نقد داستان ها
چنان که ملاحظه مى شود آثار جعل و افسانه سازى در این داستان ها به خوبى نمایان است واشکال ها، و نقص هاى آن ها ناگفته پیداست از این رو بعضى از مفسران و اندیشمندان فریقین، آن ها را نپذیرفته و نقد کرده اند که به عنوان نمونه نقد چند نفر از آنان را مى آوریم:
1. سید مرتضى علم الهدى
سید مرتضى در کتاب تنزیه الانبیاء در بحث تنزیه حضرت سلیمان، پس از اشاره به داستان ربوده شدن انگشترى سلیمان به وسیله شیطان ـ که تفصیل آن گذشت ـ مى نویسد: اما آن چه داستان سرایان نادان در این باب روایت کرده اند بطلان آن بر هیچ عاقلى پوشیده نیست و چنین چیزى بر انبیا جایز نیست و هرگز نبوت، وابسته به یک انگشترى نمى شود و هرگز نبوت از هیچ پیغمبرى سلب نمى گردد.
خداوند متعال هیچ وقت نه به یک جنى و نه به یک مخلوق دیگر، اجازه نمى دهد به صورت پیامبر مجسم شود. در فهم معناى این آیه باید بحث به اقتضاى ظاهر قرآن متمرکز شود و از ظاهر قرآن جز این استفاده نمى شود که جسدى، به منظور امتحان و آزمایش بر تخت سلیمان افکنده شد، اما این که جسد چه بوده باید به روایت صحیحى که امر قبیحى را به خداوند تعالى نسبت نمى دهد، مراجعه کرد.
آن گاه سید مرتضى پس از نقل چند روایت و اظهار نظر درباره آن ها سرانجام نظر خود را در تفسیر آیه یاد شده چنین جمع بندى مى کند: مقصود از جسد، خود حضرت سلیمان بوده که از باب آزمایش، از طرف خداوند متعال سخت مریض شد و از شدت بیمارى مانند جسدى بى روح روى تخت افتاد. در ادبیات عرب از باب مبالغه به این گونه اشخاص جسد گفته مى شود و در آیه شریفه، حذف و اختصار صورت گرفته است.1
2. شیخ طوسى
شیخ طوسى، در تفسیر دو آیه مورد بحث، نخست خلاصه داستان را در چند جمله از ابن عباس و مجاهد و سدّى (به صورت مشابه) نقل مى کند و سپس مى افزاید:دآن چه گفتیم چیزى است که مفسران گفته اند، اما مفسران اهل حق، و کسانى که پیامبران و خداى تعالى را از قبایح منزّه دانسته اند مى گویند: امکان ندارد که خداوند به جنى اجازه دهد که به شکل پیامبرى مجسم شود; این امر بعید است.
هم چنین نبوت، به انگشترى وابسته نمى شود و خداوند نبو ت را از پیامبر سلب نمى کند. در آیه، هیچ یک از این ها مطرح نشده و خداوند در آیه تنها فرموده است بر تخت سلیمان، جسدى افکنده شد و این که مقصود از جسد چیست، اقوالى ذکر شده است.آن گاه طوسى چند قول را نقل مى کند که یکى از آن ها همان است که سید مرتضى ترجیح داده2 وقبلا از او نقل کردیم.3
3. طبرسى
طبرسى، مفسر نام دار دیگر شیعه، پس از آن که این داستان را به اختصار با تفاوت هایى، از ابن عباس نقل مى کند (با این تعبیر که آن چه از ابن عباس نقل شده) مى گوید: هیچ کدام از این ها قابل اعتماد نیست، زیرا نه مقام نبوت مى تواند به انگشترى وابسته باشد و نه هرگز جایز است خداوند این مقام را از پیامبرى بگیرد و شیطانى را به صورت او درآورد و بر تخت او بنشیند و در میان مردم حکومت کند.4
4. ابوحیان
ابو حیان اندلسى نیز در تفسیر آیه مورد بحث، با اشاره به بعضى از داستان هایى که در تفسیر آن مطرح شده مى نویسد: مفسران در تفسیر این آزمایش که براى سلیمان پیش آمده، و افکنده شدن جسدى بر تخت او، اقوالى نقل کرده اند که لازم است انبیا را از آن ها تبرئه کرد; نقل این گونه مطالب درباره انبیا جایز نیست. این ها از قصه هاى مجعول یهود و زنادقه است. خداوند بیان نکرده است که آن و آزمایش و جسدى که خدا بر تخت سلیمان افکنده چه بوده است.
