و زکریا را [یاد کن] هنگامی که پروردگار خود را خواند پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث برندگانی (۸۹) پس [دعای] او را اجابت نمودیم و یحیی را بدو بخشیدیم و همسرش را برای او شایسته [و آماده حمل] کردیم زیرا آنان در کارهای نیک شتاب مینمودند و ما را از روی رغبت و بیم میخواندند و در برابر ما فروتن بودند (۹۰)
ترسایان گویند وقتی حضرت عیسی را به صلیب کشیدند او در آن رنج و محنت عظیم با خدای خویش گفت چرا مرا تنها گذاردی و به زبان دیگر فرمود: ربِّ لا تذرنی فرداً.
پاسخ خداوند به همهٔ پرستندگان این است که من تو را تنها نگذاشتهام و در آن لحظهها که گمان داری با تو نیستم بیش از هر زمان دیگری با تو هستم.
و آنجا که میبینی در کویر زندگی تنها یک جای پا بر چشم میخورد بدان که آن جای پای من است و ردّ پای تو بر زمین نیست زیرا من تو را با دستهای خود در آغوش گرفتهام.
دعای زکریا، ربِّ لا تذرنی فرداً، در حقیقت تقاضای فرزند است که آدمی را از تنهایی به در میآورد و آن فرزند نیز به تعبیری حضور خداست که آدمی را از تنهایی میرهاند.
و نیز دربارهٔ عشق گفتهاند که بهترین هنر عشق این است که آدمی را از تنهایی در میآورد و عشق نیز حضور خداوند است در عاشق و معشوق و آن حضور است که آن دو را با هم وحدت میبخشد.
به گفتهٔ مولانا:
مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی چون که یکها محو شد آن یک تویی
و معنیِ حقیقیِ عشق با هم نگاه کردن است نه به هم نگاه کردن. زیرا عشق یافتن جهتِ وحدت است، وحدتی که هیچ گونه کثرت در آن راه ندارد و آن خداست که به تعبیر حکما وحدتِ حقهٔ حقیقیه تنها از آن است. بدین بیان تمامی دعاهای ما به همان «لا تذرنی فرداً» باز میگردد.