کد خبر: ۱۲۱۶۱
زمان انتشار: ۲۳:۰۶     ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۰

حجت‌الاسلام والمسلمين پناهيان با تأكيد بر اينكه عدالت‌زدگي بدون ولايت كار را به جاهاي خطرناك مي‌كشاند، گفت كه نبايد عدالت را بهانه‌اي براي اقدام عليه ولايت قرار داد چرا كه قطعاً ولايت بر عدالت مقدم است.

رجانيوز متن كامل سخنراني استاد پناهيان را منتشر مي‌كند:

مقدمه: به امیرالمؤمنین هم اعتراض می‌کردند که چرا از تاریخ استفاده می‌کنی؟

هرچه جامعه‌ي نورانیِ ما به‌سمت ظهور و فرج مولایمان حرکت می‌کند، شایستگی‌های خودش را بیشتر نشان می‌دهد، که ان‌شاءالله همان قوم مقدمه‌ساز فرجِ قریبِ مهدی فاطمه، حضرت ولی‌عصر(عج) باشد، و به شایستگی‌های بیشتری هم نائل می‌شود. در هر نعمت و هر گرفتاری، در هر غم و شادی، همیشه یک نتیجه بیشتر حاصل نمی‌شود و آن «تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی» و «اعتلای روح انقلاب» که «احیاي امر اهل‌بیت و تحکیم ولایت ائمه‌ي هدی(ع)» است.

در چنین مناسبت‌هایی فرصتی پیش می‌آید که ما با مرور حوادث مهم تاریخی که خداوند متعال سفارش کرده: وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّه(ابراهیم/5) ایام‌الله را باید یاد بکنیم. این حوادث تاریخی و این حماسه‌های بزرگ که اهل‌بیت(ع) آفریدند را مرور کنیم، و از آنها درس بگیریم.

در همین مقدمه‌ي کلام، نکته‌ای را عرض کنم که بعضی از اوقات از میان مذهبی‌ها متأسفانه حرف‌هایی شنیده می‌شود، خوب است در این رابطه انسان به این کلام امیرالمؤمنین علی(ع) توجّه داشته باشد. وقتی حضرت بعد از واقعه‌ي نهروان، مجددا مردم را برای جنگ با معاویه دعوت کردند، مردم اجابت نکردند و عده‌ي بسیار اندکی در اردوگاه حضرت جمع شدند. حضرت متأثر شدند و کلماتی را بیان فرمودند، گفته‌اند حزن و اندوه به‌صورت خیلی شدیدی در چهره‌ي حضرت مشاهده می‌شد.

حضرت شروع کردند به بیان مطالبی از تاریخ اسلام. حالا فاصله‌ي امیرالمؤمنین علی(ع) تا تاریخ اسلام، فاصله‌ي کوتاهی است، اما شروع کردند به بیان نکاتی از آن زمان. فرمودند: آن زمان ما ضعیف‌تر بودیم، تعدادمان کمتر بود، اما قیام کردیم؛ به مرور خداوند متعال نصرتش را فرستاد و کار به نفع حق تمام شد. داشتند چنین مطالبی را بیان می‌کردند، یک آدم ضعیف‌النّفسی ـ‌آدم‌های این‌جوری زیاد هستندـ بلند شد گفت: یا علی! نه تو پیغمبر هستی، نه ما اصحاب رسول خدا هستیم، تاریخ برای ما برای چی می‌گویی؟

آقا امیرالمؤمنین علی(ع) غضب در چهره و کلمات‌شان شدیداً مشاهده شد؛ فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند! من کِی گفتم من پیامبر هستم یا شما انصار رسول خدا هستید؟ بعد این جمله را فرمودند «إنَّما ضَرَبتُ لَکُم مَثلاً» من یک مثالی برای شما زدم، «و إنَّما اَرجوا اَن تَتَأسّوا بِهم» من امید دارم شما به آنها تأسّی بکنید. همیشه در مقابل بهره‌گیری از تاریخ ناب صدر اسلام، از حیات مبارک ائمه‌ي هدی و اولیاء خدا، یک موانعی با بهانه‌های مختلف پیش می‌آورند. (فقام علی خطيبا فقال: أما بعد أيها الناس فو الله لأهل مصركم في الأمصار، أكثر من الأنصار في العرب...فأنتم في الناس أكثر من أولئك في أهل ذلك الزمان من العرب. فقام إليه رجل فقال: ما أنت بمحمد و لا نحن بأولئك الذين ذكرت... فقال له علي ع: ثكلتكم الثواكل ما تَزيدُونَنِي إلا غماً. هل أخبَرتُكُم أني محمد ص و أنَّكُمُ الأنصار؟ إنما ضربت لكم مثل، و إنما أرجو أن تتأسوا بهم.)(الغارات/331 و شرح‌نهج‌البلاغه‌ي‌ابن‌ابی‌الحدید/2/88 و موسوعه‌يالتاریخ‌الاسلامی/5/368)

اخیراً بعضی‌ها می‌گویند آقا! چرا شما اینقدر به تاریخ حیات امیرالمؤمنین اشاره و تصریح می‌کنید و می‌خواهید درس و عبرت بگیرید؟ آن زمان شرایط خاص خودش را داشته، رفتار ائمه‌ي هدی هم حکمت خاص خودش را داشته، ما هم که توان درک حکمت پنهان در قلوبِ امامان‌مان را نداریم. هیچی! به این بهانه‌های خیلی قشنگ می‌خواهند رابطه‌ي ما را با تاریخ قطع کنند.

امیرالمؤمنین علی(ع) با برخورد تندشان نشان می‌دهند که این سخن‌ها که ما نباید از تاریخ صدر اسلام استفاده کنیم، سخن باطلی است. در این بحثی که خدمت شما می‌خواهم عرض کنم، می‌خواهیم برویم به تاریخ اسلام مراجعه کنیم، ببینیم چه مسائلی گاهی از اوقات موجب می‌شد، ولایت که نجات‌دهنده‌ي جامعه‌ي اسلامی است، تضعیف بشود. چه مسائلی در تاریخ اسلام موجب می‌شد که علی‌بن ابیطالب(ع) غریب بماند.

قسمت اول: هر خوبی می‌تواند ما را از رسیدن به حقیقت خوبی باز دارد

ولایت‌گریزی شیطان با تکیه بر شش هزار سال عبادت موجب رانده شدن او از درگاه خداوند شد

ابتدا عرض کنم هر امری از امور معنوی، هر فضیلتی از فضایل اخلاقی و حتی هر عبادتی از عبادات ما، به سهولت می‌تواند سنگ راه ما قرار بگیرد و ما را از حقیقت عبادت باز بدارد. روز اولی که داستان خلقت انسان آغاز شد، در آغاز ماجرا خدا داستان کوچکی طراحی کرد و اثراتش را هم تا امروز برای ما باقی نگه داشته. یعنی در سریال خلقت آدم و حیات بشر و زندگی و بندگی، این داستان کوچک برای همیشه حضور خواهد داشت.

