براي آشنايي با مباحث اخلاقي، مقدّمهاي را گفته و بعد وارد بحث ميشوم.
كيفيّت سير مباحث اخلاقي
================
مباحث
اخلاقي بر محور قواي دروني انساني، يعني قوه شهوت، غضب و وهم مطرح ميشود.
مباحث اخلاقي اينطور هستند. علماي اخلاق، براي هر كدام از اين قوا رذايل و
فضايلي را ميشمارند و وارد بحث آن ميشوند. مثلاً رذيلههاي قوه شهوت را
شمارش ميكنند، يا راجع به خشم و غضب و رذايلش و مقابلاتش بحث ميكنند. يك
رذيله را ميگويند، بعد ضدّ آن را كه فضيلت است، بيان ميكنند. تا بحث
ميرسد به جايي كه يك قوّه به تنهايي نقش ندارد، مثلاً جاهايي ممكن است از
دو قوّه يا سه قوّه، يك رذيله پيش بيايد. يعني شهوت و غضب منشأ همان رذيله
ميشود. رذيله را موضوع بحث قرار داده و ميگويند: گاهي ممكن است ريشه اين
رذيله، شهوت باشد و گاهي ممكن است غضب باشد. اينها مقدّمه است براي اين كه
به بحثمان برسيم.
وقاحت؛ يعني بيحيايي
==============
در
مباحث اخلاقي، رذيلهاي تحت عنوان «وقاحت» مطرح است كه من ميخواهم توضيح
دهم، گاهي در ارتباط با شهوت قرار ميگيرد و منشأش شهوت است و گاهي منشأش
غضب است. «وقاحت» از نظر لغت، به معناي «بيشرمي» است كه ما هم اين لفظ را
در همين معنا استفاده ميكنيم. بحث ما «حيا» است نه بي حيايي ولي از آنجا
كه گاهي تعريف به ضد، مطلب را خوب تفهيم ميكند مجبورم اوّل اين رذيله را
بگويم، بعد سراغ آن فضيلت بروم. علما ميگويند: «يُعرَفُ الاشياء
بأضدادها». چون ضدّ او حيا است و من ميخواهم بحث ضد را بكنم. خود ما هم در
محاورات عرفيمان ميگوييم: فلاني خيلي بيحيا است؛ و منظورمان همين وقاحت
است. يا ميگوييم وقيح است يا بيحيا است. اين يك بحث لغوي بود.
علماي
اخلاق، وقتي وقاحت را از نظر اصطلاح تعريف ميكنند، ميگويند: «وقاحت
عبارت است از عدم مبالات نفس نسبت به ارتكاب محرّمات شرعيّه، قبايح عقليّه و
عرفيّه». «عدم مبالات نفس از ارتكاب» به تعبير ما يعني «پررويي». اگر
انسان، كاري را كه از ديدگاه عقل زشت است انجام دهد، و اصلاً هم به روي خود
نياورد و برايش اهميت نداشته باشد، انسان پررو و بيحيايي است. از نظر
دروني، براي چنين كسي ذرّهاي ناراحتي ايجاد نميشود.
قبايح
عقليّه در ارتباط با عقل عملي است، چون ادراك حُسن و قُبح مربوط به عقل
عملي است. محرّمات شرعيّه هم يعني دستورات شرعي. لذا منشأ اين كه يك نفر با
اين كه ميگويد، من معتقد به معاد و نبوّت و همه اينها هستم، در عين حال
گناهي ميكند و از نظر دروني هم هيچ ناراحتي برايش ايجاد نميشود، منشأ اين
عدم مبالات نفس، بيحيايي است. حالا چه شده كه او بيحيا شده، بحث مفصّلي
است.
روايتي در اصول كافي به نام حديث عقل و جهل است كه در آن بيش
از هفتاد جنود عقل و جهل را شمرده است. لشكر عقل چيست؟ لشكر جهل چيست؟ در
آنجا هم مسأله حيا مطرح هست. البته از ضدّ حيا كه ميگوييم قباحت و وقاحت
است، در آنجا تعبير به خُلع ميكند. روايت را سماعه از امام
هفتم(عليهالسلام) نقل ميكند. من هم تحت همين عنوان خُلع در محيط
خانوادگي، بحث كردم و گفتم كه معناي خُلع، پردهدري است، حيا را هم گفتم كه
پردهداري است.
افراط و تفريط قوا، منشأ گناه هستند
=====================
انسان
كه مرتكب يك عمل زشت و قبيح يا گناهي ميشود، چه در بُعد عقلي و چه در
بُعد شرعي، اين عمل در ارتباط با يكي از همين قواي دروني او است؛ يا شهوت
بوده يا غضب بوده و يا وهم بوده است. انسان در ارتباط با خواستههاي نفس
است كه گناه كرده و يا عمل زشتي را انجام ميدهد كه حتي عقل تقبيح ميكند و
ميگوييم وقيح است؛ لذا گاهي ممكن است منشأ كار زشت و گناه، شهوت و گاهي
غضب باشد.
قواي نفساني ما چه غضب و چه شهوت، ممكن است يك حالت
افراطي و يا يك حالت تفريطي داشته باشند، ممكن هم هست كه حالت اعتدالي
داشته باشند. حالا من چند تا مثال ميزنم. مثلاً فرض كنيد در باب شهوت، شخص
به دنبال ربا خواري، حرص و مال اندوزي است. اين موارد در حالت افراطي شهوت
است. يعني حالت افراطي شهوت، او را به اين رذيله حرص و مالاندوزي ميكشد
و منشأ اين ميشود كه «پول و مال» را روي هم انباشته كند، از هر جايي و هر
دري كه ميشود. چنين آدمي ديگر هيچ مرزي نميشناسد. اين شخص، آدم وقيحي
است و غير از اين هم نميشود چيزي در مورد او گفت.
به اين حالت
افراطي در ربط با خشم يا غضب «بغي» ميگويم كه معنايش به اصطلاح ما «سركشي»
است. مثلاً «ضرب و شتم» يا «ناسزاگويي» حالت افراطي غضب است. منشأ همه
اينها آن حالت افراطي خشم است. اين شخص حالت تعادلش را از دست داده و ديگر
متعادل نيست كه اين كارها از او سر ميزند.
«بيحيا» دين ندارد!
============
ممكن
است برخي بخواهند اعمال وقيح خودشان را توجيه كنند، ولي شما فريب اين
چيزها را نخوريد و بدانيد كه اين كارها از عدم تعادل قواي نفساني نشأت
گرفته است. من اخيراً ميشنوم كه درباره كسي كه فحاشي ميكند، ميگويند: او
ادبيّاتش خوب نيست. او دارد فحش ميدهد و ديگران ميگويد: «چيز مهمّي
نيست، ادبيّاتش خوب نيست»! ما اخيراً داريم اين حرفها را ميشنويم. يك نفر
«آدم بيحيا و بيشرمي» است و حتي «آدم بيديني» است، چون بسياري از اين
بيشرميها خلاف شرع است، اما ميگويند: «مهم نيست، ادبيّاتش خوب نيست يا
بدسليقه است»!
حالا من رواياتي را ميخوانم كه فرمودند: «لَا
إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ». كسي كه حيا ندراد، ايمان ندارد. در
روايتي پيغمبر ميگويد: «لا دينَ لِمَن لا حَياءَ لَه» هركس حيا ندارد،
اصلاً دين ندارد. بحث ما بحث تقريباً سلسلهوار و علمي است. من الان در
مورد بحث ريشهيابي حيا وارد شدهام كه بسياري از رذائل اخلاقي، به خاطر
افراط قواي نفساني است.
حالت افراطي شهوت و غضب را گفتم و برايش
مثال هم زدم. اين قوا، حالت تفريطي هم دارند؛ يعني گاهي شخص به آن مقدار كه
بايد از اين قوا بهره بگيرد، نميگيرد. مثل «عدمغيرت» كه ما به آن
«بيغيرتي» ميگوييم. اين به خاطر حالت تفريط غضب است. يا فرض كنيد
«كتمانحق»؛ اينكه كسي حق را ميپوشاند، براي اين است كه جرأت ندارد حق را
بگويد. اين حالت تفريطي غضب است و به چنين شخصي ميگويند: «ترسو!»
گاهي
ممكن است كه شهوت منشأ يك رذيله شود و غضب هم منشأ همان رذيله شود، با اين
كه اينها دو نيروي جدا از هم هستند؛ شهوت يك نيرو در انسان است، غضب هم
نيروي ديگري در انسان است، ولي اينها هر دو منشأ يك رذيله ميشوند. گاهي
حتي ممكن است «وهم» نيز موثّر باشد. البته من چون نميخواهم بحث پيچيده
شود، همين دو قوّه را ميگويم.
ريشه غيبتكردن
===========
من
ميروم سراغ گناهاني كه مبتلابه است، مثل: «غيبت كردن» گاهي ممكن است منشأ
غيبت، غضب باشد، با كسي دشمني دارد و اين موجب شده است كه غيبت او را كرده
است، ميخواهد رسوايش كند. در اينجا منشأ غيبت، خشم است. گاهي منشأ غيبت
خشم نيست، شهوت است، مثلاً براي خوشايند ديگري غيبت ميكند. اين شخص خيلي
بدبخت است! من از معاصي كبيره برايتان مثال زدم كه انشاءالله مطلب جا
بيفتد.
حالا يك تقسيم بندي ديگر؛ گاهي رذيله، از فعل نشأت ميگيرد
و گاهي از ترك فعل. يك وقت فرد، فعل حرام انجام ميدهد، مثل اين كه غيبت
ميكند، اين يك فعل است و حرام هم هست، يك وقت ترك واجب است. مثل كتمان حق،
كه گفتن حق واجب است. آن فعل بود و اين ترك است. چون هر دو قسم را گفته
بودم اين توضيح را دادم كه كاملاً متوجه شويد. كساني كه اهل بحث هستند، خوب
دقت كنند!
تمام گناهان انسان از همين امور نشأت ميگيرد؛ حالت
افراط و تفريط در ارتباط با نيروهاي نفساني، چه فعل باشد و چه ترك باشد.
سرچشمه همه اينها هم «وقاحت، بيحيايي و بيشرمي» است.
بيحيايي سرسلسله شرارتها است
=====================
به
جاي حساس بحث رسيديم كه گفتم بحث اساسي است و مبتلابه جامعه ما بوده و بحث
اساسي مباحث گذشته تربيّتي ما است. حالا من برايتان چند روايت ميخوانم.
يك؛ «القحه عنوان الشر» عنوان همه زشتيها وقاحت و بيشرمي است. «عنوان»
يعني «تيتر»، يعني اگر بخواهي براي شرور، يك تيتر بگذاري، آن بيحيايي است.
همه شرور زيرمجموعه بيحيايي است.
حالا روايت ديگري كه خيلي
روشنتر است، ميفرمايد: «رأس كل شر القحه» سرآمد هر شري بيحيايي است. يك
روايت از امام صادق(ع) است كه ميفرمايد: «الْوَقَاحَهُ صَدْرُ النِّفَاقِ
وَ الشِّقَاقِ وَ الْكُفْرِ» سرآمد همه اينها بيحيايي است، يعني سرآمد
نفاق، شقاق و كفر اين است.
همه دين، حيا است
============
روايات
دو نوع است، يك دسته وقاحت را مطرح ميكند، مثل اين رواياتي كه الان
خواندم و در مورد با خود وقاحت بود. در يك دسته از روايات، ضدّش را طرح
ميكنند و ميگويند: «لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَيَاءَ لَهُ» بي شرم ايمان
ندارد. اين ضدّ وقاحت است. روايتي از پيغمبر اكرم است كه فرمودند: «قال
رسولالله(ص): الحيا هو الدين كلُّه» پيغمبر با اين سخن، كار را تمام كرد.
اصلاً دين حيا است. لذا آن روايتي كه از امام صادق(ع) خواندم در باب وقاحت
كه فرمود: صدر نفاق و شقاق و كفر، بيحيايي است، همه با همديگر همسو است.
وقاحت و در مقابلش حيا، در تخريب و سازندگي انسان نقش اساسي دارد كه من بعد
در بحثم وارد آن ميشوم. اگر حيا نباشد، دست ما هم از انسانيّت خالي است و
هم ازالهيّت. نه انسان هستيم و نه متديّن. در دو رابطه من دارم مطرح
ميكنم، هم عقل عملي و هم بُعد معنوي. از هر دو، دست خالي ميشود كه بعد
انشاءالله وارد ميشوم.
منبع: پايگاه اطلاع رساني آيت الله مجتبي تهراني