدرم خیلی سخت بود و رابطهاش را با من قطع کرد و نامه به ما نمینوشت. من هم نامه مینوشتم فدایت گردم من الان کجا هستم و حجرهام کجاست، استادم کیست، ولی جواب نمیداد و مدتها ایشان با من قهر بود.
به عشق طلبگی یک بار دیگر از خانه فرار کردم!
* گفتید پدر شما راضی نبود وارد حوزه شوید، بالاخره بعدا راضی شدند یا نه؟
ـ تابستان سال بعد رفتم کرمانشاه، پدرم میگفت دیگر نباید قم برگردی و باید اینجا بمانی! تابستان که تمام شد دیدم انگار پدرم همچنان راضی به برگشتن من به قم نیست لذا دوباره فرار کردم.
ما همچنان درس را ادامه دادیم تا رسیدیم به شرح لمعه. پدرم بر شرح لمعه، عروة الوثقی و وسیلهالنجاة تسلط داشتند. روزی که رفته بودم پیش پدرم، کتاب لمعه را باز کرد و به من گفت این عبارت را بخوان! وقتی عبارات را صحیح خواندم، گفت: معلوم میشود خوب درس خواندهای! و از آن زمان، به بنده اعتقاد پیدا کرد و آرام گرفت. حتی آمد قم و در حوزه ما چند شب ماند و آرام آرام خانهای برای ما خرید و بعد مقدمات ازدواج ما را فراهم کرد و از همان وقت ایشان رابطهاش با ما خوب شد.
در حجره آیتالله خوشوقت مستقر شدیم
* حجره شما در قم کجا بود؟
ـ ما سه نفر طلبهای که از کرمانشاه آمده بودیم، به حجره آقای خوشوقت رفتیم. چون ایشان آن سال ازدواج کرد و حاجآقا مجتبی به کرمانشاه آمد. آقای خوشوقت متصدی کار ما بود و در هر هفته دو شب به قم میآمد و نقش پدری و تربیتی خویش را در خرد و کلان زندگی ما ایفا میکرد. حتی به قفسه کتاب ما نگاه میکرد و از برخی کتابها سؤال میکرد. این را که ما با چه کسی درس برویم، با چه کسی مباحثه کنیم، چه درسی برویم و چه وقتی درس برویم، با ایشان مشورت میکردیم. من حدود یازده سال در مدرسه حجتیه بودم.
با آیتالله نمازی و آیتالله خرازی همبحث بودم
* در طول تحصیلات با چه کسانی هم مباحثه و هم درس بودید؟
با آقای رضا استادی و آقای سید محسن خرازی هممباحثه بودیم و با هم درس آیتالله مشکینی و آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی میرفتیم و بعد از اذان صبح و نماز با آقای خرازی یک مباحثه میکردیم و هنوز آفتاب نزده بود با آقای استادی مباحثه میکردیم، به طوری که اول آفتاب ما دو تا مباحثه کرده بودیم.
بعد از مباحثه اگر چیزی گیرمان میآمد به عنوان صبحانه میخوردیم و گرنه بدون صبحانه سراغ درس میرفتیم. حتی گاهی وقت نان خریدن هم نداشتیم.
کلید فلسفی آیتالله خوشوقت در 50 سال پیش
* غیر از آیتالله مشکینی و آیتالله گلپایگانی اساتید دیگر شما چه کسانی بودند؟
استاد رسائل ما آیتالله نوری همدانی بود. مکاسب را پیش آیتالله مشکینی خواندم. کفایه را هم پیش مرحوم آقای سلطانی، پدر خانم حاج احمد آقای خمینی تمام کردم.
بعد از اتمام سطح، حدود 15 سال درس خارج فقه را نزد آیت الله العظمی گلپایگانی خواندم و درس خارج اصول را با آیت الله میرزا هاشم آملی خواندم.
آیتالله میرزا هاشم آملی از شاگردان آقا ضیاء عراقی بود و هم حرفهای آقا ضیاء را کاملا حفظ بود و هم حرفهای آقای نائینی را نقل میکرد و هم نقدهای آقا ضیاء بر درس آقای نائینی را نقل میکرد لذا یک دوره اصول را با ایشان خواندیم.
بعد از چند سال که مشغول خواندن به درس خارج، وارد مباحث فلسفی شدیم و همراه آقای محسن خرازی، فلسفه را با پیش آقای محمد شاهآبادی خواندیم و منظومه را هم با آیتالله شیخ یحیی انصاری شیرازی (شیخالاشراق قم) فرا گرفتیم و کمکم رفتیم درس اسفار علامه طباطبایی.
روزی آقای خوشوقت آمدند و پرسیدند: چه کار میکنی؟ گفتم: با حاجآقا محسن (خرازی) به درس آقامحمد شاهآبادی میرویم. آقای خوشوقت گفتند: چه میخوانی؟ گفتم: منظومه. گفتند: بحث آن چیست؟ گفتم: أصالةالوجود. گفتند: «این وجودی که در فلسفه اصیل است، فوقالتجرد است و در سراسر وجود، اصیل و واحد است.» این کدی که ایشان در فلسفه به من داد، تا امروز که حدود 50 سال از آن روز میگذرد، برای من یک کد علمی و یک مبنای بسیار عجیبی در فهم مسائل فلسفی و حتی مسائل عرفانی شد.
بعد از تعطیلی درس علامه، اسفار را تا آخر با آیت الله جوادی آملی ادامه دادیم و تمام دوره اشارات را هم پیش آیتالله حسن زاده آملی خواندیم و مقدار زیادی از الهیات شفاء را هم با آقای جوادی خواندیم.
کتابهای عرفانی مثل تمهیدالقواعد ابن ترکه، فصوص محیی الدین و مصباح الانس قونوی، را به صورت درسی از اول تا آخر با آیت الله حسن زاده آملی خواندم.
البته فصوص را دو دوره خواندهام؛ هم با آقای جوادی و هم با آقای حسن زاده آملی.
درس خارج نمیگویم، فلسفه و عرفان تدریس میکنم
* چه دروسی را تدریس کردهاید؟
ـ همه کتب حوزوی را تدریس کردهام. از ابتدا تا کفایه؛ در طول تحصیلاتم هر درسی را میخواندم درس پایینتر را تدریس میکردم و گاهی روزی 4-5 درس را تدریس میکردم. تابستان که میرفتم کرمانشاه تا 6-7 درس را هم تدریس داشتم و تا الان منظومه را شاید 5-6 بار، نهایة الحکمة را 7-8 بار، اسفار را دو دوره، اشارات را هم دو دوره تدریس کردم.
مدتی هم درس خارج میگفتم ولی دیدم اکثر اساتید، فقه و اصول تدریس میکنند لذا من آمدم سراغ فلسفه و عرفان و درس اسفار را در مدرسه خان و شرح فصوص را هم خصوصی برای عدهای تدریس میکنم.
از میان تألیفاتم شرح صحیفه سجادیه را توصیه میکنم
* آیا نتیجه این مباحث مکتوب هم شده است؟
تا الان 30 جلد کتاب تألیف کردهام که 8 جلد آن چاپ شده است.
شرح بر صحیفه سجادیه، رساله درباره دعا و نیایش، یک رساله در مورد حکمت حکومت و اثبات ولایت فقیه، شرح بر مصباح الهدایه امام خمینی، یک کتاب به نام عیان و نهان در گستره هستی، مصاحبه با پرفسور روسی در مورد انسان و جهان در قرآن که چاپ شده، کتاب علم و ادب که سه قسم است؛ مسائل اعتقادی و اخلاقی و تربیتی، یک ترجمه برای صحیفه سجادیه، حاشیه بر کفایه و فصوص، فهرست بر فصوص که چاپ نشده، و در حال حاضر هم مشغول نوشتن شرح نهج البلاغه هستم و تقریبا تا خطبه 211 که حدود هزار صفحه میشود نوشتهام و به ترتیب ویراستاری میشود و شاید یک جلد یک جلد وارد بازار شود. مقالات زیادی هم نوشتم که شاید به اندازه دو جلد کتاب باشد.
شرح صحیفه سجادیه را توصیه میکنم بخوانید. البته شرح مصباح الهدایه امام خمینی (ره) که از فنیترین و مشکلترین کتابهای امام است و کتاب انسان وجهان در قرآن و کتاب دعا و نیایش هم مناسب هستند.
خاطرهای از ناهار خوردن فقیرانه با آیتالله خوشوقت
* با توجه به اینکه با آیتالله خوشوقت سالهای بسیاری مانوس بودید، ایشان از جهت علمی و عملی چگونه بودند؟ آیا این مساله درست است که موافق عرفان، به خصوص عرفان نظری نبودند؟
ـ از عجایب آیتالله خوشوقت، اخلاص ایشان بود. کارهای ایشان را احدی نمیفهمید و مطلع نمیشد. فوقالعاده کَتوم بودند. یک روز به ایشان گفتم که میخواهم ناهار منزل شما بیایم. گفت بیا برویم. یک لیوان شیر خنک و مقداری نان بیات برای من آورد. خود ایشان هم از همان خورد. گاهی میدیدم که کنار دست ایشان یک پاکت یا کیسهای نان خشک است. زمانی به من گفتند که من خشنخور هستم. منظور همان نان خشک بود که گاهی میخورد، ولی همین انسان اگر میهمان کسی بود طور دیگری رفتار میکرد. در واقع ایشان زهد خود را پنهان میکردند.
آقای خوشوقت هم مجتهد بود هم مفسر و هم مورخ دقیقی بود و هم ادیب خیلی خوبی بود. ولی قلم روی کاغذ نمیبرد و نمینوشت.
من در مراسم ایشان به مردم گفتم آقای خوشوقت در انزوا بود ولی ظاهراً خیلی رفت و آمد داشت و گفتم آنچه را شما از آقای خوشوقت درک کردید آقای خوشوقت نبود آقای خوشوقت واقعی در انزوا بود و هیچکدام از شما خبر ندارید و رفتن ایشان را ضایعه بسیار عظیمی میدانم.
اما در مورد فلسفه و عرفان، آیتالله خوشوقت تجویز نمیکرد که کسانی بیایند بیجهت فلسفه و عرفان بخوانند و سؤال بیخودی بپرسند.
از طرفی، ایشان همیشه به ما توصیه میکردند مبادا خدای نکرده یک وقت این علوم منقرض بشود. سعی کنید این علوم را ادامه بدهید. حتی درباره عرفان نظری و مخصوصا راجع به عرفان تأکید میکرد و میفرمود مواظب باشید این علم از بین نرود و این فهرستی که من برای فصوص محییالدین ابن عربی نوشتم مقداری به سفارش ایشان بود.
آیتالله خوشوقت مخالفتی با عرفان نداشت
* پس اینکه بعضی میگویند ایشان مخالف عرفان نظری بودند درست نیست؟
ـ به خیلیها اجازه نمیدادند این علوم را بخوانند. ایشان معتقد بود این علوم خیلی سخت است و همه کس نمیتواند بخواند و بفهمد. و گرنه، ایشان خودشان اهل عرفان بودند.
* فلسفه و عرفان نظری را با آیتالله جوادی و علامه حسن زاده خواندهاید. به نظر شما آیتالله جوادی آملی و علامه حسنزاده آملی چه امتیازاتی نسبت به هم دارند؟
ـ این بزرگواران از زبدههای حوزه هستند و یادگار گذشتهها هستند و نظیر ندارند. هر کدام امتیازات ویژهای دارند؛ آقای جوادی، دراسیتر و منظمتر مطالب را تدریس میکردند و آقای حسنزاده ذو فنون بود. مطالب دیگری سر درس میگفتند که خیلی هم قابل استفاده بود. بنده کتابهای عرفان نظری را از اول تا آخر خدمت آقای حسن زاده خواندهام.
گفتوگو: محمد محمدپور