آن داستان این بود که ابلیس «أَبَى وَاسْتَکْبَرَ» استکبار کرد و به آدم سجده نکرد. «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ»(بقره/34) ولایت‌گریزیِ ابلیس وقتی به نمایش گذاشته شد، دیده شد که این ولایت‌گریزی با تکیه به شش هزار سال عبادت بوده است. در اول داستان خلقت حضرت آدم، ما داریم با پدیده‌ای مواجه می‌شویم: با پدیده‌ي مخالفت با ولیّ خدا، حضرت آدم، توسط کسی که اهل عبادت است.

عبادت می‌تواند به معنای حقیقیِ کلمه مانع راه عبادت شود. و آنجا بود که وقتی خدا نهیب زد به ابلیس، ابلیس گفت: من جبران می‌کنم، خداودند فرمود: چه ‌کار می‌کنی؟ گفت: به مقداری برایت نماز می‌خوانم که تا حالا کسی نخوانده باشد. این مقدس‌مآبی‌ها پاسخ سختی از پروردگار عالم دریافت کرد. فرمود: «إنّی اُحِبُّ مَن اُطاعَ حَیثُ اُرید، لا حَیثُ تُرید» من دوست دارم عبادت بشوم آن‌جوری که خودم می‌خواهم، نه آن‌جوری که تو می‌خواهی. (قَالَ الصَّادِقُ ع: ... فَقَالَ إِبْلِيسُ: يَا رَبِّ أَعْفِنِي مِنَ السُّجُودِ لآِدَمَ وَ أَنَا أَعْبُدُكَ عِبَادَةً لَمْ يَعْبُدْكَهَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ فَقَالَ اللَّهُ لَا حَاجَةَ لِي إِلَى عِبَادَتِكَ إِنَّمَا أُرِيدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيْثُ أُرِيدُ لَا مِنْ حَيْثُ تُرِيدُ)(تفسیرقمی/1/42)

پس ببینند دوستان، هر عبادتی، هر علاقه‌ای ـ ‌یک کسی علاقه به قرآن دارد، یک کسی علاقه به نماز دارد، یک کسی به هر موضوعی علاقه دارد ‌ـ هرکس هر علاقه‌ای که دارد، باید مواظب باید این علاقه‌های خوب مانعی بر سرِ راهش قرار نگیرند. ظاهراً اصل موضوع امتحانات انسان و یا مهمترین امتحانات که ما باید ان‌شاءالله پشت سر بگذاریم، بتوانیم فرج را در آغوش بگیریم، این است که خوب‌ها باید مراقبت کنند خوبی‌هایشان مانع حقیقت نورانیِ خوبی نشود.

اصل امتحانات مربوط به کسانی است که سوابق خوبی دارند

ابلیس به سختی می‌تواند خوبان را به گناه وادار کند، خودش هم گفته، در روایتی هست که یکی از تأسف‌های ابلیس این است: من بندگان خوب خدا را به گناه وادار می‌کنم، بعد اینها با توبه من را هلاک می‌کنند. من آنها را وادار می‌کنم به معصیت، وجدان‌شان درد می‌گیرد؛ بعد ابلیس می‌گوید: باید آنها را وادار کنم به یک گناهی که وجدان‌شان درد نگیرد.

خودش هم همین‌جور بود، برای اینکه وجدانش درد نگیرد گفت: من جایش نماز می‌خوانم! نگفت می‌روم عرق‌فروشی، نگفت می‌روم دزدی، نگفت می‌روم قاتل می‌شوم؛ گفت من کارهای خوبی کردم و کارهای خوبی هم خواهم کرد.

تک تک ما که در این مجلس شریف حضور داریم، تک تک ما بچه شیعه‌ها که تأسّی به امیرالمؤمنین علی(ع) داریم، باید مسأله‌ي عاقبت به‌خیری را مدّنظر قرار بدهیم و ازش فاصله نگیریم.

اصل امتحان برمی‌گردد به ما بچه مذهبی‌ها. اصل امتحان برمی‌گردد به مایی که سابقه‌ي خوبی داریم و ان‌شاءالله لاحقه‌ي خوبی هم داشته باشیم. یک‌وقت کسی خودش را در امنیّت و آسایش نبیند که [بله، حالا ما که الحمدلله بچه مذهبی هستیم]، بلااستثناء همه‌ي ما باید متأثر از این معنا باشیم. در قنوت نمازمان چقدر خوب است در بین همه‌ي دعاها این دعا را تکرار بکنیم که خدا به ما هدیه داده. «رَبَّنا لا تُزِغ قلوبنا بعدَ اذ هَدَیتنا وَ هَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَة إنَّک أنتَ الوَهّاب»(آل‌عمران/8) خدایا! بعد از اینکه من را هدایتم کردی دست از هدایتم برندار، قلب من را خراب نکن، من را محافظتم بکن.

قسمت دوم: نگرانی از عاقبت به خیری

امیرالمؤمنین(ع) هم نگران عاقبت‌به‌خیری بود

تک تک ما باید به‌صورت خیلی جدی این سؤال را از خودمان داشته باشیم. ما که ریزه‌خور خان امیرالمؤمنین هستیم و خاک کف پای غلام امیرالمؤمنین، قنبر هم نمی‌شویم، خیلی فاصله داریم با حضرت. هر کسی امشب یا زهرا می‌گوید، هر کسی امشب یا علی می‌گوید، باید در این اخلاق و در این ویژگی شباهت به حضرت داشته باشد؛ که: تا رسول خدا صدا زد: «علی‌جانم! می‌بینم در یک ماه رمضانی محاسن تو به خون سرت خضاب می‌شود» آقا بلافاصله پرسیدند: «آیا آن موقع من دین دارم؟»

علی‌جانم! تو مولود کعبه هستی، تو تضمینی هستی، این‌همه کلمات را تو شنیده‌ای، می‌دانی، دیده‌ای همه‌ي وحی را و همه‌ي مراتب عالیِ معنوی را. قسیم‌الجنّة والنّار هستی؛ چرا این سؤال را می‌کنی؟ چون در روح علی‌بن ابیطالب ذرّه‌ای غرور نیست، ذرّه‌ای تکبّر نیست. امر خدا در قلب علی(ع) باعظمت است. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ»(نهج‌البلاغه/خطبه193)

رسول خدا باز ضمانت داد به علی‌بن ابیطالب، بله علی‌جانم! تو آن موقع بر نماز خواهی بود، تو آن موقع بر دین خواهی بود. (فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ؟ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ أَبْكِي لِمَا يُسْتَحَلُّ مِنْكَ فِي هَذَا الشَّهْرِ كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ ... فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِكَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْيَتَكَ. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي؟ فَقَالَ ص: فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ)(امالی‌صدوق/93)

حالا شما فکر می‌کنید امیرالمؤمنین دیگر خیالش راحت شد و دیگر بحث نگرانی از عاقبت‌ به‌خیری از مجموعه‌ي سرفصل‌های مناجات‌های امیرالمؤمنین خارج شده باشد؟ تا ضربت ابن‌ملجم ملعون به فرق علی اصابت کرد، صدا زد «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»(مناقب‌ابن‌شهرآشوب/2/119) این فزتُ، ما گاهی ترجمه می‌کنیم در زبان‌حال‌ها می‌گوییم «راحت شدم»، بله معلوم است امیرالمؤمنین از غم دنیا راحت شد، ولی فزتُ یعنی فائز شدم، سعادتمند شدم، الحمدلله، سرِ نماز بودم.

