کد خبر: ۱۲۱۲۱
زمان انتشار: ۱۳:۲۰     ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۰

از قديم‌الايام بشر دو نوع دغدغه در متن حيات خويش داشته است، از سويي بايد با عمل خويش امور زندگي‌اش را مي‌گذرانده و از سويي نياز به باور‌ها و اعتقاداتي داشته‌است كه اعمال و رفتار‌هايش برايش معنادار شود. هر يك از اين دو بدون ديگري لغو مي‌نموده است.به لحاظ تاريخي مشاهده مي‌كنيم كه گاهي باور‌ها در حيات اجتماعي انساني پررنگ‌تر بوده و گاهي اعمال و رفتارها.

در دنياي غرب و مشخصاً در قرون وسطا، رنگ باورهاي مذهبي بر رفتارهاي اجتماعي غلبه داشته است. در اين دوران اتفاقي افتاد كه نتيجه آن رنسانسي شد كه قرار بود بعد از آن جنبه تأثيرگذاري باورها بر ساحت اجتماعي انسان تقليل يابد. در طي آن انسان، نيك محيا شده بود كه با تأملات عقلاني خويش رفتارها و اعمالش را رقم زند. دنياي غرب دو الي سه قرن زيست منهاي آسمان را تجربه كرد. در انتهاي اين تجربه، انسان غربي به اين نتيجه رسيد که به غلط پنداشته است كه مي‌تواند آسمان را از زمين جدا كند لذا از نيمه قرن 20 بود كه تئوري‌هاي تفكيك ميان علم و دين جاي خودشان را به تئوري‌هاي وحدت ميان علم و دين دادند. در اين ميان حتي زماني كه سخن از وحدت ميان علم و دين رانده مي‌شد، ادعا شد كه بايد حوزه ارزش‌ها و دانش‌ها را از يكديگر جدا كنيم بدين صورت كه دانش‌ها را به علم بسپاريم و ارزش‌ها را به دين. در طي اين فرآيند نيز به اين نتيجه رسيدند كه اساساً دانش‌ها را هم نمي‌توان از ارزش‌ها جدا كرد گو اينكه دانش‌ها خود حاملان ارزش‌ها هستند.

در شرق و به خصوص در كشور ما انقلاب اسلامي با داعيه مخالفت با غرب به وجود آمد. از ابتدا قرار بر اين بود كه مناسباتمان را با غرب تنظيم نكنيم و راهي متفاوت از غرب را پي بگيريم. همه بر اين باور بوديم كه علوم انساني حامل ارزش‌هاي خاستگاه خودشان هستند و چون خاستگاه اين علوم انساني دنياي غرب بود علي القاعده بايد ارزش‌هايي كه علوم انساني محمل آنها هستند نيز غربي باشند. به همين علت در ابتداي انقلاب طرحي تحت عنوان انقلاب فرهنگي ريخته شد معطوف به پالايش و تهذيب در علوم انساني و توليد علوم انساني جديد. طبعاً همان‌طور كه براي اين طرح واژه انقلاب انتخاب شده بود بايد انقلابي معرفتي صورت مي‌گرفت. لكن اين انقلاب دچار مانعي به نام جنگ شد. در آن برهه ما مثل افغانستان نمي‌توانستيم نظام آموزش علمي­مان را براي مدت نامعلومي تعطيل كنيم . ناگزير بوديم دانشگاه‌ها را كه حسب طرح انقلاب فرهنگي قبل از اين تعطيل كرده بوديم باز كنيم. در اين ميان طرحي مطرح شد كه شعار عام و كلانش وحدت حوزه و دانشگاه با رويكرد تهذيب علوم بود. دغدغه اصلي ما از تهذيب اين علوم انساني توليد علم ديني بود.

مخالفين تحول در علوم انساني در بادي امر نقدهايي معطوف به ماهيت علم ديني، چگونگي، رشد و كارامدي آن دارندكه تعدادي از اهم اين پرسش‌ها را با نگاهي گذرا به پاسخ‌هاي آن طرح مي‌كنيم.