ابو حیان پس از ترجیح یکى از اقول،ادامه مى دهد: بعضى از امورى که ذکر کرده اند عقلا محال است، مانند مجسم شدن شیطان به شکل پیامبرى، به طورى که امر او بر مردم مشتبه شود و خیال کنند او همان پیغمبر است. اگر چنین چیزى ممکن باشد اطمینانى به نبوت هیچ پیغمبرى حاصل نمى شود. این ها سخنان گرفته شده از زنادقه سوفسطائیه است. از خداوند مسئلت داریم که ذهن ها و عقل هاى ما را از آن مصون بدارد.5
5. فخر رازى
فخر رازى در تفسیر آیه یاد شده پس از نقل تعدادى از داستان هایى که بعضى از آن ها را نقل کردیم مى گوید:اهل تحقیق به چند دلیل این سخنان را رد کرده اند:
الف ـ اگر شیطان بتواند از نظر جسم وصورت ظاهرى به صورت انبیا مجسم شود هیچ اعتمادى به هیچ یک از شرایع باقى نمى ماند، زیرا در این صورت شاید کسانى که مردم آن ها را به صورت محمد(صلى الله علیه وآله) و عیسى و موسى(علیهم السلام) دیده اند خود آن هانبوده اند، بلکه شیاطین بوده اند که براى اغوا و گمراه سازى مردم به شکل آن ها مجسم شده بودند، و معلوم است که این معنا، از پایه و اساس باطل است.
ب ـ اگر شیطان بتواند با پیامبر خدا، سلیمان چنین رفتار کند حتماً مى تواند با همه علما و زهّاد نیز این گونه عمل کند و بنابر این مى تواند آن ها را به قتل برساند، کتاب هاى آن ها را پاره کند و خانه هاى آن ها را ویران سازد، و چون چنین چیزى درباره علما باطل است به طریق اولى در مورد بزرگان انبیا نیز باطل است.
ج ـ چگونه با حکمت و احسان خداوند سازگار است که شیطان را بر همسران سلیمان مسلط سازد؟ شکى نیست که این امر قبیح است.
د ـ اگر بگوییم سلیمان به آن زن اجازه داد که آن مجسه را پرستش کند معناى آن کفر سلیمان است، و اگر پرستش آن زن بدون اجازه و خبر و آگاهى سلیمان بوده آن زن گناه کار است نه سلیمان، پس چگونه خداوند سلیمان را به خاطر عملى مؤاخذه مى کند که او انجام نداده است؟ فخر رازى در نهایت، چهار احتمال در تفسیر آیه، ذکر مى کند که سومین آن ها همان است که سید مرتضى برگزیده است.6
6. آلوسى
آلوسى نیز در تفسیر آیه، در ردّ داستان هاى یاد شده مى نویسد:از زشت ترین چیزهایى که در این ها آمده پندار دست یافتن شیطان به همسران پیامبر خداست، به طورى که در حالت حیض با آن ها آمیزش کند. این بهتانى بزرگ و امرى بسیار ناپسند است.آلوسى اضافه مى کند: موضوع خاتم سلیمان(علیه السلام) در میان خواص و عوام در نهایت شهرت است، اما بسیار بعید است که خداوند متعال ملکى را که به پیامبرش عطا کرده به انگشترى وابسته کند. به نظر من اگر سرّى که مى گویند، در آن انگشتر وجود داشت حتماً خداى عزوجل آن را در قرآن ذکر مى کرد.7
7. قرطبى
قرطبى نیز در تفسیر آیه یاد شده پس از نقل بعضى از قصه هاى گذشته، مى گوید: این قول، ضعیف شمرده شده است، زیرا شیطان به صورت انبیا در نمى آید، علاوه بر این، محال است که شیطان به صورت سلیمان در بیاید،اما این امر بر اهل مملکت سلیمان معلوم نباشد به طورى که خیال کنند که با پیغمبرشان در راه حق اند در حالى که در راه باطل، با شیطان بودند.8
د) ریشه اسرائیلى افسانه خاتم سلیمان
گر چه تعدادى از مفسران ـ چنان که ملاحظه شد ـ متوجه ضعف این تفسیر شده و داستان ربوده شدن خاتم سلیمان را به وسیله شیطان نفى کرده اند، اما فقط تعداد اندکى از آن ها با دقت بیشترى به ریشه یابى مسئله پرداخته اند که تحلیل آن ها را در این جا مى آوریم:
1. ابوحیان
چنان که گذشت، ابوحیان در یک جمله کوتاه این داستان را از ساخته هاى یهود معرفى کرده است.
2. آلوسى
آلوسى نیز به دنبال نقدى که از وى نقل کردیم، مى افزاید: از طریق عبد الرزاق و ابن المنذر، روایتى از ابن عباس نقل شده که نشان مى دهد این روایت از اخبار کعب الأحبار است و معلوم است که کعب آن را از کتاب هاى یهود روایت مى کرد و روایات او قابل اعتماد نیست.آلوسى ـ که قبلا گفته است داستان جراده را نسائى، طبرى و ابن ابى حاتم با سند قوى از ابن عباس نقل کرده اند ـ اضافه مى کند: این که این خبر به ابن عباس نسبت داده شده، به معناى صحت آن نمى باشد وقوت سند آن نیز احراز نمى شود، هر چند دیدیم که برخى، آن را باور داشته اند.9
حدیث مورد اشاره آلوسى را سیوطى در تفسیر الدر المنثور آورده است. او از طریق عبدالرزاق و ابن المنذر از ابن عباس نقل مى کند که گفت: چهار آیه در کتاب خدا هست که من معناى آن ها را نفهمیدم و از کعب الأحبار پرسیدم. وى آن گاه یکى از چهار آیه مورد نظر خود را همین آیه مورد بحث ذکر کرد و گفت: از کعب از معناى: «و القینا على کرسیّه جسداً ثم اناب» پرسیدم، گفت: شیطان، خاتم سلیمان را که ملکش در آن بود ربود و آن را در دریا افکند و در شکم یک ماهى قرار گرفت، سلیمان هم چنان آواره بود تا آن که آن ماهى را به وى دادند، او آن را پخت و خورد و انگشترى را در آن یافت و به ملک و حکومت خود برگشت.
