598 به نقل از رجانیوز؛ سردار شهید حسن شاطری رییس ستاد بازسازی ایران در لبنان از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود که در امور مهندسی جنگ، راهسازی و جاده سازی در مناطق جنگی فعالیت داشت. شهید شاطری از فرماندهان اخلاق محور دفاع مقدس و پس از آن بود که مدتی پیش به دست تروریست های صهیونیستی به دیدار مولایش اباعبدالله الحسین علیه السلام مشرف شد.
گفتن از بزرگ مردی و رادمنشی این سردار سپاه اسلام کاری دشوار است تا آنجا که باید در کنارش میبودی و میدیدی لحظاتی را که برای شرف و انسانیت مردمی که اتفاقاً از دیار خودش نبودند از جان مایه می گذاشت.
سردار سپاه ما بذری را در لبنان، این عروس خاورمیانه کاشت که سرسبزی و طراواتش حالا حالاها ماندگار است، او، هم زمین های خراب شده از نفرت و کین قوم نفرین شده خدا را آباد کرد هم دل هایی را به هم پیوند داد که خدعه تفرقه مانع از نزدیکی آنها میشد.
خستگی در مرام و مسلکش جایی نداشت، آن قدر که معماران لبنانی از کار زیاد او گله می کردند، کار می کرد و لبخند می زد، کار می کرد و دست نوازشش به روی سر یتیمانی لبنانی کوتاه نمی شد، کار می کرد و پای درددل پیرمردها و پیرزن ها می نشست، کار می کرد و خود را بدهکار اسلام و انقلاب می دانست!
متن زیر، سخنانی از حجت الاسلام والمسلمین پناهیان است که در یکی از مساجد محله نازی آباد تهران در باب منش سردار شاطری و گوشه ای از خدماتی که او برای آبادانی لبنان به انجام رسانده ایراد شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر در باره متوفی، در باره از دنیا رفته یا شهید صحبت کنیم، از مبحث دینی باید وارد شویم. ولی من زندگی او را یک زندگی دینی میبینم که دارم برای شما میگویم. خوش به حال منطقه نازیآباد که در مدت زمانی، حضور ایشان را به عنوان فرمانده بسیج در اینجا حس کرده است. اگر بخواهم بهطور مختصر از شهید شاطری حرف بزنم که معلوم شود این توصیفات، توصیفات چه کسی است، میتوانم ویژگیهای او را در یک جمله خلاصه کنم. او یک انقلابی نمونه بود و به عنوان یک اسوه و الگو، زندگی انقلابی داشت. چند نفر از مهندسین لبنانی، وقتی شنیدند که ما با آقای خوشنویس (شاطری) آشنا هستیم و رفاقت داریم، به ما احترام مضاعف گذاشتند. به چه دلیل؟ به این دلیل که چون با ایشان رفاقت دارید، احترام شما هم بر ما واجب است. تعجب کردیم که چرا باید این طور باشد؟ مگر آقای خوشنویس چه کار کرده است؟ فهمیدیم که بازسازی مناطق جنگزده را به عهده داشته، ولی فقط کار عمرانی نکرده است. البته عمران را بیشتر از حد تصور لبنانیها بیشتر از بودجه و مأموریتی که به او داده بودند، انجام داد. این بود که دلها را آباد کرده بود.
هر روز سه شیفت کار می کرد!
یک آقای مهندسی میگفت با ما قرار گذاشت و ما هم طبق معمول فرهنگ اینجا نه صبح بلند شدیم و رفتیم و دیدیم ایشان از چهار صبح کارش را شروع کرده است. گفتیم: «ما نمیتوانیم چهار صبح بلند شویم». گفت: «من از بیروت آمدهام و چهار صبح به اینجا رسیدم». از خودمان پرسیدیم پس کی حرکت کرده است؟ ایشان میگفتند ما سه مهندس بودیم و روزانه شیفتی کار میکردیم و شهید شاطری با هر سه تای ما کار میکرد. بعد از مدتی که من روزی یک شیفت با ایشان کار میکردم، خسته شدم و دیگر نمیکشیدم و مانده بودم که چرا ایشان خسته نمیشود و لبخند هم از روی لبانش برداشته نمیشود؟
ما این جلوههای پرکاری ایشان را که میدیدیم، تعجبمان بیشتر میشد، چون وقتی که برای یکی دو تا کار ساده که واقعاً ارزش نداشت ایشان وقت بگذارد به لبنان رفته بودیم، جوری برای ما وقت گذاشت که انگار کاری ندارد و همیشه در حال فراغت است و دارد با ما از سر رفاقت وقت میگذارد. این درحالی است که در فرهنگ خارج از کشور، اگر با ایرانیها کاری داشته باشید که برای شما انجام بدهند، خیلیهایشان از چشم شما پنهان میشوند و میگویند الان میآید و ما را گرفتار میکند و وقت ما را میگیرد، ولی او حیّ و حاضر بود و در میان ازدحام کارهای خودش هیچ کاری را فراموش یا حذف نمیکرد.
کار ما ارتباط با مردم و گفتگو با آنهاست، اما کار ایشان مهندسی عمران بود و در برنامه ایشان علیالقاعده گفتگو با مردم و ارتباطات مردمی نباید باشد، ولی ایشان با انواع طبقات اجتماعی، بچهها، بزرگترها، مسئولین و هر کسی بهگونهای حیرتانگیز بود. من واقعاً متحیر بودم که مگر یک انسان چقدر ظرفیت دارد که از ارتباط و گفتگو با مردم خسته نمیشود؟ برای پردهبرداری از تندیس حاج احمد متوسلیان در مرز جنوب، از وزرای دولت لبنان و مهمترین وزیرشان که به تعبیری وزیر امور خارجه آنهاست، دعوت کرده بود. بعضی از افراد دولت لبنان را در مرز لبنان و اسرائیل و به پارک ایران که ایشان در آنجا احداث کرده دعوت کرده بود و آنها کسانی بودند که در عمرشان به آن منطقه نیامده بودند و چون شهید شاطری از آنان درخواست کرده بود بیایند، آمدند. همه قواعد دیپلماسی را زیر پا گذاشته بودند. رؤسای بسیاری از اقوام و احزاب در آن جلسه حضور داشتند، آن هم فقط به این دلیل که آقای شاطری به آنها گفته بود.
پیرمردها و پیرزن ها هم با شهید شاطری درددل می کردند
این ارتباط بهجای خودش، دخترهای لبنانی که میخواستند محجبه شوند و قصد داشتند با یک شخص متدین و انقلابی مشورت کنند که ما چه زمانی را برای زندگی جدید و باحجاب خود انتخاب کنیم، میرفتند و از ایشان سئوال میکردند، آن هم سئوالاتی که باید از یک روحانی میپرسیدند. پیرمردها و پیرزنها برای درددل کردن، ایشان را انتخاب میکردند. وقتی ایشان وارد جایی میشدند، بچهها به شعف میآمدند و با سروصدا دور ایشان جمع میشدند و جوانان ایشان را به عنوان قویترین برگزارکننده مسابقات ورزشی قبول داشتند.
ایشان تکتک آدمها را میشناخت و از زندگی همه خبر داشت. خانوادههای شهدا به او عشق میورزیدند و میگفتند کسی از رفقای شاطری آمده، به احترام رفیق ایشان بودن، شایسته بهترین پذیراییهاست. سفره میانداختند و مهمانی میدادند و او را در بهترین هتلها اسکان میدادند و میگفتند چون شما رفیق آقای شاطری هستید.
شهید شاطری نمونه یک انسان خستگی ناپذیر
اینها داستان و افسانه نیست که دارم برایتان میگویم. حتماً فیلمهایی از این صحنهها پیدا میشوند و کمکم تنظیم خواهند شد. بعد از شهادت او نیست که اینقدر احترام برایش قائل هستند، بلکه در زمان حیاتش به این شکل به او احترام میگذاشتند. او نمونه یک انسان خستگیناپذیر بود. وقتی مینشستی و با او صحبت میکردی، میدیدی دارد از آرمانهای بلندش صحبت میکند.
لبنان باید دروازده صدور انقلاب به غرب باشد
یکی از آرمانهای بلند و نگاه عمیق او همین بود که در آخرین سفری که ایشان را زیارت کردم، میگفت لبنان همانگونه که دروازه غرب به جهان اسلام بوده است، باید دروازه صدور انقلاب به غرب باشد و حتی کاملاً مقتدرانه و با اعتماد به نفس از من سئوال میکرد: «اگر بخواهم میتوانم یک کارگردان شوم؟ کارگردان شدن سخت است؟ اینجا صحنههایی هست که باید ضبط و به جهان صادر شود». تابستانها چندین هزار تن که به اروپا و امریکا مهاجرت کردهاند، برمیگردند و چون زمینه دارند، مفاهیم اسلام ناب را به جهانیان صادر میکنند. اینجا محل صدور انقلاب به منطقه است. حرفهای بلندی میزد که نشان میداد آن همه خدماتی که دارد انجام میدهد به چشمش نمیآید.
بودجه اش انرژی و مدیریت و تدبیرش بود
بخشی از بودجه مختصری را که از اینجا برای کار عمرانی داده بودند، به تأسیس کارخانههایی اختصاص داده بود که هم در آنجا رونق اقتصادی ایجاد کرده بود، هم مدیریت خوب خودش، برای آن کارخانهها درآمد ایجاد کرده بود که دیگر نیازی به بودجه برای عمران و آبادی و کمک به مستضعفین نداشت و آن منطقه را در آبادانی خودکفا کرد. او را که میدیدند، میدانستند پشتیبانش انرژی، مدیریت و تدبیری است که دارد، نه اینکه به ایشان بودجه و پول داده شود تا آنجا را آباد کند و لذا با خود او طرف بودند. چنین روحیه برای کار کردن را کجا دیده بودید؟ به ایشان میگفتند یک کار انجام بده، با ده تا کار برمیگشت، آن هم با کیفیت عالی. کسی میخواست به لبنان برود و کارش هیچ ربطی هم به شهید شاطری نداشت. به او آدرس دادم و گفتم برو سراغ ایشان، کارت را راه میاندازد.
با این همه کار و تلاش خود را بدهکار می دانست
و این قابلیتها را در کنار صحبتهای خصوصی ایشان بگذارید که همواره نام شهدا و امام از زبانش نمیافتاد. بهطور خیلی طبیعی. با کلمات امام و شهدا تنفس میکرد و جالب این است که با این همه کار و تلاش و موفقیت، همیشه خود را بدهکار میدانست.
به فیش حقوقی اش هم نگاه نمی انداخت
معاون ایشان که سالها با ایشان بود میگفت هر وقت حقوقش را به حساب میریختند و من میگفتم حاج حسن! حقوقها را به حساب ریختهاند، میپرسید کسی از بچههای اینجا حقوق نمیخواهد؟ اگر کسی پول احتیاج دارد، حالا پول در حساب ما هست. میگفت یک بار به ایشان گفتم: «شما فیش حقوقیات را نگاه میکنی؟ امتیازاتی را که از دوران دفاع مقدس تا حالا داری و مأموریتهای خارج از کشور را به تو دادهاند یا نه؟» میگفت: «نه، تا حالا نگاه نکردهام، برای چه نگاه کنم؟ من کسی هستم که بروم بگویم آقا این قسمت از حقوقم را واریز نکردید، واریز کنید». میگفت تا آخر عمرش حتی فیش حقوقی خودش را هم مطالعه نکرد که ببیند آیا حقوقش را دقیق واریز میکنند یا نه؟ آنهایی که ایشان را دیدهاند حتماً این را تأیید میکنند.
من آن زمان که ایشان را نمیشناختم، ولی در رفت و آمدهای بین قم و تهران از کنار ترمینال رد میشدم و اولین بار بود که در تهران دیدم جایی نمایشگاه زده و نمایی از زیارتگاه بقیع، مدینه، مکه و کربلا را کشیدهاند و مردم میآیند و زیارت میکنند. بنده بعد از 20، 25 سال فهمیدم که اینها کارهای شهید شاطری در این منطقه بوده است. در چهارراه چیتسازی نمایشگاه میزدند. من در آن زمان نماینده رهبری در دانشگاه هنر بودم. میگفتم چه کار خوبی! چه کسی این کار را انجام داده است؟ زمانی که میگفتند مهدویت بهشدت رو به افول است و خیلیها میگفتند دیگر باید یاد امام و شهدا را به موزهها بسپاریم. در آن زمان کسانی به این نمایشگاهها میرفتند که تقریباً هیچیک از احکام شرعی را رعایت نمیکردند و ایشان میگفت ما با این نمایشگاه میتوانستیم آنها را جذب کنیم.
با ساخت پارک بازی روحیه اسرائیلی ها را نابود کرد!
همین روش را در لبنان داشت. درایت و درک انقلابی بسیار بالایی داشت. وقتی که در سفارت برای اولین بار ایشان را دیدم، گفت ما پارکی به نام پارک ایران ساختیم که مشرف به مرز اسرائیل است و میخواهم در این پارک بساط بازیهایی را هم فراهم کنم که جوانها بیایند بازی کنند، بازیهایی با اسلحههای مصنوعی که اسم خاصی هم دارد. میخواهم یک زمین ورزشی برای آن طراحی کنم و جلوی چشم اسرائیلیها وقتی دارند نگهبانی میدهند، لبنانیها بیایند و با اسلحههای مصنوعی و بانشاط بازی کنند تا روحیه آنها نابود شود. تنها جایی بود که اشراف عالی داشت و اسرائیلیها میتوانستند با چشم غیرمسلح ببینند. پرچم جمهوری اسلامی ایران را با افتخار بر فراز مرز اسرائیل با این درایت طراحی کرد و به بهانه اینکه پارک ساختیم، اسمش را گذاشت ایران و پرچم ایران را در آنجا نصب کرد. آلاچیقهایی که در آنجا ساخته شده بودند، هر یک به اسم یکی از استانهای ایران بودند. ما با گروهی از هنرمندان رفتیم و پارک را دیدیم و این بچهها بهقدری به وجد آمده بودند که احساس غرور و افتخار میکردیم که ما در اینجا بر اسرائیلیها مسلط هستیم و مدام تنشان میلرزد. در باره این پارک حرف دیگری هم میزد و میگفت این محرومین که سالها تحت ستم اسرائیل بودند، اینجا میآیند، فریاد میکشند و با همدیگر عصرانه و چای میخورند.
اهل حرف زدن نبود، عمل می کرد
لبنانیها به این جور نشستها و غذا خوردن در پارک علاقه دارند. بر فراز سر اسرائیلیها لذت میبرند و احساس هویت و اقتداری که در جان اینها میآید برای مبارزهشان لازم است. همه را خودش اجرا میکرد. نمینشست یکسری حرفهای خوب بزند و دیگران بیایند اجرا کنند.
بعد از جنگ 33 روزه اول خرابی های کلیساها و مساجد اهل سنت را بازسازی کرد
وقتی میپرسیدیم چرا مسیحیان و اهل سنت لبنان به ایشان احترام میگذارند، میگفتند بعد از جنگ 33 روزه میخواستند جنگهای طایفهای را در لبنان تقویت کنند و ایشان به عنوان عنصری که میخواست خرابیها را بازسازی کند، همین که کارش را شروع کرد، اول به سراغ کلیساها و مساجد اهل سنت رفت. آنها میدیدند کسی آمده و مرزهای اختلافات قوی و مذهبی را درنوردیده است و مقید به این چیزها نیست و لذا به او عشق میورزیدند. چقدر درک و درایت در این انسان بود. کافی بود این انسان بازنشسته شود ـکه در حضور ایشان بازنشستگی قابل تصور نیستـ و از لبنان برگردد و به او بگویند شما دیگر هیچ کاری نکن و فقط این تجربههایی را که داری به دیگران منتقل کن. بنده هر موقع با ایشان گفتگو میکردم، به عنوان یک مرد بزرگ با او سخن میگفتم.
کاش مدیران ما هم کمی به او شباهت داشتند!
جالب است که بیادعایی او نهتنها در زمینه حقوق درست و حسابی نگرفتن و نه برای زحمتهایی بود که میکشید بلکه حاضر بود افتخاراتش را دیگران ببرند و دنبال افتخارات برای خودش نبود، بیادعایی او به این محدود نمیشد. وقتی با هم گفتگو میکردیم، یک حرف حق را که مثلاً در کلام بنده یا رفیقش که ممکن بود از او کوچکتر هم باشد، میدید، بلافاصله با انعطاف میپذیرفت. وقتی میخواستیم مجسمه حاج احمد متوسلیان را آنجا نصب کنیم، خودش جایش را پیشنهاد کرد و گفت: «ما آنجا یک پارک زدیم و در آنجا جای تندیسهایی خالی است». عرض کردم که کاش مدیران ما یک کمی به ایشان شباهت داشتند. چقدر از انقلاب گذشته، دانشگاه ساخته است، میپرسی: «آقا! مسجدش کجاست؟» میگوید: «فکر مسجدش را نکردهایم!» ایشان یک پارک تفریحی ساخته است و آن وقت در جمع هنرمندان در سفارت ما در لبنان میگوید ما تندیسهای انقلابی میخواهیم. بروید بسازید بیاورید. ما آن پارک را ندیده بودیم، رفتیم دیدیم و گفتیم اینجا به اسرائیلیها اشراف دارد و باید یاد عزیزان مفقودالاثرمان از جمله حاج احمد متوسلیان را در اینجا زنده نگه داریم. موضوع را با ایشان مطرح کردیم و پرسید: «در بین این همه شهدا، چرا ایشان؟» او هم نپذیرفت و ما توضیح دادیم. توضیحمان هم یک دقیقه بیشتر طول نکشید و گفت: «درست است. تندیس ایشان را بسازید». انسان دارای عقل، انعطاف، تجربه و بیادعایی است و واقعاً چنین افرادی کم پیدا میشوند. حالا که ایشان به شهادت رسیده است و همه در مقابل ایشان تواضع دارند، چقدر خوب است که زندگی و کارهایشان بیشتر ترسیم شود و همه ببینند و الگوبرداری کنند.
دنبال جایی می گشت که غریبانه کار کند
به شهید شاطری در یک جلسه خصوصی گفته بودند: «بازسازی لبنان تمام شد. به ایران برمیگردی؟» جواب داده بود: «نمیتوانم به ایران برگردم». جدا از تعلق عاطفی که به محرومین لبنان پیدا کرده بود و آنها همه به چشم پدر به او نگاه میکردند. من خودم پیرمردهایی را دیدم که به او به چشم پدر نگاه میکردند. پیرمردهایی که هیچ وابستگی به او نداشتند و بعضی از آنها بسیار هم ثروتمند بودند، ولی واقعاً چنان بزرگی از خود نشان داده بود که همه دوستش داشتند و میدانید که بزرگی کردن حقیقی از تواضع و خلوص و خاکساری به دست میآید. جدای از این تعلق عاطفی، نگران دو چیز بود. میگفت من به ایران بیایم در ایران کار کردن به شکلی است که نمیشود کار مخلصانه انجام داد. بالاخره چنین کلماتی از زبانش صادر میشد. آدم در آنجا به نمازجمعه و این طرف و آن طرف میرود و دائماً در چشمهاست و خلاصه نمیشود. دنبال جایی میگشت که غریبانه کار کند و کسی کاری به کارش نداشته باشد.
مشکلش این بود که در ایران نمیشود این جور مخلصانه کار کرد. چند تا مثل این آدم میتوانید ببینید؟ صحبت دونفره خصوصی است. پیش بنده هم نبود و پیش یکی از دوستانش بود. نگران است که اینقدر کار در ایران پیدا نکند که انجام بدهد. نه اینکه در ایران کار نیست انجام بدهد. آقای فلانی چه کار باید بکنیم؟ من میخواهم اینجا از خودم یک یادگاری بگذارم. دوستان دقت کنند. حالا که اینها کار ما را خیلی پسندیدهاند و میخواهند تشکر کنند، میخواهم یادبودی از این همه زحمت که اینجا کشیده شده است، بگذارم که این یادبود را در اتاقهای کار و خانههایشان نصب کنند.
به مسئولینی که کار نمی کنند کار ندارم، مسئولینی که کار می کنند از ایشان درس بگیرند
یک نفر هست که زحمت کشیده، سلحشوری کرده، یک عمر همه اینها را کنار گذاشته، آمده است و آنجا دارد کار عمرانی میکند، موفق بوده است، حالا میخواهد یادبودی بهجا بگذارد. از همه مسئولین تمنا میکنم به خاطر این شهید بزرگوار و تمام شهدایی که به آنها عشق میورزیم، این خاطره ایشان را درس بگیرند. کسانی که کار نمیکنند خیر، کسانی که کار میکنند از ایشان درس بگیرند. کسانی که مسئول میشوند و کار نمیکنند و در مسیر کار کردن جان نمیدهند، آنها لایق مورد خطاب قرار گرفتن نیستند. آنها را نمیگویم. یقیناً آنها از شهدا درس نخواهند گرفت. اگر مسئولی باشد که کار نکند، به خون شهدا خیانت میکند. به آنهایی که کار میکنند میگویم از این شهید درس بگیرند.
لبنانی ها می گفتند: رئیس جمهور حقیقی ما تویی
میخواهد چه یادبودی بگذارد؟ دو ماه دنبال بهترین عکس از مقام معظم رهبری گشت، با بهترین جمله که تابلویی را از ایشان با بهترین جمله به زبان عربی ترجمه کند و در دفتر کار و خانههای اینها قرار بدهد. حالا که اینها از این کار تشکر کردهاند، حالا که میخواهد یادبودی از این کار بزرگ بازسازی که از قبل هم آبادتر کرد و بسیاری از روستاهایی که قبلاً راه آسفالت نداشتند، با وجود ایشان راه آسفالت پیدا کردند، از ایشان تشکر کرد که بعضیها در حد رئیس دولت لبنان به ایشان احترام میگذاشتند و همینطور هم صدایش میزدند و میگفتند: «رئیسجمهور حقیقی ما تویی». میخواست یادبود بگذارد، از خودش یادبود نگذاشت و تصویر مقام معظم رهبری را به آنها هدیه داد. باور نمیکنید که از این دو ماه، شاید حدود یک ماهش را به ایران آمده بود و فقط دنبال جملهها میگشت. جمله را میخواند و میگذاشت روی دیوار و میگفت: «این جمله خوب است، اما مناسب نیست. میخواهم جملهای بگویم که درجا تأثیر بگذارد، تفکر ایجاد کند. جمله بعدی». به دهها جمله رسیده بود، میگفت: «ماندهام از کدام جمله استفاده کنم» و عالیترین جمله را استفاده کرد که اگر کل عقل و مغز متفکر همه بخشهای وزارت خارجه دور هم جمع میشدند، نمیتوانستند جملهای به این زیبایی تهیه کنند، یعنی اگر بهترین جمله را انتخاب میکردند، همین جملهای بود که ایشان تهیه کرد.
تمام افتخاراتش را نثار قدمهای ولایت کرد. دنبال تصویر تأثیرگذاری بود که بتواند از ولایت در دلها باقی بگذارد. اگر مسئولین خدمت نمیکنند که خیانتکارند و هیچ. خدا نکند از این افراد در میان مسئولین ما باشند. اگر خدمت میکنند از شهید شاطری یاد بگیرند و خدمتشان را سرمایه برای افزایش محبوبیت ولایت قرار بدهند و بهجا گذاشتن تقویت عزت ولایت، نه اینکه برای خودشان چیزی جمع کنند.
عرضم را تمام کنم. در این مجلس شریف هر کس با شخصیت این شهید بزرگوار آشنا یا آشناتر شد و خواست هدیهای بدهد، بماند بعد از این جلسه انشاءالله روضه و گریهای که برای اباعبداللهالحسین(ع) در عزای امام حسین(ع) میکنیم، به شهید شاطری هدیه کنیم. من از شما تقاضا میکنم، خودم گرفتارم، ولی این چند روزه هر مسیری کار خوبی برایم میافتد، میگویم: «آقای شاطری! هدیه به روح عزیز و نازنین شما!» چرا؟ چون در کنار همه اینها گریهکن حسین(ع) بود و هر جا مداحی نبود، مداح اباعبداللهالحسین(ع) بود. بیمحابا همه را به یاد اباعبداللهالحسین میانداخت، رفته بودم کربلا، مسئول موزه سیدالشهدا(ع) را دیدم. ببینید کار که نفس داشته باشد چه میشود. ایشان گفت: «من رفتم لبنان. پارکی دیدم به نام پارک ایران». آنها یک مقدار حساسیت دارند و دنبال این نیستند که نام ما را احیا کنند. گفت: «این پارک در جایگاه بسیار عالی ساخته شده بود و اینقدر زیباست که منی که مسئول موزه حرم اباعبداللهالحسین(ع) هستم، میخواهم نمادی از حرم اباعبداللهالحسین(ع) درست و به آن پارک هدیه کنم تا مردم که به آن پارک میآیند یاد اباعبداللهالحسین(ع) کنند». پرسیدم: «میدانید آن پارک را چه کسی ساخته است؟» جواب داد: «نه». گفتم: «میدانید یک گریهکن خوب اباعبداللهالحسین(ع) این پارک را ساخته است؟». نماد را هم کشیده و آماده کرده بود.
شهید شاطری! جایت خالی است میخواهیم برای اباعبداللهالحسین(ع) روضه بخوانیم. تمام گریههایمان برای تو. تو به معنای واقعی کلمه برای امام خودت، امام زمان و نائب امام زمانت علمدار بودی، اما وقتی علمت روی زمین افتاد مردم چه کردند. اگر مزار شریف ایشان در تهران بود، مطمئن باشید گروهگروه جوانها و آدمهای تأثیرگذار در جامعه کنار مزار ایشان میبردم و خاطرات را تعریف و ایشان را معرفی میکردم. حیف فاصله مزارشان با ما زیاد است. هیچوقت این شهید را فراموش نکنید و هیچوقت فراموش نخواهد شد. آقای شاطری! شما غریبانه به شهادت رسیدی. جایی به شهادت رسیدی که همیشه بوی غربت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را میدهد.
شهید شاطری! تا بدنت بر زمین افتاد، همه خم شدند و بدنت را از روی زمین برداشتند. یا اباعبداللهالحسین(ع) وقتی علمدار حسین(ع) روی زمین افتاد، کسی به بدن علمدار حسین(ع) رحم نکرد...
الا لعنة الله علی قوم الظالمین.