علی‌جان، یعنی تو تا لحظه‌ي آخر نگران عاقبت به‌خیریِ خودت بودی؟ ما چه‌‌کار باید بکنیم؟ هر کسی نگرانیِ از عاقبت به‌خیری‌اش نداشته باشد، در روایات هست او حتماً دچار مکر الهی شده.(تحف‌العقول/364) اصلاً خودِ این نگرانی عیب‌های این آدم را می‌آورد جلوی چشم آدم. ائمه فرموده‌اند نگران باش، آرامش نداشته باش برای عاقبت.

حضرت امام(ره) هم نگران عاقبت به خیری خود بودند

یکی از اطرافیان حضرت امام(ره) که ایشان هم فوت کردند، نقل می‌کنند با هنگامی که با حضرت امام در حال قدم زدن بودند، حضرت امام به ایشان می‌فرماید: «اگر جبرئیل امین الان بیاید از تو بخواهد که یک دعای مستجاب داری، دعا کن، چی می‌گویی؟» ایشان مثلاً عرضه می‌دارد که «امام! من می‌گویم که خدا معرفت به کائنات و همه‌ي حقایق عالم را به من عنایت بکند» بعد حضرت امام سکوت می‌کنند. ایشان می‌گوید: «من از امام پرسیدم: امام! ببخشید. جسارت می‌کنم، خودِ شما اگر جبرئیل امین بیاید از شما بپرسد، شما چی می‌گویید؟» بلافاصله امام می‌فرمایند: «من از خدا می‌خواهم عاقبتم را ختم به‌خیر کند.»

روح انسان‌های بزرگ همیشه این نگرانی را دارند، و این نگرانی سلامت‌بخش است. هر کسی را درِش احتمال خطا دیدید، او را سفارش کنید به عاقبت به‌خیری و هر کسی را درِش احتمال خطا هم ندیدید، مطمئن باشید او نگران عاقبتش هست. فرض دیگری قابل تصوّر نیست. بحث بر سرِ ما بچه مذهبی‌هاست. امام زمان(ع) هم برای عاقبت‌ به‌خیری ما دعا می‌کنند. التماس به خدا باید بکنیم.

بحثی را می‌خواهم عرض کنم که آینده‌ي پیشِ روی ما را ان‌شاءالله یک گوشه‌ایش را بتواند برای ما روشن کند، بصیرت نسبت به آینده داشته باشیم، بعضی‌ها بصیرت به گذشته دارند، بعضی‌ها بصیرت نسبت به حال دارند، بعضی‌ها بصیرت نسبت به آینده هم دارند. ولی بصیرت به آینده در فضایی پدید می‌آید که دل پاک باشد و دل با نگرانیِ نسبت به آینده پدید خواهد آمد.

مسأله‌ي عاقبت به‌خیری مسأله‌ای است که امیرالمؤمنین کسی را دیدند، که رنگ از رخسارش پریده، آثار خوف در صورتش هست، فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: آقا! می‌ترسم از خدا. آقا فرمود: «نترس، گناه نکن نترس! مگر اینکه از عاقبت به‌خیری بترسی» ‌البته کلام طولانی است، مختصر عرض کردم‌. ببینید، اگر از عدل خدا می‌ترسی، گناه نکن نترس، مگر اینکه از عاقبت به‌خیری بترسی. (نَظَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ ع إِلَى رَجُلٍ فَرَأی أَثَّرَ الْخَوْفُ عَلَيْهِ، ... فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ خَفْ ذُنُوبَكَ وَ ... ثُمَّ لَا تَخَفِ اللَّهَ بَعْدَ ذَلِكَ فَإِنَّهُ لَا يَظْلِمُ أَحَداً وَ لَا يُعَذِّبُهُ فَوْقَ اسْتِحْقَاقِهِ أَبَداً. إِلَّا أَنْ تَخَافَ سُوءَ الْعَاقِبَةِ)(میزان‌الحکمة/حدیث54588)

حالا دعا کنم، همه با قلب نگران، خوف و شوق توأمان این دعا را آمین بگویند. آقا هم برای تک تک ما از سوز دل آمین خواهند گفت، چه توفیق بزرگی، خدایا، عاقبت همه‌ي ما را ختم به‌خیر بگردان!

این صفا اگر در دلی پیدا شد و جامعه‌ای اگر این روحیه را پیدا کرد، آماده‌ي دریافت بصیرت خواهد شد، روح سلامت شد، اندیشه هم درست کار خواهد کرد. با این مقدمه‌ي روحی، می‌شود بصیرت‌افزایی کرد.

اثر «نگران نبودن از عاقبت به‌خیری» در تصور غیرمذهبی‌ها از مذهبی‌ها

قبل از اینکه بحث اصلی را عرض کنم، نکته‌ي دیگری عرض کنم. خیلی وقت‌ها غیرمذهبی‌ها از بچه مذهبی‌ها خوش‌شان نمی‌آید؛ حالا زیاد وارد جزئیاتش نشویم، اما از دور فکر می‌کنند که بچه مذهبی‌ها خودشان را می‌گیرند. ممکن است اشتباه هم بکنند، ولی یک دلایل روانی‌ای وجود دارد که این تصوّر را می‌کنند.

مثلاً می‌بیند خودش که نماز نمی‌خواند، و تو نماز می‌خوانی. پس او پیش خودش خودبه‌خود داوری می‌کند که تو که نماز می‌خوانی، لابد نمازنخوان را آدم حساب نمی‌کنی، پس این من را آدم حساب نمی‌کند، پس او علی‌القاعده دارد برای من قیافه می‌گیرد.

باید مؤمنین تواضع بیشتری داشته باشند. ما چه‌‌کار کنیم غیرمذهبی‌ها هم ان‌شاءالله به‌راه بیایند؟ چه بسا بیایند از ما بزنند جلو. ما که خودمان خیلی ضعیف هستیم، بنده خودم را عرض می‌کنم. چه کار کنیم؟ یکی از راه‌هایش این است که بچه‌ مذهبی‌ها با نگرانی از عاقبت به‌خیری عُجب را در خودشان از بین ببرند. عُجب، خودش را در اطراف پلک آدم نشان می‌دهد. زیاد هم نمی‌خواهد کسی چشم برزخی داشته باشد.

گاهی مردم کسی را می‌بینند و می‌گویند: «این آقا مطمئن است به خودش. چه از خودمتشکر است.» مردم هم می‌فهمند، مردم مثل اولیاء خدا چشم برزخی ندارند روح ما را ببینند، ولی یکی از مکاشفاتی که برای مردم عادی و غیرمذهبی هم ممکن است، همین است. گاهی یک دفعه‌ای اهل مکاشفه می‌شوند. بعضی‌هایشان درست فکر می‌کنند ما قیافه می‌گیریم. وقتی که من و شما نگران عاقبت به‌خیری‌مان باشیم، او احساس آرامش می‌کند پیش ما. می‌گوید: «بابا! این‌همه نماز خوانده، خودش را برتر از من نمی‌داند. شوخی‌هایش را دارد، اما این هم نگران عاقبت به‌خیری‌اش است. از من بیشتر دارد گریه می‌کند.» اگر ما نگران عاقبت به‌خیری‌مان باشیم،...