نخستين نقدي كه به بحث علوم ديني در كشور ما صورت مي‌گيرد اين‌طور مطرح مي‌شود كه علوم ديني مبتني بر وحي هستند در حاليكه علوم غير ديني مبتني بر عقل هستند و وحي قابل تعميم و قابل اثبات نيست.

پاسخ اين است كه كساني كه اين پرسش را مطرح مي‌كنند به درك متفاوتي از نسبت عقل و دين در عالم اسلامي و عالم مسيحي نرسيده‌اند، در دنياي غرب مسيحي نه عقل غربي زبان دين مسيحي را مي‌داند و نه آئين مسيحيت زباني دارد كه به راحتي در كنار زبان عقل قرار گيرد. در يك چنين فضايي طبيعي است كه اگر مردم بخواهند هم عاقلانه زيست كنند و هم باوري متدينانه داشته باشند بايد ميان عقل و دين دو ساحت تفكيكي قائل شوند. اين در حالي است كه در عالم اسلامي عقل و وحي به خوبي مي‌توانند با يكديگر ديالوگ كنند؛ وحي ما عقلاني است و عقل ما نيز وحياني است. در ادبيات اعتقادي ما اين‌طور گفته مي‌شود كه عقل همان وحي دروني و وحي همان عقل بيروني است، گو اينكه عقل و وحي دو حيث از يك چيز هستند. اين مسأله كه گفته مي‌شود علم ديني مبتني بر وحي و علم غير ديني مبتني بر عقل است ناشي از تفكر تفكيكي عقل و وحي است كه ريشه در الهيات تفكيكي غرب مسيحي دارد.

شبهه دوم اين است كه علم ديني تعبدي است و در رويكرد متعبدانه نمي‌توان انتقاد و پرسش كرد چه بسا در فضاي تعبد عقل مي‌ميرد.

پاسخ اين است كه تفسير و درك از تعبد در ادبيات غير ديني غلط است. اگر بخواهيم مقولات تعبدي را در منظومه اعتقادات اسلامي مكان‌يابي كنيم در‌مي‌يابيم كه اين مقولات در ابتداي كار نيستند بلكه در اواسط و انتهاي آن هستند. تعبد مفهومي مياني و پسيني است. در اسلام به ما اجازه داده شده كه براي ايمان آوردن پرسش كنيم، انتقاد كنيم، به چالش بكشانيم، طلب معجزه كنيم، اگر از تمام اين مراحل گذار كرديم آن هنگام ايمان بياوريم. پس تعبد مسبوق به يكسري فعاليت‌هاي عقلاني است. بر خلاف ادعاي مستشرق كه در فضاي علم ديني پرسش و انتقاد رخت بر مي‌بندد. تاريخ اسلام نشان مي‌هد در عالم اسلامي در ديني‌ترين علوم مثل فقه و تفسير نيز انتقادات جدي وجود دارد. ما فقيهاني داريم كه در بحث فقهيشان تا مرز الحاد رفته‌اند، نزاع‌هاي خونين در حوزه كلام ميان معتزله و اشاعره بوده است، همه هم به نام اسلام و دين صورت گرفته است. متكلم معتزلي ادعايش درك اسلام است، متكلم اشاعري نيز به همين نحو، عارف شيعي، عارف سني، فيلسوف شيعي، فيلسوف سني همه ادعا دارند كه از دين بهره گرفته‌اند.

پرسش سومي كه مطرح مي‌شود اين است كه گستره موضوعي و كمي علوم غير ديني به مراتب بيشتر از علوم ديني است. حال اگر بخواهيم علم ديني معطوف به تمدن ديني توليدكنيم ترديد نكنيد كه بسياري از نيازهاي بشر را نمي‌توانيم رصد كنيم تا چه رصد به اين‌كه پاسخ دهيم چون ورودي ما براي رصد پيچيدگي‌هاي عالم كم است.

پاسخ اين است كه ميان علوم ديني و معارف ديني تفاوت وجود دارد، معارف ديني عموماً حوزه نصوصات ديني هستند يعني متن قرآن، متن آيات، متن عمل و رفتار ائمه معصومين معارف ديني هستند در حالي كه علوم ديني شامل الزامات بسط منطقي معارف هستند. فرض كنيد در حوزه نصوصات ديني گزاره‌اي داريد، الزام منطقي اين نص اگرچه ديگر نص نيست اما جزء علوم ديني است. هر علمي كه بتواند بُعدي از ابعاد انسان را در ارتباط با خدا تبيين كند علم ديني است. در اين ميان ذكر اين نكته لازم مي‌نمايد كه ارزيابي منظومه علوم ديني از طريق كميت علوم مطلوب نيست، مطلوب اين است كه منظومه‌هاي علمي را از طريق كارآمدي در جهتشان ارزيابي كنيم. در اين ارزيابي بايستي بررسي شود كه منظومه علوم ديني و غير ديني هريك ادعايشان به چه ميزان است و در برآورده كردن ادعاهاي خود تا چه اندازه كارآمد هستند. اساساً علوم غير ديني توانايي رصد تمام نيازهاي بشر را هم ندارند چه رسد به برآورده كردن آنها، چون شناخت جريان غير ديني از انسان، شناخت ناقصي است.

چهارمين اشكالي كه به علم ديني شده است اين است كه فرآيند توليد علم از يك آيه يا يك روايت مبهم، مجمل و نامشخص است اين در حاليست كه در فضاي غير ديني نشان داده شده كه چگونه مفاهيم تبديل به فرمول، فرمول‌ها تبديل به ساختارها، ساختارها تبديل به نهادها شده است و تمدن به وجود آمده است.

پاسخ اين است كه دين تنها آيه و روايت نيست كه علم ديني بسط آيه و روايت باشد. دين يك بسته است، بسته‌اي كه در آن قرآن، روايت، سيره، تاريخ، عرف، تجربه و شهود است. علم ديني برآيند تعامل تمام اين مؤلفه‌ها با يكديگر است. ممكن است گفته شود كه تمام اين مولفه‌ها به جز قرآن، روايت و سيره در بسته علم غير ديني نيز هست پس تفاوت در كجاست؟ پاسخ اين است كه تفاوت علم ديني و غير ديني در مباني، ماده، متد، غايت و جهت است به همين علت ما معتقديم كه هم علم ديني و هم علم غير ديني تشكيكي هستند. از سوي ديگر ما معتقديم كه رشد علم شبكه‌اي است نه خطي، به همين علت نه در دنياي اسلام كه در دنياي غرب هم نمي‌توان ادعا كرد كه از يك گزاره مي‌توان يك تمدن ساخت.

سوال ديگر اين است كه به لحاظ تاريخي نشان داده شده كه در هر مقطعي كه عَلَمي معطوف به علم ديني بلند شده نوعاً از طريق پشتيباني يك قدرت فائقه بوده است؛ يعني علم ديني در بهترين شرايط، علمي حكومتي و توجيه‌گر قدرت است.

پاسخ اين است كه علم سه ساحت دارد. ساحت اول، ساحت نفس‌الامري است. بدين معني كه خداوند در نظام تكوين، قوانين و ودايعي قرار داده است اعم از اين كه ادراك ما به آنها تعلق گيرد يا نه. ساحت دوم، ساحت ادراكي علم است كه در آن ودايع هستي، معلوم و مكشوف و مُدرَك مي‌گردند. ساحت سوم ساحتي است كه در آن گزاره‌هاي ذهني از جهان دوم حركت كرده و در عالم بيروني به عمل و رفتار تبديل مي‌شوند. هر يك ا ز اين ساحت‌ها با ابزار، عوامل و روش‌هاي خاص خود فعال مي‌گردند بدين صورت كه اگر برهان ابزار اصلي توليد علم در جهان دوم است الزاماً در جهان سومِ علم، ابزار اصلي نيست. در جهان سوم علاوه بر برهان ابزارهايي چون شهرت،پول، امكانات، تبليغات و رسانه وجود دارند از طرفي محملي كه كارآمدي علم ديني در آن مورد سنجش قرار مي‌گيرد جهان سوم است. ما علم ديني را براي تنظيم رفتارها و مناسبات بشريت در جامعه مي‌خواهيم در اين جامعه نيز چه بخواهيم چه نخواهيم قدرت هست، همچنان كه پشتيبان توليد علم غير ديني نيز قدرت است.

سوال ديگري كه مطرح مي‌كنند اين است كه اساساً علم ديني محدود كننده است. باورهاي ديني خلاقيت را از معتقدان به خود مي‌گيرد. وقتي كسي باور داشته باشد كه خدا جهان را ربوبيت مي‌كند اين باور او را محدود مي‌كند و مانع از اين مي‌شود كه او طرحي براي ربوبيت عالم ترسيم كند؟

پاسخ اين است كه اساساً علم محدود كننده است، دين هم محدود كننده است، طبعاً علم ديني هم محدود كننده است. نه تنها علم ديني كه علم محدود كننده است. محدوديت‌هاي علمي و ديني محدوديت‌هايي كمال‌زا هستند. محدوديت‌هايي كه از دل آنها ادراك در مي‌آيند. محدوديت‌هاي بينش‌زا و كمال‌آور مسبوق به عقلانيت هستند. براي مثال ما سال‌ها فرزندانمان را سر كلاس‌هاي مدارس و دانشگاه‌ها محدود مي‌كنيم اما هيچ عاقلي نگفته است كه چون مدارس و دانشگاه‌ها محدود كننده است بايد آنها را تعطيل كرد پس به صرف اينكه علم ديني محدود كننده است نمي‌توان گفت پس آن را توليد نكنيد.

شبهه ديگري كه به علم ديني وارد مي‌كنند اين است كه به اين دليل كه منبع و منشأ علم ديني خاص و واحد است تمركزگراست. پس تمدن ديني هم تمركزگراست. اين در حاليست كه تمدن يعني پيچيدگي، در اين پيچيدگي دو مفهوم كليدي تخصص و تقسيم كار وجود دارد. تخصص و تقسيم كار با تمركزگرايي امكان‌پذير نيست. نمي‌توان در رأس يك تمدن فردي را گذاشت كه همه تخصص‌ها را بداند و همه كاها را بتواند به تنهايي انجام دهد.

پاسخ اين است كه تقسيم با تجزيه متفاوت است. ادعايي كه در غرب مبتني بر تقسيم كار است ادعاي باطل است آنچه كه آنها تقسيم كار مي‌نامند از نظر ما تجزيه است. در حاليكه در كشور ما تقسيم كار است نه تجزيه. براي مثال نظام سياسي ما مبتني بر تفكيك قواست. تفكيك قوا در نظام ما يعني قوه قضائيه، مجريه و مقننه هركدام وظيفه خود را انجام مي‌دهند البته با يكديگر ارتباط هم دارند. اتفاقي كه در دنياي غرب افتاده است تفكيك نيست بلكه تجزيه است. تجزيه يعني اين قوه جزيره‌اي است جداي از جزيره قوه ديگر، البته با يكديگر تعامل هم دارند اما در اين تعامل هيچ‌يك ادعاي رياست بر ديگري را ندارند. در كشور ما علاوه بر اين قوا شخصي به نام ولايت فقيه در رأس اين سه قوه حضور دارد كه در دنياي غرب چنين چيزي وجود ندارد. تقسيم زماني معنا دارد كه مقسم وجود داشته باشد اين در حاليست كه در تجزيه مقسم و مركز وجود ندارد. تجزيه عين كثرت است در كثرت نيز تكامل وجود ندارد پس در غرب نيز به علت وجود كثرت‌ها تكامل معنا ندارد.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها