به گزارش 598 به نقل از جهان، داشتن یک درک مقایسه ای و انتقادی از آنچه آقای حسن روحانی و
تیمش در مدیریت پرونده هسته ای ایران انجام دادند با آنچه که در دولت های
بعد، انجام شد، قضاوت درباره کارنامه دو خط سازش و مقاومت را آسان تر خواهد
کرد.
مطلبی که در ادامه می آید مصاحبه ای است از مهدی محمدی با
ویژه نامه نوروزی روزنامه ایران در سال 1389 که رئوس اصلی انتقاهای وارد به
دیپلماسی هسته ای حسن روحانی به تفصیل در آن بازگفته شده است.
پرونده هسته ای ایران اکنون بسیار پیچیده شده است. فکر می کنید دلیل این همه اهمیت و پیچیدگی اي که این پرونده پیدا کرده چیست؟
پرونده
هستهای ایران بزرگترین و مهمترین پرونده دیپلماتیک، سیاسی و امنیتی در
طول تاریخ ایران بوده و اگر دوران دفاع مقدس را استثنا بدانیم، هیچ
مسألهای بااهمیتتر از مسأله هستهای در تاریخ سیاست خارجی و مسائل امنیت
ملی ایران وجود نداشته. در واقع این پرونده از معدود پروندههای منحصربه
فردی است که بخش مهمی از ظرفیتهای سیاسی، امنیتی، دیپلماتیک و حتی نظامی و
اقتصادی کشور را یک جا به خود مشغول کرده و مدیریت آن مستلزم تلفیق مجموعه
تواناییهای نظام در تمامی این عرصهها بوده است. به همین دلیل تصور می
کنم مطالعه کارنامه دولت ها در مدیریت پرونده هستهای ایران شاخص بسیار
مناسبی برای ارزیابی میزان موفقیت یا شکست سیاست خارجی دولتها را فراهم می
آورد زیرا پرونده هستهای ایران شاخصی از کل مسائل سیاست خارجی ایران است.
بنابراین اگر ما بتوانیم مشخص کنیم که کدام یک از دو دولت اصلاحات و
اصولگرا در حل و فصل مسائل پرونده هستهای ایران موفق بوده، در آن صورت
میتوان ارزیابی کرد که سیاست کلان خارجی کدام یک از این دو دولت نیز با
موفقیت همراه بوده است.
نکته دیگر اینکه به دلیل جامعیت و اهمیت
پرونده هستهای ایران، این موضوع میتواند مدل و الگویی برای حل و فصل دیگر
مسائل موجود در سیاست خارجی و حوزه امنیت ملی نظام جمهوری اسلامی باشد.
چهار مسأله سلاحهای کشتار جمعی، فرآیند سازش خاورمیانه، تروریسم و حقوق
بشر از جمله مسائلی بوده که ایران همیشه در مورد آنها با جوامع بینالمللی
دچار چالش بوده و برای حل و فصل این مسائل نیز الگوهای مختلفی در داخل کشور
پیشنهاد شده است.
من تصور می کنم که اگر نظام موفق به یافتن
راهحلی برای حل و فصل مساله هستهای شود که اولاً کمترین هزینه را به کشور
تحمیل کند و ثانیاً تمامی حقوق ایران در آن محفوظ بماند، در آن صورت این
روش، الگویی برای حل و فصل دیگر مسائل موجود در سیاست خارجی کشور از جمله
چهار مسأله ای که با آن اشاره کردم، خواهد بود. در واقع ما اگر بتوانیم با
کمترین هزینه حقوقمان را در این پرونده استیفا کنیم، می توانیم به موفقیت
در دیگر مسائل مورد چالش با دنیای پیرامون خود امیدوار باشیم و از منافع و
حیثیت کشور پاسداری کنیم. همانطور که زمانی رهبر معظم انقلاب نیز فرمودند،
سرنوشت مسائل دیگر ما نیز با سرنوشت پرونده هستهای کشورمان گره خورده است
بنابراین اگر ما در این مورد عملکرد نامطلوبی از خود ارائه دهیم، آن وقت
نمیتوان به حل دیگر مسائل موجود امیدوار بود. به عبارت دیگر، اگر غربیها
بتوانند از این خاکریز، یعنی پرونده هستهای ایران با موفقیت عبور کنند، در
آن صورت فتح دیگر خاکریزها برای آنها آسانتر خواهد شد واگر نتوانند هیچ
وقت سراغ خاکریزهای دیگرنخواهند رفت.
بنابراین ما باید با نشان
دادن مقاومت موثر و بهکارگیری یک الگوی صحیح، مساله هستهای خود را با
دنیا حلوفصل نموده و از حقوقمان با کمترین هزینه حفاظت کنیم تا کشورهای
غربی در دیگر مسائل، رفتاری منطقیتر و معقولتر در قبال ایران داشته و
حقوق کشورمان را محترم بشمارند.
نکته دیگری که باید به در مورد پرونده هسته ای ایران به آن اشاره کنم
این است که بحث کردن درباره این موضوع، مستلزم این است که ما با دقت وارد
جزئیات شویم، زیرا نمی توان به حرفهای کلی که امکان ارزیابی درستی آنها
وجود ندارد، بسنده کرد. بنابراین ورود به جزئیات امری ضروری است. البته
برخی از جزئیات این پرونده نه قابل گفتن است و نه سودی برای مخاطب دارد در
نتیجه فکر می کنم باید به موارد ضروری که نشان دهنده الگوهای کلی است بسنده
کرد.
اگر بخواهید به مشخصات کلی و استراتژیهای کلان دولت
اصلاحات در مدیریت پرونده هستهای بپردازید، فکر میکنید به چه مواردی
میتوان اشاره کرد؟
هدف من این است که استراتژی دو دولت
اصولگرا و اصلاح طلب در مدیریت پرونده هسته ای ایران را ابتدا به درستی کشف
و تعریف کنم و تفسیری صحیح از آن ارائه دهم و بعد آن را بر مبنای
ملاکهایی که در اختیار داریم، ارزیابی کنم. از جمله این ملاک ها این است
که این استراتژیها اولاً تا چه حد توانستهاند منافع ملی را درست تعریف
کنند و ثانیاً تا چه حد توانستهاند این منافع را محقق و حفظ کنند؟ این
ارزیابی به وضوح کمک خواهد کرد تا مردم بتوانند به این نتیجه برسند که
عملکرد کدام دولت در این پرونده موفق بوده است.
اگر ما بخواهیم
استراتژی کلان دولت اصلاحات برای حل و فصل مساله هستهای ایران را استخراج و
ارزیابی کنیم، به عقیده من می توان گفت استراتژی دولت اصلاحات برای مدیریت
پرونده هستهای ایران، یک استراتژی دو ستونی بوده. ستون اول این استراتژی،
مفهومی است که اصلاحطلبان از آن به عنوان «اعتمادسازی» یاد میکنند.
اصلاحطلبان بر این عقیده بودند که اساس بحران هستهای ایران و کلیدیترین
مسألهای که منجر شده تا برنامه هستهای ایران به یک مشکل تبدیل شود، این
است که بین ایران و غرب به اندازه کافی اعتماد وجود ندارد. به اعتقاد آنها،
اگر غربیها به اندازه کافی به ما اعتماد داشتند، آن وقت برنامه هستهای
ایران به یک معضل تبدیل نمی شد و آنها تا این حد سرسختانه با آن مخالفت
نمیکردند. بر این اساس و با این باور که مشکل اصلی عدم اعتماد است،
اصلاحطلبان نتیجه میگرفتند که بهترین و بنیادیترین روش برای حلوفصل
پرونده هستهای این است که ارتفاع دیوار ایران و غرب کاهش یافته و کاری
کنیم که غربیها اعتماد لازم را نسبت به ما پیدا کنند و آنوقت ما بتوانیم
با خیال راحت و بدون مزاحمت غربیها برنامه هستهای خود را پیش ببریم. در
واقع تلاش اصلاحطلبان این بود تا غربیها متقاعد شوند که برنامه هستهای
ایران خطری برای منافع و صلح و امنیت جامعه بینالمللی محسوب نمیشود و
ایران بتواند بهراحتی برنامه غنیسازی خود را دنبال کند. این همان مضمونی
است که آقای امین زاده جایی آن را به صراحت اعلام کرده. امین زاده می گوید
ما برای تداوم برنامه هسته ای خودمان باید ابتدا «اعتماد جهان» را جلب
کنیم.
در ستون دوم استراتژی دولت اصلاحطلب که خود، آن را استراتژی
«ارتقای روابط» مینامند، تحلیل اصلاحطلبان این بود که مطمئن ترین روش
برای حلوفصل بحرانهای امنیت ملی ما این است که تا بالاترین حد ممکن روابط
خود را با غرب ارتقا دهیم. البته آنها مقصود خود از غرب را عموما کشورهای
اروپایی عنوان میکردند اما واضح است که علت تمرکز آنها بر روی اروپاییها
این بود که امکان طرح این بحث رابطه با امریکا در آن مقطع وجود نداشت،
وگرنه آنها از اینکه این ایده را به آمریکا نیز بسط دهند، ابایی نداشتند.
به همین دلیل چون میدانستند که سیاست نظام تعامل با آمریکا نیست و اساساً
کسی قصد برقراری ارتباط با آمریکا را ندارد چه برسد به ارتقای روابط با
آمریکا، این بحث را بر روی اروپاییها به نیابت از آمریکا متمرکز میکردند.
در حقیقت اصلاح طلبان عقیده داشتند بهترین راه برای حل مسأله هسته ای
ایران آن است که ارتقای روابط با اروپا در حوزه های مختلف از جمله اقتصادی،
سیاسی، امنیتی و حتی نظامی به حدی برسد که منافع دو کشور در آن با یکدیگر
گره بخورد و دیگر برهم زدن این روابط برای هر دو طرف غیرممکن شود. آقایان
تصور می کردند در آن صورت مجموعه مسائل کلان دو طرف از جمله پرونده هستهای
ایران خودبه خود حل خواهد شد. به معنای دیگر این امر موجب میشود که به
خاطر اینکه به روابط استراتژیک اروپاییها با ایران آسیبی وارد نشود، با
برنامه هستهای ایران کنار بیایند و آن را بپذیرند.
این دو ستون، یعنی «اعتمادسازی» و «ارتقای روابط»، دو ستونی بود که اصلاحطلبان استراتژی خود را بر پایه آن استوار کرده بودند.
برای عملی کردن این استراتژیها چه اقداماتی انجام شد؟
مسلماً
این استراتژیها در حد حرف باقی نماند و اصلاحطلبان دیپلماسی خود را در
مدیریت مسأله هستهای ایران بهطور کامل بر این دو ستون استوار کردند. ما
اگر بتوانیم درکی درست از استراتژی که بر مبنای این دو ایده تدوین شد،
داشته باشیم، در آن صورت تصویری دقیق از دیپلماسی هستهای دولت اصلاحات در
اختیار خواهیم داشت.
در زمان دولت اصلاحطلب، غربیها بیمیل نبودند
این مسأله عنوان شود که مهمترین مشکل بین ایران و غرب بیاعتمادی است و
نتیجه گیری کنند که باید بین دو طرف اعتمادسازی صورت گیرد. در واقع از این
حیث بین طرف ایرانی و طرف غربی اشتراک دیدگاه وجود داشت. من به خاطر
میآورم که یوشکا فیشر، وزیر خارجه وقت آلمان چندینبار در جاهای مختلف این
جمله را تکرار کرد که: «برداشتی که ایرانیها از عدم اعتماد غرب به خود
دارند، برداشت کاملاً صحیحی است و ما خوشحالیم که ایرانیها به این شکل به
مسأله نگاه می کنند.» در واقع غربیها نسبت به این امر که ایران به الگوی
اعتمادسازی با آنها روی آورد، علاقه و تمایل زیادی داشتند. اما نکتهای که
وجود داشت این بود که قطعاً اعتمادسازی تنها با حرف و ابراز علاقه به آن
بهوجود نمیآمد و به همین دلیل غربیها از ایران خواستند تا اراده خود
برای اعتمادسازی را در عمل نشان دهد و این امر بود که منجر به شکلگیری
پدیدهای به نام «اقدامات اعتمادساز» در تاریخ پرونده هستهای ایران شد. در
حقیقت دولت اصلاحات برای اینکه حسن نیت خود را در این زمینه به غرب نشان
دهد، پذیرفت که اولاً اعتمادسازی را ایران باید شروع کند و اگر بدهکاری هست
مال ماست و ما متهم هستیم، و ثانیاً قبول کرد از حد حرف فراتر برود و
مجموعهای از اقدامات اعتمادساز را عملاً اجرا کند. اما چگونگی این اقدامات
توسط ما تعریف نشد و این غربیها بودند که مصادیق اقدامات اعتمادساز را از
طریق قطعنامه های حکام آژانس تعریف کردند از ایران خواستند تا به
خواستهها و توقعات آنها تن دهد. جالب اینجاست که اصلاح طلبان در این زمینه
هیچگونه خلاقیتی از خود نشان ندادند و دقیقاً بر همان درخواستهایی که
طرف غربی مطرح کرده بود متمرکز شدند و بر این باور بودند که برای
اعتمادسازی باید از انجام همین درخواستها شروع کرد.
ایران در طول
تاریخ پرونده هستهای در دولت اصلاحات یعنی از ماه سپتامبر 2003 که اولین
قطعنامه در شورای حکام آژانس درباره برنامه هستهای ایران صادر شد تا ماه
اوت سال 2005 که دولت اصلاحات پرونده هستهای ایران را به دولت اصولگرا
تحویل داد، استراتژی انجام اقدامات اعتمادساز را با دقت، تفصیل و به طور
کامل پیگیری کرد. طی این مدت چهار اقدام اعتمادساز اصلی توسط ایران در
مقابل طرف غربی انجام شد.
1- تعلیق 2- اجرای پروتکل الحاقی 3 -
تقدیم اظهار نامه 1033 صفحه ای به آژانس 4 - شفاف سازی . اقدام اعتمادساز
اول تعلیق بود. یعنی اینکه ایران کل برنامه هسته ای خود را با هدف ایجاد
اعتماد نسبت به طرف غربی، به حالت تعلیق درآورد. البته نکته قابل توجه این
است که اصلاحطلبان تعلیق را در چارچوب توافقهای سیاسی با اروپا انجام
میدادند و استدلال آنها این بود که فرآیند اعتمادسازی به این روش با
موفقیت بیشتری همراه خواهد بود. در اکتبر سال 2003 طبق توافقنامه سعدآباد
که منجر به صدور بیانیه تهران شد، ایران پذیرفت که غنیسازی را به حالت
تعلیق درآورد که طی آن تأسیسات ما در نطنز که یک ست 10تایی از ماشینهای
سانتریفیوژ بیشتر آنجا وجود نداشت و فقط یک تست روی آنها انجام شده بود و
اورانیوم را که به طور طبیعی 7/0 درصد غنی شده است تا 2/1 درصد غنی کرده
بودیم، به حالت تعلیق درآمد و این آغاز انجام اقدامات اعتمادساز از سوی
دولت ایران بود.
البته ظاهراً توافقنامه سعدآباد بندهای دیگری هم داشته.
بله،
اما چون من در حال حاضر در حال توضیح فرآیند اعتمادسازی دولت اصلاحات با
دولت غرب هستم، نمی خواهم وارد جزئیات شوم ولی حالا که شما سوال کردید،
باید بگویم که توافقنامه سعدآباد از دل اعتمادسازی بیرون آمد. در واقع
اصلاح طلبان تصور می کردند به جای اینکه قطعنامههای آژانس بپذیرند، بهتر
است که درخواست های قطعنامه را در قالب توافقات سیاسی با اروپا انجام بدهند
و گمان می کردند که با این روش ایران دستاوردهای بیشتری خواهد داشت.