بچه مذهبی‌ها محافل دعا را رونق ببخشند، مذهبی بودن که کافی نیست، کجا گریه می‌کنی؟ کجا ضجّه می‌زنی؟ در کدام جلسه؟ کدام نمازشب؟  «نه! ما کلّاً بچه مذهبی هستیم» کلّاً بچه مذهبی فایده ندارد. بچه مذهبی‌ یعنی از گنهکار بیشتر گریه می‌کند، بیشتر توبه می‌کند، بیشتر تمنّا می‌کند. اگر این فرهنگ ما باشد، یکی از نتایجش همین است که دیگران پیش ما راحت‌تر خواهند بود. احساس راحتی می‌کنند. کم‌کم شاید به راه آمدند و احتمالاً از ما هم جلو بزنند.

این نگرانی باید باشد، در فرهنگ جامعه حسابی جا بیفتد. نمی‌دانم باید چه طرحی ریخت که در فرهنگ جامعه جا بیفتد، رسانه‌ها چگونه باید عمل بکنند؟ چون رسانه‌ها خب دأب‌شان بر این است که احترام بگذارند به مردم، تشویق کنند، تقدیر کنند، تحویل‌مان بگیرند. در رسانه معمولاً این‌جوری است.

یک‌دفعه‌ای ما اشتباه نگیریم که اینها همه‌اش مال ماست! ما این هستیم‌. می‌بینی که بیست و چهار ساعت داریم از خودمان تعریف می‌کنیم؛ نمی‌شود هم که تعریف نکرد، باید چه‌‌کار کرد؟ این هوشمندی می‌خواهد. نه اینکه در رسانه هم بیایند مدام مؤمنین را جلوی چشم همه زمین بزنند، خرابی‌هایشان را نشان بدهند. ظرافت دارد.

قسمت سوم: عدالت و ولایت

عدالت یکی از موانعی که انسان را حقیقت خوب بودن باز می‌دارد

اما برای تضمین آینده، فقط نگرانی کافی نیست. فقط این دل نورانی کافی نیست. عقل نورانی هم لازم است. ما باید بنشینیم با همدیگر فکر کنیم ببینیم چه امتحانات دیگری مانده که از ما باید گرفته بشود. چه مراحل دیگری را باید پشت سر بگذاریم؟ به تاریخ برگردیم، مثلاً ببینیم علل غربت امیرالمؤمنین علی(ع) چی بوده. یکی یکی ریشه هایش را در وجود خودمان و در جان جامعه نابود کنیم.

وقتی به تاریخ برمی‌گردیم، یکی از صحنه‌های عجیب و غریبی که در تاریخ می‌بینیم این است که گاهی از اوقات از همان جنس اتفاقاتی که عرض کردم، یک کار خوب، یک فضیلت، دوست داشتن قرآن، دوست داشتن نماز، می‌آید سنگ سر راه آدم می‌شود و آدم یک‌دفعه‌ای از حقیقت خوب بودن باز می‌ماند، یکی از این‌جور موانع که البته خودش خیلی خوب است، عدالت است.

مفهوم عدالت، مفهوم قشنگی است، مفهوم دلچسبی است، مفهوم دلنشینی است، ولی باید مواظب باشیم این مفهوم یک‌وقت عامل ولایت‌گریزی یا ولایت‌ستیزی ما نشود. یکی یکی همه‌ي مفاهیم را باید برویم سراغش. همه‌ي خوبی‌ها می‌توانند مانع بشوند، در هر کسی، در هر مقطعی نگاه بکنی همین‌طور است.

مالک اشتر گاهی بر سرِ رعایت عدالت از علی‌بن ابیطالب(ع) سؤال کرده

این امتحانی که ما داریم با هم از آن صحبت می‌کنیم، امتحان فوق‌العاده پیچیده، دقیق و قابل تأملی است. تک تک ما هم در معرضش هستیم، هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که این حرف مال من نیست. مالک اشتر گاهی بوده سرِ عدالت داشتن و رعایت عدالت از علی‌بن ابیطالب(ع) سؤال کرده. گفته: «آقا! این عدالت است ابن عبّاس را شما گذاشتی؟ فامیل گذاشتی آقا؟!» آقای مالک!

حضرت هم برای مالک اشتر توضیح دادند. فرمودند اولاً من که حسن و حسینم، یا فرزندان برادرم جعفر یا عقیل را که نگذاشتم، فامیل درجه یک آن‌جوری که تو فکر می‌کنی که نیست، ثانیاً حالا من از ابن عبّاس بهتر مگر سراغ دارم؟ و توضیحات دیگری دادند که به تفصیل به جای خودش باید بحث بشود. (قَالَ لَمَّا وَلَّى عَلِيٌّ ع بَنِي الْعَبَّاسِ... فَهَلْ وَلَّيْتُ حَسَناً أَوْ حُسَيْناً أَوْ أَحَداً مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ أَخِي أَوْ عَقِيلًا أَوْ أَحَداً مِنْ وُلْدِهِ... وَ بَعْدُ فَإِنْ عَلِمْتَ أَحَداً هُوَ خَيْرٌ مِنْهُمْ فَأْتِنِي بِهِ)(شرح‌ابن‌ابی‌الحدید/15/99) ببینید ما کارمان دارد به کجا می‌رسد، رشد جامعه‌ي ما دارد ما را به چه دقت‌هایی در تاریخ می‌رساند.

خوارج  به‌خاطر عدالت به امیرالمؤمنین اعتراض می‌کردند

از اینجاها شروع می‌شود، تا اینکه خوارج گیر می‌دادند به علی‌بن ابیطالب(ع) که شما فلان‌جا عدالت را رعایت نکردید؛ این کیست اشعث پیش شماست؟ اشعث یک منافق حرفه‌ای است، اصلاً آدم ویژه‌ای است؛ بعد از رسول خدا هم کافر شده بود، بعد دوباره برگشت مسلمان شد. کسی است که دخترش در قتل امام حسن مجتبی(ع) دخالت داشته، فرزندانش در کربلا جنایت کردند. اشعث آدم ویژه‌ای است. آن‌وقت خوارج گیر می‌دادند به امیرالمؤمنین(ع)، یکی از دلایل ناراحتی‌شان از حضرت، اشعث بود. (نامه‌ي رئیس خوارج به امیرالمؤمنین(ع): ...فلما حميت الحرب و ذهب الصالحون عمار بن ياسر و أبو الهيثم بن التيهان و أشباههم اشتمل عليك من لا فقه له في الدين و لا (له) رغبة في الجهاد، مثل الأشعث بن قيس و أصحابه و استنزلوك حتى ركنت إلى الدنيا حين رفعت لك المصاحف مكيدة، فتسارع إليهم الذين استنزلوك)(انساب‌الاشراف/2/370) (موسعة‌التاریخ‌الاسلامی/5/240) (ابن‌ابی‌الحدید در مورد نقش ویژه‌ي اشعث: كُلُّ فَسَادٍ كَانَ فِي خِلَافَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ)(شرح‌ابن‌ابی‌الحدید/2/278) (برای توضیحات بیشتر در مورد شخصیت اشعث، رک: مكاتيب‌الائمة/1/226)

