به گزارش 598 به نقل از ماهنامه پاسدار اسلام،آیتالله کریمی، یار و یاور قدیمی امام از نوادر روزگار است. او که از سنین نوجوانی تا به امروز در عرصههای گوناگون علمی و سیاسی، انجام وظیفه کرده است، در سال 1327 به جمع فدائیان اسلام پیوست و پس از کودتای 28 مرداد به سفارش پدر برای ادامه تحصیل به نجف رفت و پس از ورود امام به آنجا همواره در معیت دوست دیرین خود، حاج شیخنصرالله خلخالی به حمایت از اهداف امام در تشکیل حکومت اسلامی پرداخت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نیز در مسئولیتهای گوناگونی انجام وظیفه کرد. در مرداد 1358 با فرمان امام، داوطلب نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی از مازندران شد. وی در انتخاب شایسته حضرت آیتالله خامنهای به رهبری انقلاب در سال 1368 نقش سازنده و مهمی ایفا کرد و از آن تاریخ تاکنون همواره بر حمایت بر اصل مترقی ولایت فقیه و خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی پای فشرده است. از سال 1358 به عضویت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در آمد و در طی این سالها، نقش مهم و مثبتی در احیای حوزههای علمیه و اعتلای اسلام ناب محمدی ایفا کرده است.
مشروح گفتوگوی آیتالله سیدجعفر کریمی با ماهنامه پاسدار اسلام به شرح زیر است:
جنابعالی از حدود 50 سال پیش با امام در ارتباط بودهاید و لذا شنیدن خاطرات شما از این دوران طولانی میتواند برای ثبت در تاریخ بسیار مغتنم باشد. ابتدا شمهای از شرح حال خود را بفرمایید تا وارد بحث اصلی شویم.
بسماللهالرحمنالرحیم. بنده در سال 1310 در بحبوحه یکهتازی رضاخان در یکی از روستاهای بابل به نام امیر کلا متولد شدم.
چه سالی وارد حوزه شدید؟
در هفت هشت سالگی در زادگاهم به مکتب میرفتم و قرآن و بعضی از کتب فارسی را آموختم و بعد از شهریور 20 جامعالمقدمات را شروع کردم و تا سال 26 در حوزه بابل ادامه تحصیل دادم و در سال 27 به قم آمدم و تا آذر 33 در قم اشتغال به تحصیل داشتم و در آنجا لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه و یکی دو سال آخر را هم درس خارج آقای بروجردی و مرحوم آشیخ مهدی امامی امیری شرکت میکردم.
پس از این مرحله به نجف مشرف شدید؟
بنده تا سال 33 در قم بودم. تابستانها به شمال و خدمت پدر و مادرم میرفتم. اواخر شهریور 33 در شمال بودم و بعد آمدم قم. یکی دو ماهی نگذشته بود که مرحوم پدرم تلگراف زد که گذرنامه بگیر و برو نجف. من بو بردم که ایشان فهمیده است من دارم در قم چه کار میکنم. من در قم در ایام تحصیل علاوه بر درس خواندن، شبها مطالعه میکردم و بعد به منزل مرحوم واحدی می«فتم.
بعضی از شبها مرحوم نواب هم میآمد و خلاصه با جماعت فدائیان اسلام سر و کار داشتم. منزل مرحوم واحدی در کوچه انواری بود و مرحوم نواب اکثرا به آنجا وارد می شد. ما هم در جمع فدائیان اسلام تحرکاتی داشتیم و به گمان خودم پدرامن هیچ اطلاع نداشت. حساب میکردم ایشان که همراه من نیست تا از جریان مطلع شود و دلهره پیدا کند و مطلبی را هم در این باب به ایشان عرض نمیکردم.
آن تلگراف را که زد، حدس زدم یکی از بستگان ما که آ» وقت در ارتش و از فرماندهان نظامی زمان مصدق بود، از وضع من اطلاع پیدا کرده و احتمالا پدرم را در جریان امر قرار داده است.
ایام بعد از جریان 28 مرداد بود و سرتیپ آزموده داشت مصدق را در لشکر 2 زرهی محاکمه میکرد. بعد هم به فکر افتادند فدائیان اسلام را بگیرند و اگر می ماندم، شاید به سراغ من هم میآمدند و از شاید یک کمی هم بیشتر!
تلگراف مرحوم پدر را که دریافت کردم، با مرحوم آسید احمد زنجانی، پدر آقاموسی زنجانی مشورت و نزد ایشان استخاره کردم. بحمدالله استخاره مساعد آمد. با مرحوم استادمان آشیخمهدی امامی امیری هم مشورت کردم. ایشان فرمود: «حالا که پدرتان موافق است، برای رفتن به نجف اقدام کن. اگر آنجا را برای ادامه تحصیل مساعد دیدی، به تحصیل ادامه بده و اگر مساعد ندیدی، زیارت میکنی و بر میگردی».
بالاخره در آذر 33 راهی نجف اشرف شدم و از چنگ ساواک ایران گریختم. در نجف بودم تا امام به آنجا آمدند.
پس تقریبا یازده سال قبل از امام به نجف رفتید.
بله،. در این فاصله درس مرحوم آقای شاهرودی، درس مرحوم میرزاهاشم املی و مختصری هم درس مرحوم آمیرزا آقای اصطهباناتی و درس مرحوم آسید یحیی یزدی و ... رفتم.
از کی با امام آشنا شدید؟
آشنایی مستقیم که در خدمت ایشان باشم، از روز اول ورود امام به کاظمین بود. من در نجف در مدرسه بروجردی ساکن بودم و در آنجا عصرها مکاسب و کفایه تدریس میکردم. یک روز گرم تابستان رفتیم درس بگوییم که مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی سراسیمه آمد به مدرسه و تا ما را دید، گفت: «خدا را شکر که شما را دیدم.» پرسیدم: «باز چه شده؟» گفت: «به من از منزل آقای خوئی تلفن زدهاند که آقای خمینی به کاظمین آمده است.» رابطه آشیخ نصرالله و بیت آقای خوئی حتی قبل از آمدن امام به نجف هم خوب نبود. آشیخ نصرالله شک داشت که نکند او را سر کار گذاشتهاند و میگفت آقای خمینی به کاظیم آمده است، یعنی چه؟ تا این را گفت، گفتم: «آشیخ! بفرمایید تلفنهای بغداد به نجف و کاظیم مستقیم است یا از تلفنخانه به خانهها وصل میکنند؟»
گفت: «از تلفنخانه وصل میکنند». گفتم: «کاری ندارد. تلفنخانه نجف را بگیر و سوال کن که در فلان ساعت از کاظمین به منزل آقای خوئی تلفن زدهاند یا نه؟ و اگر بله، از کجا و چه کسی بوده است؟» گفت: «خوب گفتی.» و از تلفن مدرسه آقای بروجردی تماس گرفت و سوال کرد.
آنها دو دقیقه بعد جواب دادند که این تلفن از مسافرخانه عبدالامیر جمالی در کاظمین بوده و شمارهاش هم این است. آشیخ نصرالله شماره را گرفت و زنگ زد. خدا رحمت کند حاج آقا مصطفی را، در مسافرخانه نشسته بود. بعد از سلام و علیک گفت: «بله، ما آمدهایم و پدرمان وضو گرفت و به حرم مشرف شد. من دیدم خستهام اینجا نشستهام.» آشیخ نصرالله پرسید: «صاحب مسافرخانه آنجاست؟» جواب داد: «بله.» گفت: «تلفن را به او بدهید.» آقا مصطفی تلفن را داد به عبدالامیر جمالی که رفیق آشیخ نصرالله بود. شیخ نصرالله به او گفت: «مرد حسابی! شخصیتی مثل آقای خمینی که جایش در مسافرخانه نیست. ایشان را به منزل خودت ببر. برای ایشان در آنجا جای مناسبی درست کن. ما هم فردا صبح میآییم خدمت ایشان».
خانه عبدالامیر جمالی. خانهاش را آماده کرد و وقتی امام از حرم برگشتند، ایشان را با آقا مصطفی برد خانه خودش.
ما به فکر افتادیم که مقدمات بسیج طلبهها را برای دیدار با امام، آن هم در محیطی که بعضیها حتی جرأت نمیکردند اسم امام را هم ببرند، چه رسد به این که به دیدن ایشان برود، فراهم کنیم.
خلاصه عدهای را برای رفتن به کاظمین بسیج کردیم، بعضیها را با مینیبوس و بعضیها را با سواری بردیم. هزینهاش را هم تماما آشیخ نصرالله پرداخت. خدا رحمتش کند. خیلی زحمت کشید. طلبهها را آماده کردیم که صبح به سمت کاظمین بروند و من و حاج شیخ نصرالله هم فردا صبح بعد از نماز راه افتادیم و خدمت امام در کاظمین رفتیم و دیدیم ایشان تازه دارند صبحانه تناول میکنند. در آنجا من از نزدیک خدمت امام رسیدم و در معیت ایشان بودم تا روزی که در مرز صفوان در مرز کویت با هم خداحافظی کردیم که ایشان بنا داشتند به کویت بروند که نشد.
پس شما هم روزی که امام به طرف کویت حرکت کردند، همراه ایشان بودید؟
بله.
مدتی که امام در نجف بودند، درس ایشان هم تشریف میبردید؟
من قبل از آمدن امام، درسی را که رویش حساب میکردم درس آقای آملی بود.
کدام آقای ملی؟
آمیرزا هاشم آملی اصولشان را من نوشته و یک جلد هم چاپ کردم و بنا داشتم که بقیه را هم چاپ کنم. امام که وارد نجف شدند، هر جلسهای را که خدمت ایشان بودیم، بیشتر جذبشان میشدیم. من همه کارهایم را رها کردم و از همان روز اول به انجام خدمت در بیت امام پرداختم.
امام اشتهار علمی داشتند و لذا شبها طلبهها در منزل ایشان جمع میشدند و جلسات علمی خوبی شکل گرفت، به طوری که افراد از آن به بعد که میامدند، برای استفاده علمی میآمدند، نه این که فقط بخواهند آقای خمینی را از نزدیک ببینند.
امام نشان دادند که قدرت علمی بالایی دارند و مسائل علمیای که مطرح میشوند، چیزی نیستند که ایشان در پاسخ گویی در بمانند. ایشان صحبت میکردند و مسائل حلاحی میشدند. بعد از ده دوازده روز هم درس را شروع کردند و ما در درس ایشان شرکت میکردیم...
خدا را شکر که ان روز مرا هدایت کرد که خدمت به اسلام، خدمت به آقای خمینی است در کار علمی و انقلابیاش و لذا به کارهای ایشان پرداختم. هر نوع کاری بود، انجام میدادم و در درس ایشان هم شرکت میکردم. درس مرحوم آقای حکیم را از قبل میرفتم و آن را هم ادامه دادم.
درس مرحوم آقای خوئی هم حدود 25 سالی شرکت کردم. قبلا به طور مرتب میرفتم و بعد از آمدن امام دیگر چندان تعهد حضور سر وقت در درس آقای خوئی را نداشتم، ولی در هر حال شرکت میکردم، اما عمده حضور تفهم و با دقت، سر درس امام بود...
از چه زمانی حوزه استفتای امام را در نجف شکل دادید؟
قبل از فوت مرحوم آقای حکیم- یادم نیست مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی یا مرحوم آقا مصطفی که با مانشست و برخاست داشت و بحث میکرد و به اطلاعات من پی برده بود- مرا به امام معرفی و مولفات امام را به ما واگذار کرد تا بررسی و تحقیق و چاپ کنیم، من جمله تحریر الوسیله و زبده الاحکام را...
در این گیر و دار مرحوم آقای حکیم فوت کرد. تا آن زمان، امام اجازات و استفتائات و قبوض را به خط مبارک خودشان مینوشتند. با فوت مرحوم آقای حکیم و مساعی جمیله مرحوم آشیخ نصرالله خلخالی، مقلدین آقای حکیم در خاورمیانه و مناطقی از پاکستان، هندوستان و افغانستان و ایران به طرف امام سرازیر شدند و دیگر حجم استفتائات به قدری بود که امام نمیرسیدند خودشان بنویسند.
یک یا دو ماه بعد از فوت آقای حکیم بودکه ما دعوت شدیم تا استفتائات را بنویسیم و خدمت اما ارائه بدهیم و هر چه را پسندیدند که هیچ، نپسندیدند اصلاح کنند و ما مجددا بنویسیم و بفرستیم که مهر کنند.
آقای رضوانی بود و بنده و مرحوم آقای خاتم، سه نفری از سال 90 قمری شروع کردیم، به نوشتن استفتائات، و میفرستادیم خدمت امام، ملاحظه میفرمودند و هر جا که نیاز به اصلاح بود، اصلاح میکردند و برمیگرداندندو ما یادداشت میکردیم و روی ورقه استفتا مینوشتیم و میرفت خدمت ایشان و مهر میکرند و برای صاحبش میفرستادیم. وقتی ما سه نفر استفتائات را شروع کردیم، بعد از مدتی آشیخ عبدالعلی قرهی از نجف راهی ایران شد. آقای رضوانی رفت جای ایشان تا دفتر را اداره کند و من و آقای خاتم تنها شدیم. که بعد از آن حاج احمد آقا آقای قدیری را معرفی کرد که آمد و با ما همکاری کرد.
در همین اوان بود که کتاب بیع امام را به ما دادند که بررسی و تحقیق و چاپ کنیم. مسوده اولی را که به ما ندادند، نوشته امام در قم بود. امام در قم، بیع را درس فرموده و تا قسمتهای زیادی نوشته شده در قم بود. در نجف که این درس را شروع کردند، هر جا که نسبت به درس قم نظر جدیدی داشتند، در حاشیه مینوشتند. . همین نسخه را به ما دادند که بعد از بررسی و اصلاح عبارات این کتاب را چاپ کردیم. انصافا کتاب البیع امام در نجف خوب، دقیق و بی غلط چاپ شد.
وقتی کسی به بیت امام میآمد، از دفتر روی یک تکه کاغذ مینوشتند که چه کسی آمده است و چه تقاضایی دارد و کاغذ را میدادند دست مش حسین که ببرد در اندرونی و امام ببینند وجواب بدهند. روز اول، آقای رضواین روی یک تکه کاغذ بزرگ دو سه کلمه نوشت و داد ست مش حسن که ببرد. امام فرمودند: برای این مطلبی که شما نوشتهای، یک بند انگشت کاغذ کافی است." خود امام این پیغامها را روی تکه کاغذهایی که از نامه و پاکتهایی که برایشان میآمد و سفید بود، جدا میکردند، مینوشتند. ما که این چیزها را از امام میدیدیم، کوشیدیم برای چاپ کتاب ایشان حتی الامکان کاغذ کمتری مصرف کنیم و لذا سر سطرها و میان تیترها کم شد. در قم که چاپ کردند، این را جبران کردند و انصافا زیباتر چاپ شد. بعد از چاپ کتاب بیع، امام به بحث خلل پرداختند. بحث خلل را هم بررسی کردیم، منتهی در زمان حضور امام در نجف به چاپ نرسید و هجمه سازمان امنیت عراق به بیت امام و فکر بیرون رفتن از نجف پیش آمد.
بعدها آقای رضوانی آن مسوده راچاپ کرد. بحث خلل، چاپ شده نجف نیست، بلکه چاپ شده پس از دوره نجف است، منتهی بررسی و تحقیق آن را من و آقای خاتم انجام داده بودیم.
امام به جای دفتر استفتائات، از تعبیر حوزه استفتائات استفاده میکردند، حضرت عالی تا آخر در این حوزه بودید؟
بله، من و آقای خاتم تا روزی که ایشان به مرز صفوان رفتند و ما در مشایعت ایشان بودیم، در حوزه استفتائات بودیم. مدیت هم در صفوان ماندیم و به خیال این که امام وارد کویت شدهاند، برگشتیم نجف، ولی مطلع شدیم که نگذاشتهاند امام به کویت بروند و برگشته و شب را در بصره ماندهاند. صبح هم از بصره به بغداد آمدند تا راهی پاریس شدند.تا امام در نجف حضور داشتند، جلسات استفتا دایر بود و من و آقای خاتم ادامه میدادیم.
بعد که به ایران آمدید چطور؟
قبل از حرکت امام به پاریس، یک روز آقای فرقانی یک پاکت آورد و به من داد که پشت آن نوشته بود: "این پاکت در خدمت شما باشد و بعد از فوتم آن را باز و به محتوای نامه، هر چه که هست عمل کنید"و من به محض این که این نامه را دیدم، تنم لرزید. ما همه چیز را در ذهنمان عبور میدادیم، الا فوت امام و زنده ماندنمان بعد از فوت ایشان را حرفی نزدم. شبی که امام عازم کویت بودند، بنده و آقای خاتم و آقای رضوانی را خواستند. این نامه را برای چهار نفر فرستاده بودند.
مرحوم حاج شیخ حبیب الله اراکی، آقای رضوانی، آقای خاتم و بنده. ما را خواستند و فرمودند: "پاکتهایی را که خدمت آقایان دادهام و وصیت نامه من است. من فردا صبح از اینجا میروم. پاکت را باز کنید و به آنچه نوشتهام عمل کنید". اما الحمدالله امام به پاریس رفتند و به سلامت به ایران بازگشتند.
شما پاکت را باز نکردید؟
نخیر! وقتی امام به ایران برگشتند، من در فروردین 58 به ایران برگشتم. خدمت امام رسیدم و عرض کردم:" این مدتی را که در نجف بودم، به خاطر شما بود، حالا که شما به ایران آمدهاید، اجازه بدهید من هم برگردم."
من به ایران آمدم و امانتهایی را که امام به بنده سپرده بودند و حدود 8 میلیون تومان میشد، وسط کتابهایم پنهان کردم و با خودم آوردم. روز دوم ورودم به قم آنها را به منزل آقای یزدی بردم و تحویل امام دادم. امام فرمودند:"مثل این که آقایانی در جلسه استفتا شرکت میکنند، شما هم بروید و شرکت کنید." گفتم:"چشم!" در قم رفتیم و دیدیم آقایان راستی، قدیری و ملکوتی مشغول پاسخگویی به سوالات هستند. ما هم شدیم نفر چهارم. به کار ادامه دادیم تا آقای خاتم را
هم فرستادند. من و آقای خاتم و آقای قدیری و آقای ملکوتی تا زمانی که امام رحلت فرمودند، بودیم و بعد تبدیل شد به شرکت در جلسه استفتای مرحوم اراکی.
در این مدت که در قم در جلسات، استفتا شرکت میکردیم، اوایل استفتائات زیاد نبود، اما به تدریج زیاد شد. استفتائات نوشته میشد، هفتهای یک روز اینها را در پوشه میگذاشتیم و من به تهران خدمت امام میآوردم و امام ملاحظه و مهر میکردند و صبح روز بعد در حضورشان آقای رسولی و آقای رحیمیان مهر میکردند و به قم برمیگرداندند. تا این اواخر به این شکل بود. نگاه میکردیم میدیدیم یک جا نقطه نگذاشتهایم و امام نقطه گذاشتهاند. یک جا الف نگذاشتهایم و امام الف را اضافه کردهاند، یک جا سرکش کاف زیادی بوده و امام حذفش کرده بودند. معلوم میشد همه اینها را با دقت میبینند.
ولی درصد مواردی که امام تصرف میکردند، یک درصد هم نمیشد و همین نشان میداد که دفتر استفتا بسیار دقیق بود و نگاهش با نگاه امام انطباق داشت.
الحمدلله! تا این اواخر نحوه کار ما اینگونه بود که رابط بین دفتر قم و تهران، بنده بودم. گاهی هم مسائلی پیش میآمدند که آقایان نمیدانستند اصلا چه بنویسند. و من وقتی به تهران میآمدم خدمت امام مطرح میکردم و جواب میدادند و مینوشتند و مهر میکردند.
شش ماه یا یک سال قبل از رحلتشان بود که به من فرمودند: «آقای کریمی! الحمدلله آقایانی که در امر استفتا با من کار کردهاند، کاملا با مبانی فتاوای من آشنایی دارند. در همان دفتر استفتا سوالات را پاسخ بدهید و فقط اگر مواردی پیش آمد که مشکل پیدا کردید، پیش من بیاورید.» از آن به بعد استفتائات با مهر دفتر استفتا پاسخ داده میشدند.
پس از رحلت امام به استفتائات آقای اراکی پاسخ میدادید؟
من مرحوم آقای اراکی را در همان زمان طلبگی که در قم بودند، میشناختم. ما زیاد به منزل مرحوم آسیدمحمدتقی خوانساری تردد داشتیم، ایشان هم در آنجا حضور داشتند و اکثرا هم ملازم مرحوم خوانساری بودند. نسبت به آقای اراکی شناخت داشتم و دیدم بینی و بینالله ایشان اهلیت مرجعیت را دارد و رابطهاش هم با امام و ولایت فقیه خوب است. شب فوت امام، من و آقای خاتم و آقای قدیری جلسه داشتیم و من پیشنهاد کردم که چون مردم نیاز به مرجع تقلید دارند، اگر صلاح میدانید، خوب است که آقای اراکی را معرفی کنیم. عدهای هم این مطلب را از ما میپذیرند، پس بیایید ایشان را معرفی کنیم. آقایان هم پذیرفتند. پس از فوت امام، برای انتخاب مقام معظم رهبری به تهران و مجلس خبرگان آمدیم.
شما عضو خبرگان اول بودید؟
بله، رفتیم و وقتی به قم برگشتیم آقای اراکی را معرفی کردیم.
آقای اراکی در نزدیکی دفتر سابق امام جلسه استفتایی را تشکیل داده بودند. یکی دو هفته بعد از اعلام مرجعیت ایشان، سیل استفتائات به سوی دفتر ایشان سرازیر شد و من و آقای خاتم و آقای قدیری در آنجا شرکت میکردیم و پاسخ میدادیم.
بعد از آقای اراکی چه کردید؟
بنده با توجه به شناختی که نسبت به آقای خامنهای پیدا کرده بودم و در جلساتی که خدمت ایشان بودم، با بحثهایی که میشد، دیدم بینی و بین ربی، استعداد فوقالعادهای که در ایشان هست، در حافظه، در بعد نظر، در توجه به متون آیات و روایات و آنچه که باید از آیات و روایات استفاده شود و در فهم کلمات فقها، ایشان مافوق اقران خود هستند. لذا بعد از آقای اراکی ایشان را به عنوان مرجع تقلید معرفی کردم. بینی و بین ربی این جور تشخیص دادم و الان هم به این معتقدم.
دیدم همه لوازم مرجعیت در ایشان هست. حالا مرجع فرض بفرمایید یکی دو خط و نیم خوانده، یکی یک خط خوانده، ولی اصل لوازم مرجعیت موجود است. ما ایشان را معرفی کردیم و با پیشگامی من در این راه، آقای خاتم هم موافقت کرد که ایشان را معرفی کند و آقایان راستی، بنی فضل و مومن هم این کار را کردند. الحمدلله مرجعیت ایشان تثبیت شد و بعد از فوت آقای اراکی خلائی باقی نماند.
پس از آن در حوزه استفتای مقام معظم رهبری به کار ادامه میدادید؟
بله، بعد از تصدی آقای خامنهای به رهبری و بعد هم سمت مرجعیت، آقای رسولی محلاتی که خدا حفظش کند گفت: «ما نمیتوانیم ایشان را تنها بگذاریم. مردم استفتائاتی دارند و در اینجا میآید، باید به اینها جواب داده شود. شما که با ایشان و مبانی فقهیشان آشنا هستید و سالها هم در استفتا کار کردهاید، بیایید و این کار را به عهده بگیرید.» گفتم: «بسیار خوب». که تا الان پاسخگویی استفتائات ایشان ادامه دارد.
با این حساب میشود گفت که جنابعالی حدود 45 سال است که مشغول پاسخ دادن به استفتائات شرعی از طرف مراجع بودهاید.
بله، خدا بزرگان درگذشته را رحمت و بزرگان حی را حفظ کند.
یعنی در تسلط بر مبانی فقهی حضرت امام و مقام معظم رهبری و برخی دیگر از نمایندگان، گمان نمیکنیم مثل شما کسی را داشته باشیم.
انشالله. خیلی از آقایان بهتر و بالاتر از من هستند، اما خدای منان و متعال در دوران تحصیل به من توفیق داد که خوب درس بخوانم و آنچه را که خواندم و فهمیدم به کار بگیرم.
در قصه استفتائات هم مخصوصا امام راحل خیلی برایم زحمت کشیدند. در پاسخ به سوالات شرعی که چگونه جواب بدهیم و مسائل چگونه هستند، انصافا امام استادیشان را در حق بنده تمام و بسیار در پیشبرد کار به من کمک کردند. خدمت مقام معظم رهبری هم که جای خود دارد. اجمالا میتوانم مدعی باشم که ناآگاه نیستم، اما آگاهتر از دیگران هم نیستم.
اشاره کردید که لوازم مرجعیت را در مقام معظم رهبری دریافتید. ابتدائا بفرمایید آشنایی شما با ایشان از کجا و چگونه آغاز شد؟
آشناییام با ایشان از مجلس خبرگان قانون اساسی شروع شد. این آشنایی از آنجا شروع شد و بعد هم در زمان ریاست جمهوری ایشان، مسائلی را که مطرح میشدند، در جلساتی با ایشان در میان میگذاشتم. حدود یک سال به نمایندگی از طرف امام در هیئت عالی اقتصادی دولت شرکت کردم و در کثیری از این جلسات گاهی آقای هاشمی رفسنجانی شرکت میکردند و گاهی آقای خامنهای و من که از مرحوم آقای بروجردی گرفته تا مرحوم امام امیری، مرحوم آقای شاهرودی، مرحوم آقا میرزا آقای اصطهباناتی، مرحوم آسیدیحیی یزدی، مرحوم آشیخ حسین آقای حلی، مرحوم آمیرزا هاشم آملی، مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای خوئی و با برجستهترین علما نشست و برخاست داشتم، با مبانی و طرز تفکرشان و با اصل ساختار فقه آشنا بودم و لذا وقتی آقای خامنهای مطلبی را عنوان میکنند، دیگر ضرورتی پیش نمیآیند که به بنده بگویند اینجا راجع به این مطلب است و آنجا راجع به آن مطلب. من تا آخر میفهمم نخ کار تا چه مقدار در دستشان است که این صحبت را میکنند. هر کسی هم که خوب در موضوعی وارد باشد، این خبرویت را پیدا میکند و اختصاص به بنده ندارد. هر کسی در کار خودش همین طور است. کسی که از تجارت سررشته داشته باشد، وقتی میگویند نخود قیمتش در فلان جا این قدر است و در فلان جا آن قدر، سریع قیمتش را حساب و هزینه حمل و نقل و انبارداری را اضافه میکند و به این نتیجه میرسد که پس این قدر سود دارد. رشتههای سیاسی و علم هم همینطور است.
یکی از دوستان میگفت من اعلمیت مرجع تقلید را با حاشیه عروهاش میفهمم و بررسی میکنم تا ببینم حاشیه عروهاش به کجا دارد میزند و چه میخواهد بگوید. از فتاوایش میفهمم. من هم اگر مدعی شوم بعد از آن همه تلمذ در محضر بزرگانی از علما که به برخی اشاره کردم، این را میتوانم تشخیص بدهم، چندان گزاف نگفتهام.
بعد از دوره ریاست جمهوری حضرت آقا، شما در جلسات علمی ایشان هم شرکت داشتهاید؟
بله.
طبعا در آن جلسات، مسائل حلاجی بیشتری هم شدهاند.
بله، همین طور است. امام در یکی از پیامهایشان که به «منشور برادری» شهرت یافت، درباره شرایط مجتهد جامعالشرایط اشاره کردند که این شایستگی فقط اعلمیت به فقه و اصول نیست، بلکه شناخت زمان و شرایط و دوست و دشمن و اشراف بر مسائل عالم و شرایط جامعه اسلامی و جامعه بشری هم جزو لوازم و شرایط جامعالشرایط بودن است. در بعد فقه و اصول و مبانی که اشاره فرمودید با دهها تن از بزرگان و مراجع برجسته سر وکار داشته و توانایی ایشان را هم ارزیابی کرده و به نتیجه رسیدهاید. علاوه بر جنبههای تخصصی فقهی و اصولی و مبانی اجتهاد، آیا آگاهی و اشراف ایشان بر مسائل دنیا را قابل قیاس با سایر علما میدانید؟
بعضی خیال میکنند همین که کسی دماء ثلاثه را خوب بلد باشد که چیست و حکمش کدام است، لوازم مرجعیت دارا شده است. ولی من با امام هم عقیدهام از این نظر که ما خلق خدا و امت رسول الله(ص) و رعیت حضرت بقیهالله الاعظم «ارواحنا لتراب مقدمهالفداه» هستیم. رعیت زید و عمر و بکر و خالد که نیستیم. ما در مرجعیت باید به دنبال کسی برویم که خلاء عدم حضور بقیهالله «فیما یقول و یرجع الیه» را پر کند و این پر کردن خلاء، تنها با اعلمیت در فقه و اصول که مدنظر آقایان است، میسر نیست.
در روایات داریم که گاهی آیات قرآن در حضور خلفا مورد بحث قرار میگرفت و یکی از ائمه معصومین(ع) را هم همراه علما احضار میکردند. امام(ع) گوش میکردند و آنها هم یک چیزی میگفتند. خلیفه رو میکرد به امام(ع) که شما چه میگویید؟ امام(ع) میفرمودند: «آقایان گفتند و شما هم شنیدید.» خلیفه عرض میکرد که نخیر، میخواهم از شما بشنوم. آن وقت مطلبی را که امام(ع) بیان میکردند، خود علمای مخالف تصدیق و تصریح میکردند که ما سالیان سال این آیه را میخواندیم و میفهمیدیم که معنایش این است. این اعلمیت بدین معناست.
نمونهاش «السارق و السارقه فاقطعو ایدیهما»(1) این که المنجد یا مجمع البحرین را کنار دستت بگذاری، از کجای لغت در میآید که منظور از ایدی یعنی انگشتان از نوک تا بن انگشتان؟ در جای دیگری داریم: «ان المساجد لله فلا تدعوا معالله احدا» (2)، امام میفرمودند: «کف دست را برای سجده لازم داریم. جای سجده برای خدا را نباید برای چهار شاهی مردم شریک قرار بدهید. این باشد برای خدا سرانگشتان را برای مردم قرار بدهید.».
این یک نحو آیه فهمی و روایت فهمی است که همه ندارند. منجمله مثلا نظر مقام معظم رهبری این است که در نذر زوجه، اگر زوح حضور داشته باشد، بدون اذن زوج نافذ نیست، ولی اگر حضور نداشته باشد، شرطش اذن زوج نیست، چون در روایت آمده است که: «لا نذر للزوجه مع زوجها». معنای زوجه این است که شوهر دارد، چه زوج حضور داشته باشد چه غایب باشد. نفرمود: «لا نذر للزوجه»، بلکه فرمود: «نذر الزوجه مع زوجها»، یعنی علاوه بر عنوان زوجیت، فرمود اگر زوجش با او هست، ولی اگر زوجش به سفر رفته، در زندان یا جای دیگری است، مع زوجها صدق نمیکند و لذا نذرش منوط به اذن شوهر نیست.
بنده وقتی این خصوصیات را در ایشان میبینم، گام به گام مطمئنتر میشوم که خداوند منان متعال به ایشان مواهبی داده که به دیگران نداده است. در شبهای پنجشنبه که شورای افتا داریم و آقایان شرکت میکنند، ایشان هم حضور دارند و مطالبی را عنوان میکنند که میبینیم خیلی پخته و حساب شده و کاملا با مبانی علمی سازگار است. کتاب البیع امام را نگاه کنید. خیلیها بیع نوشتهاند.
مرحوم شیخ انصاری خیلی ملا بود. انصافا هم کتابش در سطح بسیار بالایی است، اما کتاب شیخ انصاری به کتاب یع امام نمیرسد، امام با احاطه بر آنچه دیدند و با احاطه بر آنچه که باید گفت، این کتاب را نوشتند.
در درسهای نجف، امام گاهی که صحبتهای مرحوم میرزای نائینی یا صحبتهای مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی را مطرح میکردند، قبل از صحبتهای خودشان، انسان تصور میکرد که صحبتهای آنها عرشی هستند، اما وقتی امام آن صحبتها را باز میکردند معلوم میشد که اینها خیلی بزرگ بودهاند، اما آن طوری هم که گفتهاند، نبوده. معنایش این نیست که آنها قصور فهم داشتند، بلکه اصلا به سراغ برخی از مسائل نرفته بودند.
من برخلاف بعضی اساتید، راجع به اعلمیت مرحوم میرزای نایئنی دیگران را خیلی قویتر از ایشان میدانم.
به هرحال خداوند منان مواهبی به امام و مواهبی هم به آقای خامنهای مرحمت فرمود با ملاحظه این مواهب، من همینطور که گام به گام پیش میرویم، میبینم مواهب در ایشان روز به روز رو به ازدیاد است و خدا را شکر میکنم که مرا هدایت کرد و آنچه را که پیشنهاد کردم و حرفش را زدم، الحمدلله اشتباه نرفتم.
این دقت نظر و فهم عمیق ویژه نسبت به مسائل نکات بسیار بدیعی که ایشان از قرآن و روایات درباره امور جاری استنباط میکنند، انصافا انسان را به وجد میآورد. آیا این توانایی، نتیجه احاطه بر فقه و احکام و معارف است و یا ریشه در مواهب معنوی هم دارد؟
همانگونه که اشاره کردم زعامت و مرجعیت، تنها منوط به احاطه بر مسائل فقهی و اعلمیت نیست. مدیریت و مدبریت و شجاعت و آیندهنگری و مردمداری میخواهد، عالم را یک سفره پهن در مقابل خود دیدن میخواهد و درست چیدن مهرهها به طوری که اشتباه نشود و انسان باین بازی شطرنج را نبازد، میخواهد. اگر همه اینها را داشت، میتوان مدعی بود که جای امام زمان(عج) نشسته است، والا در کثیری از مسائل لاحول و لا قوهالا بالله!
در جنگ تحمیلی در جایی عدهای از آقایان که خیلی ادعایشان میشد میگفتند چیست که دلمان را خوش کردهایم و میگوییم جنگ اسلام و کفر؟ جنگ مسلمان است با مسلمان دیگر. در جلسهای دیدم که خیلی دارند این حرف را اوج میدهند،گفتم: «مطلبی را ولو این که وقوعش محال باشد، فرض میکنیم، چون فرق محال که محال نیست. فرض میکنیم که الان در اهواز، خرمشهر، سوسنگرد یا آبادان لشکریان بعثی ریختهاند و دارند مردم را میکشند، خانهها را غارت و خراب میکنند و ما هم در آنجا حاضر هستیم. از امام زمان(عج) سؤال میکنیم آیا از خودمان دفاع بکنیم یا نه؟ایشان بفرمایند چه عرض کنم؟ بپرسیم با صدامیان که به ما هجوم آوردهاند بجنگیم یا نه؟ بفرمایند چه عرض کنم؟ بپرسیم آیا به صدامیان در غارت و آدمکشی کمک کنیم؟بفرمایید چه عرض کنم؟ آیا براستی دیوانهای که همین الان از تیمارستان بیرون آمده است، چنین امام زمانی را به امام زمانی قبول میکند؟ در نتیجه «چه عرض کنم؟» ندارد. این که امام زمان ما را امر کنند که به لشکر صدام کمک کنیم، با مبنای قرآن و فقه و فرهنگ اهل بیت(ع) سازگار نیست. این که میفرماید: «من قتل دون ماله ظلما فهو شهید» یا «من قتل دون اهله ظلما فهو شهید» یا «من قتل دون جاره ظلما فهو شهید» یا «من سعم منادیا ینادی یا للمسلمین فلم یحیه فلیس بمسلم» معنایش این است که حالا که دارند آبادانیها را میکشند، ما هم برویم به کمک صدام که بیشتر بکشد؟ امام زمان(عج) قطعا چنین امری به ما نمیکنند. این هم که بگویند سکوت و تحمل کنید، چنین امری هم نمیکنند، بلکه میفرمایند تا جان دارید از خودتان دفاع کنید. اگر کشته شدید، شهید شدهاید و اگرکشتید، چون در دفاع از ناموس و خاک و خانوادهتان بوده است، ثواب شهید را دارید. از حضار پرسیدم: «آیا این طور امر میفرمایند یا نه؟» جواب داد: «بله». گفتم: «از اینجاست که میگوییم جنگ اسلام و کفر است. جنگی است که امام زمان(عج) با ما هستند و با آن طرف نیستند.»این در کثیری از قضایا پیش میآیند.
این که ما به فکر اسلام مسلمانان هستیم، این جور نیست که صهیونیستها مطلع نشده باشند. آنها هم میدانند، همانطور که ما از تصرفات امریکا که به چه کسانی کمک میکنند یا نمیکند مطلع می شویم. وقتی آنها مطع شوند، نمیآیند دست ما را ببوسند، بلکه دشمن ما میشوند، ولی ما برای دشمنی آنها نباید پشیزی ارزش قائل شویم و باید کار خودمان را انجام بدهیم. این شجاعت در بسیاری از آقایان نیست. اصلا از این قضایا سر در نمیآورند که چه میشود، چه نمیشود. اسلام باشد، ولایت فقیه باشد، مرجعیت شیعه باشد، آن وقت صهیونیستها بچههای حزبالله را به عنوان یک عده بچههای شیعه در آنجا لت و پار کنند؟اگر همه ایران هم به دفاع از آنها برخیزد، تازه به وظیفهمان عمل کردهایم.
این طرز تفکر امام بود و مقام معظم رهبری هم همین طرز تفکر را دارند، به عبارت دیگر من که در این مدت خدمت امام بودم، ملاحظه میکردم که ایشان چقدر به آقا مصطفی علاقه داشتند و به حضور او برای آینده تا چه حد امیدوار بودند، لکن در دلسوزی برای مسلمین، آقا مصطفی یکی، دیگران هم یکی. امام ابدا بین مسلمان افریقایی، اروپایی، آمریکایی، ایرانی و ... فرق نمیگذاشتند. هرگز ندیدم که امام بفرمایند ما باید از مسلمانان ایرانی دفاع کنیم و دیگران به ما چه و عیسی به دین خود، موسی به دین خود! امام چنین نظری نداشتند، بلکه همه مسلمین را یدالواحده، جمعیت الواحده و عائله الواحده میدیدند.
همین نظر را هم مقام معظم رهبری دارند. امام بارها میفرمود: «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند»، اما این که دیگران بخواهند این را بگویند، لفظش را گفتن آسان است، اما واقعش را بخواهند بگویند دهانشان تلخ میکند.
این از ایمان ایشان سرچشمه میگیرد؟
عرض میکنم، ایشان در سفری صحبت بسیار عالیای کرده بودند. فردا یا پس فردای آن روز خدمتشان رسیدیم. من در عین این که برای ایشان احترام قائلم، رفیق ایشان هم هستم. به ایشان عرض کردم صحبتهای شما را شنیدم و مقیدم هرجا صحبت میکنید، گوش کنم. صحبتةای شما طعم و مزه صحبتهای امام را شنیدم و مقیدم هرجا صحبت میکنید، گوش کنم. صحبتهای شما طعم و مزه صحبتهای امام را داشت. با این که شما در محضر امام خیلی حضور نداشتید و بعد از پیروزی انقلاب هم جنگ تحمیلی باعث شد که شما یک پایتان در تهران باشد، یک پایتان در جبهه و مشغول رتق و فتق امور جبهه بودید و خیلی با امام حشر و نشر نداشتید. اینها را از کجا یاد گرفتهاید؟
شاید عین تعبیرشان این باشد که: «من در این جور مواقع، معاهدهای با خدا دارم و آ»این است که میگویم خدا! من این بدن ضعیف و این مغز ضعیفم را در خدمت تو قرار دادهام که آنچه از من برمیخیزد، در خدمت دین تو و در اعتلای کلمه توحید باشد. خدایا! اگر این خدمت را از من میپسندی، مرا کمک کن. این قرارداد را با خدا دارم و در این جور مواقع با این روحیه پیش میروم». در دوره ریاست جمهوری ایشان، سران عدم تعهد در هند جمع بودند. جمعیت بسیار زیاد بود. ایشان میفرمودند من فکر کردم در این جلسهای که فردا صبح تشکیل میشود، هنگام سخنرانی سخنگوی اول، مردم تازه دارند یکی یکی میآیند و با هم حال و احوال میکنند و خیلی گوش نمیکنند. سخنران چهارم را هم کمکم خسته میشوند و مینشینند و چندان گوش نمیکنند. گل جلسه مال سخنران دوم یا سوم است. آقای ولایتی را که آن وقت وزیر امور خارجه بود خواستم و گفتم بروید نوبت دوم یا حداکثر سوم را برای من بگیرید تا صحبت کنم. ایشان رفت و برگشت و گفت هر چه چانه زدم، نشد. نفر دوم یا سوم صدام است یا کس دیگری.
ایشان میفرمودند وقتی آقای ولایتی این خبر را برایم آورد متاثر شدم. دو نفر از رفقا که قرار بود مرا در نوشتن مقالهای که فردا صبح میخواهم بخوانم کمک کنند شب تا دیروقت بیدار نشستیم. آن دو نفر خوابشان گرفت و رفتند ولی من کار را تا اذان صبح ادامه دادم و نماز صبح را خواندم و کمی برای استراحت خوابیدم.
وقتی آقای ولایتی این خبر را برایم آورد گفتم خدایا من بنا داشتم با این تن ضعیف خدمتی در راه اسلام و مسلمین انجام دهم اگر خدمت مرا نمیپسندی و به درد نمیخورد بسیار خب هر چقدر میفرمای آقای ولایتی مجددا رفت و نیم ساعت بعد متبسم آمد و گفت بحمدالله آنچه را که میخواستیم شد و شما را نفر دوم یا سوم تعیین کردند.
بنده این سخنرانیها و موضعگیریها را ناشی از چنین طرز فکری میدانیم من کان لله کان لله له و یا در آن روایت دارد: من اراد عزا بلاعشیره و هیبه من غیر سلطان و غنی من غیر مال و طاعه من غیرالله فلینقل من ذل معصیه الله الی عز طاعته و روایات از این قبیل زیاد داریم. اگر چنین حالتی در کسی پیدا شود خداوند منان متعال او را رها نمیکند به مغز و زبانش میاندازد و این را در وجودش به یک نحوی منعکس میکند که این گونه صحبت کن. کثیری از سخنرانیهای مهم آقای خامنهای سخنرانی یک فرد عادی نیست کما این که سخنرانیهای امام هم این طور بود.
صحیفه نور را ملاحظه کنید چه کسی میتواند این همه با مردم صحبت کند و مطلب هم مفید از کار دربیاید؟ انسان در موارد دیگر در جلسه دوم و سوم میبیند مطالب تکراری هستند و غیرمفید. خدا رحمت کند امام را. نکتههایی در کلامشان بود که بکر بودند و تازه و تکرار هم نمیشدند. آقای خامنهای هم همینطورند.
نیاز اسلام و مسلمین به چنین اشخاصی است نیاز اسلام و مسلمین به مجتهدی که فقط بداند در یومالشک آیا میشود به حساب ماه رمضان روزه گرفت یا نه، نیست. این مسئله را هم باید دانست اما نیاز مسلمین بااین رفع نمیشود. نیاز مسلمین به مجموعهای رفع میشود که در راس آن این جور امور هستند و ما بحمدالله در بحرانهایی که پیش آمد به فضل الهی و درایت ایشان سربلند بیرون آمدیم.
میگویند انگلستان در سیاست بازی پیر میکده و پیر استعمار است. امریکا هم در کنار انگلستان ورزیده شد. مجموعه اروپا هم مجموعهای هستند که با تبادل افکار ورزیده شدهاند. اینها دست به دست هم دادند که ما را محو و نابود کنند. صحبت این نبود که نفت یا گندم را قطع کنند اصل بنای نابودی ما را دارند و بنای نابودی هر کسی را که دارد مثل ما فکر میکند الان واقع جنگ سوریها این است که آنها دارند کفاره رفاقت با ایران را پس میدهند.جنگ با حزبالله و مقاومت هم در واقع پس دادن کفاره رفاقت با ایران است.
در برابر این همه مغزهای متفکر مارخورده و افعی شده بلکه افعی خورده و اژدها شده هنوز مملکتی به نام ایران داریم و روی پای خودمان ایستادهایم. ولو این که قدر عافیت را نمیدانیم و متوجه نیستیم که خداوند چگونه ما را کمک کرده است اینها همه عنایت الله است. اینکه امیرالمومنین در پاسخ به این سؤال که شما در عبادت پروردگار آیا خدا را دیدید؟ میفرمایند: لم اعبد ربا لم اره من خدای ندیده را عبادت نمیکنم. خدا به چشم سر که دیده نمیشود به دست که لمس نمیشود. امیرالمومنین خدا را با آن ابزاری که باید دید میبیند.
امام با ابزاری که باید جهان را دید و شناخت میدیدند و میشناختند و لذا امام وقتی که در حرم مطهر امیرالمومنین جلوی ضریح میایستادند و میخواستند زیارتنامه بخوانند دستشان میلرزد و با یک دست، دست دیگرشان را میگرفتند. این امام نه اسلحه داشت و نه لشکری و نه طیارهای و طوری بر او سخت گرفتند که در اواخر اقامت در نجف شاید بیش از پنج نفر با امام نبودند.
در نجف بیشتر بیوتات با امام خوب نبودند بهتر است مطلب را باز نکنیم اما خداوند منان متعال زیر بغل امام را گرفت وایشان را با عزت و پیروزی به ایران برگرداند.
انقلاب پیروز شد همه عالم، از شرق و غرب دست به دست هم دادند وجنگ را بر ما تحمیل کردند تا امام و ایران را از بین ببرند اما "ویابی الله الا ان ینم نوره" خداوند این چراغ را برافروخته نگه داشت.
امیدواریم تا آخر هم همین طور باشد به شرط اینکه ما گناه نکنیم که گناهمان دامنگیرمان شود. خداوند منان متعال چنین رهبری را نصیب ما کرد: شکرا لک یا الله.
من در میان همه فضلا و بزرگان علمی و اساتید کسی را نمیبینم که نه تنها شبیه آقای خامنهای بلکه نزدیک به ایشان هم باشد. خداوند منان متعال ایشان را بعد از امام ذخیره کرد و انصافا هم خوب اداره کرد.
همین فتنه 88 واقعا جنگ علیه نظام و نقطه اوج همدستی همه دشمنان برای براندازی نظام و شاید نقطه اوج تدبیر واشراف ایشان هم بود. در جمع مردم ایران و علمای حوزههای دینی ایشان در راس است برو، برگرد، ندارد. بعد از امام آیا کسی بهتر از ایشان میتوانست اداره کند؟ خیر چنین کسی را نداشتیم و نداریم.