توافقنامه
سعدآباد در اکتبر سال 2003 توافقنامه ای بود که در آن طرف غربی از ما سه
درخواست مطرح کرد و این درخواستها همانهایی بود که در قطعنامه سپتامبر
2003 نوشته شده بود
یعنی تعلیق غنیسازی اورانیوم، اجرای سریع پروتکل
الحاقی و ارائه یک اظهارنامه کامل درباره تاریخچه فعالیتهای هستهای در
ایران. اروپاییها نیز در مقابل این درخواستها ظاهراً سه تعهد در مقابل
ایران کردند. این سه تعهد عبارت بودند از: کمک به توسعه فعالیت صلح آمیز
هسته ای به ایران، اقدام در جهت عاری شدن خاورمیانه از سلاحهای هستهای و
محدود کردن برنامه هستهای اسرائیل و بسته شدن پرونده هستهای ایران در
آژانس بینالمللی انرژی اتمی.
در این راستا ایران هر سه تعهد خود
در چارچوب توافقنامه سعدآباد عمل کرد اما طرف غربی به هیچ یک از تعهدات خود
در قبال ایران عمل نکرد. یعنی بحث خاورمیانه عاری از سلاح های هسته ای در
حد حرف باقی ماند. پرونده هسته ایران در آژانس نه تنها بسته نشد، بلکه روز
به روز عمق و وخامت بیشتری پیدا کرد و در مورد کمک به توسعه برنامه صلح
آمیز هسته ای ایران نیز هیچ اقدامی از سوی آنها صورت نگرفت، در حالی که طبق
ماده 2 توافقنامه NPT، این وظیفه همه کشورهای عضو آژانس است که به بقیه
اعضا در راستای توسعه فعالیتهای صلحآمیز هستهای کمک کنند. به نظر می رسد
که ایرانی ها می دانستند که اینها صرفا کلمات بی ارزش روی کاغذ هستند و
اساس بیانیه تهران این بود که برنامه هسته ای ایران تحت کنترل غربی ها قرار
گیرد و نگرانی آنها از این بابت تخفیف پیدا کند. به همین دلیل درخواست
هایی که در توافقنامه سعدآباد از طرف ایرانی شده کاملاً مشخص و عینی بوده
اما تعهداتی که اروپایی ها به ایران دادند، شامل حرف هایی کلی است که فقط
به عنوان یک سلسله سخنان سیاسی و تعارفات دیپلماتیک می توان آنها را جدی
گرفت.
نکته کلیدی در این مورد اینجاست که بعد از اینکه ایران در
اکتبر 2003 تعلیق را پذیرفت، باز هم غربی ها مطلقا به این بسنده نکردند
زیرا سیکل سوخت هسته ای در ایران شامل بخش های مهم دیگری از جمله بخش هایی
در ساقند یزد که اورانیوم از آن استخراج می شود، در اردکان که تبدیلات
شیمیایی مقدماتی روی سنگ معدن اورانیوم استخراج شده از ساقند انجام می شود و
تأسیسات بسیار بزرگ تبدیل اورانیوم در اصفهان که در آنجا کیک زرد تولید
شده در ساقند یزد به انواعی از محصولات رادیواکتیو که یکی از آنها UF6 است
که به عنوان ورودی ماشینهای سانتریفیوژ در نطنز عمل کرده و غنیسازی می
شود، است. به همین دلیل غربی ها بعد از توافقنامه سعدآباد مکرراً بر طرف
ایرانی فشار آوردند که تعلیقی که ایران در نطنز اعمال کرده، تعلیق کاملی
نیست و درخواست های قطعنامه سپتامبر 2003 آژانس را به طور کامل تامین نمی
کند. اصلاح طلبان پس از مختصری مقاومت، سرانجام پذیرفتند که دامنه تعلیق
گسترش یابد.
در نهایت ایران در ماه فوریه 2004 طبق توافقنامه
بروکسل ساخت قطعات و مونتاژ ماشین های سانتریفیوژ در کارگاه های نطنز را
نیز به حالت تعلیق درآورد. غربی ها نیز متقابلا متعهد شدند تا پرونده هسته
ای ایران را در اجلاس ژوئن 2004 (خرداد سال 83) از دستور کار حکام آژانس
خارج کنند که البته همانطور که انتظار می رفت به این تعهد خود هم عمل
نکردند. در واقع آنها نمی خواستند که پرونده هسته ای ایران از دستور کار
آژانس خارج شود چون آن وقت ابزارهای خود برای حفظ فشارها بر ایران و در
تعلیق نگهداشتن غنی سازی را از دست می دادند ولی دوستان اصلاح طلب موضوع را
جدی گرفتند و خوش خیالانه تصور می کردند اروپا در ژوئن پرونده را عادی می
کند. بههرحال توافقنامه بروکسل بیش از چهار ماه دوام نیاورد و تنها ثمره
این توافقنامه تعلیق چهار ماهه ساخت قطعات و مونتاژ ماشین ها در ایران بود.
اما پس از آن مقطع دولت اصلاحات در پاسخ به نقض تعهد غربیها، تعلیق
قطعهسازی و مونتاژ را شکست و ایران از ماه ژوئیه سال 2004 دوباره ساخت
قطعات و مونتاژ ماشین ها را آغاز کرد.
آیا این در حقیقت همان خروج از تعلیقی است که اصلاحطلبان ادعا دارند که در دوره آنها صورت گرفته؟
بله.
کلا در دوران اصلاحات دو بار تعلیق شکسته شد. یک بار آن خروج از تعلیق
قطعهسازی و مونتاژ ماشینآلات در همین ماه ژوئیه 2004 و به دنبال عمل
نکردن غرب به تعهد خود مبنی بر خروج پرونده هسته ای ایران از دستور کار
آژانس بود. اما از آنجا که اصلاح طلبان برای فرآیند اعتمادسازی اصالت قائل
بودند، این خروج از تعلیق به هیچ وجه تبدیل به یک استراتژی بادوام نشد و
چند ماه بعد یعنی در نوامبر 2004 (آبان 83) طبق توافقنامه پاریس، ایران نه
فقط قطعهسازی و مونتاژ ماشینها، بلکه کلیه فعالیتهای مربوط به ساخت سوخت
هستهای خود را به حالت تعلیق درآورد.
با تمام این تفاصیل و در
حالی که ما دو بار شاهد خلف وعده و عدم تعهد غربیها نسبت به تعهدات خود در
قبال ایران بودیم، باز هم توافقنامه سومی به نام «توافقنامه پاریس» در
نوامبر سال 2004 با طرف غربی به امضا رسید و دولت اصلاحات پاسخ دروغگویی
اروپاییها را با اعتماد دوباره به آنها داد و این حاکی از روحیه خوشبینی
فوقالعاده افراطی نسبت به غرب در دولت اصلاحات بود که نشان میداد دولت
اصلاحات برای فرآیند اعتمادسازی و ارتقای روابط با غرب ارزش بیشتری قائل
بود تا برای غنیسازی اورانیوم. حتی قرائنی وجود دارد که بعضی از
اصلاحطلبان مانند غربیها متمایل به تعلیق فعالیت غنیسازی اورانیوم در
ایران بودند چرا که تصور می کردند در صورت خروج ایران از تعلیق، بحرانی
بوجود خواهد آمد که ایران به هیچ وجه قادر به مقاومت در مقابل آن نیست. به
همین دلیل بود که هرچه اروپاییها خلف وعده و عهدشکنی بیشتری از خود نشان
می دادند، اصلاحطلبان بر ایجاد تعامل جدید با آنها بیشتر اصرار میکردند و
این راز توافقات پیدرپی دولت اصلاحات با غربیها بود که به عقیده من باید
بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.
درباره تعلیق این سؤال
وجود دارد که با توجه به اینکه اصلاحطلبان ادعا میکنند که تعلیق را با
هدف اعتمادسازی انجام دادهاند، آیا غرب هم تعلیق را به عنوان یک اقدام
اعتمادساز از ایران پذیرفته بود و اساسا آیا برداشتی که دو طرف از تعلیق
داشتند یکسان بود؟
اگر بخواهیم خوشبینانه به قضیه نگاه
کنیم، باید بگویم حداقل قضیه این است که برداشت دو طرف ایرانی و غربی از
تعلیق کاملا متفاوت بود. من با دوستان اصلاحطلب که در آن زمان پرونده
هستهای ایران را مدیریت میکردند ساعتهای طولانی درباره این موضوع بحث و
گفتوگو کردم. اصلاح طلبان ادعا میکردند که در حال اعتمادسازی با غربیها
هستند و این اعتمادسازی نهایتا منجر به این خواهد شد که غربیها برنامه
هستهای ایران را بپذیرند و ایران بتواند بدون مزاحمت غرب پرونده هستهای
خود را دنبال کند. البته این تصور، تصور خوشبینانه ای است که من هم سعی
میکنم نسبت به آن خوشبین باشم و بپذیرم که این موضوع واقعیت داشت. در واقع
دولت اصلاحطلب تصور میکرد که تعلیق مقدمه غنیسازی است و استدلالش این
بود که ما امروز تعلیق میکنیم برای اینکه بتوانیم اعتماد لازم برای
غنیسازی در آینده را فراهم نماییم. این در حالی است که غربیها نگاه کاملا
متفاوتی نسبت به رفتار ایران داشتند و در حقیقت اقدامات ایران را به هیچ
وجه در جهت اعتمادسازی با غرب نمیدانستند بلکه تصور می کردند این تکلیفی
است که ایران مجبور به انجام آن است و گزینه دیگری ندارد. بنابراین این
اقدامات هرگز منجر به شکلگیری اعتماد و خوشبینی غربیها نسبت به ایران
نشد.
آنها ظاهرا با اقدامات اعتمادساز دولت ایران مخالفت نمیکردند
بلکه آن را تایید هم میکردند اما همچنان نتیجه این اعتمادسازی را به
آینده ارجاع میدادند. به عقیده من هدف غربیها که بعدها آن را تصریح کردند
این بود که بتوانند طرف ایرانی را به اسم اعتمادسازی یا با هر اسم دیگری
متقاعد کنند تا برنامه هستهای خود را هرچه سریعتر به حالت تعلیق دربیاورد
و به این ترتیب برنامه هسته ای ایران در همان نقطه ای که هست متوقف شود و
جلوی رشد آن گرفته شود تا بعدا بتوانند در مورد تخریب آن چه وجود داشت هم
درخواست های خود را به ایران تحمیل کنند. در نتیجه برخلاف تصور دولت
اصلاحطلب که گمان میکردند این فرآیند موجب پذیرش برنامه هستهای ایران از
سوی غربی ها خواهد شد، غربیها آن را ابزاری در جهت تبدیل شدن تعلیق به
توقف و نهایتاً برچیده شدن همیشگی برنامه هستهای ایران میدانستند. از
مقایسه این دو دیدگاه می توان به این نکته پی برد که از یک پدیده واحد دو
برداشت و تلقی کاملا متفاوت وجود داشت و به نظر من این جزو اساسیترین
عواملی است که دیپلماسی هستهای ایران را به بن بست کشاند.
تعلیقی که در توافقنامه سعدآباد پذیرفته شد، همان تعلیقی است که در برآورد اطلاعات ملی آمریکا در سال 2007 به آن استناد شد؟
بله.
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. اگر شما برآورد اطلاعات ملی آمریکا در
سال 2007 را مورد مطالعه قرار دهید، خواهید دید که در آن نوشته شده: «ایران
برنامه تسلیحات هستهای خود را در سال 2003 متوقف کرد» و بعدها هم آقای
مایکل مک کانل مدیر وقت اطلاعات ملی امریکا توضیح داد که منظورش متوقف شدن
غنیسازی ایران به عنوان یکی از فعالیتهای ضروری برای ساخت سلاح اتمی بوده
است. نتیجهای که میتوان از برآورد اطلاعات ملی آمریکا در سال 2007 گرفت
این است که در آن به صراحت به این نکته اشاره شد که پذیرفتن تعلیق توسط
ایران در سال 2003 در واقع به معنای پذیرش تلویحی تلاش برای ساخت سلاح
هستهای از جانب ایران و نوعی اعتراف ضمنی به آن بوده است. حال آنکه ما در
آن زمان به صراحت اعلام کرده بودیم که برنامه غنیسازی ایران یک برنامه
کاملا صلحآمیز و با هدف سوخت هستهای است. بنابراین متاسفانه باید گفت که
اشتباه محاسبه دولت اصلاحطلب در آن زمان که خیال میکرد این یک اقدام
اعتمادساز است و غرب نیز آن را کاملا پذیرفته منجر به این شد که عملا ما به
اتهام غربیها علیه ایران مبنی بر تلاش برای ساخت سلاح هستهای صحه
بگذاریم و این مسالهای است که از نظر اطلاعاتی باید به آن توجه شود.
آیا انجام تعلیق به ایجاد فضای مثبت در مذاکرات هم کمک کرد؟
یکی
از مهم ترین نکاتی که درباره ارزیابی دیپلماسی و در واقع یکی از بزرگترین
خطاهای دولت اصلاحات به آن بپردازیم، این است که تعلیق را به عنوان پیش
شرط مذاکرات با غربیها هم در توافقنامه سعدآباد، هم در توافقنامه بروکسل و
بویژه در توافقنامه پاریس پذیرفتند. در واقع اساسا در ازای تعلیق تنها
امتیازی که اصلاحطلبان از غرب دریافت میکردند «مذاکره» بود، و این علتی
نداشت جز اینکه ایران پیشاپیش تعلیق را پذیرفته و پس از متوقف کردن
فعالیتهای هستهای خود پای میز مذاکره نشسته بود. در واقع تحت این شرایط
اساسا ایران نمی توانست چیز بیشتری از غرب توقع داشته باشد.
از آنجا
که هدف غربیها از ابتدا تاکنون توقف برنامه هستهای ایران بوده، مادامی
که برنامه هستهای ایران در تعلیق قرار داشت، آنها به هدف خود رسیده بودند.
در نتیجه هنگامی که ما پس از تعلیق وارد مذاکره می شدیم، آنها انگیزهای
برای دادن امتیاز به ایران نداشتند زیرا همه چیزی که غربیها از ایران
میخواستند یعنی متوقف شدن برنامه هستهای ایران پیشاپیش به آنها تقدیم شده
بود.
اما یکی از بزرگ ترین توفیقات دولت اصولگرا این بود که پیوند و
ارتباطی را که اروپاییها با تیزهوشی در توافقنامه پاریس بین تعلیق و
مذاکرات ایجاد کرده بودند، شکست. به این معنی که ایران اعلام کرد حاضر به
مذاکره تنها بدون پیش شرط تعلیق، خواهد بود. وقتی که ما بدون تعلیق برنامه
هستهای خود پای میز مذاکره نشستیم، اینجا بود که غربیها به ما نیازمند
شدند و در جهت رسیدن به هدفشان که همان پذیرش تعلیق از جانب ایران بود،
وادار به دادن پیشنهادهای بهتر و امتیازهای بیشتری به ایران شدند. در واقع
عدم پذیرش تعلیق از سوی ایران، مذاکرات را معنادار و با خاصیت کرد. همین
پیوند غیر معقول بین تعلیق و مذاکره بود که موجب شد توافقنامه پاریس با
شکست مواجه شود زیرا در متن توافقنامه پاریس قید شده بود که مذاکرات تا
زمانی ادامه دارد که تعلیق فعالیتهای هستهای ایران ادامه داشته باشد. این
موضوع نشان می دهد که تعلیق نه تنها منطق حقوقی ندارد بلکه منطق مذاکراتی
هم ندارد زیرا اولا به لحاظ حقوقی در هیچ جای متون آژانس نیامده که حتی
کشوری که مرتکب تخلف شده، باید برنامه هستهای خود را به حالت تعلیق درآورد
بلکه تنها تکلیف آن این است که باید به انجام اقدامات اصلاحی بپردازد تا
بعد از آن تخلفاتی که مرتکب شده از دستور کار آژانس حذف شود چه رسد به
اینکه ایران اصلا تخلفی مرتکب نشده بود. ثانیا به لحاظ مذاکراتی نیز هنگامی
که کشوری با تعلیق وارد مذاکرات میشود عملا آن مذاکرات دیگر خاصیتی
نخواهد داشت و نباید توقع داشته باشد از طرف مقابل خود امتیازی بگیرد و به
عقیده من این بزرگترین اشتباه دولت اصلاحات بود که خوشبختانه با روی کار
آمدن اصولگرایان و تحویل گرفتن پرونده هستهای از اصلاحطلبان، با هوشمندی
آن را جبران کردند.
اصلاحطلبان معتقدند که تعلیق درخواست
قطعنامهها بوده. این در حالی است که در قطعنامهها نوشته شده بود که تعلیق
داوطلبانه است. نظر شما در این باره چیست؟
ببینید، اولا
خود اصلاح طلبان بر این نکته اذعان دارند که تعلیق در چارچوب قطعنامه انجام
نشده بلکه براساس توافقات سیاسی با اروپا صورت گرفته. البته توافقات سیاسی
به این صورت بود که ما امتیازهای کاملا نقدی به اروپاییان واگذار میکردیم
و آنها در مقابل یک سلسله کلیات بیربط تحویل ما میدادند. ثانیا درباره
داوطلبانه بودن تعلیق نیز لازم می دانم این نکته را یادآوری کنم که در همان
قطعنامههایی که نوشته بود تعلیق داوطلبانه و بدون الزام حقوقی است، آورده
شده بود که تعلیق یک اقدام «اساسی» (essential) است. حتی یک ماه بعد از
توافقنامه پاریس در نوامبر سال 2004 که در آن تعلیق به عنوان پیششرط
مذاکرات پذیرفته شد، شورای حکام تشکیل جلسه داد و قطعنامه ای صادر کرد که
در بند یک اجرایی آن نوشته شده بود تعلیق نه فقط لازمه مذاکرات است، بلکه
تا زمانی که آژانس در حال رسیدگی به مسائل باقی مانده در پرونده هستهای
ایران است، یک اقدام اساسی محسوب میشود. یعنی چیزی که در قطعنامه شورای
حکام نوامبر 2004 آمد چند گام از آنچه چند روز قبل در توافقنامه پاریس
نوشته بودند هم جلوتر بود. از سوی دیگر باید به این نکته توجه کنیم که
اساسا هدف غربیها از ورود به مذاکرات سیاسی با ایران، دریافت تعلیق بود و
نه به گفته اصلاحطلبان اعتمادسازی با ایران. پرسش من این است که اگر
حقیقتا این ادعا که تعلیق داوطلبانه و بدون الزام حقوقی است، ادعای باارزشی
بود، پس چرا هنگامی که ما از تعلیق خارج شدیم، غربی ها معترض آن شدند و
تند ترین اقدامات را علیه ما با ارجاع پرونده به شورای امنیت انجام دادند؟
کمااینکه وقتی ایران بلافاصله در ماه اوت سال 2005 تاسیسات UCF اصفهان را
از حالت تعلیق خارج کرد، غربی ها درخواست تشکیل نشست اضطراری شورای حکام
آژانس را کردند و نهایتا در شورای حکام در سپتامبر 2005 (شهریور 84) برای
اولینبار از تعبیر «عدم پایبندی به مفاد توافقنامه» درباره ایران استفاده
کرد و به تعبیر آقای موسویان در آن زمان، پرونده ما در همان ماه سپتامبر
شورای امنیتی شد. البته آقای موسویان در مقام نقد دیپلماسی هسته ای دولت
اصولگرا این حرف را می زد. اما این حرف تلویحا به این معناست که خود ایشان
پذیرفت که خروج ایران از تعلیق بود که مقدمات ارجاع پرونده هستهای ایران
به شورای امنیت را فراهم کرد. پس دیگر جایی برای این ادعا که تعلیق یک
اقدام داوطلبانه بوده باقی نمیماند. در نتیجه کلمه داوطلبانه در
قطعنامههای شورای حکام صرفا یک عبارت تشریفاتی وبرای آن بود که آقایان
جوابی برای افکار عمومی داشته باشند. واقعیت قضیه این بود که از نظر
غربیها تعلیق یک اقدام اساسی و ضروری بود همچنانکه به محض خارج شدن ایران
از تعلیق، آنها ذرهای در انجام شدیدترین اقدامات علیه ما تعلل نکردند که
البته این امر از مدتها قبل نیز قابل تصور بود.
اما اصلاحطلبان میگویند که تعلیق حداقل این فایده را داشت که از ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت جلوگیری کند.
من
لازم میدانم تا در این باره به دو نکته اشاره کنم. نکته اول هراس و واهمه
شدید اصلاحطلبان از ورود پرونده هستهای ایران به شورای امنیت بود و
غربیها که به این موضوع پی برده بودند از این اهرم برای تعدیل رفتار
دیپلماتیک دولت اصلاحات حداکثر استفاده را بردند. در صورتی که امروز
میبینیم هم ما برای مقاومت در برابر اقدامات شورای امنیت از توانایی
بالایی برخورداریم و هم توان غربیها برای اعمال فشار به ما در شورای امنیت
خیلی پایینتر از آن حدی است که ادعا میکردند و آقایان اصلاح طلب هم
پذیرفته بودند.
نکته دوم و کلیدی تر این است که جلوگیری از ارجاع
پرونده هستهای ایران به شورای امنیت با هزینه تعطیلی کامل برنامه هستهای
ایران انجام شد بنابراین باید نام آن را پاک کردن صورت مساله گذاشت و نه
کنترل بحران و حل مسئله. اصلاحطلبان به جای اینکه انرژی دیپلماتیک خود را
صرف کاهش هزینههای تداوم غنیسازی کنند، آن را بهطور کامل به حالت تعلیق
درآوردند. این هنری نبود که آقایان همه چیز را تعطیل کردند تا پرونده به
شورای امنیت نرود و بعد هم ادعا می کردند بحران را کنترل کرده اند. اگر پاک
کردن صورت مسئله اسمش کنترل بحران بودکه می شد همه بحران ها را به کوتاه
آمدن و تسلیم شدن یک شبه حل کرد! هنر این بود که غنی سازی ادامه داشته باشد
و در عین حال بحران را کنترل کنند و هزینه ها را پائین بیاورند یعنی همان
کاری که دولت اصولگرا کرد. هنر دیپلماسی دولت اصولگرا در این بود که برنامه
هستهای ایران را احیا کرده و شرایط پیشرفت عمیق این برنامه را فراهم نمود
و از دیپلماسی خود برای کاهش هزینههای این فرآیند استفاده کرد.
فکر
می کنم به اندازه کافی به ابعاد مختلف مسأله تعلیق پرداختیم. شما به این
موضوع اشاره کردید که دیپلماسی دولت اصلاحات برای حلوفصل مسأله هسته ای
ایران بر استراتژی اعتمادسازی مبتنی بود و گفتید که تعلیق فقط یکی از
اقدامات اعتمادسازی ایران بود. اقدامات دیگر ایران در جهت اعتمادسازی چه
بود؟
اقدام اعتمادساز بعدی که ما انجام دادیم اجرای پروتکل
الحاقی 2+93 بدون تصویب مجلس بود. این پروتکل هم باز با توجیه همیشگی
داوطلبانه بودن اجرا شد اما در واقع ایران آن را به عنوان یک اقدام الزامی
اجرا می کرد. همانطور که وقتی ما تصمیم به عدم اجرای پروتکل در ماه فوریه
سال 2006 که پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت ارجاع شد گرفتیم، غربیها
در پاسخ به این اقدام ایران، قطعنامه 1737 را صادر کردند. در واقع نکته ای
که دولت اصلاحطلب هرگز به آن توجه نکرد این بود که اجرای پروتکل توسط
ایران برای غربی ها از اهمیت کلیدی برخوردار است زیرا دسترسی آنان را به
جزئیات و ابعاد برنامه هستهای ایران بسیار عمیق میکند. حتی امروز تاکید
برخی از امریکاییها بر این است که اولویت غرب نباید درخواست تعلیق از جانب
ایران باشد بلکه آنها خواستار اجرای پروتکل توسط ما هستند. چون در غیر این
صورت چشم و گوش غربیها از پرونده هستهای ایران کور خواهد شد و هر لحظه
این احتمال را میدهند که با پدیدهای غیرمنتظره در پرونده هستهای ایران
روبهرو شوند. ضمن اینکه علاوه بر اجرای پروتکل از جانب ایران، اصلاحطلبان
اقدام به آغاز اجرای اصلاحیه کد 1/3 از ترتیبات فرعی پادمان نیز کردند که
بر مبنای آن ما موظف شدیم تا اطلاعات مربوط به تاسیسات هسته ای جدید خود را
پیش از اقدام به ساخت به اطلاع آژانس برسانیم در حالی که طبق پادمان، ما
چنین تکلیفی نداشتیم و فقط باید شش ماه قبل از ورود مواد رادیواکتیو به
تاسیسات مان به آنها اطلاع می دادیم. البته لازم به ذکر است که ما اجرای کد
اصلاحی 1/3 از ترتیبات فرعی پادمان را از زمان صدور قطعنامه 1737 متوقف
کردیم و درحالحاضر ایران این اصلاحیه را اجرا نمیکند.
اقدام
اعتمادساز دیگری که ایران بر مبنای پروتکل انجام داد، تقدیم یک اظهارنامه
1033 صفحه ای به آژانس بود که در آن جزئیات مربوط به فعالیتهای هستهای
ایران از پیش از انقلاب تا آن تاریخ وجود داشت. در واقع ما در یک اقدام
بیسابقه در طول تاریخ همکاری کشورها با آژانس، 1033 صفحه سند تقدیم آژانس
کردیم که طی آن حجم انبوهی از اطلاعات به کلی سری کشور به دلیل ارائه این
اسناد به آژانس در اختیار سرویسهای امنیتی غرب قرار گرفت. یکی از مهمترین
تبعاتی که ارائه اظهارنامه اکتبر به غرب داشت این بود که آنها بر مبنای
این اطلاعات توانستند بازارهای غیررسمی را که ایران به طور قانونی از آنها
مواد و تجهیزات لازم برای توسعه فعالیتهای هستهای خود را خریداری کرده
بود، شناسایی و تعطیل کنند. در حقیقت اولین فایده دریافت اظهارنامه اکتبر
برای غرب این بود که آنها توانستند با استفاده از آن کانالهای تغذیه
برنامه هستهای ایران را از طریق اطلاعات ارائه شده در آن اظهارنامه پیدا و
کور کنند. همچنین براساس این اظهارنامه یک نوع فرآیند اصلاح و تکمیل آغاز
شد که طی آن ما باید به غرب ثابت میکردیم که اولا تمامی موارد بهطور کامل
در این اظهارنامه نوشته شده و دوما موارد نوشته شده در آن صحیح و صادق
است. این یعنی آنها شروع کردند به اینکه خط به خط آنچه را که ما نوشته
بودیم بررسی کردند و این فرایند شبه بازجویی تا سال ها ادامه داشت و هنوز
هم کاملا تمام نشده است.
با تمام این داستان ها، جریان اعتمادسازی
باز هم به همین جا ختم نشد و غربیها همچنان از تلاشی که ایران در این راه
انجام می داد راضی نبوده و مطالبات بیشتری میکردند. آخرین درخواست غربیها
از ایران که از سوی ما پذیرفته شد انجام اقدامات «شفافساز» بود. براساس
این اقدامات، ایران موظف بود تا دسترسیهایی فراتر از هرگونه موافقتنامه
بینالمللی حتی پروتکل الحاقی بود به بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی
بدهد. بر مبنای همین دسترسیها بود که بازرسان آژانس توانستند از پارچین
بازرسی کنند. آنها پس از بازدید صراحتا اعلام کردند که در آنجا هیچ فعالیت
هستهای انجام نمیشود اما موضوع این است که از ابتدا پیدا بود که آنها به
دنبال برنامه موشکی ایران هستند و اساسا در پارچین دنبال برنامه هسته ای
نمی گردند.
همچنان که بعدها وقتی قطعنامه 1696 صادر شد، برنامه
هستهای ایران را در کنار برنامه موشکی قرار دادند و مشخص شد که هدف آنها
از درخواست برای بازرسی از پارچین در حقیقت همسو کردن برنامه هستهای و
برنامه موشکی ایران بوده و اصلاحطلبان با سخاوتمندی و در ازای هیچ دستاورد
و امتیازی این امکان را در اختیار غربیها قرار دادند! تمامی این موارد،
مجموعهای از فرآیند انجام اقدامات اعتمادساز توسط ایران در مقابل غرب بود.
براساس
این اقدامات میتوان یک ارزیابی کلی از دیپلماسی هستهای دولت اصلاحات و
مبتنی بر انجام اقدامات اعتمادساز انجام داد. دیپلماسی هستهای دولت
اصلاحطلب را می توان از دو منظر مورد ارزیابی قرار داد؛ در نگاه اول آیا
اساسا استراتژی ای که دولت برای حل و فصل مساله هسته ای ایران مورد استفاده
قرار داد استراتژی صحیحی بود و دیگر اینکه این استراتژی چه دستاوردی داشت و
تا چه میزان توانست به اهداف مورد نظر خود دست یابد.
نتیجه بیش از
دو و نیم سال انجام سخاوتمندانه اقدامات اعتمادساز از سوی ایران در بستهای
که در تاریخ 5 اوت سال 2005 (14 مرداد 1384) از جانب اروپاییها برای
ایران فرستاده شد، مشخص شد. پس از به بنبست رسیدن مذاکرات توافقنامه
پاریس، طرف ایرانی –البته با بی میلی- اعلام کرد که قادر به ادامه این
فرآیند نیستند و مایل به ارائه یک پیشنهاد نهایی برای حلوفصل مساله
هستهای به غرب هستند.
پیشنهاد ضعیفی که از سوی دولت اصلاح طلب به
غربیها ارائه شد، مورد قبول آنان قرار نگرفت و خواستار ارائه پیشنهاد از
جانب خودشان شدند. بسته 5 اوت 2005 در حقیقت پاداشی بود که غربیها به دو و
نیم سال اعتمادسازی ایران دارند و به نظر من این بهترین سندی بود برای
اینکه نشان دهد دو سال و نیم فرآیند اعتمادسازی تا چه میزان موثر بوده است.
در این بسته اولاً غنیسازی وجود نداشت و ثانیاً در ازای امتیازهای
فوقالعاده ناچیز مانند کمک برای پیوستن ایران به سازمان جهانی تجارت که
بیش از اینکه به نفع ایران باشد به نفع غربیها بود، ارائه قطعات هواپیما
به ایران و وعده و وعیدهایی از این قبیل که منجر به فعالیت های بیشتر
شرکتهای اروپایی در داخل ایران میشد درخواست یک تعلیق میانمدت در برنامه
هستهای ایران را کرده بود. بدین ترتیب این بسته هیچ کدام از حقوق ایران
را تأمین نمی کرد و آن را به رسمیت نمی شناخت و صرفا از همان الگوی قدیمی
چماق و هویج پیروی می کرد که در آن غربیها تصور میکردند که هرچه چماقهای
قدرتمندتر و هویجهای بزرگتری را روی میز بگذارند احتمال تحت تاثیر قرار
دادن اراده طرف ایرانی بیشتر خواهد بود.
این بسته ارائه شده توسط
غربی ها به قدری مشمئزکننده بود که حتی خود آنها نیز بزودی متوجه شدند که
ایران حق دارد تا بسته پیشنهادی را نپذیرد. بعد از ارائه این بسته بود که
روزنامه نیویورک تایمز آن زمان در مقالهای نوشت که این بسته نوعی توهین به
ملت ایران است و ایران حق دارد چنین بسته ای را نپذیرد. زیرا در این بسته
اساسیترین مساله مورد نزاع بین ایران و غرب یعنی مسأله غنیسازی اورانیوم،
اساسا نادیده گرفته شده و در ازای توجه به درخواست های واقعی ایران، صرفاً
یکسری وعده به ایرانیان داده شده است.
من تصور می کنم این بسته،
ناکارآمد و عقیم بودن استراتژی اعتمادسازی دولت اصلاحات را نمایان ساخت و
غربی ها نشان دادند که برای فرآیند فوق العاده سخاوتمند اعتمادسازی ایران
طی دو سال و نیم هیچ ارزشی قائل نیستند. جالب است بدانید که در تاریخ 10
مرداد 1384 یعنی زمانی که بسته غربی ها به ایران ارسال شده بود و ایران در
اعتراض به آن تعلیق تاسیسات اصفهان را شکست، خود آقای روحانی نیز طی نامه
ای به البرادعی، مدیر کل آژانس کاملا تصریح می کند که فرآیند اعتمادسازی بی
نتیجه بوده و منجر به هیچ دستاورد قابل قبولی از جانب غربیها نشده. در
بخشی از نامه آقای روحانی آورده شده: «متاسفانه ایران در مقابل اقدامات
اعتمادساز و داوطلبانه خود اگر نگوییم هیچ، مابهازای بسیار اندکی دریافت
کرد و بارها اقدامات اعتمادساز خود را افزایش داد و تنها در عوض آن با قول
های انجام نشده و درخواست های بیشتر روبرو شد.
ایران در نوامبر
2004 موافقت نمود تعلیق داوطلبانه خود را بیشتر گسترش دهد، به نحوی که
تاسیسات تبدیل اورانیوم که به وضوح توسط دبیرخانه آژانس به عنوان خارج از
شمول هرگونه تعریف از فعالیتهای مربوط به غنیسازی تعیین شده بود را در بر
گیرد. سه کشور اروپایی هنوز به تعهد خود در موافقنامه نوامبر 2004 پاریس
عمل نکرده اند. پس از گذشت بیش از سه ماه مذاکره بعد از موافقنامه پاریس
آشکار شد که این سه کشور خواهان مذاکرات طولانی و بی حاصل هستند. اکنون
مشخص است که مذاکرات آنگونه که در توافقنامه پاریس خواسته شد، درحال پيشرفت
نیست و این به دلیل خط مشی سه کشور اروپایی در طولانی نمودن مذاکرات بدون
کمترین تلاش برای حرکت به سوی برآورده ساختن تعهداتشان طبق توافقنامه های
تهران و پاریس می باشد. این استمرار کش دار منحصرا معطوف به این تعریف است
که تعلیق را تا جایی که امکان دارد حفظ کند تا آن را در عمل به توقف تبدیل
نماید.»
اعتقاد من بر این است که چیزی به این نامه نمی شود افزود و
ایشان اینجا به صراحت و با دقت توضیح داده که اعتمادسازی با اروپایی ها به
هیچجا نرسید و صرفا منجر به این شد که آنها با طمع بیشتری برای تعلیق
برنامه هستهای ایران و در نهایت متوقف کردن آن تلاش کنند.اما به عقیده من
میتوان از منظر استراتژیک نیز استراتژی دیپلماسی هستهای دولت اصلاحات را
مورد انتقاد قرار داد.
میتوانید ارزیابی کلی خودتان را از این منظر هم بیان کنید؟
به
نظر من دیپلماسی هسته ای دولت اصلاحات غیرمبتنی بر واقعیات و
خیالپردازانه بود. به رغم اینکه اصلاح طلبان همواره ادعا می کردند که یک
دیپلماسی واقع گرا را در پیش گرفته اند، واقعیت این بود که دیپلماسی آنها
هیچ تناسبی با واقعیات عرصه بینالمللی نداشت. بزرگ ترین شاهد بر این ادعا
این است که اصلاح طلبان فکر می کردند که از طریق روشی مانند اعتمادسازی می
توان به غنیسازی رسید در حالی که غرب به دلیل اختلاف تمدنی و ایدئولوژیک
با ایران هرگز حاضر نمیشد که غنیسازی در ایران را بدون دردسر بپذیرد و آن
میزان از اعتماد که منجر به غنی سازی در ایران توسط غرب شود، اساسا قابل
ایجاد نیست.
از نکات دیگری که باید درباره دیپلماسی هستهای دولت
اصلاحات به آن اشاره کنم این است که این نوع دیپلماسی آنان بسیار
سادهدلانه بود. به این علت که آنها دائما با اروپائیان به توافقهایی
میرسیدند، سپس غربی ها آن توافقات را نقض می کردند اما دوباره این
اصلاحطلبان بودند که به سمت آنها رفته و توافق دیگری محکمتر از توافقهای
قبلی با آنها منعقد میکردند که تعهدات بیشتری را به ما تحمیل میکرد و
همچنان امیدوار بودند که اروپائیان به این تعهدات جدید خود عمل کنند. همین
روند بود که کسانی مانند دکتر علیاکبر صالحی را از تیم اصلاحطلبان سابق
جدا کرد.
همچنین از دیگر نواقص دیپلماسی دولت اصلاحات می توان به
راحتطلبی و ظاهرگرا بودن آن اشاره کرد زیرا دولت می خواست بدون پرداخت
هزینهای، همه چیز را بهدست بیاورد. اصلاحطلبان از سیاست خارجی به
مقادیری بگووبخند، خوشوبش، تعارفات و مسافرت خارجی بسنده کرده بودند و خوش
خیالانه تصور می کردند که این قبیل کارها ملاک موفقیت در سیاست خارجی است و
روابط ایران و جامعه جهانی در حال اصلاح است، درحالی که واقعیت خلاف این
بود و چون آنها به غرب امتیاز می دادند، از سوی آنان پذیرفته می شدند. مهم
این نیست که شما چند بار و به کجا میروید، مهم این است که چه مقدار امتیاز
با خود می برید و چه مقدار امتیاز با خود می آورید. متأسفانه آن چیزی که
آقای خاتمی و دیپلماتهای اصلاحطلب در سفرهایشان به خارج از کشور با خود
میبردند حقوق، آبرو و عزت ایران بود و در بازگشت تنها دستاوردشان تحقیر
ملت ایران و یک مشت وعده و خیال توخالی توسط غربیهایی بود که از متوقف و
معطل کردن سرمایههای ملت ایران خوشحال بودند.
علاوه بر این،
دیپلماسی دولت اصلاحات ترسو و فاقد ریسک نیز بود. آنان حتی یک بار هم به
طور استراتژیک به فکر خارج کردن غنیسازی از تعلیق و تداوم آن نیفتادند چون
خطر شورای امنیت و اتحاد قدرتهای غربی را بسیار بزرگتر از آن چیزی که
بود، تصور میکردند. در طول این دوران همیشه این سوال از اصلاحطلبان وجود
داشت که چرا غربیها در عین مذاکره با ما تهدیدهایشان را متوقف نمیکنند و
چرا شما در مقابل تهدیدهای آنها، متقابلاً تهدیدهایی را عرضه نمیکنید؟
پاسخ
این بود که تهدید به فضای مذاکرات ضربه خواهد زد و باید فضا را آرام نگه
داشت. نتیجه ادب و متانت در مقابل دشمن این بود که آنها دائما به
گندهگوییها و تهدیدهای خود علیه ایران ادامه میدادند و ما برای اینکه
مبادا فضای مثبت مذاکرات که هیچ عایدی هم برای ما نداشت بههم نخورد، هیچ
چیز به آنها نمی گفتیم.
و نهایتاً باید بگویم که دیپلماسی دولت
اصلاحات خودکمبین بود. دولت اصلاحات به قدرت ایران در منطقه باور نداشت و
مطلقاً خواهان تقابل و درگیری با غرب نبود در حالی که اساساً گرفتن حق
ایران از غربیها جز با تقابل و درگیری امکانپذیر نیست و هنر دیپلماسی این
است که شدت و هزینههای این درگیری را تا حد ممکن پائین بیاورد. پیشرفت
همواره همراه با دادن هزینه است و کسی برای پیشرفت پیش پای شما فرش قرمز
پهن نمی کند و این چیزی است که دوستان اصلاح طلب ما هیچ وقت نفهمیدند. به
همین دلیل هم اصلاحطلبان هرگز علاقهمند نبودند که موضوع هستهای را به
سایر موضوعات گره بزنند و به این ترتیب درجه توفیق خود را در مذاکرات به
شدت کاهش دادند. ترس آنها به حدی بود که حتی اخم امریکا را هزینه می
دانستند و وقتی ما از آنها می خواستیم که اقدامات تندتر و رادیکال تری در
جواب خلف وعده های مکرر غرب انجام دهند، هیچ اراده ای از خود نشان نمی
دادند!
در نتیجه در یک تحلیل کلی باید بگویم که دیپلماسی دولت
اصلاحات اولا بسیار پرهزینه، ثانیاً فاقد دستاورد و ثالثاً ناتوان از
حلوفصل پروندهای مثل پرونده هستهای ایران بود بنابراین توقع اینکه این
چنین مدل دیپلماتیکی بتواند موضوع پرونده هستهای ایران را حل بکند، توقع
کاملا نادرستی بود.
یکی از ادعاهای ثابت اصلاحطلبان در دفاع از دیپلماسی
هستهای این بود که تمامی تصمیماتی که در آن دوران گرفته میشد، زیر نظر
مقامات عالی نظام از جمله مقام معظم رهبری بوده است. پاسخ شما به این ادعا
چیست؟
من باز هم از دو منظر و دیدگاه به این ادعا پاسخ
خواهم داد. در نگاه اول من همیشه برای اینکه موضع رهبر معظم انقلاب را
درباره رفتار دیپلماتیک دولت اصلاحات در مدیریت پرونده اصلاحات روشن کنم،
از یک تمثیل استفاده می کنم. به عقیده من رهبری اتفاقاً مدبرانه ترین، دقیق
ترین و بهترین رفتار را در قبال دولت اصلاحات انجام دادند. شما فرمانده ای
را تصور کنید که می خواهد وارد میدان جنگ با دشمن بشود. این فرمانده برای
اینکه استراتژی جنگی خود را مشخص کند، قبل از هر چیز باید به تاب، طاقت،
توان، ظرفیت و مهارت سربازان و سرداران خود بیندیشد.
در واقع
اقتضای تدبیر این است که شما اهداف خود را متناسب با امکانات و ابزاری که
در اختیار دارید، تعیین کنید. اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنید، خواهید
دید که رهبری مدبرانه ترین رفتار را با دولت اصلاحات در پیش گرفت و بیش از
این مقدار نمی شد باری بر دوش آن دولت گذاشت. در واقع رهبر معظم انقلاب در
آن دوران تلاش کردند که اولا از نابودی کامل برنامه هستهای ایران جلوگیری
کنند؛ همچنان که شاهد بودیم آقای خاتمی در طول هشت سال ریاستجمهوری خود،
تنها در ماه آخر یعنی در اردیبهشتماه سال 84 از تاسیسات هستهای ایران
بازدید کرد!
و این بهترین نشانه برای نمایاندن عدم علاقه دولت
اصلاحات به رشد و بسط این تکنولوژی در ایران بود و خود دانشمندان هستهای
هم بر این نکته اذعان دارند که اگر حمایتهای رهبر معظم انقلاب نبود، اساسا
این فناوری در ایران هرگز پابرجا نمی ماند. ثانیاً تلاش معظم له بر این
بود تا شرایطی برای تکمیل این برنامه فراهم شود و ثالثاً دورهای از
اعتمادسازی با غرب و شکست در این زمینه را تجربه کنیم تا پس از آن بشود
دوران مقاومت و پيشرفت را آغاز کرد. بنابراین میتوان گفت که روش برخورد
رهبر معظم انقلاب با دیپلماسی دولت اصلاحات فقط از طریق ورود به کلیات و
استراتژیهای کلان بود که تازه آن را هم متناسب با میزان ظرفیت دولت تعریف
می کردند.
اگر بخواهم از منظر دیگر به پرسش شما پاسخ دهم، باید
بگویم مقام معظم رهبری به وضوح بی علاقگی و انتقاد جدی خود را نسبت به
روندی که در آن سال ها وجود داشت ابراز فرمودند. ایشان در 13 دی ماه سال
1386 فرمودند: «روزی بود که امریکایی ها حاضر نبودند پنج عدد سانتریفیوژ را
تحمل کنند. مسئولان گفت وگو و مذاکره با اروپا حاضر شده بودند 20 عدد
سانتریفیوژ را نگه دارند، اما آنها گفته بودند نمی شود، گفته بودند پس
لااقل پنج تا، باز هم گفته بودند نمی شود و حتی اگر می گفتند یکی، باز هم
آنها مخالفت می کردند. امروز چندین هزار ماشین سانتریفیوژ در حال کار کردن
هستند و تعداد زیادی هم آماده به کارگیری هستند. این یکی از همان رخنه هاست
که به اعتمادبه نفس ملی ضربه می زند. همچنان که متاسفانه در چند سال گذشته
این کار صورت گرفت. یعنی می خواستند همین مساله انرژی هستهای را که باید
پشتوانه مستحکم اعتماد به نفس ملت ما میشد، از ما بگیرند. دائم به ما فشار
میآوردند که باید آن را تعلیق و تعطیل کنید.
رسیدند به کارخانه
UCF اصفهان و گفتند که آن را هم باید تعطیل کنید و آن مقدمات اولی است.
بنده آنوقت به مسئولان گفتم که اگر به حرف آنها گوش کنید فردا خواهند گفت
که معادن اورانیوم را هم که در این کشور وجود دارد باید به ما تقدیم کنید.
این عقبنشینیها البته یک فایده هم داشت، فایده آن این بود که هم خودمان
وعدهها و حرفهای رقبای اروپایی را تجربه کردیم و هم افکار عمومی دنیا
متوجه آن شدند، لیکن باید گفت که این عقبنشینی بود. من همان موقع هم در
جلسه مسئولان که از تلویزیون هم پخش شد، گفتم که اگر چنانچه بخواهند به این
روند مطالبه پیدرپی ادامه دهند، بنده خودم وارد میدان خواهم شد. همین کار
را هم کردم. بنده گفتم که باید این روند عقبنشینی متوقف و به روند
پیشروی تبدیل شود. اولین قدم آن هم باید در همان دولتی انجام بگیرد که این
عقبنشینی از جانب آن صورت گرفت و همین کار هم انجام شد.
در زمان
دولت قبل اولین قدم به سمت پیشرفت برداشته شد و تصمیم گرفته شد که کارخانه
UCF اصفهان راهاندازی شود که راهاندازی هم شد و بحمدالله تا امروز نیز
این پیشرفتها ادامه دارد.» از این فرمایشات مقام معظم رهبری می توان
دریافت که ایشان کاملا از فرآیندی که در آن دوران طی می شد ناراضی بودند و
به محض اینکه با روی کار آمدن دولت نهم فرصتی برای نظام جهت تجدید نظر در
وضعیت موجود، به دست آمد، ایشان این تجدیدنظر را انجام دهند.
نکته
ای که در پایان لازم می دانم به آن اشاره کنم این است که اصلاح طلبان بسته
پنجم اوت 2005 را با خوشحالی دریافت کردند. شما اگر به
گفت وگوی ویژه خبری که در شب دریافت این بسته دریافت شد و آقای موسویان هم
در این گفت وگو شرکت کرد، می بینید که ایشان با ادبیات بسیار مثبتی درباره
آن بسته صحبت کرد و در همان جا گفت که تا امروز این پیشنهادی است که غربی
ها پس از انقلاب حاضر شدند به ایران بدهند. این نشان می داد که اصلاح
طلبان
بی علاقه نبودند که آن بسته را پذیرفته و تعلیق را حفظ کنند. اما همچنان که
رهبر معظم انقلاب نیز فرمودند، اگر اراده، اصرار و دستور ایشان نبود، هرگز
تعلیق در اصفهان شکسته نمی شد. بنابراین امروز اصلاح طلبان در موقعیتی
نیستند که بخواهند به شکسته شدن تعلیق در اصفهان استناد کنند زیرا این
اقدام ربطی به آنان نداشت. چنان که شاهد بودیم تا وقتی امور در دست آنها
بود، هیچ تعلیقی به طور کامل و اصولی شکسته نشد.