موسی بر سر عدالت به خضر اعتراض کرد

این قصّه همه‌جا هست، خیلی باید مراقبت کرد. این دوتا مفهوم را کمی با همدیگر مقایسه بکنیم. تا می‌رود به آن اوج که می‌رسد، یک‌دفعه‌ای می‌بینی حضرت موسی‌بن عمران با خضر همراه است، همین‌جور سؤال‌ها را از خضر می‌کند. آقای خضر هم می‌گوید: آقای موسی‌بن عمران! مگر بهت نگفتم سؤال نکن؟ آخر سر هم موسای نازنین که نتوانست سؤال نکند. گفت: «آخر تو زدی یک بچه‌ای را کُشتی!» موسی عدالت‌گرایی‌اش را چه‌‌کار کند؟ یک‌دفعه‌ای متوقف شد. آقای موسی...، آقای خضر هم فرمود خداحافظ شما.(کهف/66-78)

اصلاً این خودش یک امتحان است عزیز دل من! عدالت را آدم دوست دارد، عاشقش است؛ یک‌جاهایی، یا نمی‌شود عدالت را اجرا کرد، باید با ولایت همراه باشی، یک‌جاهایی اصلاً آن چیزی که تو فکر می‌کنی عدالت نیست و باید همراه باشی.

معاویه هم مشکلش با علی‌بن ابیطالب بر سر عدالت بود

معاویه هم مشکلش با علی‌بن ابیطالب عدالت بود. برگشت گفت قاتلین عثمان را به من تحویل بده، من خودم را تسلیم تو می‌کنم، من با تو بیعت می‌کنم. (فَأَمْكِنِّي مِنْ قَتَلَةِ عُثْمَانَ حَتَّى أَقْتُلَهُمْ وَ أُسَلِّمَ الْأَمْرَ لَكَ وَ أُبَايِعَكَ أَنَا وَ جَمِيعُ مَنْ قِبَلِي مِنْ أَهْلِ الشَّامِ)(مستدرک‌الوسائل/7/123 و بحارالانوار/33/143) این پیغام را ابودرداء و ابوهریره از جانب معاویه برای علی‌بن ابیطالب(ع)آوردند. بعد حضرت پاسخ می‌دهند.

دقت کنید! آقای معاویه می‌گوید من ولیّ خون عثمان هستم، می‌خواهم قصاص کنم. بیعت ما با شما باشد بعد از اجرای عدالت. شما اول قاتلین عثمان را تحویل ما بده. البته همه‌ي شما بزرگواران می‌دانید که چقدر امیرالمؤمنین مخالفت می‌کردند با آن شورشی که علیه عثمان شد، به‌ویژه با قتل عثمان مخالفت می‌کردند، ولی مردم سخن علی‌بن ابیطالب(ع) را گوش ندادند. لذا معاویه اگر می‌توانست می‌گفت شما قاتل هستی. ولی نمی‌چسبید این حرف. لذا می‌گفت عدالت را اجرا کن. آن‌وقت ببینید حضرت چه دقتی در این کلام دارند؛ می‌فرمایند:

پاسخ امیرالمؤمنین(ع) به معاویه: اول ولایت بعد عدالت

«والْوَاجِبُ فِي‏ حُكْمِ‏ اللَّهِ‏ وَ حُكْمِ الْإِسْلَامِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ بَعْدَ مَا يَمُوتُ‏ إِمَامُهُمْ‏؛ آن چیزی که واجب است در حکم خدا و حکم اسلام، بعد از اینکه امام‌شان فوت می‌کند یا کشته می‌شود، چه آن امام مقتول خوب باشد یا بد ـ  برای یک همچین عدالت مهمی؛ یعنی موضوع اجرای عدالت یک چیز خیلی مهمی است ـ أَنْ لَا يَعْمَلُوا عَمَلًا وَ لَا يُحْدِثُوا حَدَثاً وَ لَا يُقَدِّمُوا يَداً وَ لَا رِجْلًا وَ لَا يَبْدَءُوا بِشَيْ‏ءٍ قَبْلَ أَنْ يَخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ إِمَاماً عَفِيفاً عَالِماً وَرِعاً عَارِفاً بِالْقَضَاءِ وَ السُّنَّةِ يَجْمَعُ أَمْرَهُمْ؛ هیچ‌کس نباید هیچ کاری بکند، ـ قتل اتفاق افتاده، از این بالاتر؟ اما هیچ‌کس نباید هیچ کاری بکند ـ اول باید با یک امام بیعت کنند. اول باید وضع آن امام جامعه را تثبیت کنند. (همان‌منبع)

آینجاست که من عرض می‌کنم ولایت بر عدالت مقدم است و مبادا تو یک‌دفعه‌ای بهانه کنی عدالت را علیه ولایت بشوری. «أَنْ لَا يَعْمَلُوا عَمَلًا» وقتی امر ولایت تثبیت شد، بعداً. الان چه وقتِ از عدالت دم زدن است؟ البته حضرت در جاهای دیگر کلمات دیگری هم دارند که فرصت نیست. ابوهریره و ابودرداء را هم فرصت نیست که معرفی می‌کنم. اما بعد از اینکه حضرت همین کلام را توضیح می‌دهند، اینها ساکت شدند.

حتی حضرت در فراز بعدی، جملاتی دارند که طولانی می‌شود اگر بخواهم برای شما بخوانم. می‌فرمایند: این امامی که مردم باهاش بیعت می‌کنند که استقرار ولایت بر اجرای عدالت مقدم است، این امام از طرف خدا انتخاب شده باشد، یا مردم خودشان جمع شده باشند و این امام را انتخاب کرده باشند، فرقی نمی‌کند. حتی این بحث مال امام معصوم هم نیست. (إِنَّ أَوَّلَ مَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِينَ .....أَنْ يَخْتَارُوا إِمَاماً إِنْ كَانَتِ الْخِيَرَةُ لَهُمْ ... وَ إِنْ كَانَتِ الْخِيَرَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى رَسُولِهِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ كَفَاهُمُ النَّظَرَ فِي ذَلِكَ وَ الِاخْتِيَارَ)(همان‌منبع) بعد فرمودند: حالا معاویه کدام را قبول دارد؟ من را هم مردم انتخاب کردند هم خدا. پس معاویه اول باید تکلیفش با ولایت را مشخص کند، بعد برویم سراغ عدالت. (فَإِنْ كَانَ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ جَعَلَ الِاخْتِيَارَ إِلَى الْأُمَّةِ ... فَقَدْ تَشَاوَرُوا فِيَّ وَ اخْتَارُونِي بِإِجْمَاعٍ مِنْهُمْ، وَ إِنْ كَانَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ هُوَ الَّذِي يَخْتَارُ وَ لَهُ الْخِيَرَةُ، فَقَدِ اخْتَارَنِي لِلْأُمَّةِ وَ اسْتَخْلَفَنِي عَلَيْهِمْ...)(همان‌منبع)

ابودرداء و ابوهریره همان‌جا گفتند شما راست می‌گویید. رفتند پیش معاویه پاسخ امیرالمؤمنین را به او هم گفتند؛ معاویه هم حرفی نزد و  سؤال‌های دیگری کرد. آن دو نفر هم گفتند پس ما دیگر رفتیم، خداحافظ. حرف علی حق بود.

ولایت بر عدالت مقدم است، و اول باید ولایت در جامعه تثبیت شود. اشتباهات را من دیگر ریز و درشتش را برشمردم دیگر. در تاریخ مراجعه می‌کنیم.

در صلح حدیبیه به بهانه عدالت مقابل پیامبر ایستادند

اولین جایی که جلوی پیامبر اسلام ایستادند، در صلح حدیبیه، طرف بلند شد که حالا اسمش را نمی‌برم، گفت: آقا! یعنی چی شما صلح را قبول کردید؟ خدا دستور داد بیعت بکنند، تحت‌الشّجره. آقا! مردم تا آن آدم معترض را راضی نکردند کسی با پیغمبر اکرم بیعت نکرد. چقدر غریب بود حضرت. (تفسیرقمی/2/309)

ابن زهیر در تقسیم غنایم، به عدالت پیامبرخدا اعتراض کرد

در داستان غزوه‌ي حنین، در تقسیم غنایمی که بعدش رخ داد، پیامبر گرامی اسلام به مصلحت‌هایی غنایم را زیاد و کم تقسیم می‌کردند، آن‌وقت یک‌نفر به نام ابن‌زُهیر برگشت گفت: «آقا! این عدالت است؟» ببین! دارد به پیغمبر می‌گوید: «این عدالت است؟»(أَقْبَلَ رَجُلٌ ... بَيْنَ عَيْنَيْهِ أَثَرُ السُّجُودِ، فَسَلَّمَ وَ لَمْ يَخُصَّ النَّبِيَّ ص، ثُمَّ قَالَ: قَدْ رَأَيْتُكَ وَ مَا صَنَعْتَ فِي هَذِهِ الْغَنَائِمِ. قَالَ ص: وَ كَيْفَ رَأَيْتَ؟ قَالَ: لَمْ أَرَكَ عَدَلْتَ. فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ: وَيْلَكَ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْعَدْلُ عِنْدِي فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ؟)(ارشاد مفید/1/148 و  ارشاد با ترجمه محلاتی/1/135) می‌چسبد آقا! می‌چسبد آدم با کلمه، مفهوم و حتی مصداق عدالت بخواهد با مقام منیع ولیّ خدا و ولایت دربیفتد. ما باید از این امتحان‌ها عبور کنیم.

مراقب باشیم شیرینی عدالت ما را بر علیه ولایت نشوراند

هرکس از این مرحله عبور کرد، دیگر من بعید می‌دانم دیگر مرحله‌ي دیگری باقی بماند، امتحانی سخت‌تر از این باقی بماند. عدالت امری است که شیرینیِ فوق‌العاده‌ای دارد، حضرت زهرای اطهر(س) می‌فرمایند: عدالت را خدا واجب کرده، «تسکیناً لِلقلوب» مایه‌ي آرامش دل‌هاست. (فَرَضَ اللهُ ... و العَدلَ تَسكينا لِلقُلوبِ)(من‌لایحضره‌الفقیه/3/567) امام صادق(ع) می‌فرماید: عدالت از آب گوارا برای آدم تشنه، لذیذتر است. (الْعَدْلُ أَحْلَى مِنَ الْمَاءِ يُصِيبُهُ الظَّمْآنُ)(کافی/2/146) امام صادق(ع) در کلام دیگری می‌فرماید: عدالت مانند شهد عسل برای انسان، شیرین است. (العَدلُ أحلى مِنَ الشَّهدِ)(کافی/1/385) قرآن هم شیرین است، نماز هم برای اهل نماز شیرین است. ولی همه‌ي این شیرینی‌ها را باید مواظبت کرد.

جامعه‌ای که بصیرت داشته باشند، عموم مردم یا خواص جامعه که بصیرت داشته باشند، خودشان را به سرعت ان‌شاءالله می‌رسانند به وجود حضرت. چیزی نیست فلسفه‌ي انقلاب ما، جز اینکه محیطی، کارگاهی پدید آمده، به تاریخ نگاه کنیم، درس و عبرت بگیریم برویم جلو. و تا حالا هم همین‌جور بوده، مِن‌بعد هم همین‌جور خواهد بود.

از «عدالت‌زدگی منهای ولایت»  باید فرسنگ‌ها فاصله بگیریم

از آن‌طرف عدالت‌زدگی ـ‌من یک کلمه‌ي زدگی را اجازه بدهید استفاده کنم‌ـ منهای ولایت، کار را به جاهای خیلی ناجوری می‌رساند. خوارج نمونه‌ي عجیب و غریب این نوع عدالت‌زدگی در تاریخ هستند. من این مثال را می‌زنم، تا همه‌ي خوبان هزاران فرسنگ از این بدی فاصله بگیرند.

آخر بعضی از بدی‌ها هستند همین‌که انجام ندادی کافی است. ولی بعضی از بدی‌ها را باید ازشون فاصله گرفت. اینها ذوق بنده نیست. طراحی‌های قرآن است. مثلاً یک‌جایی می‌فرماید: «وَلا تَقرَبوا مَالَ الیَتِِیم»(انعام/152) به مال یتیم اصلاً نزدیک نشو. ببین! فاصله بگیر، برو آن‌طرف‌تر، برو آن‌طرف‌تر. اصلاً کلمه‌ي ورع یعنی همین. تقوا یعنی گناه نکن، اما ورع یعنی فاصله بگیر. در توصیف اصحاب حضرت، گفته‌اند اینها اهل ورع هستند.

ما برای چه داریم این بدی‌ها را در جامعه‌ي خودمان می‌گوییم؟ واقعاً مردم ما، نخبگان و خواص جامعه‌ي ما از این بدی‌ها بری هستند. ولی بحث سر فاصله است‌. الان دشمن سانت گذاشته فاصله اندازه بگیرد. اگر شما فاصله‌ات را از هزار کیلومتر بکنی نهصد کیلومتر، او رویش حساب می‌کند. خوارج این عدالت‌گراییِ عجیب را داشتند، البته می‌دانید خوارج قرآن‌زدگی هم داشتند؛ چه قرآنی می‌خواندند!

