اين كه در 16 سال حاكميت رويكردهاي غربگرايانه دولتهاي سازندگي و اصلاحات چه بر سر معيارهاي تراز گفتمان انقلاب اسلامي ايران آمد كه حركتي همچون سوم تير 84 به موعدي براي احياء اين معيارهاي بدل شد شايد موضوعي باشد كه نيازمند ساعتهاي بحث و گفتگو و هزاران صفحه يادداشت و تحليل و تاريخنگاري باشد.
اما آنچه اين روزها و با نزديك شدن به انتخابات يازدهم رياست جمهوري ضروري به نظر ميرسد پاسخ به اين پرسش است كه آيا اساسا حاكميت رويكردها و معيارهاي گفتمان انقلاب اسلامي بر سطوح كلان تصميمسازي و تصميمگيري در سالهاي پس از سوم تير، دستاوردي عيني و قابل لمس در حوزههاي مختلف داشته است و يا اينكه اين معيارها تنها شعارهاي ناكارآمدي است كه در صحنه اجرا دستاوردي را با خود به همراه نداشته و آنچنان كه اين روزها دولتمردان سازندگي و اصلاحات مدعي آن هستند، بايد به همان شيوههاي حاكم در دولت اصلاحات و سازندگي رجوع كرد، و همان رويكردهاي پيشين را بر اداره جامعه حاكم كرد!؟
به نظر ميرسد چالش امروز در مواجهه با معيارهاي گفتمان انقلاب اسلامي، موضوع كارآمدي اين معيارهاست. رجانيوز اين موضوع را در قالب نشستها و گفتگوهايي با چهرههاي مطرح گفتماني جبهه فرهنگي - سياسي انقلاب اسلامي در ميان گذاشته است تا از آنها درباره دستاوردهاي چرخش به سمت گفتمان انقلاب اسلامي در عرصه مديريت كلان كشور بپرسد و اينكه آيا اين چرخش، دستاوردي عيني در عرصه اجرا داشته است؟ اگر دستاوردي داشته، آن دستاورد چه بوده است و اينكه چرا بايد حاكميت اين معيارها بر عرصه كلان تصميمگيري و تصميمسازي تداوم داشته باشد.
در ادامه گفتگوی رجانیوز با حجت الاسلام والمسلمین دكتر نبویان از اساتيد شناخته شده حوزه و دانشگاه و عضو شوراي مركزي جبهه پايداري آمده است.
بسماللهالرحمنالرحیم. الحمدلله رب العالمین. و السلام و الصلوة علی نبینا و مولانا ابی القاسم المصطفی محمد(ص)
با این جمله مقام معظم رهبری صحبتم را آغاز میکنم که آقا فرمودهاند "فردی باید در عرصه ریاست جمهوری آینده بیاید که معتقد به شاخصهای انقلاب باشد.”
ببینید شاخصهای انقلاب کدامند؟ انقلاب چگونه پدید آمده است و دنبال چه چیزی بود؟
حجاریان حرف تقی زاده را تکرار می کرد
در دنیای غرب از عصر رنسانس به این سو، اندیشهای به نام اندیشه "دنیاگرائی" مطرح شده است که اگر بخواهیم آن را در یک کلمه جای بدهیم میشود «سکولاریسم». تمام دغدغه این بود که ما دنیا را به شکلی بشناسیم و بتوانیم بر آن مسلط شویم و بهرهوریمان را از دنیا بیشتر کنیم. این هدف اصلی است. حتی بعضیها به خدا و معاد هم معتقد بودند، منتهی میگفتند این مال بعد است و «چو فردا شود فکر فردا کنیم» و الان دنبال آن نیستیم.
انسان برای اینکه بر این دنیا مسلط شود باید آن را بشناسد. گام بعدی این است که اگر میخواهیم این دنیا را بشناسیم، این دنیا یک دنیای مادی و محسوس است.
مقدمه چهارم ما این است که حالا که میخواهیم این دنیا را بشناسیم و دنیای ما هم یک دنیای مادی و محسوس است، ببینیم ابزار معرفتی و شناختی ما کدامند؟ ابزارهای معرفتی بشر عقل، شهود، وحی، حس و تجربه هستند.
ابزاری که مستقیماً به کار شناخت موجود است مادی و محسوس میآید، حس و تجربه است و لذا با حس و تجربه به سراغ دنیای مادی میرویم. خروجی آن چه میشود؟ علوم تجربی. صد سال هم بر این علوم تجربی یا (Science) دمیده شد و علوم تجربی محور همه معرفتهای بشر شد، بهطوری که همه معرفتهای دیگر حتی دین و وحی نیز باید با علوم تجربی سنجیده شود. این (Scientism) بر عصر روشنگری صد سال حکومت کرد. طبیعتاً اگر هرچه هست علم و تجربه و علوم تجربی است، چیزی که محسوس باشد با تور حس و تجربه فقط موجود مادی و محسوس شکار میشود. کمکم به این باور رسیدند که غیر از موجود مادی، چیزی وجود ندارد. از دل این اندیشه و در این بستر اندیشهای به نام پوزیتیویسم به وجود میآید. حرفهای پوزیتیویست ها چیست؟ یکی از حرفهای مهمشان این است که الفاظ دو قِسماند، بهخصوص پوزیتیویست های اولیه و افراطی معتقد بودند که الفاظ دو نوعاند، الفاظ بامعنی و الفاظ بیمعنی. الفاظ بامعنی الفاظی هستند که بشود مصادیق آنها را با حس و مشاهده دید. مثلاً عینک یک واژه بامعنی است، جعبه دستمال کاغذی، انسان، صندلی، آب و... بامعنی هستند، اما واژه خدا پوچ و بیمعنی است. روح مجرد، ملائکه، معاد، عالم غیب و... بیمعنی هستند. سئوال ما این است که چرا میگوئید واژه خدا بیمعنی است؟ بگوئید معنا دارد، ولی من خدا را قبول ندارم. میگویند اینکه قبول نداریم واضح است. حرف ما این است که اصلاً موجود غیر مادی وجود ندارد و واژهای هم بیمعنی است. مثل غژغژ در است. من از شما میپرسم غژغژ در درست است یا باطل؟ شما میگوئید اصلاً تو چه گفتی که من بگویم باطل است یا درست؟ اصلاً واژه بیمعناست. همین جا سئوالی را مطرح میکنم که چرا این اندیشه در دامن اندیشه شرقی پدید نمیآید، اما در دامن اندیشه غربی پدید میآید؟ چون نزدیک به 200، 300 سال این بستر آماده شده است، بهخصوص در 100 سال روشنگری که فقط با ابزار حسی باید به سراغ دنیا رفت و فقط موجودات مادی و محسوس وجود دارند. یعنی از یک نکته معرفتشناسانه به یک نکته هستیشناسانه رسیدند که اصلاً هستی مساوی با ماده و ماتریالیسم است و این اساس اندیشه مدرن است. خیال نکنید ماتریالیست ها فقط مارکسیست هستند، آنها انواعی دارند که فقط بخشی مارکسیستاند.
پس هستی مساوی ماده است. در کتابی میدیدم که هایزنبرگ خودش معتقد است که موجود غیرمادی وجود ندارد.
در کتابی متعلق به دهه 80، مایکل پترسون میگوید اولین فضانوردی که به فضا رفت یک فضانورد روسی بود. وقتی برگشت، ضمن مصاحبهاش یکسری حرفهای علمی زد و بعد گفت: «برایم روشن شد که متدینین به خدا در این کره زمین دروغ میگویند». پرسیدند: «آن بالا که بودی، چه جوری متوجه شدی آنها دروغ میگویند؟» جواب داد: «آن بالا که بودم، سفینه فضائی که دور میزد، حواسم بود به این نکته دقت کنم. کنار پنجره سفینه فضائی نشسته بودم و بیرون را نگاه میکردم. هرچه این سفینه دور زد، من خدائی ندیدم و اینها دروغ میگویند. خدائی وجود ندارد». غلبه حس این است و اگر این هست، خدائی نیست، معادی نیست و هرچه هست مادی است. با چنین تفکری روانشناسی تو میشود مغز و رفلکسهای مغز، چون روانی وجود ندارد که لازم باشد آن را بشناسی. جامعهشناسی جامعهای از انسانهای صرفاً مادی است. در علم مدیریت فقط باید انسانی را مدیریت کنی که نیازهای مادی دارد و فقط شکم است و هیچ چیز دیگری نیست و دولتی موفق است که بتواند رفاه اجتماعی بیاورد، یعنی ماشینهای خوب به مردم بدهد، غذا به اندازه کافی به آنها برسد، مسکن داشته باشند، تفریحات خوب داشته باشند و به شهوات و لذات خود برسند، چون هرچه هست همین دادههای مادی است.
پس خدا، معاد، ملائکه، انبیا و... همه رفتند. کنار. یکی از اساتید امریکایی میگفت در انتهای دهه 60، در دانشگاه با دانشجویان بحثی مطرح شد. از دهان یک نفر یک بار واژه خدا پرید، همه به او خندیدند. پس در انتهای دهه 60 عالم ظلمتکدهای پر از مادیت محض بود. هرچه هست مادی است و محسوس و لذت، شهوت، شکم، غذا، پول، سرمایه و... و خدا و ملائکه میشوند خرافه و در انتهای دهه 70 میبینیم شیرمردی چون امام(ره) پرچم خدا را بلند و اسلام را به جهان عرضه میکند.
این بسیار مهم است که بدانیم انقلاب اسلامی ایران چه کار بزرگی را انجام داده است. انقلاب اسلامی ایران بر جهانبینیهای حاکم بر جهان خط قرمز کشید. جهانبینی مدرن، جهانبینی مارکسیستی و همه جهانبینیهائی که روی مادیت بنا شدهاند و هستی را مساوی با ماده میدانند و اگر هم به موجود غیرمادی معتقدند، موجودی است که هیچ دخالتی در عالم ماده ندارد، یعنی به ربوبیت قائل نیستند. انقلاب اسلامی همه این تفکرات را به چالش کشید.
این به چالش کشیدن فقط در بعد سیاسی نیست. انقلاب اسلامی ایران با ارائه جهانبینی اسلام به جهان معتقد است علوم انسانی، اقتصاد، مدیریت، جامعهشناسی، علوم سیاسی و ساختار علوم دنیا باید عوض شوند و در همه دنیا باید یک تحول عقلمدارانه و خدامدارانه، نه هوی و هوسمدارانه حاکم شود.
در مقابل جهانبینی سکولار که فقط بشر را سر در آخور مادیت کرده است و بشر تکنولوژی و صنعت را درست کرد تا تسلط خود را بر جهان ماده بیشتر کند و به لذات و شهوات بیشتری برسد، رویکردهای مختلفی در تقابل با آن پدید آمدند.
یک رویکرد نفی کامل است که باید غرب را بهکلی کنار بگذاریم که الان هم در ایران طرفدارانی دارد. رویکرد دوم رویکرد قبول کامل است. در صدر مشروطه هم آقای تقیزاده گفته بود باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم. آقای موسوی لاری گزارشی از بحثهای داخل وزارت کشور که ـیکی از افرادش حجاریان بودـ داده است که در آنجا مطرح شده بود ما چارهای جز غربی شدن نداریم، یعنی پذیرش کامل. میبینیم رئیسجمهور دولت اصلاحات هم تصریح دارد که راه پیشرفت ما به توسعه، گذر از عقلانیت مدرن است. عقلانیت مدرن تصریح دارد که من سوداندیش هستم و اصلاً موجود غیرمادی و مجرد را باید دور بیندازیم.
هیچیک از این دو رویکرد مورد قبول ما نیستند.
رویکرد سوم این است که درست است مدرنیته با این دعوا دارد، ولی بیائیم این دعوا را حل کنیم، اما باز آنها این دعوا را به نفع مدرنیته حل کردند و نه به نفع اسلام. آمدند و گفتند دین امری فردی است. چه کار به جامعه، مدیریت و... دارد؟ ما بر اساس مدرنیته زندگی، اقتصاد، جامعه و معرفت خود را تشکیل میدهیم و نماز را هم فردی میخوانیم، روزه هم میگیریم و حج هم میرویم. بازرگان و جریان شبیه به او به اینجا رسیدند. ما این رویکرد را قبول نداریم و آن را باطل میدانیم و سئوالمان این است که شما از کدام اسلام حرف میزنید که منحصر در امور فردی است؟ اسلامی که میگوید: «السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما»، دست دزد را ببرید، کارِ فردی است؟ دزد هم که نمیآید بگوید بسمالله! بیا دستم را ببر. باید بروی و دستگیرش کنی. معنیاش این است که نیروی انتظامی میخواهی. نیروی انتظامی هم که نمیتواند مستقیماً دزد را مجازات کند، پس به قوه قضائیه نیاز داری: «مَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ»(1) چرا نمیجنگید؟ خب! ما میخواهیم با دشمنان خدای متعال و مشرکین بجنگیم. نیروی نظامی میخواهیم. پس قوه مجریه و مقننه هم میخواهید. حکومت شاخ و دم دارد؟
اصلاً در اسلام سیاست خارجی آمده است: «لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ»(2) همین الان میخواهیم تصمیم بگیریم با کدام یک از کشورهای غربی رابطه داشته باشیم. معیار چیست؟ همین آیه. با آنهائی که با شما نجنگیدند و شما را اخراج نکردند، ارتباط داشته باشید. اگر اسلام این است، پس کجایش فردی است؟ پس رویکرد سوم هم درست نیست.
رویکرد چهارم این است که خوبیهای آنها را بگیریم و بدیهایشان را کنار بگذاریم. این تا حدی میتواند مقدور باشد. انقلاب اسلامی ایران هیچیک از این رویکردها نیست؛ بلکه رویکرد پنجم است.
من رویکرد پنجم را با استفاده از فرمایشهای مقام معظم رهبری عرض میکنم. قرار نبود انقلاب اسلامی ایران فقط اسلام را در کشور پیاده کند یا اسلام را در حکومت بیاورد، بلکه قرار بود تمدن اسلامی را در جهان پیاده کند و لذا باید یک تمدنسازی نوین اسلامی را مطرح کنیم.
مقام معظم رهبری فرمودند ما پنج هدف داشتیم. قرار بود "انقلاب اسلامی" بشود که در 22 بهمن 57 شد. قرار بود چهارچوب "نظام اسلامی" شود که قانون اساسی نوشتیم و اصل چهارم آن میگوید تمام قوانین و بخشنامهها باید اسلامی باشند. باید دولت به معنای عام آن، نه قوه مجریه اسلامی شود. مرحله چهارم اگر "دولت اسلامی" شود ـکه ما هنوز موفق نشدهایمـ هدف این است که جامعه اسلامی شود تا از نظر مردم و حکومت بتوانیم یک جامعه کامل اسلامی را درست کنیم. اگر این درست شود میتوانیم به جهان یک الگو ارائه بدهیم و به سمت ایجاد "تمدن نوین اسلامی" در جهان برویم، همان که مقدمه است برای ظهور امام زمان «سلام الله علیه» که میآید و جهان را اسلامی میکند.
پس رویکرد انقلاب اسلامی ایجاد تمدن نوین اسلامی است. اگر بخواهیم به این هدف برسیم به سه پایه نیاز داریم:
اول، تمدن نوین اسلامی، پس باید به دنبال آن باشیم که در اینجا ارزشهای اسلامی را پیاده کنیم.
دوم، صرف داشتن اسلام فایده ندارد. خیلی از کشورها ادعای اسلامی بودن دارند. من هواپیمائی دارم که سالم است، اما خلبان ندارد. به همین دلیل به رهبری قوی نیاز است و لذا چالش سومی که برای تئوری جهان لیبرالـدموکراسی ایجاد کردهایم که گفتند تئوری لیبرالـدموکراسی، تئوری پایان تاریخ است، تئوری ولایت فقیه روی آن خط قرمز کشیده است، پس به رهبری و ولیفقیه نیاز دارد. حال اگر اسلام باشد و ولیفقیه هم باشد، اما مردم عزیز همراهی نکنند، اینکه معنا ندارد و لذا رکن سوم مردم هستند. دشمن این سه رکن را فهمید و متوجه شد که انقلاب اسلامی ایران قرار است کل دنیا را به چالش بکشد و به این سه رکن حمله کرد.
به نظر بنده مهمترین رکن از این سه تا رهبری است. دائماً عربستان را به رخ ما میکشند که همهشان نماز اول وقت میخوانند. همین الان مفتیشان گفته است ما باید همراه اسرائیل علیه سوریه بجنگیم، درحالی که اسرائیل دشمنترین دشمن مسلمانان است.
این نشان میدهد رهبری مهمترین رکن است، چون آنها دارند آنجا نماز میخوانند و دائماً دور کعبه میگردند، اما اسلامشان بدون رهبری است و لذا اصل اسلام از بین خواهد رفت.
دشمن فهمیده که قرار است اسلام کل دنیا را به چالش بکشد و عمق کار هم در کجاست و لذا ابتدا به سراغ رهبری رفتند و آن را هم گرفتند و به نفع خود مصادره کردند و اگر فراست امام نبود، این مشکل برای ما هم پیش میآمد. یعنی چه که رهبری را گرفتند؟ امام را که نمیتوانستند، گفتند بعد از امام باید آقای منتظری باشد. واقعاً باید در تاریخ جستجو کرد. این سنجه انصاف آقای ریشهری گفته است که با اینکه امام مخالف بود، چه کسی رفته و رأی گرفته است. دولت کارگزاران و افراد آن در این قضیه چه نقشی داشتند؟ بیایند و بگویند. آقای گیلانی در آنجا گفته که آقای هاشمی دخالت داشته است. الحمدلله فراست امام نگذاشت. از امام مأیوس شدند، رفتند به سراغ افراد اجرائی. رئیسجمهورها را نگاه کنید. بنیصدر، شهید رجائی که مدت کوتاهی بود و به شهادت رسید، آقا که رهبر شدند و ادامه پیدا نکرد؛ بعد میشود آقای هاشمی و آقای خاتمی. در دوره آنها میبینیم امور بر اساس ارزشهای اسلامی مدیریت نمیشوند.
مهمترین پارامتر تمدن سکولار ضد دین غرب، شعار خاتمی بود/ تعدد قرائت ها برگترین خیانت به اسلام بود/ می گفتند حجاب را قبول داریم اما با قرائت خودمان
چند شاهد ذکر میکنم. دولت کارگزاران آمد و چه کارهائی انجام داد و حساسیتش نسبت به این سه رکنی که اشاره کردم چه بود؟ من سخنگوی دولت کارگزاران را برایتان نقل قول میکنم. آقای مرعشی صریحاً میگوید حزب کارگزاران حزب لیبرال دموکرات مسلمان است. یک مقدار این نکته را باز میکنم. هدف اصلی و اساسی حزب کارگزاران ارزشهای اسلامی بود و ارزشهای اسلامی باید له میشدند.
اصل تشکیل حزب کارگزاران حرام بود. مقام معظم رهبری تصریح کردند وزرا نباید حزب درست کنند. برای این کار از وقتی که باید صرف وظیفه وزارتشان کنند استفاده میشود و این غصب است و غصب هم حرام است. یعنی تشکیل حزب کارگزاران و حزب مشارکت حرام بود و چیزی که نطفهاش با حرام بسته شود، معلوم است سرانجامش به کجا میکشد. وقتی ایشان میگوید حزب کارگزاران لیبرال دموکرات است، درست میگوید. حالا مسلمانش را هم عرض میکنم. لیبرالیسم را باز میکنم تا ببینیم لیبرال دموکراسی به چه میگویند. لیبرالیسم مرکب از دو کلمه لیبرال و ایسم است. یکی از اندیشمندان معروف غربی میگوید: «تنها پرچم افراشته تمدن سکولار ضد دین غرب، لیبرالیسم است».ایسم یعنی گرایش و باور، لیبرال یعنی آزادیخواه. خود غربیها میگویند لیبرال از واژه (Liberty) گرفته شده است، یعنی آزادی. معنی این سخن این است که آزادی مهمترین پارامتر تمدن سکولار ضد دین غرب است. مهمترین شعار چه کسی در کشور ما آزادی بود؟ آقای خاتمی. مهمترین شعار آقای خاتمی همان مهمترین پارامتر تمدن ضد دین غرب است. بماند. لیبرالیسم در حوزههای مختلف از جمله اقتصاد و... حرف دارد و یکی هم در حوزه معرفتشناسی است. در حوزه معرفتشناسی قائل به شکاکیت معرفتی است، یعنی هیچوقت یقینی نداریم. حالا فرض کنید من لیبرال و شما هم لیبرال. خدا هست؟ معلوم نیست، پس چه جوری خداپرست شوم؟ هیچ دلیلی برای اثبات خدا در دست نداری!
دلیل که نداریم و همه چیز مشکوک است، ولی بالاخره یک جوری خدا را قبول کردم. این کار را با کدام دین انجام بدهم؟ در شکاکیت لیبرالیسم هیچ فرقی بین اسلام، مسیحیت و باقی راهها وجود ندارد. یک صراط مستقیم نداریم ، بلکه صراطهای مستقیم داریم. کاملاً مشخص است که منزلت اسلام باید زده شود. این تئوری میگوید اسلام به همان اندازه حق است که گاوپرستی حق است. هیچ فرقی بین اسلام، مسیحیت، بودا و... نیست.پلورالیسم دینی! درحالی که اسلام کاملا در تقابل با همه این حرفهاست: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ»(3). پس هیچ دلیلی نداریم که اسلام حق است. حالا فرض میکنیم با شیر یا خط اسلام را انتخاب کردیم و مسلمان شدیم. کدام فرقه از اسلام؟ فرقی ندارد! بابا! فرقی بین شیعه و بقیه فرقهها نیست، پس باز باید شیر یا خط بیندازیم، چون همه چیز مشکوک است. شیر یا خط انداختیم و این دفعه اتفاقاً شیر آمد و ما شدیم شیعه! خب! حالا شدیم شیعه. کدام قرائت از شیعه؟ مگر عقل فقط در کله شماست؟ ما هم عقل داریم. مگر فقط شما آخوند دارید؟ ما هم آخوند داریم. جانسوزتر باید گفت. مگر فقط شما مرجع دارید؟ ما هم مرجع داریم. حضرت آیتاللهالعظمی منتظری! حضرت آیتاللهالعظمی صانعی! بقیهاش را نگویم بهتر است.
اصلاً چرا مشکلات مقام معظم رهبری هزاران بار بیش از مشکلات حضرت امام است؟ همان طور که مشکلات حضرت علی(ع) هزاران بار بیش از مشکلات پیامبر(ص) بود. چرا؟ چون در برابر پیامبر(ص) پرچمی که بالا میرفت مردم را دعوت به لات، هبل و عُزّی میکرد، اما در مقابل حضرت امیر(ع) اولین پرچمی که بالا رفت، آیه قرآن خواند: «مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا»(4). بالاتر از این را عرض کنم. میپرسند: «شما شیعهاید؟» میگوئیم: «بله». میپرسند: «این قدر علی علی میگوئید، در ظرف چهار پنج سال حکومتش آیا یک نفر کافر را کشت؟ هرچه کشت، مسلمان کشت». یک وقتهائی میگویم مردم آن زمان احمق بودند. نه آقا! واقعاً سخت بود. یکی از دوستان ما کتابی با عنوان «انحراف خواص» نوشته است. فقط طلحه و زبیر نبودند. 80 تن از اصحاب نامدار پیغمبر(ص) در مقابل حضرت امیر(ع) ایستادند. مردم دیدند هر که طرفدار پیامبر(ص) بود، با علی(ع) مخالف است. پیغمبر(ص) چقدر به طلحه دعا میکرد. حالا اگر کسی آن زمان میپرسید: «علی! مگر فقط تو برای انقلاب پیغمبر(ص) زحمت کشیدی؟ دیگران نکشیدند؟ سرداران سپاه اسلام طلحه و زبیر بودند. تو زحمت کشیدی، آنها هم زحمت کشیدند». میگفت من یک بار همراه طلحه میرفتم، لباسش را درآورد و جائی از بدنش نبود که چاکچاک نباشد. جانباز بود، سردار سپاه اسلام بود. حضرت امیر(ع) گردن سرداران اسلام را نباید بزند. مشکلش اینجاست که میپرسد: «آقا! چه فرقی دارند؟» ابن ابی الحدید نقل میکند در جنگ صفین، کسی اول صبح پیش حضرت امیر(ع) میآید و میگوید: «آقا! سرم دارد منفجر میشود». حضرت امیر(ع) میپرسد: «چه شده است؟» میگوید: «آقا! مرا از شک و دودلی دربیاور». حضرت امیر(ع) میپرسند: «مشکلت چیست؟» جواب میدهد: «دیشب دیدم ما اذان میدهیم و میگوئیم اللهاکبر، آنها هم اذان میدهند و میگویند اللهاکبر! چه فرقی با هم داریم و چرا باید با هم بجنگیم؟ از کجا معلوم که ما بر حق هستیم؟» حالا مظلومیت حضرت امیر(ع) را ببینید که خودشان نمیتوانند جوابش را بدهند. ما اعتقاد و اعتماد به معصومیت ائمه(ع) داریم. برگردید به آن زمان. حضرت امیر(ع) برای اینکه حقانیت خود را اثبات کنند میگویند: «برو پیش عمار و هرچه گفت بپذیر».
پس وقتی تعدد قرائت پیش آمد، مشکل درست میشود. شما مرجع دارید، خب ما هم مرجع داریم. مقام معظم رهبری یک قرائت را ارائه میدهند. چرا من باید قبول کنم؟ ما طرفدار کس دیگری هستیم. تعدد قرائتها را از کجا به دست آوردیم؟ از شکاکیت در لیبرالیسم. این را هم اضافه کنم که هیچ خیانتی بالاتر از خیانت تعدد قرائتها به اسلام نشده است. چرا؟ ما از برادران اهل سنت سئوال میکنیم قضیه غدیر خم را قبول دارید؟ بله آقا! قبول داریم. غدیر خم برکهای است. پیغمبر(ص) همه را جمع کرده و دست علی(ع) را بالا برده و فرموده است: «مَن کُنتُ مَولاه فَهَذَا عَلی مَولاه». بله آقا! ما قبول داریم. اگر قبول دارید، پس چرا نمیپذیرید؟ جواب: قرائت ما از مولا یعنی محبت، نه این کسی که شما میگوئید. ما قرائت دیگری داریم. ببینید! با یک جمله که قرائت ما قرائت دیگری است، دست کل مسلمین جهان را از دست یک معصوم(ع) جدا کردند و دادند دست فرد دیگر. این بزرگترین خیانتی است که به اسلام شد و فقط به خاطر تعدد قرائتها بود. پس هر کسی قرائتی دارد. حالا قرائت شما درست است یا قرائت من؟ شکاکیت لیبرالی یادمان نرود. جواب: نمیدانیم! من با همین گوشهایم شنیدم که یکی از سران اصلاحات میگفت چه کسی گفته است ما حجاب را قبول نداریم؟ ما حجاب را قبول داریم، اما قرائت ما از حجاب این است که دل آدم باید حجاب داشته باشد. چادر یعنی چه که شما میگوئید؟!
حالا سوال اينجاست كه قرائت شما این است که چادر حجاب است و قرائت من این است که دل آدم... کدام درست است؟ نمیدانیم! سئوال دیگر: به نیروی انتظامی، بسیج، سپاه و... بگوئیم کدامش را اجرا کنند؟ نمیدانیم کدام درست است. بله، قرائت باطل نباشد بشود. پس چه کنیم؟ هیچکدام، نمیدانیم کدام باطل است. کمی تأمل کنید! تسامح و تساهل! لیبرالیسم همه چیزهای ضد اسلامی را در خود دارد.
سوال ديگر اين است، حزب کارگزاران میگوید من لیبرال دموکرات هستم، یعنی قائل به سکولاریسم و تعدد قرائتها هستم که بودند. مگر مهاجرانی تساهل و تسامح را نیاورد؟ مگر خاتمی و دیگران نیاوردند؟ هیچ کدام اینها با اسلام جور درنمیآیند. به زیبائی تمام به جنگ اسلام رفتند.
اسلام، رهبری و مردم را هدف گرفته بودند/آنقدر به رهبری فشار آوردند که رهبری گفت عاشورا را تکرار می کنیم
برنامهریزی را دقت کنید. دشمن آمده و دولتهائی را آورده است که بتوانند ارزش اسلامی، رهبری و مردم را بزنند. آمد تا رسید به دولت اصلاحات. آقای هاشمی گفت دولت اصلاحات ادامه دولت من است. عین جمله اوست. در سال 84 در پایان دولت اصلاحات هم گفته بود اگر من هم بهجای خاتمی بودم به همین جائی میرسیدم که او رسیده است. دولت اصلاحات چه داشت؟ اولاً نسبت به ارزشهای اسلامی تا جائی که من اطلاع دارم هیچ جائی از اسلام نبود که اینها بدان حمله نکرده باشند. قرآن که مال خدا نیست، پیغمبر(ص) معصوم نیست، ائمه(ع) که معصوم نیستند، حجاب که ارزش ندارد، امام حسین از باب خشونت رفت و کشته شد. اصلاً چه چیزی از اسلام باقی ماند؟
نسبت به رهبری چه کار کردند؟ اینها با تئوری سنگر به سنگر و فشار از پائین و چانهزنی از بالا، فتح سنگر به سنگر کردند، مجلس پنجم تبدیل به مجلس ششم شد، قوه مجریه را گرفتند. قوه قضائیه را هم نگویم آیا نیاز بود یا نبود که بگیرند. دیدند همه جا را گرفتهاند، اما تا یک جا را نگیرند نمیشود و رفتند به سراغ رهبری. دیدند رهبری را نمیشود گرفت، گفتند بالهای رهبری را بزنیم. یکی از بالهای رهبری وزارت اطلاعات است. با توطئه قتلهای زنجیرهای موفق شدند. اول گفتند کار بچههای بسیجی است تا آخرش گفتند کار خود آقاست. یادم هست که آقا مظلومانه به نماز جمعه تشریف آوردند و گفتند: «چه میگوئید که کار رهبری است؟ رهبری اگر بخواهد دستور قتل بدهد که مخفیانه انجام نمیدهد». موفق شدند وزارت اطلاعات را از دست فرد مطلوب آن زمان بگیرند و به دست فردی بدهند که پسرش در فتنه 88 دستگیر شد و شاید هنوز هم در زندان باشد.
فشار از پائین وقتی معنا دارد که اقشار مختلف مردم به صحنه بیایند. اگر مردم به صحنه بیایند که نیروی انتظامی با آنها برخورد میکند، پس باید نیروی انتظامی را گرفت. طبق قانون نیروی انتظامی زیر نظر رهبر، فرمانده کل قواست. باید کاری میکردند که رهبری این را به دست موسوی لاری، وزیر کشور، بدهد. برنامهریزی بعدی آغاز شد. اصلاً بحث کوی دانشگاه فقط برای همین بود و متأسفانه این را هم موفق شدند و رهبری نیروی انتظامی را به دست وزارت کشور دادند. فشار را روز به روز بر رهبری بیشتر میکنند. آن قدر فشار را زیاد کردند که مقام معظم رهبری مجبور میشوند بیایند و علناً اعلام کنند که اگر اندکی دیگر فشار آورده شود، عاشورا را تکرار خواهیم کرد.
تضعیف ارزشهای اسلامی، تضعیف مقام معظم رهبری، دلسرد کردن مردم، انباشت سرمایه در بخش خاص، فراموش کردن عدالت در تقسیم امکانات و ثروتها و محرومیت دهات و نقاط دوردست. در آنجاها خبری نبود. هرچه بود برج روی برج میآمد.
چرا رهبرانقلاب فرمودند دولت نهم، قطار انقلاب را در ریلش قرار داده است/نباید به کارگزاران و اصلاحات برگشت/پرچمدار گفتمان خراب کرده، نباید از گفتمان برگردیم
تا بحمدالله سال 84 فرا رسید. در سال 84 دولتی آمد که به همان ارزشهای انقلاب اسلامی برگشت. دولتی بود که به دنبال عدالت در توزیع ثروت، امکانات و... بود، به همین دلیل میبینید جادهسازیهائی در کشور شده، آب و برق به روستاها و نقاط دورافتاده رسانده شده است. خیلیها در این گرانیها زندگیشان دارد با همین یارانهها میگذرد. به دنبال ارزشهای اسلامی آمد، استکبارستیزی داشت، درحالی که در دولتهای سابق به بهانه تنشزدائی تسلیم محض شده بودند، لذا مقام معظم رهبری در تعریف دولت نهم میفرمایند این دولت ارزشهای انقلاب اسلامی را زنده کرد و به دنبال عدالت است. حرف ایشان خیلی مهم است که میفرمایند این دولت، قطار انقلاب را در ریلش قرار داده است. معنی این سخن این است که آقای هاشمی و آقای خاتمی و دولتهایشان، کارگزاران و اصلاحات قطار انقلاب را از ریلش خارج کرده بودند و این جزو افتخارات این دولت است. این گفتمان باید حفظ شود. گفتمان استکبارستیزی، گفتمان عدالتطلبی، گفتمان ارزشهای اسلامی، گفتمان دفاع از رهبری، گفتمان خدمتگزاری صادقانه به مردم گفتمان مردم درجه اول و دوم نداشتن، اینکه ثروتها باید به دست همه مردم برسد، گفتمان ایجاد نیروهای مقاومت در کشورهای دیگر. انقلاب اسلامی برای این به وجود آمده است که در مقابل امریکا بایستد. دولت نهم این گفتمان را زنده کرد. البته پرچمدار گفتمان سوم تیر خراب کرد، اما چرا باید این گفتمان را رها کنیم؟ امروز باید دو باره پرچمداری جدیدی را بیاوریم که معتقد به همه این گفتمانها باشد، به بهانه تنشزدائی تسلیم نشود و دستهایش را بالا نیاورد و معتقد باشد نجات کشور فقط به وسیله ارزشهای اسلامی ممکن است، نجات کشور فقط به تبعیت محض از مقام معظم رهبری بستگی دارد، نجات کشور خدمت صادقانه به این مردم و استکبارستیزی و... است.
این گفتمان توانسته است ما را موفق کند. ببینید چه ثمراتی داشته است. من فقط دو سه نکته را عرض میکنم.
ما سی و چند سال است که پنجه در پنجه یک شیر وحشی به نام امریکا و کشورهای غربی انداختهایم. ببینیم ما به کجا رسیدهایم و کشورهای اطراف ما که سی و چند سال فقط نوکری کردهاند به کجا رسیدهاند. مصر را نگاه کنید. به آمارها توجه کنید. تعداد دانشجویان ما در سال 57، 170 هزار نفر بود. الان جمعیت ما دو برابر شده است و قاعدتاً تعداد دانشجویان باید 340 الی 400 هزار نفر شده باشد، اما 4 میلیون و 400 هزار نفر شده است. تحصیلات تکمیلی در جمهوری اسلامی را با کشورهای دیگر مقایسه کنید. من از چند کشور خبر دارم و آمارهائی در دستم هست. ما کجا و سفینه فضائی کجا؟ ما کجا و سلولهای بنیادی کجا؟ رهبر انقلاب خودشان میگفتند که به من نامه میدادند و حتی داخلیها هم باورشان نمیشد که آقا! همه میگویند،دیگر شما نگوئید آبروریزی میشود. ما کجا و سلولهای بنیادی کجا؟ نانوتکنولوژی همین طور.
سنم اقتضا میکند و یادم هست اوایل انقلاب چقدر پزشکان هندی و پاکستانی اینجا بودند. الان پزشکی ما در تخصصها و فوق تخصصها به کجا رسیده است و مقام چندم دنیا هستیم؟ ما در اول انقلاب در مقام علمی در کجا بودیم؟ شاید رتبه 170 و ته جدول. الان به مقام چهاردهم جهان رسیدهایم و خودشان اعلام کردهاند شاید تا چند سال دیگر تک رقمی شویم. این همه عزت!
به لحاظ خارجی به کجا رسیدهایم؟ اول انقلاب، اسرائیل در کل لبنان حضور داشت. اسرائیل توانست ظرف یک هفته پنج شش کشور عربی را از پا درآورد. یک گروه وابسته به ایران، حزبالله و شیرمردی به نام سید حسن نصرالله آمد و اسرائیل را اخراج کرد و اعلام میکند آن دورهای که اسرائیل میآمد و جائی را اشغال میکرد و میرفت، گذشت. امریکا آمد که مثلاً ما را محاصره کند، ولی الان تمام واهمهاش این است که ما، عراق، سوریه، فلسطین ـچون حماس هم مال ماستـ خط دیگری را تشکیل دادهاند. این پیروزیهای روزافزون را خودشان فهمیدهاند. فهمیدند در عراق باید نظر ایران را داشته باشند و غیر از این نمیشود. بقیه کشورها به کجا رسیدهاند؟ عربستان تولیدات دارد؟
فقط مصر را توضیح میدهم. یکی از دوستان نماینده به آنجا رفته بود و میگفت: «فقط چهار میلیون نفر در قاهره در قبرستان متولد میشوند و در قبرستان هم میمیرند». با این بدبختی زندگی میکنند. صدام نوکر آنها بود. در عراق یک جای سالم باقی گذاشت؟ بودجه آنها سه چهار برابر بودجه ماست. خبر دارم و این دفعه که رفتم از یکی از مسئولینشان پرسیدم. جمعیتشان یک چهارم ماست. امارات را نگاه کنید. کدام کشور توانسته است از خودش چیزی تولید کند و بسازد؟ اینکه ماشین دیگری را بردارید و بیاورید و سوار شوید که هنر نشد.
پس گفتمان مقاومت در ظرف سی و چند سال این همه پیروزی برای ما به همراه داشته است. یک زمانی در زمینه نظامی همه ما را محاصره کردند، الان به کجا رسیدهایم؟
پس گفتمان سوم تیر گفتمان مقاومت بود، گفتمان ارزشها و همان گفتمان انقلاب اسلامی بود. این گفتمان باید حفظ شود. به پرچمدارش آقای احمدینژاد انتقاد داریم، الان خراب کرده است. جایش باید یکی دیگر بیاید. دیگر نباید به گفتمان اصلاحات و کارگزاران که گفتمان ضد ارزشهای اسلامی و انقلابی هستند بازگشت. به قول مقام معظم رهبری باید کشور را به دست کسی که به اسلام، رهبری، استکبارستیزی و... معتقد باشد، داد. چرا؟ خود ایشان مثال هم زدند و فرمودند ما ماشینی داریم که قرار است حرکت کند و جلو برود و حالا رانندهاش را کسی قرار دهیم که معتقد است ماشین نباید تکان بخورد؟ و تازه دنده عقب برود! اصلاً چنین کسی نباید در رأس قرار بگیرد، لذا ما که به سراغ آقای لنکرانی رفتهایم، تمام حرف ما همین است که فردی باید پرچمدار شود که معتقد به ارزشهای انقلاب، اسلام، رهبری مردم بزرگوار ایران، خدمت صادقانه، عدالتطلبی، استکبارستیزی و تمام ارزشهای اسلامی و انقلاب اسلامی باشد.
برخی دارند دوگانه تعهد-تخصص دهه 60 را بازتولید می کنند/ امام فرمود مهم مکتبی بودن است
این حرفها در زمان امام هم بود و امام بهشدت به آن حمله کرد و گفت: «چیزی که مهم است مکتبی بودن است». رهبر معظم انقلاب هم همین ایده را دارند و میگویند حزباللهیها را به ادارات بیاورید، اینها حداقل دزدی نمیکنند، اما کسی که قانوندانِ قانون شکن باشد خوب میداند چه کار کند.
نکته بعدی این است که اتفاقاً در دولت نهم که این گفتمان زنده شد و این همه پیشرفتی که در کشور حاصل شد، تخصص نداشتند. پس چه شد که به این همه رشد رسیدیم؟ رشدی که در صنعت و تکنولوژی که بدان رسیدیم به برکت تخصص بود، اما تخصص با پشتوانه تعهد. اواخر دولت آقای خاتمی که انتهای اصلاحات بود و ایشان بحث هستهای را رهاکرده بودند،، در دانشگاه زنجان بودم. قبل از آن بچههای نهضت آزادی سخنرانی کردند و بعد من صحبت کردم. یکی از دانشجوها آمد و گفت: «آقا! اصلاً شما حالیات هست که این حرفها را میزنی؟ ما و هستهای؟!» اصلاً در باورشان نبود و دولت و اصلاحات و کارگزاران خودباوری نداشتند. اگر کسی این کارها را انجام داده است و امروز داریم این قدر سانتریفیوژ تولید میکنیم. طرح غنای 20 درصد طرح چه کسی بود؟ شهید شهریاری. حتماً ایشان هم متخصص نبود!؟ در مورد تعهدش، وقتی دیدن خانمش رفتیم، میگفت: «من صبحها با صدای در برای نماز صبح بیدار میشدم». ایشان در خانه نماز نمیخواند و به مسجد میرفت. آدمهای متعهد این وسط آمدند. تعهد توانسته است با اندک امکانات این همه پیشرفت را بیاورد. والا بدون تعهد اصلاً معنا ندارد. دولت نهم آقای احمدینژاد چند متخصص و دکتر داشت و دولتهای سابق چند متخصص و دکتر داشتند؟ بیایند و ارائه بدهند. اگر تخصص هم هست مال اینهاست. یکی از کارهای بزرگی که گفتمان انقلاب انجام داده است و احمدینژاد در دولت نهم ـالانش را کاری ندارمـ این است که دایره مدیریت بسته را باز کرده و شکسته است. 40، 50 تا مدیر راستی یا چپی بودند. فلان دولت میآمد 25 تا از این مدیران سر کار میآمدند و دولت دیگر و 25 تای دیگر! بقیه آدم نبودند؟ این همه جوان داریم. اتفاقاً تجربه موفقی بود، جوانهایمان آمدند و چند برابر آنها کار کردند. پس هم تخصص بود و مهمتر از آن تعهد. باز هم تأکید میکنم باید امروز گفتمان انقلاب اسلامی ایران حفظ شود و دو باره عقبگرد نکنیم، ارزشهای اسلام، انقلاب، خدمت به مردم و عدالتطلبی باید حفظ شوند. اگر پرچمدارش عوض شده است باید یک پرچمدار سالم بهجای او بگذاریم.
بزرگترین ضعف دولت دهم،گوش نکردن به نظرات تخصصی رهبری است
بعضی از ویژگیهای دولت جدید و نقاط ضعف دولت دهم را عرض میکنم. توانائی اداره کشور را داشته باشد، هر فردی نباشد، معتقد به ارزشهای اسلامی باشد، مدافع مقام معظم رهبری باشد، صادقانه به فکر حل مشکلات مردم باشد، سابقه اجرائی در کشور داشته باشد. مورد آخر خیلی مهم است، اگر سابقه اجرائی نداشته باشد، چگونه میخواهد کشور را اداره کند؟ به صرف اینکه نماینده مجلس هستم... نمایندگی با وزارت فرق دارد. به نظر من کسی که کار اجرائی نکرده و صرفاً نماینده بوده است نمیتواند.
همان طور که آقا فرمود، نقطه قوتهای سابق را داشته و نقاط ضعف را نداشته باشد. نقطه قوت آن دولت واضح است. ضعفش چه بود؟ به نظر من یکی از ضعفهایش این است که تقیدش به مقام معظم رهبری از بین رفت. امروزه هر عقل سلیمی اگر اندکی مشکلات کشور و کشورداری را بفهمد، در مییابد متخصصترین شخص در اظهار نظر در اداره کشور مقام معظم رهبری است. عقل هم میگوید که در اداره کشور برو و با متخصص مشورت کن. اگر کشور را دست کسان دیگری میدادند و واضح عرض میکنم یکشنبه سیاه مجلس که در آن رئیس قوه مجریه میگوید برادر تو دزد است. او میگوید برادر تو گفته است که دور و بریهایت دزدند. دشمن چه میگوید؟ همه دزدید. با خودم گفتم حقیقتا هر دو آبروی نظام را بردند. آن خیانت به نظام بود. واقعاً کشور را دست چه کسی میدادیم؟ کشور را دست احمدینژاد میدادیم یا لاریجانی؟ در اینجا آدم نقش ولی فقیه را میفهمد. اگر کشور دست مقام معظم رهبری نباشد، آن را به کجا میبرند. اگر واقعاً متخصصترین شخص است، در اداره کشور باید به ایشان مراجعه کرد. یکی از ضعفهای بهویژه دولت دهم آقای احمدینژاد از بین رفتن تقید و گوش ندادنش به نظرات تخصصی مقام معظم رهبری است. به نظر بنده احساس «انا رجل» پیدا کرده است که من هم کسی هستم، من هم میفهمم و شاید بیشتر از ایشان بفهمم. بالاتر از آن آقای احمدینژاد با تحریک اطرافیانش مثل مشائی و مانند اینها «انا رجل» در ارزشهای اسلامی و فهم اسلام هم پیدا کرده است. فلانی رجعت میکند، فلانی شهید است. این حرفها چیست؟ همانطور که هرکسی نمی تواند درباره پزشکی اظهار نظر کند،اسلام هم تخصص میخواهد. «انا رجلِ» این دولت خیلی زیاد بود. البته فشار بر این دولت هم بسیار سنگین بوده است.
پینوشتها:
(1) قرآن کریم، سوره نساء، آیه 75.
(2) قرآن کریم، سوره ممتحنه، آیه 8.
(3) قرآن کریم، سوره آلعمران، آیه 19.
(4) قرآن کریم، سوره اسراء، آیه 33.