10 رد پاى کعب الأحبار (یهودى الأصل و راوى مشهود اسرائیلیات)و وهب بن منبه(از راویان یهودى الأصل که قبلا معرفى کردیم) در چند مورد دیگر از این افسانه نیز به چشم مى خورد و به نظر مى رسد ریشه این داستان به آن ها برمى گردد. از جمله، یکى از راویان داستان «جراده» کعب است.11 هم چنین در چندجا بخش هایى از این داستان از وهب بن منبه نقل شده است، از جمله وى مى گوید: انگشترى سلیمان از آسمان نازل شده بود و چهار گوش بود...12 و نیز مى گوید: وقتى چهل روز از ربودن انگشترى گذشت شیطان فرار کرد و [پس از دستگیرى او ]سلیمان، نقبى در صخره اى کند و شیطان را در آن زندانى کرد و دهانه آن را با آهن و سرب گرفت، و آن گاه صخره را به دریا افکند.13
3. نَسَفى
نسفى نیز در تفسیر آیه یاد شده مى گوید: اما روایتى که در مورد انگشترى و شیطان و بت پرستى در خانه سلیمان(علیه السلام)نقل مى شود از داستان هاى باطل یهود است.14
4. زمخشرى
زمخشرى هم پس از نقل داستان گم شدن خاتم سلیمان، آن را رد مى کند و مى گوید: علمایى که دقت نظر دارند، این داستان را قبول نکرده و گفته اند: از داستان هاى باطل یهود است و شیاطین، هرگز توان چنین کارها و تصرفاتى را ندارند. و این که خداوند شیاطین را بر بندگانش مسلط سازد، به طورى که احکام او را تغییر دهند و با همسران پیامبر آمیزش کنند، امرى قبیح است.15
5. ابن کثیر
ابن کثیر با اشاره به افسانه هایى که گذشت، مى گوید: همه اینها از اسرائیلیات است.16 وى آن گاه با اشاره به داستان منسوب به ابن عباس اضافه مى کند: اسناد این روایت به ابن عباس قوى است، لکن ـ اگر این روایت واقعاً از ابن عباس باشد ـ ظاهراً ابن عباس آن را از اهل کتاب گرفته است، و در میان اهل کتاب کسانى هستند که به نبوت سلیمان عقیده ندارند. بنابراین، ظاهراً آن ها این داستان را به دروغ به سلیمان نسبت داده اند. نشانه این معنا این است که در این داستان منکرهایى به چشم مى خورد که از بدترین آن ها، موضوع ارتباط [شیطان] با زن هاست.17
بعضى از پژوهشگران معاصر نیز بر این معنا تأکید دارند و معتقدند که گم شدن انگشترى سلیمان و سرگردانى وى و به دست آمدن انگشترى در شکم ماهى، برگرفته از داستانى است که در «تلمود بابلى» نقل شده است (Guitin ©8b). روزى سلیمان از آسمودایى18 (دیوى که به وسیله بنیاهو مسخر سلیمان شد و نزد قصاصان اسلامى به نام سخر معروف است) پرسید که منشأ قدرت تو چیست؟ آسمودائى گفت زنجیر را از من بازکن و انگشتریت را به من بده تا منشأ قدرت خود را به تو نشان دهم.
چون سلیمان چنین کرد دیویک بال خود را به زمین گذاشت و بال دیگر خود را به آسمان بالا برد و سلیمان را به فاصله چهار صد فرسنگ پرتاب کرد. در آن جا بود که سلیمان گفت انسان از زحمت خود در زیر آفتاب چه نفعى مى برد. سلیمان سرگردان شد و همه جا مى گفت: من پادشاه اورشلیم بوده ام تا آن که پیش یکى از افراد Sanhedrin رسید، وى که این وضع را دید مشکوک شد و به بنیاهو پیغام داد که آیا سلیمان را ملاقات کرده است؟ وى جواب داد که مدتى است سلیمان او را به حضور نخواسته، به این ترتیب دانستند که آن گدا سلیمان است و انگشترى او را با اسم اعظم به وى باز دادند و وى به سلطنت رسید.19
ه ) سبب و عامل نفوذ اسرائیلیات در تفسیر
در این جا این سؤال پیش مى آید که چه عاملى باعث شد که این گونه افسانه هاى اسرائیلى وارد تفسیر شود؟ اهمیت این سؤال، زمانى روشن مى شود که بدانیم بنى اسرائیل در مسائل فراوانى با هم اختلاف داشتند، قرآن درباره اختلاف آن ها داورى کرد و خرافات و افکار بى اساس رایج را در میان آنان از حقایق جدا ساخت و از این رو فرمود: بى شک این قرآن اکثر آن چه را بنى اسرائیل درباره اش اختلاف دارند براى آنان حکایت مى کند.20
هم چنین قرآن خود را در برابر کتاب هاى پیشین آسمانى، حافظ و مراقب و نگاهبان معرفى مى کند (اصول آن ها را حفظ کرده تحریف یا تفسیر غلط آن ها را مشخص مى سازد) و مى فرماید: و ما کتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم در حالى که تصدیق کننده کتاب هاى پیشین و حافظ و نگاهبان آن هاست.21
با توجه به این حاکمیت و روشن گرى قرآن، این سؤال پیش مى آید که چرا مسلمانان در فهم معانى قرآن به علماى یهود (یا یهودى الاصل) مراجعه مى کردند و علت این لغزش و انحراف چه بود؟ابن خلدون در پاسخ این سؤال، دو عامل اجتماعى و دینى (1. جهل و امّى بودن عرب; 2. مسامحه مسلمانان در فراگیرى اخبار و حکایت گذشتگان ـ نه احکام شریعت ـ از اهل کتاب) را مؤثر مى داند.