قرآن‌زدگی خوارج مانند عدلت‌زدگی خوارج

کمیل دنبال امیرالمؤمنین داشت می‌رفت، ایستاد برای یک مناجات قرآنی نیمه‌شب، آقا فرمود: کمیل! ایستادی؟ برویم آقا. گفت آقا! نگاه کن چه قرآنی است. دلم را برده، نیمه‌شب دارد گریه می‌کند قرآن می‌خواند. چه صفایی. آقا فرمود: بیا برویم! بعدها حضرت یکی از کشته شده‌های خوارج را حضرت نشان دادند، فرمودند: «این را می‌شناسی؟ آن صدای قرآن آن شب مال این بود»

(فَوَصَلَ فِي الطَّرِيقِ إِلَى بَابِ رَجُلٍ يَتْلُو الْقُرْآنَ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ وَ يَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» بِصَوْتٍ شَجِيٍّ حَزِينٍ. فَاسْتَحْسَنَ كُمَيْلٌ ذَلِكَ فِي بَاطِنِهِ وَ أَعْجَبَهُ حَالُ الرَّجُلِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَقُولَ شَيْئاً. فَالْتَفَتَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِ وَ قَالَ: يَا كُمَيْلُ لَا تُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ. إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ وَ سَأُنَبِّئُكَ فِيمَا بَعْدُ.... وَ مَضَى مُدَّةٌ مُتَطَاوِلَةٌ إِلَى أَنْ آلَ(رسید) حَالُ الْخَوَارِجِ إِلَى مَا آلَ وَ قَاتَلَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ.... فَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى كُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ... فَوَضَعَ رَأْسَ السَّيْفِ عَلَى رَأْسٍ مِنْ تِلْكَ الرُّءُوسِ وَ قَالَ: يَا كُمَيْلُ «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً»)(ارشادالقلوب/2/226)

خوب شد سه مرتبه برای عاقبت به‌خیری‌مان دعا کردیم. و الّا رفقا! هر خوبی‌ای که داریم سنگ راه ما خواهد شد.

اول انقلاب داشتیم کسانی مبارز بودند، مبارز بودند، ضدّ آمریکا بودند، همین مبارزه‌ي ضدّآمریکایی‌شان شد سنگ راه‌شان شدند ضدّ امام. همه‌ چیز می‌تواند سنگ راه باشد. ما الحمدلله امشب دعا کردیم، یک چند دقیقه‌ای است نگران نیستیم، اما از این جلسه بیرون رفتیم باز هم باید دعا کنیم.

نتیجه‌ي عدالت‌زدگی بی‌ولایت در میان خوارج

خوارج داشتند رد می‌شدند، سر راه عبدالله‌بن خباب را گرفتند،  گفتند: پدر تو از اصحاب پیغمبر بود، از پیامبر حدیثی برای ما نقل کن. نکاتی را بیان کرد. اینها وقتی دیدند محبّت علی‌بن ابیطالب در دل ایشان هست، گفتند: می‌کُشیمت. همان وقتی که می‌خواستند ایشان را بکُشند ـ چه بدجوری هم کشتند ـ یک خوکی از آنجا داشت رد می‌شد، (‌خدا را نگاه کن، وقتی که می‌خواهد تاریخ را طراحی کند، چگونه حجّت را تمام می‌کند) یک خوکی داشت رد می‌شد، یکی از آنها نیزه‌ای زد به این خوک و آن را کشت. مال یک نصرانی بود.

یک‌دفعه‌ای آن یکی گفت: «این حیوان مال مردم بوده، چرا زدی؟» حالا خوک بوده، (خدایا! خوک از کجا آوردی آنجا پیدا کردی آوردی؟ نصرانی از کجا پیدا کردی آنجا؟ می‌خواهی جنست جور بشود، همه‌ي مقدرات را درست می‌کنی.) گفتند: آقا از صاحبش اجازه بگیریم، حلال بکند. به نصاری گفتند: آقا! ببخشید ما حیوان شما را زدیم، گفت نه اشکالی ندارد؛ گفتند: نه! باید پولش را بدهیم؛...

بعد عبدالله‌بن خباب برگشت گفت: «آقا! خب پس شما که اینقدر عدالت دارید، خب من را هم نزنید دیگر.» گفتند: چرا تو را نزنیم؟ تو را که اتفاقاً خیلی خوب هم می‌زدیم. گذاشتنش روی جسد همان خوک، سرش را گوش تا گوش بریدند. خانمش ضجّه، ناله، آخر به چه گناهی؟ فقط به محبّت علی‌بن ابیطالب؟ خانمش هم باردار، با آن وضع فجیعی که نگویم به قتل رساندند. (فطلب صاحب الخنزير حتى أرضاه، فقال ابن خباب: لئن كنتم صادقين فيما أرى و أسمع إني لآمن من شرّكم. قال: فجاؤا به فأضجعوه على شفير نهر و القوه على الخنزير المقتول فذبحوه عليه، فصار دمه مثل الشراك قد امذ قرّ في الماء و أخذوا امرأته فبقروا بطنها و هي تقول: أما تتقون الله؟!! و قتلوا ثلاث نسوة كنّ معها)(انساب‌الاشراف/2/368)(شرح‌ابن‌ابی‌الحدید/2/279)

عدالت‌زدگی بی‌ولایت گاهی کار آدم را به اینجا می‌رساند! یک‌دفعه‌ای از دروازه نمی‌رود، از یک سوزن می‌خواهد رد شود. حساس است. اگر حساس نبود که باید به دستگاه خدا باید شک می‌کردیم، اگر اینقدر دقیق نبود که اصلاً روح انسان این خدا را نمی‌پسندید. اگر مسائل اینقدر موشکافانه نبود، پس این عقل را خدا برای چه به ما داده؟ عدالت‌گراییِ بدون ولایتمداری گاهی مسائل را به یک‌جاهایی می‌رساند.

البته همه‌جا محل‌های اتمام حجّت وجود دارد و خدا لطف خواهد کرد و خدا لطفش هم شامل حال بندگانش می‌کند.

قسمت چهارم: راه‌حل عبور از امتحانات سخت(مراقبت از ولیجه‌ها)

عرضم را با این نکته تمام کنم. آیا واقعاً این امتحانات از ما گرفته خواهد شد؟ بله از کوچکترین خصلت‌های ما هم استفاده خواهد شد. باید مواظب باشیم. راه حلی وجود دارد، یک راه حلی که در قرآن هست، در زیارت جامعه هست.

باید مراقب ولیجه‌ها باشیم

ما در زیارت جامعه می‌خوانیم «بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ؛ای اهل‌بیت عصمت و طهارت! ما برائت می‌جوییم از اعداء شما ... وَ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَكُمْ؛ از هر ولیجه‌ای غیر از شما(من‌لايحضره الفقيه/2/615 و مفاتیح‌الجنان/زیارت جامعه) این ولیجه در آیه‌ي قرآن هم آمده است: کسانی که مؤمن هستند، « وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(توبه/16).

در لغت نگاه کردم ببینم این ولیجه یعنی چی که مؤمنین نباید غیر از خدا و رسولش و مؤمنین ـ‌مؤمنین در روایت دارد اهل‌بیت عصمت و طهارت‌ـ و کسانی که در آن مسیر هستند(کافی/1/415)، ولیجه‌ای انتخاب بکند. ولیجه عبارت عجیبی است. در جاهای دیگر هم مدام وقتی ما در خانه‌ي اهل‌بیت می‌رویم، می‌گوییم: «ما از هر ولیجه‌ای بیزاری می‌جوییم.»

در لغت که نگاه می‌کنی می‌بینی این‌جوری نوشته: «ولیجه یعنی کسی که در قلب آدم نفوذ می‌کند. فکر و دل آدم را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. ممکن است رفیق باشد، ممکن است فامیل باشد، هر کسی ممکن است باشد. (الوليجة بمعنى ما يتّصف بالولوج و الاتّصال و الارتباط القلبىّ الباطنىّ بالنفوذ و الإلقاء و التأثير، كما في الخواصّ من الأحباب و الأصحاب و الأرحام. يراد منها ما يكون نافذا في قلوبهم و مؤثّرا في أفكارهم و ملقّنا فيهم خلاف قول اللّه و رسوله)(التحقيق‌فی‌کلمات‌القرآن، علامه‌ي سیدحسن‌مصطفوی/‏13/198) اینها را به‌شدّت باید مراقبت کرد. آدم گاهی مقابل رفیقش نمی‌تواند بگوید نه. آدم باید راه‌ها را ببندد. این یکی از تضمین‌هاست برای اینکه مبادا انسان از مسیر خارج بشود.

بعد امام باقر(ع) می‌فرماید: «إیَّاکُم وَالوَلائِج فَإنَّ کُلَّ وَلِیجَةٍ دُونَنا فَهِیَ طاغوت»‏(تفسیرعیاشی/2/83 و وسائل‌الشیعه/27/133) طاغوت عبارت خیلی عجیب و غریبی نیست، امام باقر می‌فرمایند: هر ولیجه‌ای غیر از ما اهل‌بیت می‌شود طاغوت. اصلاً اگر تو خیلی تحت تأثیر رفیقت هستی، می‌شود طاغوت. این یک نکته برای راه نجات.

امتحان‌ها از نخبگان جامعه سخت‌تر خواهد شد، چون شایستگی‌اش را دارند

یک مژده هم عرض کنم و عرضم تمام. امتحان‌های ما سخت‌تر خواهد شد؟ بله. چون شایستگی‌اش را داریم. امتحان‌ها از نخبگان جامعه سخت‌تر خواهد شد؟ بله، چون شایستگی‌اش را دارند. همه‌ي ما تحت فشار بیشتر قرار می‌گیریم؟ بله. این زیباست، علامت ظهور حضرت است، اینها قواعد ظهور حضرت است، نه اینکه به حوادث حاشیه‌ای بپردازیم. ما باید لایق باشیم دیگر، و اینها راهش است.

خب در این امتحان‌های سخت، چه عاملی ما را نجات خواهد داد؟ یکیش را عرض کردم، راه‌های مختلفی هم که وجود دارد، همه می‌دانید. ابتدای بحث عرض کردم که نگرانی از عاقبت به‌خیری خودش خیلی تطهیر کننده است. «مِن کُلِّ وَلیجَةٍ» هم خیلی تطهیر کننده است.

خدا به بندگان خوش سابقه‌ي خودش کمک می‌کند

ولی یک نکته‌ای هم عرض کنم و بر بال عرشیِ چنین مژده‌ای سوار بشوید و پرواز کنید به کوچه‌ي بنی‌هاشم. خدا خودش کمک می‌کند! خدا مگر بندگان خودش را که خوش سابقه هستند رها خواهد کرد؟ خدا هم وقتی امتحان سخت از بنده‌اش می‌کند، یک دفعه‌ای آیه‌ي بسیار روشنی هم بهش نشان می‌دهد. حتی دیدید که به آن خوارج هم خدا رحم کرد.

جلوی چشم خوارج آن داستان خوب را اجرا کرد، بعد آن بی‌گناه را کشتند. دیگر آن خوارجی که آنجا هستند روز قیامت حرفی ندارند به خدا بزنند. به او می‌گویند: «چرا اغفال شدید؟ خوک رحم دارد، بعد او رحم ندارد؟»

خدا کمک‌های عجیب و غریب می‌کند. نگاه کنید، می‌بینید. خدا مهربان است، خدا به فرعون مهربان بود، موسای عمران را فرستاد به سمت فرعون، بهش فرمود: «موسای من، باهاش نرم صحبت بکنی‌ها! او طغیان کرده.»(اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏. فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى)(طه/43و44) خدایا! تو طرفدار فرعون هستی یا موسی؟

خدا به تک تک ما کمک بزرگ خواهد کرد، محبّت فراوان خواهد کرد. و ما به این محبّت مستظهر هستیم. پشتیبان ما این محبّت ویژه‌ي خداست.

بزرگ‌ترین کمک خدا به مردم مردد مدینه

دل‌هایتان را شاد کردم یا نه؟ حالا روضه. خدا در امتحان سختی که از مردم مدینه گرفت، و واقعاً آن امتحان سخت بود، یک کمکی بهشون کرد که در کلّ عالم خلقت خدا چنین کمکی به کسی نکرده. چه کمکی کرد؟
شما فکر کنید برای هدایت یک قوم، برای اتمام حجّت در سخت‌ترین بحران‌ها آیا کمکی از این بالاتر امکان دارد؟ یک‌دفعه‌ای در مدینه، در میان آن مردم مردّد، آن مردم از حق فاصله گرفته، صدای ناله‌ي فاطمه بلند شد، صدای گریه‌ي فاطمه‌ي زهرا بین در و دیوار بلند شد و همه‌ي مردم از این صدا باخبر شدند.

امام زمان! عذرخواهی می‌کنم، حضرت زهرا می‌توانست اگر در به پهلویش اصابت کرد، داد نزند؛ می‌توانست. اینقدر قدرت داشت. اگر می‌دید صلاح نیست کسی صدایش را بشنود یا حتی لازم نیست، به خدا از بین در و دیوار کسی صدای فاطمه را نمی‌شنید. جز اینکه آرام بگوید فضّه! کمکم کن. اما این صدای گریه‌ي فاطمه که بلند شد، یعنی «آی مردم مدینه! پهلویم را شکستند.»

این هم عنایت پروردگار، این هم کمک. هنوز هم که هنوز است همان صدای ناله دارد دست‌های ما را می‌گیرد. همان صدای ناله است ما را جمع کرده دور پسر فاطمه. ما را دارد مقدمه‌ساز ظهور آقا قرار می‌دهد. همان صدای ناله است که رزمنده‌ها را دست‌شان را گرفت...

خدا کمک می‌کند، خدا دست‌گیری می‌کند. ادامه بدهیم روضه را یا نه؟ همچین که آمدند علی‌بن ابیطالب را ببرند، شاید فاطمه‌ي زهرا پیش خودشان فرموده باشند: «من پشت در بودم، من را ندیدند حیا کنند، شاید اگر بروم جلو کمربند علی را بگیرم، حیا کنند.» فاطمه «کمربند علی» را نگرفته بود، «مردم» را نگه داشته بود، نجات بدهد، آنها را می‌خواست نجات بدهد.

فاطمه اهل جهاد و شهادت است. بحث شوهر و همسر نیست، بحث عواطف به‌جوش آمده نیست، حضور فاطمه‌ي زهرا می‌توانست اتمام حجّت کند. رفت وسط میدان. یک‌دفعه‌ای صدا زد دست فاطمه را بیانداز...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها