سرویس اندیشه دینی پایگاه 598 - "دیدگاه تفریطی این است که فقه، نقش شورای نگهبانی دارد و قانون نمیگذارد؛ بلكه کناری نشسته و بهعنوان یک ناظر بیرونی نگاه ميكند. شما زندگیتان را به آن عرضه میکنید و او حکم به جواز یا منع میدهد. (چه بهنحو الزامی و چه بهنحو ترجیحی). این نگاه، یک فقه محرّک و سبکساز نیست و قطعاً غلط است"
مطالب فوق بخشی از سخنان حجتالاسلام والمسلمین علیرضا اعرافی در گفتگو با نشریه خانه ظلاب جوان [خط] است وی در این گفتگو تفصیلاً به موضوع سبک زندگی، موانع و راهکارهای آن پرداخته است که متن کامل گفتگو با این اندیشمند دینی در ادامه می آید.
حضرتعالی را به عنوان مدرّس درس خارج «فقه التّربیه» می شناسیم. ابتدا بفرمایید که مباحث تربیتی چه اشتراکات و افتراقاتی با اخلاق یا اخلاق کاربردی دارد؟ ابتدا باید یک مقایسه بین فقه و اخلاق داشته باشیم و سپس، مقایسهای دیگر بین تربیت و اخلاق. این دو مقایسه، یکمقدار فضای بحث را روشن میکند. البته در مورد رابطه بین فقه و اخلاق، بحث گسترده و مفصّلی وجود دارد كه تاحدّی در جلد اوّل كتاب «فقه تربیتی»، بدان پرداختهایم. یک فرق اساسی بین فقه و اخلاق، این است که در اخلاق، ویژگیها و صفات روحی که مطرح میشود که در دو طبقه فضایل و رذایل، قرار میگیرد؛ يعني اخلاق، مستقیماً به داوری در باب صفات و احوال روحی می¬پردازد. یک بخش مهم اخلاق این است که کیفیّات نفسانی (صفات و احوال ما) را از لحاظ حُسن و قبح، بررسی و طبقه بندی و درجهبندی می¬کند. در حالیکه فقه، بهطور مستقیم به این قضیه نمیپردازد.
یک بخش دیگر اخلاق هم رفتارهای اختیاری انسان است که در این حوزه، تعاملاتی با فقه برقرار میشود؛ یعنی موضوعي است که هر دو به آن می پردازند. حال زاویه دید اخلاق در رفتارهای اختیاری، حُسن و قبح است، ولی زاویه دید فقه، احکام خمسه است. این، تاحدّی مرز ایندو را از یکدیگر جدا میکند. به این ترتیب که موضوع ايندو واحد است، اما در محمولاتشان با یکدیگر متفاوتاند؛ محمول اخلاق، حُسن و قبح است و محمول فقه، احکام خمسه است.
اما باید به این نکته توجّه شود که تربیت، دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح عامّ که هم تربيت و هم اخلاق را در برمیگیرد. لذا وقتی ما اخلاق و تربیت را در مقابل هم قرار ميدهيم، قاعدتاً تربیت را به معنای دوّم و خاص، به کار میبریم. تفاوت معنای دوّم تربیت با اخلاق، این است که در اخلاق، بیشتر خودسازی مطرح است. اما در تربیت، دیگرسازی مدّنظر قرار دارد؛ يعني نگاه تربيت به پرورش دیگران است: دیگران را در جامعه و خانواده و محیطهای دیگر، چگونه تربیت و رشد بدهیم؟ البته تفاوتهای دیگری هم هست، ولی این نکته خیلی مهم است.
چون بحث سبک زندگی مطرح است، بفرماييد هر کدام از اين دو چه تأثیری در زندگي دارند؟ آيا اگر یک استاد اخلاق، دستورات اخلاقی بدهد، در واقع دارد كار تربیتي میکند؟ وقتی عالِم اخلاق دارد اوصاف یا رفتارها را تحلیل و تبیین میکند، در حیطه علم اخلاق است. اما وقتی میخواهد اینها را به دیگری منتقل کند، یا دیگری را براساس اینها پردازش کند، در حوزه تربیت وارد میشود. پس دانش اخلاق که نظام اخلاقی را با استدلال، تحلیل و تبیین میکند و سامان میدهد، دستمایهای برای این میشود که دیگران را به آن متخلّق کنیم. بنابراین، اگر اخلاق، دستمایه شد برای اینکه خودمان را متخلّق کنیم، کار خودسازی است. ولی اگر دستمایه شد برای اینکه دیگران را بپرورانیم، کار مربّیگری و تربیتی میشود.
تربيت فقط در شخصيت و روح و درون افراد تأثير ميگذارد، يا اينكه مستقيماً در رفتار او هم مؤثّر است؟ یعنی آیا حالات دروني فرد را جهتدهي ميكند و رفتار را در صحنه عمل به خود مكلّف وامیگذارد، يا اينكه در حوزه رفتار هم وارد ميشود؟شما به دو نکته توجّه کردید؛ نكته اوّل اين است که تربیت با همه ساحتهای شخصیت سروکار دارد. چرا كه شخصیت انسان، بُعد اعتقادی و معرفتی دارد كه براي آن، تربیت اعتقادی داریم. بُعد علم و دانش دارد كه در ساحت تربیت تعلیمی و آموزشی میگنجد. بُعد سوّم شخصیت انسان، گرایشها و تمایلات اوست که حیطه ویژگیهای روحی و اخلاقی میشود و تربیت اخلاقی را میطلبد. بُعد چهارم شخصيت انسان، بُعد اجتماعی است كه با تربیت اجتماعی سروکار دارد. بُعد دیگر، بُعد اقتصادی است كه تربیت اقتصادی میخواهد. بُعد دیگر، مهارتها و اشتغال انسان است كه در ساحت تربیت شغلی و مهارتی درميآید.
گاهی اين ساحتها براساس اینکه ما چگونه این ابعاد شخصیت را چینش کنیم، تا 10-12 مورد هم گفته ميشود. هركدام از اين ساحتهای گوناگون، علاوه بر تربيت، در تیرس اخلاق هم هست. لذا ما یکسری اصول و شاخصها و اهداف کلان داریم که فراساحتی است؛ اعمّ از تربیت و اخلاق. اخلاق میگوید من با نگاه حُسن و قبح، به اين ابعاد نظر دارم و تربیت هم بهدنبال این است که اين خوب یا بد را در هريك از ابعاد شخصیت، چگونه در دیگران محقّق کنیم.
نکته دوّم این است که آیا تربیت، تغییر درون را دنبال میکند، یا تغییر رفتار را هم در نظر دارد؟ در اینجا باید توجّه کنیم که اگر شخصیت را با یک برش کلّی تقسیم کنیم، دو لایه دارد: لایه آشکار و لایه پنهان. لایه پنهان، تقسیم میشود به «بینشها»، «گرایشها» و «اراده و تصميم». اینها حدّاقل سه بخش مهم لایه پنهان هستند. لایه آشکار هم شامل «رفتارها»ی ما میشود؛ يعني آنچه که از اعضاء و جوارح ما صادر میشود.
اين لايه پنهان و لايه آشكار، در تعامل مستقیم با هم هستند؛ از یکطرف معلوم است که لایه آشکار، مبتنی بر لایه پایه و بنیاد است که همان شناخت و معرفت و کششهای روحی و اراده و عزم ماست. لایه پنهان، علّت است و لایه آشکار، معلول است. از طرف دیگر، رفتارهای ما با اینکه برآمده از درون ما هستند، اما در درون هم مؤثّرند؛ یعنی رفتارهای ما یک بازتاب معکوس به درون دارند. لذا هر دو دانش اخلاق و تربیت، همه این لایهها را هدفگیری میکنند و باید هم چنین کنند.
هماهنگی سه حوزه تربیت و اخلاق و رفتار، چهطور است؟ چگونه اين سه با هم در درون شخصيت يك فرد، پياده ميشوند؟ در تزاحمات و تعارضات، كدام مقدّم ميشوند؟ بحث مهمّی در «روانشناسی» مطرح است كه «تربیت» هم توجّه دارد و اسلام هم کاملاً مدّنظر دارد و آن، هماهنگی و منظومهوار بودن و انسجام لایههای مختلف شخصیتی است. این، همان چیزی است که در نقطه مقابل «نفاق» قرار ميگيرد. یعنی عدم انسجام این لایهها، یکنوع مرض روحی است و طبعاً شخصیت متکامل انسان کامل، کسی است که این لایهها در او، توازن و تناسب داشته باشد. یعنی «نظام باوری» و «نظام روحی و اخلاقی» و «نظام رفتاری» او با هم هماهنگ باشند.
ما وقتی به تعلیم و تربیت اسلامی مراجعه میکنیم، میبینیم که هم برروی نظام باورها و هم برروی نظام خُلقیات و هم برروی نظام رفتاری، تكيه کرده است. بنابراین اصل هماهنگی این پارهسیستمها و لایههای مختلف، اصل مهمّی است.
خط: است یا اینکه از بخشهای دیگر دين مانند تربیت و اخلاق هم بايد کمک گرفت تا این انسجام کامل شود؟فقه ما علیالاصول یک نظام واره است که این لایههای مختلف را تا حدّ زیادی هدفگیری کرده است. منتهی فقه مطلوب با فقه موجود، متفاوت است. لذا پیشنهاد دارم که چند باب جدید در فقه، پایهریزی شود؛
یک بخش از نیاز رفتاری ما، فعّالیتهای ما در مسائل تربیتی بهمعنای خاص است؛ يعني تربیت خانواده و جامعه و دیگران. این مقوله، یک کتاب فقهی مستقل میخواهد و جایش خالی است. البته بهصورت پراکنده در جاهای مختلف فقه آمده است. مثلاً در مکاسب محرّمه و احیاناً در اجتهاد و تقلید و نکاح و یا امر به معروف و نهی از منکر، مواردي داریم که به مسائل تربیتی میپردازد. یعنی وظایفی که ما در قبال دیگران برعهده داریم. اما اینها از هم گسیخته است و استطراداً در جایی از ابواب فقه مطرح میشود. در حالیکه ظرفیت دارد که مانند کتاب صلاه و طهاره و قضا، یک کتاب هم به نام «تعلیم و تربیت» داشته باشیم. ما هم 10-12 سال است که اين مسائل را بحث ميكنيم و دو سه جلد آن چاپ شده است.
یک حوزه بسیار مهم دیگر، «فقه روابط عامّ اجتماعی» است. این هم یک کتاب جدید فقهی است. در فقه ما روابط معاملاتی و اقتصادی، در همان مباحث عقود آمده است، روابط خانوادگی تا حدّی در كتاب نکاح آمده است. اما روابط عام اجتماعی بهطور مبسوط و منسجم، در جايي بحث نشده است. اسلام براي روابط بين دو انسان یا دو مسلمان یا دو گروه، چه معیارهایی دارد؟ البته این مباحث در روایات ما سابقه دارد. مثلاً «کتاب عشره» حجّ را ببینید، بيش از صد باب در آنجا آمده است كه الان بسیاری از آن مسائل در فقه ما جای ندارد. این مسائل در دو فهرست واجبات و مستحبّات از یکطرف، و محرّمات و مکروهات از طرف دیگر، بهعنوان مسائل رفتاری مورد بحث فقه است. هرچند كه بخشی از اين مسائل مثل غیبت و کذب، در مکاسب محرّمه يا برخي ابواب فقهي ديگر آمده است، ولی دامنه آنها خیلی وسیع است و یک بخش مهم از سبک زندگی در اینجا مطرح شده است؛ یعنی آنچه که انسانها باید در روابط اجتماعیشان رعایت کنند.
سوّمين كتاب فقهي كه بايد تأسیس شود، «فقه صفات یا ملکات» است. هرچند كه این صفات و ملکات، کار اخلاق است و کار فقه نیست، ولي فقه با یک واسطه میتواند به این موارد هم بپردازد. به اين ترتيب كه این صفات روحی را میشود تحصیل کرد، و میشود زدود یا اصلاح کرد. پس فعل اختیاری انسان میتواند به اینها تعلّق بگیرد. موضوع فقه هم، فعل اختیاری است؛ اعمّ از اینکه فعل آشکار یا پنهان باشد. لذا افعال جوانحی و اصلاح صفات روحي هم یک مقوله فقهی است.
چهارمين كتاب، «فقه مدیریت و سازمان» است كه برای این هم، جای مناسبی در فقه باز نشده است.
علاوه بر اين، 4-5 باب دیگر هست. این را میخواهم عرض کنم كه ظرفیت فقه ما، فراتر از فقه موجود است و کاملاً در توان منابع و متون ما و براساس همین شیوه اجتهادی عمیق حوزه هست که این خلاءها را پر کند و این نظام رفتاری بشر را کامل کند.
غیر از تغییراتی كه در موضوعات فقه باید رخ دهد و موضوعاتي اضافه شود، آيا در روشها و ساختارهاي فقه هم باید تحوّلی صورت گیرد؟ مثلاً همین بحث انسجام در مباحث، بحثی نیست که در یک باب خاص مطرح شده باشد و ميتواند بهعنوان یک تکامل روشی، در همهجا حضور داشته باشد. ما معتقدیم که كلّ فقه، روي هم رفته یک نظامواره است. البته فقه، بهجای کلام و اعتقادات نمینشیند. اما هم کلّ فقه يك نظام دارد، و هم پاره نظامهایی درون فقه داریم که آنها هم داراي انسجام هستند. منتهی استخراج و تبیین این نظامها، کاری است که کمتر انجام شده است. شهید صدر، یکمقدار در اقتصاد اين را انجام دادهاند و تقریباً ادامه پیدا نکرده است. یعنی کسی، کار اساسی درباره این نظاموارگی انجام نداده است. براي تبيين نظاموارگي، نیاز است که کلّ فقه، بهخوبی شناخته شود و تحلیل شود. همچنین لازم است رابطهاش با فلسفه و نگاههای بنیادین اسلام مشخّص گردد.
فرموديد كه مباحث تربيتي، به روح رفتاري مرتبط ميشود. آيا با اين نگاه ميتوان تمام ابواب فقه را بازخواني كرد و آثار تربيتي را در آن اشراب نمود؟ معنای فقه تربیتی این است که یک کتاب است در عرض سایر کتب فقه. يعني فقه تربیت، به رفتارهایی ميپردازد که در مقام تعلیم و تربیت صادر میشود. اما نکته دیگری وجود دارد که کلّ دین و منابع و متون دینی و اولیاء دین، آمدهاند تا دیگران را اصلاح و هدایت کنند. بنابراین، کلّ دین یک کارکرد کلان تربیتی دارد. با این نگاه، ما باید یک تحلیل تربیتی از همه دین داشته باشیم. این دیگر فقه تربیتی نیست؛ بلكه یک تحلیل تربیتی از کلّ قرآن و دین است. به این معنا، دیگر نگاه تربیتی، نگاهی در کنار و در عرض سایر ابواب فقه نیست. ما حتماً باید ایندو را از یکدیگر جدا کنیم.
فقه اگر بخواهد رویکردی فعّال در مباحث سبک زندگی و تغییر زندگی داشته باشد، علاوه بر مباحث واجب و حرام - که مشخّص است چگونه مكلّف را تحت تأثير قرار ميدهد - در مباحث مکروهات و مستحبّات و خصوصاً آداب - که بسیار تأثیرگذار در سبک زندگی است – چهطور میتواند رویکردی فعّال داشته باشد؟یک تصوّر غلط، کمابیش رواج دارد که مستحبّات و مکروهات و آداب را میگویند «اخلاقی» است و خیلی هم مهم شمرده نمیشود. این تصوّر اصلاً درست نیست. فقه، احکام «خمسه» دارد. اینطور نیست که هر چه در محدوده مستحبّ و مکروه برود، در اخلاق میگنجد. ما «تسامح در ادلّه سنن» را قبول نداریم. تفاوت فقه و اخلاق را اشاره کردم که چه هست. بنده عقیده دارم که اخلاق از مبادی فقه است. محمول اخلاق، حُسن و قبح است. حال اگر عقل، داوری روشن و مورد اعتبار در اینزمینه داشته باشد، مقدّمه صدور حکم در فقه میشود. اگر هم داوریهای ظنّی و غیرمعتبر داشته باشد که حکمش اعتبار ندارد. لذا اخلاق و فقه در حوزه رفتارها، در عرض هم نیستند. بلكه اخلاق از مبادی فقه است.
نكته ديگر اين است كه همه احکام خمسه، جزو فقه است. اين شمول، از چند لحاظ است: یکی اینکه فقه مطلوب، هم رفتارهای درونی و هم رفتارهای بیرونی را - مادام که اختیاری باشد - مدّ نظر دارد. دوّم اینکه فقه مطلوب، در عرض اخلاق نیست؛ بلکه در طول آن است. سوّم اینکه هیچ رفتاری نيست که فقه در تعیین حکم آن، وارد نشود. با این پیشفرضهاست که ابواب جدید فقهی را پیشنهاد دادیم.
مستحبّات و مکروهات و آداب، در سبک زندگی اسلامی اهمیت دارند. البته اهمیت درجه دوّم. فقه باید به آن بپردازد و استخراج و تبیین کند. ما هم در ارشاد و هدایت دیگران، باید ترویج کنیم و البته الزامی در آن نیست. لذا سبک زندگی اسلامی، یک سطح الزامی دارد و یک سطح غیرالزامی. هردوی آنها را هم فقه تعیین میکند. اخلاق هم اگر سخنی میگوید، باید بهعنوان پایه قرار گیرد و براساس آن، حرف نهایی در فقه زده شود.
البته خود مستحبّات و مكروهات، درجات دارند و نقششان هم در زندگی سعادتآمیز انسان، بسیار بالاست و نمیشود آن را دستکم گرفت. ولی بالاخره هیچوقت نمیتوان روی آن الزام آورد. مگر در شرایطی با عناوین ثانویه یا حکم ولایی و حکومتی.
یک نگاه وجود دارد و گاه بهنظر میرسد که متداول است که فقه، مثل ناظری نشسته است و ما رفتارهای خودمان را انجام ميدهيم و بعد از آن، فقه داوری میکند. در اين نگاه، فقه وارد نظامسازي و حركتهاي اجتماعي نميشود. آيا اين نگاه به فقه درست است؟در مورد فقه، سه دیدگاه وجود دارد که دیدگاه افراطی و تفریطی را میگویم و بعد از آن، ديدگاه مياني که شاید مقبولتر باشد را عرض میکنم. دیدگاه تفریطی این است که فقه، نقش شورای نگهبانی دارد و قانون نمیگذارد؛ بلكه کناری نشسته و بهعنوان یک ناظر بیرونی نگاه ميكند. مثل دستگاهی كه منصوب شده است و شما زندگیتان را به آن عرضه میکنید و او حکم به جواز یا منع میدهد. چه بهنحو الزامی و چه بهنحو ترجیحی. این نگاه، یک فقه محرّک و سبکساز نیست و قطعاً غلط است. زیرا مثلاً عبادات، یکبخش از سبک زندگی است و فقه برای عبادات، نظام دارد. در خیلی از ابواب دیگر هم همینطور است؛ یعنی اصلاً خودش روش و شیوه و جهت میدهد و حتّي تحریک میکند. صِرف تحریک کلّی هم نیست. حتّی وارد شیوهها و روشها برای زندگی میشود. اين، نگاه تفریطی به فقه است.
اما نگاه افراطي این است که کسی بگوید فقه، جای هرنوع اندیشهورزی بشر و استکشاف علمی در روشها و شیوهها را میگیرد. در حاليكه اینطور نیست. مثلاً در فقه، یک حکم کلّی دارد که اگر کسی مریض شد، برو معالجهاش کن. اما روش آن را نگفته و يا خيلي كم گفته است. اینجا باید خود بشر براساس كلّيات، شيوهها را استخراج كند. بنابراین فقه، هیچوقت نمیتواند جای چیزهای دیگر را بگیرد. ولی بهمثابه یک ناظر کنار نشسته هم نیست که رفتارهایمان را به او عرضه کنیم و جواب بدهد. خودش خیلی حرف دارد. این نگاه افراطی هم درست نیست.
معلوم شد كه نگاه درست، این است كه فقه در حیطههای بسیاری بهطور خاص و معیّن وارد شده است. آنجا حتّي جهت و روش هم دارد و همهچیز را بهصورت دقیق گفته است. یک جاهایی هم جهتگیریهای کلّی را میگوید و خود بشر باید در تجربیات خویش، شيوهها را پیدا کند.
آيا فقه میتواند نگاه سبكساز داشته باشد؟بله، ميتواند. عزم فقه در نظارت بیرونی، اين است كه نقشهای برای زندگی طرّاحی کند. در اینجا ما یک نظارت عمومی داریم که همان امر به معروف و نهی از منکر است. یک نظارت کارشناسانه هم داریم که مرجع تقلید است. یک نظارت ولایی هم داریم که ولی فقیه در حوزه اجتماعی و عمومی است.
يك نكته ديگر هم در پايان عرض كنم؛ بخشی از سبک زندگی، از فقه و اخلاق استخراج میشود. مخصوصاً فقه با این شمولی که عرض کردم. اما بخش ديگر سبک زندگی، باید در شعاع فقه پيگيري شود؛ به اين ترتيب كه باید کارشناسان مدلسازی کنند. مثلاً اينكه شهرسازی باید چهطور باشد؟ پخت و پز، چهطور باشد؟ اینها در رتبه سبک درجه دو است که باید در پرتو موازین فقهی و با توجّه به نیازهای بشر طرّاحی شود.
بر اين اساس، بخشی از سبکهاي غربی زندگی که رواج دارد، منافات با آن نوع اوّل سبک زندگی دارد و یک بخش هم منافات با نوع دوّم دارد. لذا ما هر دو نوع سبكسازي را نياز داريم كه یکی، مستقیم از دین گرفته میشود و دیگری باید در شعاع دین طرّاحی شود.