وى پس از آن که تفسیر را به دو نوع تقسیم مى کند، درباره تفسیر نقلى (تفسیر مبتنى بر حدیث) چنین مى نویسد: کتاب هاى این مفسران و روایات و مطالب منقول آنان شامل مطالب درست و نادرست و مقبول و مردود است. علت راه یافتن این گونه مطالب در این نوع تفسیرها این است که عربِ آن روز اهل دانش و مطالعه نبودند و بى سوادى و زندگى بدوى بر آن ها چیره شده بود و هرگاه به حکم طبیعتِ کنجکاو بشرى مى خواستند در مورد علل و اسباب آفرینش و آغاز خلقت و اسرار هستى، شناخت و آگاهى پیدا کنند به اهل کتاب که سابقه پیروى از شریعت آسمانى داشتند، مراجعه کرده و از آن ها استفاده مى نمودند و آن ها عبارت بودند از یهود (پیروان تورات) و پیروان مسیحى آن ها، در حالى که یهودیانى که آن روز در جامعه عرب زندگى مى کردند، مثل آنان بدوى بودند و اطلاعات آن ها در حد عامه اهل کتاب بود. اکثر آنان از قبیله حِمْیَر بودند که کیش یهود را پذیرفته بودند.
این یهودیان، هم چون کعب الأحبار، وهب بن منّبه و عبدالله بن سلام، وقتى مسلمان شدند هم چنان بر دانسته ها و باورهاى قبلى خود درباره قصه ها و اخبار مربوط به آغاز آفرینش و حوادث و جنگ ها و خون ریزى ها ـ که ارتباطى به احکام شرعى نداشت تا درباره آن ها احتیاط کنند ـ باقى ماندند و این گونه مطالب از طریق آن ها به تفاسیر منتقل شد.
و چون این مطالب، ارتباطى با احکام شرعى و مسائل خاص اسلام نداشت تا مسلمانان درباره آن ها دقت و احتیاط کنند، مفسران در نقل آن ها تسامح ورزیدند و بدین ترتیب، تفاسیر از مطالب منقول آن ها انباشته شد، در حالى که گفتیم اصل آن ها برگرفته از پیروان تورات بود که بادیه نشین بودند و هیچ دقت و تحقیقى در مورد شناخت درست آن چه نقل مى کردند نداشتند، منتها چون بعدها از نظر دینى شهرت و عظمت و قدرت یافتند، سخنان آن ها مورد قبول واقع شد.22
و) روش قرآن و تورات در نقل حوادث تاریخى
چنان که در جاى دیگر گفته ایم23 به دو عاملى که ابن خلدون گفته، مى توان عامل سومى را نیز اضافه کرد و آن، تفاصیل و جزئیاتى است که در تورات آمده، اما در قرآن مسکوت مانده است.همان طور که برخى از پژوهشگران گفته اند،24 اگر چه بسیارى از حوادث و قضایاى امت هاى پیشین و تاریخ پیامبران، هم در قرآن بیان شده و هم در تورات، و از این نظر موارد مشترکى بین این دو کتاب ـ و تا حدّى انجیل ـ وجود دارد، اما روش قرآن در نقل و بازگویى این گونه مطالب با روش تورات متفاوت است.
قرآن از نقل مطالب تاریخى، هدف تربیتى و عبرت آموزى دارد و از این رو تنها روى نقاط عبرت آموز و مورد نظر که با هدف و مقصود کلام ارتباط دارد، تکیه مى کند و از نقل همه جزئیات صرف نظر مى کند، مثلا تاریخ وقایع، نام محلى که این وقایع در آن ها رخ داده و نیز در بسیارى از موارد، نام اشخاصى را که محور این وقایع بوده اند، هم چون نام اصحاب کهف و تعداد دقیق آن ها ـ ذکر نمى کند، زیرا این جزئیات تأثیرى در نتیجه گیرىِ تربیتى از آن وقایع ندارد، در حالى که تورات، حوادث را با جزئیات و شاخ و برگ فراوان حکایت مى کند. شواهد فراوانى در این زمینه به چشم مى خورد که در صورت مقایسه موارد مشترک در قرآن و تورات، به خوبى جلوه گر مى شود.
به عنوان نمونه مى توان از داستان حضرت آدم یاد کرد. این داستان، هم در تورات آمده است و هم در چند جاى قرآن. اگر این داستان را در قرآن، در سوره بقره و اعراف، که مشروح تر از سوره هاى دیگر بیان شده بررسى کنیم خواهیم دید قرآن نه محل و موقعیت بهشت محل سکونت آدم را بیان کرده، نه نوع درختى که آدم و حوا از خوردن میوه آن نهى شده بودند، نه حیوانى را که شیطان در شکل آن وارد بهشت شد تا آدم و همسرش را اغوا کند، و نه محلى را که آدم و حوا پس از خروج از بهشت، در آن هبوط کردند و....
امّا در تورات همه این جزئیات، بلکه بیش از این ها ذکر شده است، مثلا آمده است که بهشت در شرق عدن بوده، درختى که آدم و حوا از نزدیک شدن به آن نهى شده بودند، در وسط بهشت بوده، آن درخت، درخت زندگى و درخت شناخت خیر و شر بوده، حیوانى که حوّا را وسوسه کرد که از میوه آن درخت بخورد، مار بوده، خداوند مار را که شیطان به شکل آن درآمده بود بدین گونه کیفر کرد که بر روى شکم راه برود و خوراکش خاک باشد و حوّا را نیز بدین گونه کیفر کرد که او و دخترانش در دوران آبستنى در رنج و زحمت باشند! و... .25
علامه طباطبایى مى گوید: این که جهان ظرف شش روز از روزهاى هفته آفریده شده در تورات آمده است،26امّا قرآن گرچه آفرینش جهان را در شش روز بارها گفته است،27 لیکن هرگز نگفته و حتى اشاره اى نکرده است که مقصود از شش روز، روزهاى هفته است.28یکى از رازهاى مراجعه مسلمانان به اهل کتاب در تفسیر، این بود که آنان به حکم کنجکاوى و جست و جوگرى طبیعى مى خواستند درباره آفرینش جهان و علل و اسباب هستى و رویدادهاى گذشته، جزئیات و تفاصیلى را که در قرآن مسکوت مانده بود از علماى اهل کتاب فراگیرند و این، یکى از عوامل مهم لغزش آن ها در جهت فراگیرى خرافات و افکار آشفته تورات به عنوان تفسیر قرآن بود.
احمد امین در این زمینه مى نویسد: علاقه و گرایش عقلى انسان و میل طبیعى او به جست و جو درباره هر حادثه، باعث شد که هنگام شنیدن بسیارى از آیات قرآن سؤال هاى متعددى براى مسلمانان در مورد آن هامطرح شود، مثلا هنگامى که داستان سگ اصحاب کهف را مى شنیدند مى گفتند: چه رنگى بود؟ و وقتى درباره داستان شخص مقتول و گاوذبح شده در بنى اسرائیل مى شنیدند: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها29 پاره اى از گوشت گاو [سربریده ]را به آن کشته بزنید» مى پرسیدند: کدام عضو گاو را به کشته زدند؟ هم چنین مى پرسیدند: کشتى نوح چه قدر طول داشت؟
نام پسرى که در داستان بنده صالح و موسى، بنده صالح او را کشت، چه بود؟ و وقتى که آیه «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ;30 چهار پرنده را برگیر» را در داستان حضرت ابراهیم مى شنیدند مى گفتند: آن پرندگان از چه نوع بودند؟ یوسف چه ستارگانى را در خواب دید؟ در داستان موسى و شعیب مى پرسیدند: موسى چه مدت براى شعیب چوپانى کرد؟ و آیا دختر کوچک او را به همسرى گرفت یا دختر بزرگش را؟ هم چنین وقتى آیه اى خوانده مى شد که اشاره به آغاز خلقت داشت، از بقیه داستان آفرینش مى پرسیدند، و اگر آیه اى خوانده مى شد که سرگذشتى از پیامبرى نقل مى کرد انتظار داشتند آن حادثه را با تمام جزئیاتش بشنوند.
آن چه این خواسته آن ها را برآورده مى کرد و به کنجکاوى آن ها درباره جزئیات، پاسخ مى داد تورات و حواشى و شروحى بود که بر آن نوشته شده بود و نیز افسانه هایى بود که بر آن افزوده بودند. برخى از یهودیانى که از این گونه تفاصیل و جزئیات در تورات اطلاع داشتند اسلام آوردند و بسیارى از این اخبار از طریق آن ها به محافل اسلامى نفوذ کرد و به عنوان شرح و تفسیر آیات قرآن وارد تفسیر شد... .31
احمد امین در یکى دیگر از نوشته هاى خود در زمینه تاریخ شکل گیرى و تدوین تفسیر از عصر صحابه تا تابعین مى نویسد: بدین ترتیب تفسیر در دوره هر طبقه بعد از طبقه اى دیگر گسترش مى یافت و طبقه بعدى، مباحث طبقه قبلى را نقل مى کرد و یافته هاى خود را بر آن مى افزود و افراد هر طبقه با بسیارى از نو مسلمانان که تا چندى پیش یهودى یا نصرانى یا مجوسى بودند ارتباط برقرار مى کردند، مثلا بعضى از صحابه با وَهْب بن مُنبّه و کعب الأحبار و عبدالله بن سلام و تابعین با ابن جریح ارتباط برقرار کردند.این نومسلمانان یک سلسله اطلاعات و اخبارى داشتند که آن ها را از تورات و انجیل و شروح و حواشى آن ها فراگرفته بودند. مسلمانان نقل و حکایت اخبار و روایات آن ها را در کنار آیات قرآن بى اشکال مى دانستند و بدین ترتیب بود که اسرائیلیات یکى از منابع گسترش تفسیر شد.32
ز) خاتم سلیمان در احادیث
موضوع خاتم سلیمان ـ همچون تفاسیر ـ در احادث فریقین نیز وارد شده و درباره ابعاد مختلف آن، مانند: جنس، شکل ظاهرى، نقش و نوشته نگین آن و... احادیث فراوانى با مضامین مختلف نقل شده است که بعضى از آن ها را تضعیف کرده و از «موضوعات» شمرده اند. این احادیث، چنان وضع آشفته و پراکنده اى دارند که بررسى سندى و محتوایى و جمع بندى آن ها و ارائه نتیجه اى مشخص، بسیار دشوار است و ما ناگزیر، مضمون بعضى از آن ها را از باب نمونه، به اختصار مى آوریم:
1. حلقه آن انگشترى از طلا، و نگین آن از یاقوت (سرخ) بوده است، این حدیث تضعیف شده است;33
2. حلقه آن از نقره بود;34
3.نگین آن از آسمان آمده بود.35ابن جوزى این روایت را ازموضوعات شمرده است;36 4. نگین آن هشت گوش بود;37
5. وهب بن منبه مى گوید: آن انگشترى از آسمان فرود آمده بود و چهارگوش بود و در یک گوشه آن نوشته شده بود: لا اله الا اللّه وحده لاشریک له محمد رسول الله;38
6. نقش نگین آن چنین بود: سبحان من ألجم الجنّ بکلماته;39
7. نقش آن چنین بود: أنا الله لا اله الا انا محمد عبدى. ابن جوزى این روایت را از موضوعات شمرده است;40
8. نقش آن چنین بود: لا اله الّا الله محمد رسول الله.41 این روایت را ابن جوزى،642عقیلى،643 ابن عدى،44 و ابن حِبّان645 تضعیف کرده اند;
9. اصمعى گفته است: نقش آن چنین بود: آمنت بالله مخلصاً;46
10. نامى که برنگین انگشترى سلیمان نقش بسته بود، چنین بود «یهیا شِرُیاً» و این نام، یک کلمه، و از اسماى بزرگ است. این روایت نیز تضعیف شده است.47
11. نقش آن اسم اعظم بود که مرکب از حروف مقطعه اوائل سوره هاى قرآن بود.48
ح) خاتم سلیمان از مواریث نبوت
از مجموع این روایات مى توان دو نکته را به دست آورد:
الف ـ خاتم حضرت سلیمان از نشانه ها و نمادهاى نبوت و حکومت او بوده، مانند عصاى موسى، اما ملک و حکومتش به آن وابسته نبود;
ب ـ خاتم سلیمان جزء مواریث نبوت بوده که به انبیا و اوصیاى بعدى منتقل شده و در عصر ائمه معصومین(علیهم السلام)به دست آن ها رسیده بود و جزء مواریث امامت (مانند عصا و شمشیر پیامبر اسلام) نزد آن ها محفوظ بوده است و گاهى با آن براى حقانیت وصایت و امامت خود احتجاج مى کردند که ذیلا به عنوان نمونه چندروایت را که گویاى این معناست مى آوریم:
1. طبق روایتى از امام باقر(علیه السلام)، شبى امیرمؤمنان(علیه السلام) بعد از تاریکى هوا در ظلمت، به میان مردم آمد و فرمود: امامى نزد شما آمد که بر تنش پیراهن آدم، در دستش خاتم سلیمان و در مشتش عصاى موسى است.49
2. روزى دو نفر از زیدیه به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدند و در مورد امامت آن حضرت با او صحبت کردند. آن ها که طرفدار امامت عبد الله بن حسن [مثنى ]بودند عقیده داشتند که شمشیر رسول خدا نزد اوست. پس از رفتن آن ها امام صادق(علیه السلام)فرمود: دروغ گفته اند، خدا لعنت شان کند، سوگند به خدا خود عبد الله بن حسن هم آن شمشیر را ندیده است، پدرش هم ندیده است، مگر آن که آن را نزد على بن الحسین دیده باشد. آن گاه امام صادق(علیه السلام) افزود: شمشیر رسول خدا نزد من است، پرچم، زره و سپر رسول خدا نزد من است ... الواح موسى و عصاى او و خاتم سلیمان بن داود نزد من است... .50
3. حسین بن موسى بن جعفر مى گوید: روزى در دست ابوجعفر محمد بن على الرضا(علیه السلام) یک انگشترى از نقره دیدم که [در اثر کثرت استعمال] بار یک و نازک شده بود. گفتم: شخصى مثل شما چنین انگشترى مى پوشد؟ گفت: این، انگشترى سلیمان بن داود است.51
4. در روایات فریقین وارد شده است که: مهدى موعود، هنگام ظهور، خاتم سلیمان و عصاى موسى را همراه خواهد داشت.52
نتیجه گیرى
داستان خاتم سلیمان به صورتى که در بعضى از کتاب هاى تاریخى و قصص انبیا و در تعدادى از کتاب هاى تفسیر روایى ـ در تفسیر آیه 34 و 35 سوره ص ـ آمده; یعنى وابستگى ملک و حکومت سلیمان به آن انگشترى، ربوده شدن آن توسط شیطان به مدت چهل روز، خلع سلیمان از ملک در آن مدت و... از اسرائیلیات است.
تنها چیزى که در این زمینه، قابل قبول است و اسناد و شواهد، آن را تأیید مى کند، این است که انگشترى سلیمان، مانند عصاى حضرت موسى(علیه السلام) از نمادها و نشانه هاى ملک و نبوت او بوده است. از روایات استفاده مى شود که انگشترى حضرت سلیمان جزء مواریث نبوت بوده که به انبیا و اوصیاى بعدى منتقل شده و نزد ائمه معصومین محفوظ بوده و به حضرت مهدى (عج) ـ رسیده است و او هنگام ظهور، همان انگشترى و عصاى موسى(علیه السلام) را همراه خواهد داشت.
پی نوشت:
1. و تلخیص الکلام: «و لقد فتنا سلیمان و ألقینا منه على کرسیه جسداً» و ذلک لشدة المرض، والعرب تقول فى الانسان إذا کان ضعیفاً: انه لحم على وضم». کما یقولون: «انه جسد بلا روح» [تغلیظاً] للعلة و مبالغة فى فرط الضعف. (ثم اناب) أى رجع الى حال الصحة و استشهد على الاختصار و الحذف فى الایه بقوله تعالى: ( وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَة لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ) (انعام، 25) و لو اُتى بالکلام على شرحه لقال: یقول الذین کفروامنهم ـ أى من المجادلین ـ کما قال تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الْإِنْجِیلِ کَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (فتح (48) آیه 29) و قال الأعشى فى معنى الأختصار و الحذف:
و کَأنَّ السُّمُوطَ عَکَّفَهَا السِّل کُ بِـعِطْـفَىْ جَیْدَاءَ أمِّ غَـزَالِ (دیوان الاعشى، ص 164)
ولو أتى بالشرح لقال: عکفها السلک [منها].
و قال کعب بن زهیر: زَالُو فَمَا زَالَ أنکَاسُ وَ لاَکُشُفٌَ یوم اللِقَاءِ و لاَسُودٌ مَعَازیِلٌ و انما أراد: فما زال منهم أنکاس و لا کشف. و شواهد هذا المعنى کثیرة (سید مرتضى علم الهدى، تنزیه الانبیاء، ص 166 ـ 167).
2. محمد بن حسن طوسى، التبیان، ج 8، ص 562.
3. در مورد ریشه نفوذ اسرائیلیاتى که در منابع اهل سنت آمده، به تفسیر على بن ابراهیم قمى، وجه روشنى به نظر نمى رسد، اما چنان که ملاحظه شد روایت وى از امام صادق(علیه السلام) مرسل است. از این گذشته، اشکال هاى عمده دیگرى در مورد این کتاب تفسیر مطرح است که در مجموع، آن را از رتبه اعتماد ساقط مى کند. ر.ک: جعفر السبحانى، کلیات فى علم الرجال، ص 307 ـ 316.
4. ابو على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 8، ص 476.
5. محمد بن یوسف ابوحیان، تفسیر البحر المحیط، ج 7، ص 381.
6. محمد بن عمر فخر رازى، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، ج 26، ص 182.
7. محمود آلوسى، روح المعانى، ج 12، ص 191.
8. قرطبى، محمد بن احمد انصارى قرطبى، الجامع لاِحکام القرآن، ج 15، ص 201.
9. آلوسى، محمود، روح المعانى، ج 2، ص 191.
10. الدر المنثور، ج 23، ص 180.
11. تفسیر قرطبى، ج 15، ص 199.
12. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 22، ص 245.
13. عبد الرحمن ابن جوزى، زادالمسیر فى علم التفسیر، ج 6، ص 339.
14. ابوالبرکات عبدالله بن احمد نسفى، مدارک التنزیل و معانى التأویل، ج 4، ص 42.
15. محمود بن عمر زمخشرى، تفسیر الکشاف، ج 3، ص 328ـ329.
16. تفسیر ابن کثیر، ج 6، ص 61.
17. همان، ص 62.
18. Asmondai
19. محمد خزاعى، همان، ص 292.
20 «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِى إِسْرائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِى هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ» (سوره نمل (27) آیه 76).
21 «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ...» (سوره مائده (5) آیه 48).
22. ابن خلدون، مقدمة العبر، ص 439.
23. فصلنامه پیام حوزه، شماره 15، سال 1376.
24. محمد حسین ذهبى، التفسیر المفسرون، ج 1، ص 167ـ168.
25. تورات، سفر پیدایش، باب دوم و سوم.
26. در تورات آفرینش آسمان ها و زمین و سایر مخلوقات، به تفصیل به ترتیب روزهاى هفته ذکر شده است، مثلا روز اوّل هفته، آفرینش آسمان ها و زمین و روز و شب، روز دوم هفته، آفرینش خشکى ها و دریاها و روییدن گیاهان در زمین، روز سوم هفته... .
27. سوره اعراف (7) آیه 54; یونس (10) آیه 3; هود (11) آیه 7; فرقان (25) آیه 59; سجده (32) آیه 4; ق (50) آیه 38; حدید (57) آیه 4; مجادله (58) آیه 4.
28. تفسیر المیزان، ج 18، ص 359; تفسیر آیه 38 سوره ق (50).
29. «وَ إِذا قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فِیها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ * فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتى وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ» (سوره بقره (2) آیه هاى 72 و 73).
30. سوره بقره (2) آیه 260.
31. احمد امین، فجر الاسلام، ص 201.
32. همو، ضحى الاسلام، ج 2، ص 139.
33. سید هاشم بحرانى، مدینة المعاجر، ج 1، ص 245 و مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 34.
34. مجلسى، همان، ج 26، ص 222.
35. هیثمى، مجمع الزوائد، ج 5، ص 152; طبرانى، مسند الشامیین، ج 1، ص 405 و صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 1، ص 412.
36. متقى هندى، کنز العّمال، ج 11، ص 498.
37. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 444.
38. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 22، ص 245.
39. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 60; همو، الخصال، ص 335; حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 3، ص 411، ج 5، ص 102 و مجلسى، همان، ج 11، ص 63.
40. متقى هندى، همان، ج 11، ص 498.
41. هیثمى، همان، ج 5، ص 152، متقى هندى، همان، ج 11، ص 498، صالحى شامى، همان، ج 2، ص 412.
42. ابن عساکر، همان، ج 22، ص 252.
43. الموضوعات، ج 2، ص 197.
44. ابن عدى، الکامل فى الضعفاء، ج 4، ص 47.
45. ابن حبان، المجروحین، ج 1، ص 364.
46. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 9، ص 189.
47. احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، ص 270، ذیل شعیب جبائى.
48. سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، ج 3، باب 97، ص 54.
49. «عن ابى جعفر(علیه السلام) قال: خرج امیرالمؤمنین(علیه السلام) ذات لیلة بعد عتمة و هو یقول: همهمة همهمة، و لیلة مظلمة، خرج علیکم الأمام علیه قمیص آدم و فى یده خاتم سلیمان و عصا موسى» (محمد بن یعقوب کلینى، الأصول من الکافى، ج 1، ص 232; ابوجعفر محمد بن حسن فرّوخ، بصائر الدرجات، ج 14، ص 81).
50. «و ان عندى لسیف رسول الله و ان عندى لرایة رسول الله(صلى الله علیه وآله) و درعه و لأمته و مغفره... و ان عندى الواح موسى و عصاه، و ان عندى لخاتم سلیمان بن داود» (کلینى، همان، ج 1، کتاب الحجة باب ما عند الأئمة من سلاح رسول الله(صلى الله علیه وآله)، ص 232 ـ 233، حدیث 1; شیخ مفید، الأرشاد فى معرفة ححج الله على العباد، ص 275; بصائر الدرجات، باب ما عند الأئمة(علیهم السلام) من سلاح رسول الله(صلى الله علیه وآله)، ص 194، حدیث 2; ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، الأحتجاج، ج 2، ص 292 ـ 293.
51. مجلسى، همان، ج 26، ص 222 به نقل از سید ابن طاوس، سعد السعود; گرچه برخى از پژوهشگران رجالى معاصر، بعضى از این روایات را با اسنادى که در بحارالأنوار (از کافى، بصائر الدرجات و...) نقل شده، از نظر سندى تایید نکرده اند، اما مضمون آن ها با توجه به روایات مشابه دیگر، مورد تایید است ر.ک: محمد آصف محسنى، مشرعة البحار، ج 1، ص 287، 477.
52. «خروج دابة الأرض من عند الصفا، معها خاتم سلیمان و عصا موسى» (مجلسى، همان، ج 52، باب علامات ظهوره، ص 194، حدیث 2). «تخرج الدابة و معها خاتم سلیمان بن داود و عصا موسى بن عمران» ابوعبدالله محمد بن یزید قزوینى ابن ماجة، سنن، ج 2، کتاب الفتن، باب 31 (باب دابة الأرض)، ص 1351، حدیث 4066 و محمد بن عیسى ترمذى، سنن، ج 5، ص 21.
مهدى پیشوایى /مدیر پژوهشى گروه تاریخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره).