این گفت و گویی است متفاوت با جواد نکونام؛ کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران که
در یکی از شب های بارانی اسفند ماه 91 به هتل آزادی آمد و از تقریبا 20
سال فوتبال بازی کردنش گفت.
سالهایی که پر بوده از غرور،افتخار،شادی
و البته ناکامی. در این "عکس،مصاحبه" نکونام وقتی با عکس های خاص روبرو می
شد برای چند ثانیه سکوت می کرد و بعضا تک کلمه ای جواب می داد.
اوج
بغض او زمانی بود که بارگاه حضرت عبدالعظیم را نشانش دادیم. جواد برای
ثانیه ای به عکس خیره شد و گفت:«عشق و زادگاه.» بیان همین دو کلمه حرف های
زیادی را در خودش نهفته داشت.
بازیکن استقلال با نشان دادن هر عکس
گاهی می خندید و گاهی هم می گفت: «بزن عکس بعدی.» نکونام حرف های زیادی در
سینه اش داشت که بعضی از آنها را با تماشای این عکس ها بیرون ریخت، اما
ترجیح داد بقیه حرف ها را هم در دلش نگه دارد و در یکی از روزهای سالهای
آینده؛ زمانی که از دنیای فوتبال خداحافظی کرد در مورد آنها حرف بزند.
خوان
فران در اتلتیکو را هم می بینم.این اتفاقات بعید است در فوتبال ایران
بیفتد،اگر چنین اتفاقی افتاد بدانید که آخر زمان است.من اصلا نمی دانستم که
قرار است این کار را انجام بدهند.وقتی عکس خودم را روی لباس اوساسونا دیدم
واقعا حس عجیبی به من دست داد.یک خوشحالی خوب بود.اوساسونا باشگاه
نیست،بلکه یک خانواده است.
دوران
بچگی.خاطرات زیادی دارم.تا زیر هفت سال در آنجا بودم.فوتبال پلاستیکی در
کوچه ها.تقریبا بیشتر فامیل هایم در آنجا هستند.آغاز عشق و علاقه به
فوتبال.خود حضرت عبدالعظیم هم که به هرحال توصیف کردنی نیست.یک جای زیارتی
که فکر می کنم قابل باور برای خیلی ها است.خیلی از فوتبالیست ها به این
مکان می روند.من تقریبا شش ماه است به آنجا نرفتم اما خونه عموهام و پسر
عموهام هنوز در شهر ری است و به آنها سر می زنم.
توپ؛علاقه
هر فوتبالیست به توپ است.اینجا بعد از گل بود در تهران.بازی مقدماتی با
اندونزی بود که گل زدم.بارها می خواستم بعد از گل کارهای عجیب و غریب کنم
که نتوانستم.در کل گل زدن لذت بخش است حتی اگر 5 بر صفر عقب باشی.اما گل
زدن به کره و عربستان لذت دیگری دارد.ولی گل من به کره مهمترین گل فوتبالی
ام بود.
دربی
پایتخت.مهرداد پولادی من را صدا کرد تا یک چیزی بگوید،دستم را گرفت.او هم
خیلی اصرار می کرد اما گفتم بعد از بازی.یک سوالی از من پرسید که بعدا به
شما می گویم آن سوال چه بود.اما در کل صحنه جالبی شد.
من به این خاطر اشکان را بوسیدم که حرکتش خیلی قشنگ بود.او قبل از این
تلاش زیادی کرد تا گل بزند اما نتوانست.اشکان روی حرکت انفرادی توانست یک
پنالتی بگیرد.به نظر من کاملا ارزشمند است که او از آلمان به ایران می آید و
برای تیم ملی بازی می کند.هرچند که ایرانی است و وظیفه دارد تا برای ایران
بازی کند اما ما باید بازیکنانی را که از خارج می آیند و برای ایران بازی
می کنند را بیشتر مورد توجه قرار بدهیم.ولی متاسفانه بیشتر گیرها روی این
بازیکنان است و همه می گویند چرا آنها در تیم های خودشان خوب بازی می کنند و
در تیم ملی زیاد موفق نیستند.
خلبانی
کار سختی است.وقتی از بالا به پایین نگاه می کنی تازه شرایط را درک می کنی
که خلبان ها چه کار بزرگی را انجام می دهند.من پدرم تکنسین هواپیما در
فردگاه مهرآباد بود و با هواپیما بیگانه نبودم.چند بار هم با او به ماموریت
رفتم.در کل آنها در آن ارتفاع،با این همه مسافر که وظیفه جان آنها را بر
عهده می گیرند کار بزرگی را انجام می دهند.
تیم
ملی.آرزوی هر فوتبالیستی هست که همیشه باشد و بتواند بیشتر از روزهای قبل
هم موفق باشد.در مورد سوختگی پایم در این عکس هم قبلا توضیح داده ام،بچه که
بودم در خانه مان آتش سوزی شد.زیاد دوست ندارم به گذشته برگردم و در این
مورد حرف بزنم.من روزی که رفته بودم اسپانیا دیدم که دیناوارا در این مورد
مطلب نوشته است.مصاحبه با خود من بود اما اصلا حقیقت نداشت.آنها این مطلب
را از جای دیگری برداشته بودند.
خیلی
ها از این تیم ایراد گرفتند.حالا چنین تیمی آرزوست.روزنامه ها،خود ما
فوتبالیست ها و مدیران قدر این تیم را نداستند.واقعا نمی دانستیم که چه
کاری انجام دادیم.در آن سال با تلاشی که کردیم خیلی راحت رفتیم جام جهانی
اما حالا باید حسرت بخوریم.اینجا اوج فوتبال ایران بود.
پارک؛هیچ
موقع جلوی ایران خوب بازی نکرده است اما دو گل حساس را برای کره به ثمر
رسانده.به نظر من گل مهم نیست اما هیچ وقت مقابل ما خوب بازی نکرد.رسانه
های آسیا همیشه من و پارک را مقابل هم قرار می دادند.به نظر من پارک بازیکن
بزرگی بود که توانست در منچستر یونایتد بازی کند.
این
بازی ایران و کره است.من یارگیر این بودم و این بازیکن هم یارگیر من.در
این صحنه به نفع آنها کرنر شد و او آمد توی صورت من.من هم هم همین کار را
انجام دادم.او در الهلال بازی می کند و با زبان عربی با من حرف می زد.مثل
بلبل عربی حرف می زند.
آنهایی
که من را از بچگی می شناسند می دانند که اگر پدرم نبود من فوتبالیست
نمیشدم.خیلی از روزها نمی خواستم بروم سر تمرین اما پدرم بود که من را مجاب
می کرد و خودش با من می آمد.من بازی های استقلال را به همراه پدرم می رفتم
شیرودی.پدرم وقتی استقلال گل می زد من را پرت می کرد بالا.او خودش هم در
جوانان شاهین فوتبال بازی کرده.با محمد آیینه چی و اکبر رستمی هم بازی بوده
است.در مورد پدر نمی شود حرف زد.من این قدرت را ندارم.
پاس،همچنین پاسی هم آرزوست.یک باشگاه حرفه ای ،بازیکنان خوب،مدیریت
قوی.حیف این پاس که از تهران رفت.از این جمع فقط 5 نفر الان فوتبال بازی می
کنند.در این تیم 5 نفر هم ملی پوش بودند.پاس شاکله تیم ملی بود.مربیان
تاریخ ایران در چاس بوده اند که قابل شمارش بودند.همه بازیکن ساز و همه آدم
حسابی.شخصیت تیم خیلی بالا بود.
فتوشاپ
کامل.تنها افتخاری است که در ورزش کم دارم.اگر آن چند سالی که در اسپانیا
بودم و واقعا سیستم کنفدراسیون فوتبال آسیا عجیب و غریب نبود قطعا بهترین
بازیکن آسیا هم می شدم.البته الان این سیستم را تغییر داده اند.البته فکر
نمی کنم که جای آن خالی باشد.من دوست دارم که بهترین بازیکن آسیا شوم و
هنوز هم وقت دارم.تیم ملی،لیگ قهرمانان و ..اما اگر هم نشدم ناراحت نمی
شوم.
سال
دومی بود که با راسینگ بازی داشتیم.مدافع آنها روی یک صحنه با آرنج توی
دهان من کوبید و لبم پاره شد.به همین دلیل بعد از بازی با او درگیر شدم.در
تونل منتظر او ایستادم.چون داور پنالتی نگرفت و هیچ کارتی هم به او نداد.او
می گفت من نزدم و از این حرفها اما من قبول نمی کردم.
لباسی
است که من به این بیمار عزیز دادم.محبتی کوچک.خدا را شکر که ریا نشد.خیلی
ها از روی ریا این کار را انجام می دهند.اما من دنبال این کارها نیستم.با
همه این مشکلات می آیند استادیوم و واقعا مظلوم هستند.
به خدا قسم اگر همین الان هم بگویند بازوبند را می دهم.من با علی کریمی
هیچ مشکلی ندارم.البته نه تنها با علی کریمی بلکه با هیچ کس دیگری هم در
زمینه بازوبند مشکلی ندارم.
از عرش تا فرش هیچ فاصله ای نیست.
آخ،چه روزهایی.کلینیک هسینک پارک در 45 کیلومتری مونیخ.روزهای خیلی سختی بود.اما قدر سلامتی ام را بیشتر دانستم.
واقعا
بازیکن خوبی بود.هر کس جای خودش فوتبال بازی می کند.مگر ما دو تا فوروارد
در ایران داریم؟مگر هاشمیان و دایی با هم فوتبال بازی نمی کردند.حامد
کاویانپور بازیکن خوبی بود.
خوشحالم که دوباره می خواهم به زیارت خانه خدا بروم.
اولین
بازی ملی ام مقابل اکوادور بود.1379.این بازی در آمریکا برگزار شد.من دو
سال در تیم ملی بودم تا یک بار بازی کردم.زمان منصور پورحیدری بود.
فروشگاه،یک جایی است که برادرم آنجا را می گرداند.
سورپرایز باشگاه استقلال بود که برایم کیک فرستادند و بچه ها روی سر و صورتم مالیدند.خیلی روز خوبی بود.
یادش بخیر.در فرودگاه مهرآباد.آن موقع یک نسل خوب فوتبالیست های ایران
بود.من از تیم ملی جوانان با نیکی بودم.او می توانست موفق باشد.
واقعا خسته شده بودم.دوست داشتم گریه کنم.موقعیت های ایران توی گل نمی رفت.خیلی بازی بدی بود.
این هم از آن کارهای خیرخواهانه است که همیشه در باشگاه اوساسونا انجام می
دادند.این بچه ها را قبل و بعد از تمرین می آوردند و ما با آنها عکس
یادگاری می انداختیم.
عکس
شماره بیست و هفت:من اینجا دوربین شبکه خبر را گرفتم و از کاظمیان و
عنایتی مصاحبه گرفتم.خدایی از آنها بپرسید الان می گویند که فیلم من چقدر
خوب درآمد.
برادر
آخری من است.از همه زرنگ تر و با هوش تر و فلفی تر است.استقلالی تیر تیر
هستند.یکی از آنها دقیقه شصت به بعد را هیچ وقت نمی بیند چون تحمل ندارد.
مرجع : خبر